هر وقت حرف از سفر و گشتن دور دنیا میشه، خیلی ها با بهانه هایی مثل اینکه "نمیشه” یا "شرایطش نیست”، از رسیدن به آرزوهاشون فرار می کنند. اما باید بدونیم آدمهایی وجود دارند، در همین نزدیکی، که برای آرزوهاشون زندگی می کنند. شاید هم بهتر باشه که بگیم در آرزوهاشون زندگی می کنند.
در ادامه مصاحبه با هانیه رشیدی، جهانگرد جوان ایرانی رو می خونید.
از اونجایی که یادم میاد من همیشه در سفر بودم، هیچ اردو و سفر تو دوران مدرسه و دانشگاه نبود که من نرفته باشم.این روند تا الان ادامه داشته.
از چه سنی سفر رو شروع کردی ؟
به طور جدی و سفرهای خارجی از سال ۹۰ ولی قبل از اون سفرهای داخلی می رفتم، یعنی حدود ۲۹ سالگی.
همیشه نگران این بودم که عمر سفر کوتاهه و دارم برمی گردم ولی بعدها خودم رو این طوری قانع کردم که بهتره این سفر تموم بشه تا من بتونم واسه سفرهای بعدی ام برنامه ریزی کنم. یعنی امید به سفرهای بعدی من رو از نگرانی در می آورد. همیشه تو همون پرواز برگشت داشتم به سفر بعدی ام فکر می کردم به طوری که همسفرهام شاکی می شدن که بذار این سفر تموم بشه، بعد فکر برنامه بعدی باش!
چقدر طول کشید تا به لذت سفر پی بردی؟
شروع سفرهای من با لذت بود و شور وشوق دیدن جاهای جدید لذتم رو دو چندان می کرد. برای لذت بردن از کاری که می دونی درسته و بهش ایمان داری نیازی به گذشت زمان نیست.
باور به اینکه آدم به هر چیزی که بخواد می رسه. اما و اگر و چون وچرا هم نداره. شاید به تعویق بیفته، ولی حتما شدنیه.
از کار های خاصی که تو سفر هات انجام دادی و هیچوقت فکرش رو نمی کردی که یک روز این کار رو انجام بدی و حالا بهش افتخار می کنی بگو.
رفتینگ توی رودخروشان نیل و هیجانی که اون موقع به من دست داد واقعا غیر قابل توصیفه. همیشه دوست داشتم این فعالیت رو توی اوگاندا، اونم با گرید ۵ رفتینگ انجام بدم.
همه ی پیش آمدهای سفر برای من خوشایند بوده و هرچی غیر منتظره تر و غیر قابل پیش بینی تر،بهتر. همیشه دوست دارم خطر کنم و اتفاقاتی که فکرش رو نمی کنم برام پیش بیاد. به خاطر همین با هر پیش آمد جدیدی با آغوش باز استقبال می کنم.
سفرهای من در بیشتر موارد با برنامه دقیقی پیش نمیره. کلیت کار مشخصه ولی خیلی اتفاقات می افته که برنامه ام رو تغییر میده، اصلا تمام هیجان سفر برای من اینه که برنامه ها تو یه چارچوب مشخص نباشه، یه جور نظم در عین بی نظمی. اینکه یه سری اتفاقات غیرقابل پیش بینی بیفته و بعد بتونی مدیریت اش بکنی لذت سفر رو بیشتر میکنه.
مثلا یک بار توی یه شهری گم شدیم و سر از جای دیگه در آوردیم و باعث شد جای دیگه که جزو برنامه نبود رو ببینیم و حتی یه روز سفر رو از دست بدیم.
یا به اتوبوس نرسیدیم و باز سر از جای دیگه در آوردیم. ساعت ها کنار جاده موندن تو تاریکی شب که یه ماشین بیاد و تو رو ببره، و خیلی اتفاقات دیگه…
من توی سفرهام، بیشتر از اینکه خودم رو بشناسم، همسفرهام رو شناختم برای همین سفر شده یکی از معیارهای انتخاب دوستام، و واقعا هم جواب داده مخصوصا تو سفرهای چندین روزه این موضوع جواب میده.
بعضی وقتها مجبور میشم که افسار این هیجان سرکش رو تو دستم بگیرم. با اینکه خیلی سخته، ولی خیلی وقت ها باید کنترلش کنم. با همه اینها هیچوقت تن به یکجا موندن و پوسیده شدن نمی دم. حرف های دیگران خیلی زیاده، ولی من کاری رو که روحم رو آروم میکنه انجام میدم. گاهی چشمم به آسمونه و پرواز هواپیماها رو نگاه می کنم، یا گوش به بوق اتوبوس های مسافربری می دم. شاید خنده دار باشه ولی اینا به من حس آرامش و شوق رفتن میده.
اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی.(دکتر شریعتی)
اما روحی مصمم مرا می کشاند…و شوق دیدار سرزمین های پر آوازه…در سینه ام می جوشد و من خانه ام را رها کردم، همچون پرنده ای که آشیانه اش را رها می کند.(ابن بطوطه)