جام جم سرا: لکنت زبان معمولا با علام هشداردهندهای بروز میکند که والدین و اطرافیان در صورت دانستن این علائم میتوانند متوجه بروز لکنت شوند.
علائم هشداردهنده:
١- تکرار صداها یا لغات در یک جمله
٢- کشیدهگویی صداها
٣- لرزش و تنشهای غیرعادی در اندامهای گویایی
٤- الگوهای تنفسی نامنظم
٥- شکلکهای صورت (حرکات سریع چشمها، حرکت نامناسب زبان و...)
٦- انقباض عضلات گویایی که منجر به قطع موقت گفتار فرد شود
چه باید کرد...؟
شاید یکی از مهمترین سوالاتی که در ذهن والدین و آموزگاران نقش میبندد این باشد که چگونه با کودک دچار لکنت برخورد کنند؟ نکات زیر را جدی بگیرید و در صورت نیاز با یک کارشناس گفتاردرمانی مشورت کنید:
١- اضطراب و نگرانیهای خود را کنترل کنید و اجازه ندهید کودک این تشویشها را دریابد.
٢- گفتار کودک را بهعنوان کمک به وی قطع نکنید و اجازه دهید خودش به هر نحوی که میتواند سخن بگوید.
٣- شمرده و آرام صحبت کنید تا الگوی گفتاری مناسبی ارایه دهید.
٤- به محتوای کلام کودک توجه کنید و شنونده خوبی باشید.
٥- از ارایه توصیههای بیفایده نظیر: «آهسته بگو»، «نفس عمیق بکش»و... خودداری کنید.
٦- کودک را وادار به صحبت در موقعیتهای دشوار نکنید.
٧- از طرح مشکل کودک و خصوصا به کاربردن واژه «لکنت» در جمع فامیل و آشنایان پرهیز کنید.
٨- مسئولیتهایی در حد توان کودک در نظر بگیرید و پس از انجام کار، وی را تحسین کنید.
٩- پس از شنیدن گفتار ناروان کودک، مفهوم مورد نظر وی را بهصورتی شمرده بازگو کنید.
١٠- به جای امرونهی، زمینه تجارب خوشایندی از صحبت کردن فراهم کنید و او را بهخاطر محتوای کلامش تشویق کنید.
١١- شرایطی فراهم کنید تا کودک از انرژی بدنی خود استفاده کند. (دویدن در پارک،شنا و...)
١٢- بازیهای رایانهای را محدود و زمانبندی کنید.
١٣- ارتباط عاطفی خود را با کودک تقویت کنید.
کلام آخر:
لکنت چه در کودک و چه در بزرگسالان نتیجه عوامل متعددی است که گاهی نمیتوان آنها را کم یا کنترل کرد. بنابر این خود را سرزنش نکنید. به دنبال مقصر نباشید. با کمک یک متخصص در زمینه اختلالات گفتاری راههای کنترل ناروانیها را بیاموزید و به درمان امیدوار باشید.(فرناز صادقی - آسیبشناس گفتار و زبان/شهروند)
جام جم سرا: در ادامه با بعضی از روشهای مختلف سلام و احوالپرسی در گوشه و کنار دنیا آشنا شوید:
Mano در فیلیپین
برای سلام و ادای احترام کردن به فردی که از شما بزرگتر است باید تعظیم کنید و پیشانی خود را به سمت پای او تکان دهید. پیش از انجام این کار هم میتوانید عبارت: «Mano po» رابه کار ببرید. این عبارت برای نمایش احترام بسیاری است که برای طرف مقابل قائل هستید و مفهوم آن نیز یعنی «دستانتان لطفا»!
روبوسی سهگانه در اوکراین
در اوکراین رسم بر این است که هنگام سلام کردن، سه بار گونههای طرف مقابل را میبوسند. نباید پیش از سومین روبوسی، صورت خود را عقب بکشید. روبوسی از گونه چپ آغاز میشود و پس از بوسیدن گونه راست، یک بار دیگر گونه چپ بوسیده میشود. البته این فرهنگ برای ما کاملا آشنا است. چون بسیاری از ایرانیها نیز دقیقا به همین شکل با هم سلام و احوالپرسی میکنند.
تعظیم در ژاپن
تعظیم و خم شدن در ژاپن معانی مختلفی دارد. بنابراین، باید مراقب نوع تعظیمی که انجام میدهید باشید. تعظیمی که برای بیزینس انجام میشود با تعظیمی که برای نمایش احترام انجام میشود کاملا متفاوت است. در قانون کلی، تعظیم کردن نماد ادای احترام به طرف مقابل است. سازمان ملی گردشگری ژاپن، کلاس آموزش تعظیم برای گردشگران مشتاق برپا میکند.
کانیک (روبوسی اسکیمویی) در گرینلند
این شیوه احترام یا سلام کردن را نباید برای غریبهها استفاده کرد. این روش فقط مختص اعضای خانواده یا دوستان بسیار صمیمی است. برای این منظور، دوطرف بینیها و لب بالایی خود را به هم میچسبانند و در صورت یکدیگر میدمند!
هانگی در نیوزیلند
هانگی نیز نوعی چسباندن بینی به یکدیگر است. این روش نیز برای غریبهها نیست و فقط برای دوستان و اعضای خانواده انجام میشود. اما مردم Maori در جشنهای بزرگ این مراسم را به جای میآورند و حکم دست دادن دارد. برای این روش سلام کردن، دو طرف بینی و پیشانیهای خود را به یکدیگر میچسبانند.
زبان در آوردن در تبت
در تبت به منظور ادای احترام و سلام کردن به طرف مقابل، باید زبان خود را برای او بیرون بیاورید! این کار به هیچ عنوان زشت نیست و جزو مراسم سنتی تبتیها است. این رسم به قرن ۹ میلادی باز میگردد.
روبوسی دوتایی در فرانسه
در فرانسه مردم برای ادای احترام و سلام کردن، دوبار گونههای یکدیگر را میبوسند. البته این رسم نیز میان اعضای خانواده و دوستان نزدیک اجرا میشود. بوسیدن گونههای چپ و راست، برای خداحافظی نیز انجام میشود. دقیقا همانند ایرانیها. (سیمرغ)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
جام جم سرا: خانم حجازی به سالهای جوانی برگردیم. برای ما از روزهای آشناییتان با آقای حجازی بگویید.
سال ۴۸ دانشجوی رشته زبان انگلیسی بودم. آن زمان ۱۸ سال داشتم و ناصر هم پسری ۲۰ ساله بود که بدون کنکور وارد دانشگاه شده بود. ناصر ورزشکار مطرحی بود. بیشتر وقتها در اوقات بین کلاسها در سلف دانشگاه مینشستیم و با دوستانم گپ میزدیم و چای میخوردیم. در بین دوستان، ناصر هم سر میز ما مینشست. اولین بار او را در بین دوستانم در سلف دانشگاه دیدم.
دخترهای جوان میپرسیدند که چرا ازدواج کردی. این چه وقت ازدواج بود و از این حرفها... به ناصر اعتماد داشتم. اگرچه هر زنی حسودی میکند اما زندگی با افراد سرشناس روش خاص خودش را دارد |
فکر میکنم وقار و شخصیت و جذبهاش نظر مرا به خودش جلب کرد. خب آن زمان بازیهای المپیک بود و ناصر درگیر مسابقات بود و کمتر به دانشگاه میآمد. وقتی هم به دانشگاه میآمد خیلی کم با هم حرف میزدیم. ۶ ماهی بود که او را میشناختم و بعد از مدتی اعلام کرد که میخواهد از من خواستگاری کند.
خب آن زمان، آقای حجازی فرد شناخته شدهای بود. وقتی به خواستگاری شما آمد نظر خانواده چه بود؟
باور میکنید اصلاً نمیدانستم که ناصر آنقدر معروف است؟ خودم او را نمیشناختم. البته تازه وارد تیم ملی شده بود. برادرم عاشق ناصر بود.
یادم است وقتی آمدم به او گفتم که میخواهم با ناصر ازدواج کنم، شگفتزده شد و بعد خیلی استقبال کرد! گفتم مگر مشهور است. برادرم گفت: «چه کسی است که ناصر حجازی را نشناسد.» با هیجان میگفت: «دروازهبان خوبی است و آینده خوبی دارد و تعلل نکنید و...» خلاصه روزی که آمدند خواستگاری، پدرم هم او را نمیشناخت. آن روز را خوب به خاطر دارم. ناصر خجالتزده گوشه اتاق نشسته بود و سرش را بلند نمیکرد. پدرم از ناصر پرسید آقای حجازی شما شغلتان چیست؟ ناصر گفت: «من فوتبالیستم.» پدرم گفت خوب ناصرجان اینکه بازی است و همه هم علاقهمند به بازی فوتبال هستند. شما شغلتان را بفرمایید؟ منظورم این است از چه طریقی میخواهید امرار معاش کنید؟
۳ سال و نیم است که از مرگ ناصر گذشته اما هنوز که هنوز است خیلیها میآیند به خانه ما و گریه میکنند. روزی ۲۰ تماس تلفنی از هوادارانش دارم و بالای ۶۰ اساماس دریافت میکنم |
ناصر گفت: «من فوتبالیستم و تا آخر عمرم هم فوتبالیست میمانم.» پدرم گفتم: «پسر جان این سرگرمی آدم است! منظورم کار و کاسبی است و...». ناصر گفت: «آقای شفیعی من شغلم همین فوتبال است و در آینده هم فوتبال بازی خواهم کرد و شغل دیگری هم نخواهم داشت. از همین طریق هم نان درخواهم آورد.» پدرم نمیتوانست بپذیرد. در طول گفتوگو پدرم متوجه شد که ناصر یک پیکان دارد. از او پرسید که این پیکان را پدرت برای شما خریده؟ ناصر گفت، خیر خودم خریدهام. پدرم آنجا فهمید که این مرد زندگی است. او میتواند زندگی را اداره کند و همان لحظه گفت: من برای ازدواج دخترم با شما حرفی ندارم. فقط از ناصر قول گرفت تا وقتی که درسمان تمام نشده در خانه پدری زندگی کنیم. ناصر هم پذیرفت. مهمانی کوچکی گرفتیم و زندگی را شروع کردیم. وقتی هر دویمان لیسانس گرفتیم، خانهای اجاره کردیم. بعدها یک آپارتمان ۱۰۰ متری خریدیم و آرام آرام خانهمان بزرگتر شد.
در طول مدت نامزدی شما با هم قطعاً بیرون میرفتید. واکنش دیگران به انتخاب شما چه بود؟
ناصر اصلاً خانه نبود. همیشه در اردو بود. اردوها مثل اردوهای فعلی تیم ملی نبود؛ خیلی طولانی مدت بود. ۳ یا ۴ ماه طول میکشید. وقتی هم میآمد آنقدر مشغله درس و دانشگاه داشت که فرصت چندانی برای این مسائل باقی نمیماند.
یعنی اصلاً با هم بیرون نمیرفتید؟
چرا میرفتیم. اما بیرون رفتن ما خیلی دردسر داشت.
از همین دردسرها برایمان بگویید. دوستان شما نمیگفتند چطور شده ناصر حجازی را برای ازدواج انتخاب کردهای؟
دردسر که زیاد بود. یادم هست یک بار با ناصر از دانشگاه به خانه میآمدیم. یک دبیرستان دخترانه در مسیر خانه ما بود. از کنار این مدرسه که گذشتیم انگار که غوغایی برپا شد. دخترهای جوان به سمت ماشین هجوم میآوردند و میپرسیدند که چرا ازدواج کردی. این چه وقت ازدواج بود و از این حرفها...
شما هیچ وقت ناراحت نمیشدید؟
خیلی ناراحت میشدم اما چه میتوانستم بکنم؟ ناصر فردی محبوب و مشهور بود. گرچه وقتی مریض میشد هیچ وقت به بیمارستان نمیرفتم. اصلاً خوشم نمیآمد آن همه طرفدار را یکجا ببینم. وقتی میدیدم این همه آدم به خاطر ناصر جمع شدهاند حس خوبی به من دست نمیداد.
در طول زندگی و سالهای میانسالی ناصر حجازی، از این دست اتفاقات دوباره رخ داد؟
بله. حتی در دوران میانسالی و سنین بالا هم پیش میآمد که بسیاری به ناصر ابراز علاقه کنند.
شما چه میکردید؟
من سیاست خاص خودم را داشتم. سعی میکردم با این گونه زنان دوست شوم و چون دوست میشدم دیگر خیالم راحت میشد برای زندگی من خطری ندارند.
یعنی در طول زندگی مشترک، مدام ترس از دست دادن همسر را داشتید؟
نه اصلاً. ناصر مردی نبود که بخواهد به خاطر شخص دیگری زندگیاش را رها کند. به ناصر اعتماد داشتم. بالاخره هر زنی حسودی میکند اما خب زندگی با افراد سرشناس روش خاص خودش را دارد و من هم حس و غریزه زنانهام را به کار میگرفتم.
به همه میگفتم معلوم است که ناصر در خانه هم رئیس است. اگر بچههایم پدر رئیس نداشته باشند که سالم تربیت نمیشوند. باید بچهها از پدرشان حساب ببرن |
معلوم است موفق هم بودهاید. به نظر خودتان شما چه ویژگیای داشتید که آقای حجازی شما را انتخاب کرد؟
ناصر زندگیاش را خیلی دوست داشت. به من میگفت. متانت و خانوادهات موجب شد که انتخابت کنم.
یکی از مشخصههای ناصر حجازی این بود که غرورش اجازه نمیداد سرش را جلوی هر کسی خم کند. این را وقتی در زندگی شخصی ترجمه میکنیم به آدم قدری میرسیم که به این راحتیها با هر چیزی کنار نمیآید. آیا این غرور را هم وارد زندگی شخصیاش میکرد؟
بله ناصر خیلی مغرور بود. صادقانه بگویم، ما از ناصر بسیار حساب میبردیم. خیلیها هم به من میگفتند که شما چطور این همه غرور و عصبانیت ناصر حجازی را تحمل میکنید. خود ناصر هم در مصاحبههای مختلفی که داشت گفت هیچ کس به جز نازی نمیتوانست مرا تحمل کند. ناصر را دوست داشتم. اگر هم اکنون هم زمان به عقب برگردد شاید همان اخلاق را در زندگی با ناصر بگیرم. لذت میبردم وقتی میدیدم ناصر پدر و یا همسری مقتدر است. همه به من میگفتند ناصر در خانه هم انگار رئیس است. خودم به همه میگفتم معلوم است که ناصر در خانه هم رئیس است. اگر بچههایم پدر رئیس نداشته باشند که سالم تربیت نمیشوند. باید بچهها از پدرشان حساب ببرند.
شما هم از آقای حجازی حساب میبردید؟
بله. خیلی زیاد!
گرچه به نظر میرسد خیلی مطیع بودهاید، اما دعوا یا بگومگوی خاصی نداشتید؟
نه اتفاقاً بگومگو داشتیم اما این دعوا بیشتر به خاطر بازیهای فوتبال بود. به ناصر میگفتم تو هم مثل بقیه مربیها هستی. وقتی مدیرعامل به شما میگوید چند بازیکن شماره یک بگیر چرا این کار را نمیکنید. چرا میگویید هنر مربی این است که بازیکن را از شهرستان بیاورد و بازیکن کند. بیشتر سر این موضوعات بحث میکردیم.
حرف شما را گوش میکردند؟
اصلاً! هیچ وقت!
فکر نمیکنید خصوصیات آقای حجازی موجب شد تا شما در زندگی بیشتر سکوت کنید؟
خیر؛ از همان دوران جوانی همین گونه بودهام. دوست داشتم مسئولیت خانه با خودم باشد.
شما قبل از اینکه ازدواج کنید فوتبالی بودید؟
نه. اصلاً نمیدانستم فوتبال چیست. در طول زندگی با ناصر فوتبالی شدم.
الان هم فوتبال میبینید؟
بله من هر شب بازیهای ناصر را میبینم و البته بازیهای مهم را.
ناصر عاشق استقلال بود. در استقلال خیلیها پول نمیگیرند اما از کنار استقلال خیلی پول میخورند و امتیازات میگیرند. اصلاً ناصر اهل این چیزها نبود |
خانم حجازی هر آدمی کامل نیست و یک خصوصیاتی دارد. افراد نقاط ضعف و البته قوت بسیاری دارند. صادقانه بفرمایید کدام رفتار ناصر حجازی را دوست نداشتید و کدام رفتار او را میپسندید؟
صداقت و راستگوییاش را خیلی دوست داشتم. اما رک بودن ناصر را اصلاً دوست نداشتم.
علیرغم اینکه همه میگویند خیلی خوب است که ناصر رک حرفش را میزند اما من دوست نداشتم. خیلیها تشویقش میکردند که حرفت را رک بزن. این رفتار اذیتم میکرد.
در مواجهه با شما هم همین طور بود؟
بله. خیلی رک حرفش را میزد. حقایق را میگفت اما میتوانست این حقایق را به گونهای بگوید که دیگران ناراحت نشوند.
در این سالها مهمترین حاشیهای که برای خانواده ایجاد شد و شما را ناراحت کرد چه بود؟
بازی استقلال با سایپا برای ما خیلی حاشیه داشت. تیم استقلال بازی را برده بود و بازی داشت تمام میشد که ناگهان دو تا از بازیکنان با ناصر حجازی لج کردند و تیم ۴ گل خورد. آن شب، شب خیلی بدی بود. به ناصر میگفتم مردم بعدها میفهمند که شما بیگناه بودید و ناصر تأکید داشت که به خاطر این ۴ گل ممکن است از استقلال بیرونش کنند. بعدها مردم فهمیدند که چه اتفاقی افتاد. ناصر عاشق استقلال بود. در استقلال خیلیها پول نمیگیرند اما از کنار استقلال خیلی پول میخورند و امتیازات میگیرند. اصلاً ناصر اهل این چیزها نبود. خدا را شکر که مردم موضوع را فهمیدند.
شما هم استقلالی بودید؟
ناصر استقلالی بود. من هم استقلالی بودم. اما اینجور نبود که طرفدار پروپاقرص استقلال باشم. مربی هر تیم شهرستانی میشد من هم طرفدار آن تیم شهرستانی میشدم.
پسر شما هم اهل فوتبال است. آیا ناصر حجازی برای پسرش سفارش به کسی میکرد؟
اصلاً اهل سفارش نبود. یادم است دو سال قبل از مریضی ناصر، آقایی به منزل ما آمد و پول زیادی به همراه داشت. به ناصر گفت: «میدانم اهل این نیستید که پول از کسی بگیرید. این هدیه برای خانه شما است. اگر ممکن است اسم پسرم را در لیست استقلال بگذارید، اما بازی هم نکند. فقط میخواهم این رزومه کاری پسرم شود که در استقلال بازی کرده» ناصر به قدری عصبانی شد که نمیتوانم برای شما توصیف کنم. پول را به سمتش پرت کرد و گفت من برای پسرم هم این کار را نمیکنم. ما اصلاً جرأت نداشتیم در این باره با ناصر حرف بزنیم. آتیلا هم خوب میدانست که خودش باید تلاش کند.
در این سالها به نبودن آقای حجازی عادت کردید؟
اصلاً ما فکر نمیکنیم ناصر حجازی از پیش ما رفته باشد. او در خانه است و با ما زندگی میکند.
انگار جامعه هم هنوز این موضوع را نپذیرفته است؟
باورتان نمیشود که با طرفداران چقدر مسأله دارم. نمیدانستم با چنین جمعیتی مواجه هستم که عاشق ناصر هستند. ۳ سال و نیم است که از مرگ ناصر گذشته اما هنوز که هنوز است خیلیها میآیند به خانه ما و گریه میکنند. شماره اصلی ناصر باز است. روزی ۲۰ تماس تلفنی از هوادارانش دارم و بالای ۶۰ اساماس دریافت میکنم. هر روز هم بیشتر و بیشتر میشود.
یعنی شما معتقدید بعد از مرگ ایشان طرفدارانش بیشتر و بیشتر شده؟
بله خیلی زیاد. این هم به دلیل عملکردی که بود که برای فوتبال داشت. ناصر یک نسلی را تربیت کرد. هرچقدر فوتبال کثیفتر میشود و لابی و پارتی در فوتبال بیشتر میشود تازه قدر ناصر حجازی را میدانند. به نظرم بعد از مرگش معروفتر هم شد.
خانم شفیعی این روزها اسم آقای حجازی در بین مشاهیر دیده میشود. شما چه حسی دارید وقتی این موضوع را میبینید؟
خیلی خوشحال میشوم. افتخار میکنم که همسر چنین شخصی بودم. اول اینکه اصلاً باورم نمیشود که این دوران بوده و ما هم این دوران را گذراندهایم. چند وقت پیش مسئول دانشگاه علمی کاربردی با من تماس گرفت و گفت میخواهند کتابی درباره مشاهیر چاپ کنند و نام ناصر هم در آن کتاب میآید. همان لحظه گریه کردم. ناصر بسیار سختی کشید تا به اینجا رسید. ناصر از حق خودش برای مردم گذشت و خیلیها میگفتند به سیاست وصل است، در صورتی که اینطور نبود.
بزرگترین افسوس زندگی ناصر حجازی چه بود؟
سرمربیگری تیم ملی.
و بزرگترین داشتهاش در زندگی؟
عزت نفس. (ایران هفت)
جام جم سرا: مرتضی صفوی گفت: ژله از مادهای به نام ژلاتین تهیه میشود. این ماده حاوی پروتئین است و مصرف این ماده غذایی حاوی پروتئین و آمینواسید نقش موثری در استخوانسازی و رشد دارد.
وی با اشاره به اینکه ژلاتین به عنوان ماده اصلی سازنده ژله طبیعتا ماده سالمی است، افزود: ژله چاق کننده نیست و در تهیه آن از مقدار کمی شکر استفاده میشود که ضرر چندانی برای بدن ندارد. با این حال، کودکان نباید زیاد ژله و پاستیل مصرف کنند، زیرا ارزش غذایی ژله بالا نیست و نمیتواند جایگزین وعدههای اصلی غذا باشد و معمولا از آن به عنوان دسر و میان وعده استفاده میشود.
صفوی با اشاره به اینکه در ساخت پودر ژله از رنگها و اسانسهای خوراکی استفاده میشود، گفت: تنها در صورت اضافه کردن رنگها و اسانسهای غیراستاندارد است که مصرف ژله ضرر خواهد داشت؛ بنابراین مصرف کنندگان باید به نشان پروانه بهداشتی محصول توجه کنند.
این متخصص تغذیه گفت: در صورتی که ژلهها از مواد خوب و سالم تهیه شده باشند، مشکلی برای بدن ندارند. هنگام خرید نیز باید به تاریخ مصرف، پروانه بهداشتی و علامت استاندارد حک شده بر روی بسته بندی محصول توجه کرد.
صفوی در مورد فواید ژله گفت: ژله حاوی آمینواسیدهای طبیعی است که برای پوست و سایر بافتهای بدن مفید است و کالری آن بسیار کم و به دلیل داشتن ویتامین B برای افرادی که از افسردگی رنج میبرند، مفید است.
وی با اشاره به اینکه ژله منبعی غنی از اسیدفولیک است، افزود: مصرف ژله برای سلامت مو و جلوگیری از نازک شدن مو نیز بسیار مفید است؛ این ماده غذایی همچنین به کاهش کلسترول خون نیز کمک میکند.
این مشاور تغذیه اضافه کرد: در صورتی که مصرف ژله تنها در مهمانیها، موردی و هفتهای یکی-دوبار باشد، مشکلی ندارد؛ اما اگر مصرف آن عادت شود، جای بخشی از وعدههای غذا را خواهد گرفت و منجر به کم اشتهایی خواهد شد. (ایسنا)
جام جم سرا: دانسته یا ندانسته، عمدی یا غیرعمدی، از سر لجبازی پیچیده جلوی تو و در یک آن تصادفی رخ داده، چارهای ندارید جز اینکه خودروها را کنار بکشید تا افسر راهنمایی و رانندگی برسد. بقیه ماجرا هم که معلوم است.
افسر کروکی میکشد، کوپن بیمه بین دو راننده رد و بدل میشود تا فردا صبح اول وقت قرار بگذارید، بروید به یکی از شعبههای تعیین خسارت برای بررسی کارشناسی بیمه و تعیین خسارت و مراحل بعدی.
این قبول که حق با شماست و راننده مقابلتان مقصر است، این هم قبول که فردا باید از کار و زندگیتان بزنید و چند ساعتی را در اداره بیمه این طرف و آن طرف سرگردان باشید، باز هم قبول که شما آنقدر به رانندگی مسلط هستید که بندرت ممکن است پیش بیاید خودتان باعث رخ دادن تصادفی باشید و اگر این بار هم بی احتیاطی راننده مقابل نبود شاید اینطور گرفتار نمیشدید.
همه اینها قبول، اما پس دیگر شاخ و شانه کشیدن، استفاده از الفاظ رکیک و زننده، یقهگیری و کتککاری چه معنایی دارد؟
متاسفانه این روزها چنین صحنههایی در رانندگی ما ایرانیها کم دیده نمیشود، به محض اینکه یک راننده عمدی یا غیرعمدی بپیچد جلوی خودروی شما، آن وقت است که به نشان اعتراض دستتان را میگذارید روی بوق و چند کلمه نامربوط نثارش میکنید، طرف مقابل هم که کم نمیآورد با چند کلمه زنندهتر جوابتان را میدهد.
آن وقت است که دیگر کار بالا میگیرد، حالا دیگر خون جلوی چشمتان را گرفته است، پس ترمز دستی را میکشید و راننده مقابل را به مبارزه میطلبید، بعد هم اولین چیزی که دم دستتان میرسد یعنی قفل فرمان ماشین را برمیدارید و مثل برق میپرید پایین تا حق طرف را بگذارید کف دستش.
رگههای پنهانی از خشونت در رانندگی خیلی از ما ایرانیها به چشم میخورد، وقتی به رانندهای که از یک فرعی میخواهد به خیابان اصلی وارد شود، راه نمیدهیم، وقتی در حال رانندگی مدام جلوی خودروها میپیچیم تا راهمان را باز کنیم، وقتی با چراغ زدنهای پی در پی آنقدر سپر به سپر خودروی جلویی میچسبانیم تا راننده احساس ناامنی کند و اینطور مجبورش میکنیم از جلوی راهمان کنار برود، وقتی دائم با رانندگان دیگر درگیری کلامی و فیزیکی پیدا میکنیم و...
قبول کنید که رانندگی خیلی از ما ایراد دارد، نه فقط به خاطر اینکه ممکن است بعضیهایمان هنوز چندان در رانندگی مسلط نباشیم یا در پارک کردن مشکل داشته باشیم و...
منظورمان این است که خیلی از ما از اولین اصل رانندگی غافل شدهایم یعنی رانندگی توام با آرامش و مبتنی بر رعایت اصول و قواعد رانندگی و احترام به حقوق رانندگان دیگر، این اصل طلایی است که از یاد بردهایم و به همین دلیل امروز نادیده گرفتن اخلاقیات در رانندگی به صورت یک معضل خودنمایی میکند.
پس اینبار که هنگام رانندگی در شرایطی قرار گرفتید که احساس کردید لبریز از خشم و عصبانیت شدهاید اول از هر چیز تا ده ثانیه بشمارید تا به اعصابتان مسلط شوید و در لحظهای که گرفتار خشم آنی شدهاید مرتکب رفتاری نشوید که پشیمانی به بار بیاورد حتی اگر راننده مقابلتان رفتار تهاجمی داشت شما سعی کنید با او کل کل نکنید و زمینه هر عکسالمعل غیرمنطقی را از او بگیرید تا کنترل اوضاع را به دست بگیرید.
شاید اگر بسیاری از رانندگانی که بهدلیل اعمال خشونت در رانندگی منجر به جرح یا فوت راننده دیگری شدهاند و حالا در زندان به سر میبرند، فقط چند ثانیه قبل از وقوع این اتفاق به اعصابشان مسلط میشدند و مدیریت احساسات و خشم آنیشان را به دست میگرفتند حالا این حال و وضعشان نبود و بتدریج رگههای خشونت هم در فرهنگ رانندگی ما ایرانیها کمرنگتر میشد.
جام جم سرا: این روش عمدتا در چین استفاده میشود. «ویمن هلثمگ»، تحقیقاتی را اخیرا منتشر کرده که در مجله بینالمللی مهندسی پزشکی چاپ شده است. این تحقیقات نشان میدهد با بررسی ویژگیهای ظاهری زبان که در مقاله مذکور مطرح شده میتوان به علائم بیماریها پی برد و سپس برای معالجه به متخصص مراجعه کرد:
۱. هموار و بیرنگ شدن زبان
زبان معمولا سطحی ناهموار دارد و پزشکان آمریکایی معتقدند هموار و صاف بودن سطح زبان و رنگ پریدگی آن، خبر از کمبود ویتامین B۱۲ و کمبود آهن میدهد.
۲. سیاه یا پرزدار شدن غیرعادی سطح زبان
سیاه شدن زبان به این معنی است که بهداشت و سلامت کلی بدن شما نیازمند یک بازنگری است. چرا که بهداشت و سلامت پایین بدن خطر ابتلا به بیماریهای قلبی را افزایش میدهد. سیاهی زبان همچنین از نشانههای عفونت قارچی است که با ایجاد اختلال در سیستم ایمنی بدن، موجب بروز بیماریهای همچون دیابت میشود.
۳. بزرگ شدن غیر طبیعی زبان
اگر احساس میکنید زبانتان متورم شده یا به نظر بزرگ میرسد این مساله میتواند نشانه کم کاری تیروئید باشد. این اندازه غیرطبیعی نشان میدهد که غده تیروئید شما به اندازه کافی هورمون تیروئید ترشح نمیکند که در نتیجه سوخت و ساز بدن را با مشکل روبرو ساخته و سطح انرژی بدن را کاهش میدهد.
۴. شکاف خوردن زبان
اگر متوجه شکاف عمیق و یا خطوطی بر سطح و یا کنار زبانتان شُدید، شما احتمالا به اختلال خود ایمنی دچار شدهاید که در آن بدن پادتنهای مضر ترشح میکند.
۵. سفید شدن زبان
این علامت نیز خبر از عفونتهای باکتریایی دارد که به تولید باکتری در سطح زبان منجر شده است.
۶. زخمهای مداوم
پزشکان در خصوص علت بروز این زخمها که اصطلاحا «آفت» نامیده میشوند و بسیار دردناک هستند به نتایج دقیق نرسیدهاند اما در برخی موارد این زخمها میتوانند علائم استرس، مصرف غذاهای تند و ضعف سیستم ایمنی بدن باشند. (ایسنا)
ساختمان ٢ طبقه در انتهای محوطهای سرسبز، که ساکنانش هر روز در دنیایی ناآشنا، شانه به شانه یکدیگر راه میروند، غذا میخورند، بازی میکنند، فیلم میبینند، به ظاهر آرام است. آرامش ساکنان آسایشگاه روانی امینآباد درمقایسه با هیاهوی ساکنان شهر تصویر غیرقابل باوری دارد.
١٠ هم اتاقی که دنیای بیرون آنان را «روانی» میشناسد، در کنار یکدیگر زندگی میکنند، نفس میکشند و با هم کنار میآیند. اینجا از دعوا و اختلاف خبری نیست، بعضیها بیشتر روز را میخوابند و بعضیها در اتاق کار و درمان مشغول بازی یا مشاوره با مددکارانند. ساختمان ٢ طبقه بخش سینا یک و سینا دو، مخصوص مردان است. تختهای اتاقهایش هر از چند گاهی پر و خالی میشود از کسانی که روزی ساکنان شهر بودند و حالا امینآباد شهرشان است. در میان همه این آرامش تزریقی و دارو زده، یک صدا اما همچنان رهایت نمیکند. یک صدا که آرامش اهالی آسایشگاه را مچاله میکند؛ صدای دنبالهدار و افسارگسیخته زنجیری نا آشنا.
این مرد کیست؟
حرفهایش را نمیفهمم، آرام با خودش جملاتی مبهم را زمزمه میکند، چشمانش نگران است و وقتی من، بهعنوان تنها زن روبهرویش مینشینم با زنجیر آهنینی که به پایش بسته شده، درحالیکه سکندری میخورد، خجالتزده خودش را جمع میکند. پسرک سرباز همچنان در تعقیب اوست و یک لحظه رهایش نمیکند.
به سمت اتاقش میرود، با همان پاهای در بند روی تختش دراز میکشد. معذب است و خیره به زنجیر، انگار فهمیده است که وجه تمایزش با بقیه بیماران نظرم را جلب کرده. اسمش عباس است و همه میدانند برای چه اینجاست. سالها قبل بهخاطر اختلال روانی و توهم، همسرش را به قتل رسانده و با تشخیص کمیسیون پزشکی بهعنوان مجرم روانی به آسایشگاه منتقل شده.
کمی آن طرفتر مرد میانسالی نشسته که در سالهای جوانیاش خواننده اُپرا بوده. نامش رازمیک است؛ یکی از هم اتاقیهای عباس و عضو گروه موسیقی آسایشگاه. گاهی هم برای دل خودش میخواند. سالها قبل وقتی در جریان تقسیم ارثیه با خانوادهاش درگیر شد، سر از امینآباد درآورد و حالا یکی از قدیمیهای آسایشگاه است.
محمد یکی دیگر از ساکنان این اتاق درحالیکه با وحشت از کنارم عبور میکند، میگوید: «فردا مرخص میشوم». وقتی بهانه همصحبتی را به دستم داد درباره عباس از او میپرسم. چرا پاهای هم اتاقیات با زنجیر بسته شده؟ محمد آرام میگوید: «میگن قاتله، زنش را کشته».
چه احساسی داری از این که هم اتاقیته؟
«عباس پسر خوبیه اما من از ماموری که همیشه همراهشه میترسم.»
نیم قرن عدم اجرای قانون
ترس، واژه غریبی نیست، احساس نا امنی آن هم برای بیمارانی که بهدلیل اختلال، وحشتزدگی و ترس به آسایشگاه منتقل شدهاند. حسی که میتواند با تشدید بیماری همراه شود. حالا آنها باید با همه ترسها و توهمات مبهمشان، حضور سایه سربازهای زندان را که در شیفتهای ۲۴ ساعته برای محافظت از مجرمان روانی به آسایشگاه میآیند تحمل کنند.
حکایت عجیب قرارگرفتن بیماران روانی که مرتکب جرم شدهاند در کنار بیماران روانی عادی بحث دیروز و امروز نیست. جای خالی آسایشگاه مخصوص مجرمان روانی حدود نیم قرن است که در ایران احساس میشود، یعنی ۴۹سال پس از تصویب قانون اقدامات تامینی. قانونی که درسال ۱۳۳۹ به تصویب رسید، در ماده ۴ خود ضرورت تاسیس محل مناسب برای مجرمان روانی را تصویب کرد. به نوشته این قانون «هرگاه مجرمان مجنون یا مختل المشاعر مخل نظم یا امنیت عمومی بوده و دارای حالت خطرناک باشند و دادگاه تشخیص دهد که برای جلوگیری از تکرار جرم نگهداری یا معالجه مجرم در تیمارستان مجرمان لازم است در این صورت حکم به نگاهداری یا معالجه او در تیمارستان مجرمان خواهد داد.»
در ادامه هم ماده ۲ همین قانون دولت را مکلف کرده بود که ظرف ۵سال از تاریخ تصویب قانون یعنی تا ۱۲ اردیبهشتماه سال ۱۳۴۴ اقدام به تأسیس بیمارستان روانی برای مجرمان غیرمسئول کند.
درحالیکه تعداد زیادی از مجرمان که به حکم قاضی برای تشخیص سلامت یا اختلال روانی به سازمان پزشکی قانونی معرفی میشوند، به جای زندان به آسایشگاههای روانی که کمیسیون پزشکی تاییدشان میکند، فرستاده میشوند.
تبعیض، بیماری را تشدید میکند
زندگی در دنیایی که هیچ یک از آدمهایش شبیه هم نیستند گاهی مشکلات فراوانی را رقم میزند. حتی نگاه آسیبشناسانه به یک اجتماع کوچک مثل شاگردهای یک مدرسه یا ساکنان یک ساختمان به تفکیک موقعیت و اختلافات طبقاتی احساس خوشایندی را برای افراد به همراه ندارد، چه برسد به اینکه این تفاوتها و تبعیضها در قشر آسیبپذیرتر جامعه رخ دهد.
مردی که با برچسب مجرم روانی و با پاهای زنجیر شده در میان بیماران و کادر پزشکی آسایشگاه حضور دارد قطعا علاوه بر آسیبهای روحی که در درازمدت برای اطرافیانش خواهد داشت خودش نیز قربانی این تفاوت خواهد شد. او تنها بیماری است که پاهایش زنجیر دارد و ماموری مدام حرکاتش را زیرنظر دارد.
در اتاق کار و درمان هم اوضاع چندان جالب نیست.
«میترا اشتری» کار درمانگر بخش سینا ٢، در رابطه با فعالیت بیمارانی که پاهایشان با زنجیر قفل شده است، میگوید: « این بیماران با توجه به محدودیتهای حرکتی که دارند، نمیتوانند مثل دیگران تمام بازیها و حرکات ورزشی را انجام دهند. به همین خاطر برای تخلیه انرژیشان بیشتر بوکس و دارت کار میکنند.»
اما تبعیض تنها در اتاق کار و درمان اتفاق نمیافتد بلکه مجرمان به دلیل پیوند بیماری و جرمی که در پروندهشان ثبت شده برای انجام خیلی کارها یا رفتن به برخی قسمتهای آسایشگاه هم محدودیت دارند.
«علیرضا قهرمانی» سرپرستار بخش سینا یک، در رابطه با مشکلات نگهداری مجرمان روانی در این بخش میگوید: « در استانداردهای کلی باید بخش بیماران روانی با مجرمان روانی تفکیک شود، اما متاسفانه چنین امکانی در آسایشگاهها وجود ندارد و همه بیماران با یکدیگر و بدون تفکیک بستری میشوند. هر از چند گاهی مجرمانی که به دلیل اختلال روانی مرتکب جرم شدهاند و یا در دوران محکومیت در زندان دچار بیماریهای روانی شدهاند، با حکم قضایی به این آسایشگاه معرفی میشوند. طول درمان این بیماران گاهی در چند هفته و گاهی سالها طول میکشد و حتی بعضی از این بیماران مجرم به دلیل اختلالهای مزمن یا نداشتن سرپرست به بخش بلوک آسایشگاه فرستاده میشوند. درواقع بخش بلوک که بهتازگی به پردیس تغییرنام داده است، بخشی است که بیمار تا آخر عمرش در آنجا نگهداری میشود. بیمارانی که جرایمی مانند قتل، کلاهبرداری و اختلاس را در پروندهشان دارند، باید با یک مامور پلیس و پابند در آسایشگاه نگهداری شوند. هرچند بهطورکلی ما به مشکلات قضایی بیمار توجهی نداریم و اولویت برای کار ما درمان این بیماران است اما بههرحال این بیماران به دلیل مجرم بودن از رفتن به جاهای غیرضروری مانند پارک، سینما و... محروم هستند و باید بر این موارد نظارت کنیم. مسأله دیگری که برای این بیماران وجود دارد این است که بیماری روانی احتمال بازگشت دارد و معمولا خانوادههای مجرمان روانی که در آسایشگاه بستری میشوند، آنها را حمایت نمیکنند و به همین دلیل ترخیص آنها هم گاهی با ریسک بالایی انجام میشود. »
بخش زنان مجرم در آسایشگاه روانی
چند متر آن طرفتر بخش زنان است؛ ساختمانی دیگر که بیماران روانی از جنس و نسلهایی پس و پیشتر از من را در فضای منجمدش «آسایشگاهی» کرده. فضا شلوغ است و مبهم، دختر جوانی با گیسوی بافته به سمتم میآید.
میگوید: «اومدی دنبال من؟!»
گویی همه منتظرند، منتظر یک آشنا. اما نه! اینجا منطق بر مداری دیگرگونه میچرخد.
دختری میگفت ۷هزار و۳۴۲سال سن دارد. بیراه هم نمیگفت. اینجا خیلیها محکوم به ماندن هستند، تا ابد.
سراغ سرپرستار بخش رفتم. مریم دهبزرگی سرپرستار بخش قانون یک، در رابطه با مجرمان روانی زن در این آسایشگاه میگوید: «زنان مجرمی که دچار اختلالات روانی هستند با نامه قضایی به این بخش از آسایشگاه معرفی میشوند تا تحت درمان قرار گیرند. بعد از مدتی هم که بهبود پیدا میکنند، از طریق کادر مددکاری با دادسرا یا زندان مکاتبه میکنیم و اجازه ترخیص میگیرم. در این بخش هم ما فعلا فقط یک بیمار مجرم داریم که به قتل بچه خواهر شوهرش متهم است.»
برای دیدن این زن اجازه میگیرم اما به گفته سر پرستار بخش، خانوادههای اینها هم اجازه ملاقات ندارند، اما گفت و گو با مامور زنی که از این بیمار متهم به قتل مراقبت میکند حکایت دردناکتری از این فضا را دستگیرم کرد.
این مامور جوان که از ندامتگاه زنان شهرری به اینجا منتقل شده در رابطه با شرایط کارش در آسایشگاه روانی میگوید: « گاهی زندانیها به دلایل مختلف دچار اختلالات روانی میشوند و به همین خاطر برای تحت درمان قرار گرفتن باید همراه مامور به آسایشگاههای روانی منتقل شوند. شرایط اینجا برای من سخت است و احساس امنیت ندارم. اگر متهمی قصد فرار داشته باشد من وسیلهای برای دفاع ندارم اما ۲ تا سرباز بیرون از آسایشگاه نگهبانی میدهند. بههرحال این شغلمه، اما بعد از پایان شیفتهایی که اینجا هستم سعی میکنم همه چیز را فراموش کنم.»
از او راجع به شرایط زنی میپرسم که علاوه بر عنوان بیمار روانی، لقب قاتل را هم یدک میکشد. او میگوید: « از صبح که میام حرفی نمیزنه، بیشتر روز رو میخوابه و حرفهاش معمولا مبهمه. موقع صبحانه و ناهار زنجیر پاهاش رو باز میکنیم اما از ساعت ۲ ظهر تا صبح فردا پاهایش رو با زنجیر میبندیم.»
در تمام طول صحبت، همچنان صدای دخترکی در گوشم زنگ میزند که میپرسید «آمدی من را با خودت ببری؟»؛ اما بیجواب و گیج از بخش خارج میشوم.
آمار تکاندهنده از مجرمان روانی
مجرمانی که دچار اختلالات روانی مانند اسکیزوفرنی هستند سالهاست که بین آسایشگاه و زندان سرگردانند. با اینکه پزشکان میگویند بیمار روانی حتی پس از بهبود هم امکان عود بیماری را دارد اما به جز کسانی که در آسایشگاه ماندگار میشوند خیلیها هم با تشخیص کمیسیون پزشکی بعد از مدتی مرخص شدهاند. این ترخیصها همیشه هم پایانی خوش نیست. خیلیها محکومیتشان تمام میشود اما تضمینی برای بهبودشان وجود ندارد. همین چندسال پیش بود که زنی در تهران بهدلیل اختلالات روانی یکی از فرزندانش را به قتل رساند و بعد از این که محکومیتش را دریک آسایشگاه روانی سپری کرد، چند ماه بعد از آزادی دوباره فرزند دیگرش را به قتل رساند.
البته علم روانشناسی و انواع اختلالات روانی آنقدر گسترده است که خیلی چیزها در این فرآیند قابل پیشبینی نیست اما نداشتن آسایشگاهی مخصوص مجرمان روانی هم به گفته کارشناسان میتواند امنیت را چه برای جامعه و چه برای مجرم تامین کند.
سیدمهدی صابری عضو هیات علمی مرکز تحقیقات پزشکی قانونی که سالهاست با ارایه مقالات مختلف یکی از حامیان تاسیس بیمارستانی مخصوص مجرمان روانی است در اینباره میگوید: «متهمان یا زندانیهایی که دچار اختلالات روانی هستند باید قبل از منتقل شدن توسط کمیسیون پزشکی سازمان پزشکی قانونی مورد بررسی یا تایید قرار گیرند. تعدادی که ماهانه به بیمارستانهای روانی معرفی میکنیم حداقل ۱۰ تا ۱۵ نفر است، البته همه اینها نیاز ندارند تا به صورت درازمدت بستری شوند، زیرا خیلیها به دلیل مصرف مواد مخدر یا تاثیر دوران محکومیتشان در زندان دچار اختلالهای روانی میشوند که به یک دوره درمانی نیاز پیدا میکنند. بههرحال بهطورکلی هرسال بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ مورد بیماران کیفری فقط در استان تهران به آسایشگاهها منتقل میشوند. اما این بیماران فضای ویژهای لازم دارند و انتقال آنها به آسایشگاههای روانی علاوه بر تاثیری که بر روند درمان بیماران دیگر خواهد گذاشت احتمال تشدید بیماری مجرمان روانی را نیز بهوجود میآورد. به همین خاطر ضرورت ساختن آسایشگاه یا حتی بخشهایی که مخصوص مجرمانی که دچار اختلالات روانی هستند سالهاست که در کشور احساس میشود. با این حال اخیرا دیدگاههای مثبتی برای ایجاد فضایی مخصوص این مجرمان، از سوی مسئولان ارایه شده است. بررسی آمارها در کشورهایی که دارای آسایشگاه یا زندان مجرمان روانی هستند نشاندهنده کاهش و عدم تکرار جرم از سوی مجرمان روانی است که بعد از دوران محکومیت، بهبود پیدا کرده و به جامعه بازگشتهاند».
ملاقات تمام است
رفتن به آسایشگاه روانی امینآباد با همه حسهای تلخ و شیرینش تجربهای غریب است. تجربهای درهم آمیخته با صدای زنجیر پابند متهمان، که زخمههایش در آن آسایشِ تزریق شده به آسایشگاه تا مدتها در فضای مبهم ذهنت میپیچد؛ بوی مایع ضدعفونی، فضاهای باز که زیر آن نور مریضِ مهتابی، سرشار است از قصههای منحصر به فرد، اتاقهای کوچک و تنهای محصور در آن، خندههای بیانتها و اشکهای بیآخر. همه اینها روزگاری ساکنان همین شهر بودند. چه مجرم، چه غیر آن، نمردهاند؛ همچنان گوشهای از شهر را منزل کردهاند، دورتر از روزمرگی ما.
حرفهای ناشنیده از یک مجرم روانی
نیمهشب با صدایی مبهم از خواب بیدار شد، همزادش بالای سرش نشسته بود، ملافههای سفیدرنگ خونی بود. ناصر فریاد میزد. با همزادش به سمت آیینه رفت، پشت سرش ایستاد و فریاد زد: «زن برادرت؛ روح همسرت را تسخیر کرده، او نمیخواهد تو زندگی کنی! همانطور که پدر و مادرت را کشت تو را هم خواهد کشت!»
قصه ناصر از زبان خودش این است؛ اما پرونده کیفریاش نشان میدهد او دچار توهم است. توهمی که او را قاتل کرد و به آسایشگاه کشاند.
میپرسم: «چه شد که آوردنت آسایشگاه؟»
سخت و مبهم حرف میزند: «زن برادرم، پدر و مادرم را کشت من هم برای انتقام، مادرش را به قتل رساندم، حالا میگن من توهم دارم.»
با توضیح دکتر متوجه میشوم او به افسردگی سایکوتیک دچار است و تماس با واقعیت را از دست داده.
ناصر میگوید: «جریان خیلی پیچیده است، نمیتونم واقعیت رو توضیح بدم. چشم و ذهنم میگن زن داداشم هویتش رو منتقل کرده به همسرم. تو غذام دارو میریختن و هر شب موقع خواب از بدنم خون میرفت.»
از او راجعبه شرایطش میپرسم از اینکه آسایشگاه بهتر است یا زندان؟ بیحال میخندد و حرف عجیبی میزند: «درسته که اینجا تو آسایشگاه از زندان خیلی راحتترم، اما هر روز با خودم فکر میکنم که اگر در زندان بودم حرفام رو باور میکردند اما حالا که اینجام هیچکس حرفام رو باور نمیکنه.»(بهناز مقدسی/شهروند)
سرطان زبان بیشتر کدام قسمتهای آن را درگیر میکند؟
در یک تقسیمبندی ساده میتوان زبان را به بخش متحرک جلویی و قسمت انتهایی یا قاعده زبان تقسیم کرد. در 85 درصد موارد، بخش متحرک زبان دچار سرطان میشود که قابلمشاهده است و سادهتر تشخیص داده میشود. این نوع سرطان بیشتر در بین آقایان رواج دارد.
چه عواملی باعث ابتلا به این نوع سرطان میشود؟
عوامل متعددی در ابتلا به سرطان زبان دخالت دارد؛ از جمله مصرف دخانیات و الکل، رعایتنکردن بهداشت دهان و دندان یا عوامل تحریککننده مانند دندان مصنوعیهای نامناسب. مصرف همزمان الکل و سیگار خطر ابتلا به سرطان زبان را 80 تا 90 درصد افزایش میدهد. بااینهمه، در بین غیرسیگاریها عوامل دیگری مانند عفونت ناشی از یک دسته از ویروسها به نام پاپیــــلوما - ویروسی که انواعی از آنها عامل ایجاد زگیلهای پوستی و تناسلی هستند- ممکن است باعث ابتلا به این سرطان، بخصوص سرطان انتهای زبان، شود.
آیا ممکن است زخمهای پدیدآمده در زبان، نشاندهنده سرطان زبان باشند؟
البته هر زخمی در ناحیه زبان را نمیتوان دلیل سرطان دانست. اما یکی از علائم اصلی نشاندهنده سرطان زبان پیدایش زخم در زبان است. این نوع زخمها میلی به بهبود ندارند و مدتها روی زبان باقی میمانند. زخمهای پیداشده در زبان ابتدا درد اندکی دارند و معمولا با آفتهای طولانیشده اشتباه گرفته میشوند. زخمهای زبانی همچنین ممکن است به صورت برجستگیهای کوچک و سفت خود را نشان دهند که نسبت به هر نوع تماسی حساسند و دچار خونریزی میشوند. کنار زبان بیشتر در معرض این زخمها قرار میگیرد، اما امکان دارد زخم در قسمت بالا و در زیر زبان نیز شکل بگیرد؛ گاهی نیز بندرت در نوک زبان دیده میشوند. هر نوع زخم یا درد در زبان در همه افراد، بخصوص سیگاریها، اگر به مدت بیش از سه هفته طول بکشد، حتما باید توسط پزشک متخصص بررسی شود.
لطفا علائم دیگر این نوع سرطان را توضیح بدهید.
ـ احساس درد هنگام جویدن غذا
علاوه بر زخمهای روی زبان، احساس درد در زمان جویدن غذا یا در حین ادای برخی از کلمات ممکن است از علائم دیگر سرطان زبان باشد. این درد ناشی از وجود توموری است که در حال رشد و برهمزدن عملکرد زبان است. اگر درد زبان طولانی شود و بخصوص در زمان مصرف برخی نوشیدنیها یا غذاهای تند بروز کند، حتما باید توسط پزشک متخصص بررسی شود.
ـ احساس سوزش ناشی از مصرف مواد غذایی ترش و تند
همانطور که گفته شد افراد مبتلا به سرطان زبان در حین مصرف مواد غذایی تند یا ترش و الکل در زبان خود احساس سوزش یا درد میکنند؛ چون زخمی در زبان آنها وجود دارد. بنابراین هر ماده غذایی تحریککننده در ابتدا سوزش و سپس دردهای بتدریج شدید ایجاد میکند. اگر احساس هر نوع سوزش و دردی در ناحیه زبان بیش از سه هفته به طول بینجامد، لازم است توسط پزشک متخصص بررسی شود.
ـ درد در ناحیه گوش
یکی دیگر از علائم سرطان زبان درد در ناحیه گوش است که در ابتدا بهصورت متناوب بروز میکند و بتدریج شدید و مداوم میشود. در واقع تومور، عصب تامینکننده حس زبان را احاطه و ایجاد درد میکند. این درد که اصطلاحا درد ارجاعی نامیده میشود، در ناحیه گوش در طرفی که تومور قرار دارد بروز میکند و نشاندهنده این است که تومور بزرگ شده و پیشرفت کرده است. در این صورت نیز فرد باید حتما به پزشک متخصص مراجعه کند تا علت اصلی درد مشخص شود.
ـ بزرگشدن غدههای لنفاوی در ناحیه گردن
غدههای لنفاوی تحت فکی در ناحیه چانه یا غدههای لنفاوی گردنی در سمتی که تومور رشد کرده است، بزرگ میشوند. این بزرگی پیشرونده است و ممکن است غدههای لنفاوی سفت و دردناک شوند. یک حالت دیگر بزرگی واکنشی غدههای لنفاوی گردن است، زیرا ممکن است به دنبال سوارشدن عفونت روی زخمهای ناشی از تومور این غدهها بزرگ شوند. البته بزرگی این غدههای لنفاوی در هر حال ممکن است نشاندهنده این مساله باشند که تومور شروع به انتشار در بدن کرده. اگر هر نوع بزرگی غدههای لنفاوی در ناحیه گردن بعد از سه هفته از بین نرود، لازم است که به پزشک متخصص مراجعه کنید.
آیا ممکن است بوی بد دهان نشانهای از سرطان زبان باشد؟
وقتی بیماری در مرحله پیشرفته قرار داشته باشد، علاوه بر علائم اشارهشده مانند زخم دهانی، درد در ناحیه گوش، بزرگی غدههای لنفاوی گردن و ... ممکن است باعث شود که روزبهروز بوی بد دهان شدیدتر شود؛ در واقع وجود تومور در زبان باعث ایجاد بوی بد در نفس بیمار میشود. این بوی بد ناشی از اضافهشدن عفونتهای باکتریایی است. باکتریها، بافتهای نابودشده توسط تومور را احاطه میکنند و به همین دلیل بوی بدی از دهان ساطع میشود.این مشکل نشان میدهد که تومور وارد مرحله پیشرفته شده است و حتما باید به پزشک متخصص مراجعه شود.
فاطمه مهدیپور / سیب (ضمیمه سه شنبه روزنامه جام جم)
285
زبان کوچک اندامی مخروطی شکل است که در حلق و در بخش نرمکام قرار دارد و از بافتهای پیوندی و برخی غدد گوارشی مخروطی شکل به همراه بافتهای عضلانی تشکیل شده است. وقتی صحبت از عملکرد زبانکوچک به میان میآید با نظرات متفاوتی روبهرو میشویم. به عنوان مثال عدهای بر این باورند وظیفه زبان کوچک جلوگیری از ورود آب و مواد غذایی به داخل بینی است و درست مثل دریچه اپیگلوت برای نای عمل میکند. گروهی میگویند این اندام کوچک نقش مهمی در حرف زدن، آواز خواندن و عمل بلع دارد. همچنین مقدار قابلتوجهی بزاق ترشح کرده و پشت گلو را نرم میکند. حتی به باور عدهای دیگر، واکنش استفراغ و بالا آوردن با لمس زبان کوچک هم ایجاد میشود بنابراین میتواند جایگزینی برای استفاده از داروهای تهوعآور باشد.
البته بسیاری از متخصصان با این نظریهها موافق نیستند. دکتر سیامک رنجبر، متخصص گوش و حلق و بینی در گفتوگو با جامجم میگوید: زبان کوچک ضایعهای است که کارایی زیادی ندارد و از حیوانات به انسان به ارث رسیده است. حتی برداشتن زبان کوچک مشکلی در تکلم و تلفظ واژگان و مصرف مواد غذایی ایجاد نمیکند، اما در صورتی که دچار مشکلاتی مثل التهاب و تورم شود میتواند سلامت افراد را به خطر بیندازد؛ بیماری نه چندان شایعی که در اصطلاح پزشکی اوولیت نام دارد.
علت تورم زبان کوچک
به گفته دکتر رنجبر، التهاب زبان کوچک معمولا به دلیل عفونتهای ناشی از باکتریها و بویژه ویروسها ایجاد میشود، اما در مواردی هم دلیل آن ناشناخته است. همچنین، مشکلات مادرزادی مثلا کمبود برخی فاکتورهای انعقادی و حساسیت به برخی غذاهای آلرژی زا هم ممکن است باعث التهاب زبان کوچک شود. در چنین شرایطی غشای مخاطی دور زبان کوچک متورم و اندازه زبان کوچک چهار تا پنج برابر اندازه طبیعی بزرگ خواهد شد و فرد احساس میکند یک جسم خارجی در انتهای حلقش وجود دارد، دچار تنگینفس هم میشود؛ حالتی که ممکن است خفگی ایجاد کند. به عبارتی اگر التهاب اوولیت شدید شود و به حالت «آنژیو ادم» برسد و فرد را به منظور باز کردن راه هوایی موقت از راه گردن سریع به اورژانس نرسانند، بیمار به دلیل خفگی جان خود را از دست میدهد.
داروهای تزریقی پرخطر
گاهی اوقات حساسیت به یک داروی خاص میتواند باعث اوولیت شود. به گفته دکتر رنجبر بسیاری اوقات افراد به داروی تزریق شده واکنش نشان نمیدهند، بلکه ممکن است به ماده نگهدارنده آمپول حساسیت داشته باشند که میتواند از هر آمپول به آمپول دیگر متفاوت باشد. به همین دلیل ممکن است تورم زبان کوچک در تزریقهای قبلی یا بعدی بروز نکند؛ هر چند بعد از وقوع امکان تکرار آن وجود دارد.
خروپف را نادیده نگیرید
بد نیست بدانید خروپف کردن هم میتواند باعث التهاب زبان کوچک شود. این در حالی است که این مشکل در آقایان و افراد مسن بیشتر دیده شده و برخلاف باور عموم اصلا یک موضوع عادی نیست، چون افرادی که در خواب خرخر میکنند به تناوب دچار آپنه تنفسی (نوعی اختلال خواب که با بروز مشکلات تنفسی و به دنبال قطع کامل یا جزئی جریان هوا و انسداد مجرای هوا اتفاق میافتد و از چند ثانیه تا چند دقیقه طول میکشد) میشوند. بنابراین اگر هنگام خواب خروپف میکنید حتما باید به پزشک مراجعه کرده و به فکر درمان باشید، چون سلامتتان در خطر است. فراموش نکنید درمان خروپف به تشخیص بستگی دارد. در واقع معاینه پزشک معلوم خواهد کرد که خروپف به دلیل حساسیت، عفونت و تغییر شکل بینی است یا به دلیل اضافه وزن و چاقی زیاد، مشکل لوزهها و... به همین دلیل هم درمانهای متفاوتی از جمله کاهش وزن، مصرف دارو، استفاده از ماسکهای مخصوص بینی و حتی جراحی به بیمار توصیه میشود. از طرفی بزرگ شدن زبان کوچک به هر دلیلی که ایجاد شده باشد هم میتواند باعث ایجاد اختلالات خواب از جمله خروپف و وقفه تنفسی شود. به همین دلیل ممکن است فردی بدون سابقه خرخر کردن در خواب به پزشک مراجعه کند و از خروپف هنگام خواب شبانه کلافه باشد. در چنین وضعی تورم زبان کوچک باید مورد بررسی قرار بگیرد، چرا که با رفع این عارضه، مشکل خروپف بیمار حل میشود.
عوارض بزرگ شدن زبان کوچک
دکتر رنجبر درباره عوارض ورم زبان کوچک میگوید: اگر بیماری شدید باشد، خفگی سلامت بیمار را تهدید میکند، اما گاهی اوقات تورم به حدی نیست که خطر مرگ به همراه داشته باشد، بلکه باعث میشود عوارضی همچون التهاب، عفونتهای حلق، عفونت در لوزهها و مشکلاتی در کام و آبسه در فرد بروز کند. حتی ممکن است اوولیت با وزن زیاد، کشیدن سیگار، خوابیدن به پشت و مصرف الکل ایجاد یا تشدید شود.
و اما درمان
اگر مشکل تورم زبان کوچک افزایش یابد و با رفع عامل ایجادکننده مثلا درمان خروپف، مصرف دارو (آنتیبیوتیک و کورتون)، کاهش وزن و... بهبود پیدا نکند میتوان با استفاده از جراحی این ضایعه را برداشت. البته اگر عمل فقط مربوط به خود زبان کوچک باشد جراحی بین 20 تا 45 دقیقه طول میکشد، ولی در صورتی که به همراه عمل زبان کوچک، لوزهها و کام نیز نیاز به عمل همزمان داشته باشند، جراحی سختتر و طولانیتر خواهد بود. با این حساب به پزشکتان اطمینان کنید تا بهترین راهکار درمانی برایتان تجویز شود.
پریسا اصولی / جامجم
پیروز میدان کارزار ذهن من، واژههای تلخ بود؛ خطر، ترس، یکدندگی، اشتباه، ظلم، اما پیروز کارزار زندگی خانواده «رهبری» چیزی نیست جزعشق و ایمان و استقامت.
دنیای هیدروسُفالی، دنیایی پر از آب و حباب است، آب، مغزِ هیدروسفالها را احاطه میکند و اگر هجوم این آب کنترل نشود آنقدر به جمجمه فشار میآورد که اسکلت استخوانیاش را بد شکل و متورم میکند و آنقدر مغز را میآزارد که موجب مرگ صاحبش میشود. زینب یک هیدروسفال است، با «شَنتی» پشت گوش برای تخلیه آب اضافه مغز و رساندنش به معده.
او جنینی ۵ ماهه بود که هیدروسفال بودنش را تشخیص دادند و در سونوگرافی دیدند که ضایعه نخاعی مادرزادی هم دارد و علاوه بر این، یک کلیهاش نیز بیمار است. زینب که به دنیا آمد نخاعش از پوست بیرون زده بود، یک نوزاد رنجور بود با هزار دلیل برای نماندن، اما بالاخره ماند تا رسید به امروز، دختری 9 ساله با تنی خش افتاده از معلولیتهای مادرزادی و دانشآموز کلاس سوم ابتدایی.
سُنتیها میگویند قسمت و سرنوشت، اما دیگران میگویند لجاجت و پافشاری بیهوده؛ قصه زندگی زینب با این دو برداشت قابل تفسیر است. سرنوشت بودن قصه زندگی زینب خارج از اراده و خواست آدمیزاد است، اما بُعد دیگر حیات او دستپرورده دیگران است. دوره جنینی زینب با تب و تاب گذشت، معلولیتش که محرز شد چون روح در کالبدش آمده بود، پزشکی قانونی مجوز سقط نداد، اما پدر و مادر تصمیم به سقط گرفتند، دارو هم خریدند، اما دست و دلشان لرزید، به گناه فکر کردند، به کشتن عمدی یک انسان، به مقاومت در مقابل سرنوشت، به سرکشی مقابل خواست خدا. زینب با این افکار متولد شد.
من اسم این پروسه را گذاشتم تحمیل سرنوشت، اما پدرش اسمش را گذاشت خود خود سرنوشت. او تا به حال با خیلی از منتقدانش جنگیده است، اولین بار با پزشکی که در چشمش خیره شد و گفت «من جای تو بودم این بچه را میانداختم توی سطل آشغال!» و دومینبار با پزشکی که نسخه پیچید: «بچه را شیر ندهید تا بمیرد!»؛ این جنگ هنوز هم ادامه دارد.
با این حال آنها هنوز پشت خاکریز اعتقادشان سنگر گرفتهاند، او و همسرش پای این سرنوشت ایستادهاند و شدهاند پرستاران بیست و چهار ساعته زینب؛ اما زندگی دائم روی ویلچر، تن زینب را زخم کرده، «سوند» (وسیله تخلیه ادرار) همراه همیشگی اوست و پوشک برای جمع و جور کردن اجابتهای بیاختیار مزاجش؛ دو همنشین آزاردهنده.
مانع اول: بیاعتنایی دولتیها
کودک باشی یا بزرگسال، سالم باشی یا بیمار، باهوش باشی یا کند ذهن، زشت باشی یا زیبا، همین که در این آب و خاک زاده شده باشی، میشوی یک ایرانی، یک شهروند ایران زمین، با همه حقوق انسانی.
اما معلول که باشی، کسی باشی مثل زینب، یا کسی باشی همچون پدر و مادر او صدایت در گلو خفه میشود. تو فریاد میزنی، اما طنین صدایت محو میشود در فضا و بازتابش میخورد به خودت، چند برابر قویتر، تلختر، بُرندهتر.
زینب 9 ساله کوچکتر از آن است که معنی معطلی در ادارات، اغلب به در بسته خوردن، نه شنیدن، کم محلی دیدن و شکستن را بفهمد، ولی پدر و مادرش معنی اینها را خوب میدانند. تلخترین خاطره ذهن پدر زینب واکنش سرد وزارت رفاه است، نگاه بی اعتنای بالاترین فرد وزارتخانه در دولت قبل.
نامههای بیجواب، جوابهای سربالا، وعدههای پوچ، اینها همه میچرخد در مغزش، صدای خرد شدنش میپیچد در گوشش و اشک یواشکی مینشیند کنج چشم هایش.
اسم ویلچر که میآید زخمشان تازه میشود، یاد ویلچرهای بهزیستی میافتند که نه دردی از معلولان دوا که دردی به دردهایشان اضافه میکند. ویلچرهای وازده که در بازار آزاد 70 هزار تومان میخرندش با کلی منت، که اگر خانوادهها آن را نفروشند، مایه آزار معلولشان میشود با آن چارچوب ضعیف و لرزان آهنی که در روزهای سرد سال مثل قالبی یخی است.
زینب روی ویلچری آلمانی نشسته، از آن صندلیهای چرخداری که جانبازان از بنیاد شهید میگیرند و وقتی نیاز ندارند، میدهند به کسانی مثل زینب. ویلچرش را برانداز میکنم، طراحیاش هوشمندانه است و از سرزمینی آمده که به آسایش معلولان بها میدهند.
زخم را کسانی میزنند که تولد کودکی معلول را ربط میدهند به مجازات الهی و تقاص یک اشتباه. زخم را کسانی میزنند که راه کج میکنند و حرفهای نیشدار میزنند. «زینب» خل و چل و دیوانه نیست، یک معلول جسمی است |
زینب روی صندلی چرخدارش جابهجا میشود و دستهایش را میبرد لای موهایش، نگران شنت سرش میشوم، چند وجب آن ورتر لولهای مشغول پمپاژ آب اضافه مغز او به درون معده است.
خرج یک کودک معلول چند برابر هزینههای یک کودک عادی است، با کلی هزینههای درمانی وقت و بیوقت که برای زینب میشود حداقل ماهی 500 هزار تومان بابت دارو،آزمایش مداوم غدد، ادرار، تیروئید و چکاپ به اضافه سوند یکبار مصرف و پوشک بی اختیاری سایز شش.
حمایت از کودکانی مثل او بهقدری ناچیز است که میشود از آن صرفنظر کرد، 53 هزار تومان حقوق از بهزیستی و حق پرستاری120 هزار تومانی که شاید فقط دوبار درسال به حسابشان بریزند. پدر زینب اما دستش را گذاشته روی زانوی خودش، چشم توقع از دولتیها را کور کرده و کفش آهنی سالهای قبل را از پا درآورده و شده مردی با سه شغل. خیلیها مثل او به این نتیجه رسیدهاند، قید کمک خواهی از نهادهای دولتی را زدهاند و چسبیدهاند به کار و بارشان.
مانع دوم: نیشهای مردم
خرافه، تخیل، توهم، ناآگاهی، ندانمکاری؛ این واژهها را که کنار هم بچینیم، میشود مانع دوم زندگی معلولان، میشود نسخه پیچیهای آدمهای به ظاهر دلسوز برای کودکی معلول که علم تکلیفش را روشن کرده است. خیلیها نشانی آن درخت مقدس، آن آدم و دم این و آن دیدن را به پدر و مادر زینب دادهاند، حتی برای پای بیحس و ضایعه مادرزادی نخاعش تجویز روغن زیتون و مالش دادهاند که اینها هم سری تکان دادهاند از این تجویزهای خندهدار.
اما زخم را اینها نمیزنند که زخم، کار نیشهای زبان مردم است، کسانی که تولد یک کودک معلول را ربط میدهند به مجازات الهی و تقاص یک اشتباه کهنه. زخم کاریتر را کسانی میزنند که با خانواده معلولان قطع رابطه میکنند، با دیدن اینها راه کج میکنند و گاهی حرفهای نیشدار میزنند. از زینب میپرسم، طعم این تلخ زبانیها را چشیده و یادش مانده انگ خل و چل و دیوانهای که عدهای به او چسباندهاند.
زینب دیوانه نیست، یک معلول جسمی است، محصل یک مدرسه عادی، یک شاگرد درسخوان، شاگرد اول کلاس سوم، با دنیایی از آرزو و عشق به زندگی. اما راهش برای زندگی کردن دشوار است؛ زندگی با ویلچر، سریدن روی سُرین، ماندن در خانه، حسرت رفتن به پارک، تاب خوردن، سرخوردن، الا کلنگ رفتن. چال و چوله خیابان برایش کابوس است، پیادهرو ناهموار و برآمده روبهروی مدرسهاش کابوس است، رانندگیهای پرهیجان رانندهها برایش کابوس است، بی اعتنایی مردم به پلاک معلولان ماشین پدرش، ویراژهای گاه و بیگاه و سکندری خوردن هایش از ترمزهای ناگهانی برایش کابوس است؛ او کابوس میبیند و دیگران نظاره میکنند.
یاد آماری میافتم از سوادآموزی معلولان، یاد تحصیل 110 هزار کودک استثنایی در مدارس و حبس شدن سه برابراین تعداد در خانهها، یاد حبس اجباری و انزوای تحمیلی که خیلیها مقصرش هستند؛ شهرسازانی که فقط مانع میتراشند برای معلولان، نهادهای حمایتی که دستشان را میگذارند در پوست گردو و ما که از سر جهل، نگاه میدوزیم به آنها و نسخههای جعلی مداوا برایشان میپیچیم.(مریم خباز/ روزنامه جام جم - عکس: نازنین کاظمی نوا)