سیدمهدی میرداماد از مداحان سرشناس کشور با انتشار عکس و متنی، خبر از پدر شدنش دوباره خود داد.
سیدمهدی میرداماد از مداحان مشهور در صفحه شخصی اینستاگرامش نوشت:
یکی از قشنگترین لحظات این دنیا، گرفتن هدیه ست. گرفتن هدیه اونم از دست کسی که خیلی دوسش داری …
گرفتن هدیه آسمونی اونم از دست خدا …اونم درست وقت اذان
چقدر زیباست که در پاییز سرد ، زندگیت به یکباره رنگ بهاری به خودش بگیره و گرم بشه …
چقدر زیباست که حس زیبای پدر شدن رو دوباره در خودت ببینی …
و چقدر زیباست که امروز زینب سادات خونه ما صاحب برادر شد
ممنونم از آقا که هوای دل نوکرش رو داره …..
تو این روز عزیز برای همه اونهایی که اولاد ندارن از صمیم قلب دعا میکنم دلشون به زودی زود شاد بشه …انشالله.
هدیه های خداوند به زندگی من…..خواهر وبرادر کنارهم
دعا میکنم همه خواهر وبرادر ها کنار هم باشند و از هم دور نشن به حق خواهر وبرادری که بین ولادتشون هستیم … خدا هرکس دختر داره بهش ببخشه و از بلا حفظش کنه
دختر کوه عاطفه ومهربونیه …. پسر تکیه گاهه پدره .
دختر برکت زندگیه …………….. پسر امید وآینده پدره…..
قدیمی ها میگن پدر ومادری که دختر ندارن بچه ندارن .
دختر دسته گل خداست …از خدا ممنونم که دوتا دختر دسته گل به من عطا کرده …
تو سخت ترین روزهای زندگی دلخوشی باباشون باشن …
بیایید برای بچه هامون بیشتر وقت بذاریم .بیشتر بهشون محبت کنیم اگه از پدر ومادر محبت ببینند و سیراب محبت بشن دیگه دنبال محبت از کسی نمیگردند ….
اهل بیت مظهر عطوفت و مهربانی به فرزندانشون بودند ..
سید مهدی میرداماد هستم ، اسفند ماه سال ۱۳۵۷ در یکی از محله های جنوب شهر اهواز بنام خشایار به دنیا آمدم. دوران کودکی ام همزمان شد با آغاز جنگ تحمیلی و شلوغی خوزستان ، که این امر باعث شد همراه خانواده ام در اوایل دهه ۶۰ از جنوب کشور به شهر مقدس قم شهر کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها پناه بیاوریم.
پدرم یک دبیر بود و بلافاصله در دبیرستان حکیم نظامی سابق مشغول به تدریس شد. ما هم در محله ای به نام باغ سلطان و زندگی خود را در این شهر آغاز کردیم. دوران شیرین و بیادماندنی ورود به مدرسه و آغاز تحصیل در دوره ابتدایی هیچ گاه از ذهن کسی پاک نخواهد شد .
مدرسه فیض کاشانی همان مدرسه ای که آن عکس معروف در یکی از کلاس هایش گرفته شده بود ، عکس حضرت امام در یک کلاس درس همراه با دانش آموزان که سالها در اول کتابهای درسی ابتدایی خاطره ها را زنده می کرد. دوران تحصیل در مقطع ابتدایی همزمان شد با بمباران هوایی شهر توسط هواپیماهای عراقی ، دورانی که با همه ی تلخی هایش هنوز مرا بعد از سال ها مرا به آن محله و کوچه پس کوچه هایش می کشاند.
بعد از پایان دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی وفاداران رفتم ، مدرسه ای که بر خلاف دبستان فیض که روبروی منزلمان قرار داشت ، از محله ما دور بود. دوره راهنمایی دوره کشف استعداد ها و ورود به عرصه صدا بود. از جلسات خانگی قرآن تا روضه های زنانه محلی ، از مکبری در مسجد تا تک خوانی گروه های سرود مختلف در پایگاه و مدرسه و … همه و همه نقطه عطفی شد تا همه مرا به داشتن صدایی رسا و استعدادی فوق العاده تشویق و ترغیب کنند. این امر باعث شد در دوره تحصیلی دبیرستان بستر مناسبی پیش رویم قرار بگیرد تا به فضای اجتماع ورود جدی تری داشته باشم و نگاهم به مقوله مداحی کمی پر رنگ تر باشد .
دبیرستان دین و دانش و دوران شور و شر جوانی …. دورانی بود که فراز و نشیب های زیادی داشت …. تلخی ها و شیرینی های فراوانی را در این مرحله از تحصیل و زندگی سپری کردم . اتفاق تلخ که شاید مسیر زندگی ام را به طور کلی تغییر داد مرگ مادرم بود که در این مقطع اتفاق افتاد . غم فراق مادر و سپری کردن دوره ای سخت بدون او ، ان هم در اوج جوانی و نیاز شدید عاطفی تحولی اساسی را برایم رقم زد . به یکباره خودم را در صف ثبت نام حوزه علیمه دیدم و این چیزی نبود جز تحقق آرزو های مادر ……….
ورود به فضای طلبگی و داشتن حجره در مدرسه الهادی کمی مرا از خانه بی مادر دور می کرد. آن دوران به سرعت سپری شد . از سال ۷۴ الی ۸۰ سطح یک حوزه را با پیش زمینه مداحی و ستایشگری اهلبیت گذراندم این چند سال نقاط قابل توجهی را در خود جای میداد ، از تشکیل هیئت انصار الشهدا و برپایی نمایشگاه های کوثر ولایت در قم و جنوب تا برگزاری جلسات هفتگی در مهدیه اسلامی به همراه دوستان طلبه ، از ورود به مجموعه هیئت خادم الرضا (ع) و آغاز رفاقت با حاج محمود کریمی تا آشنایی با حاج مهدی سلحشور و آغاز یک دوره جدید همخوانی در هیئت ثارالله ….
سال ۸۱ و بر اثر یک اتفاق از حوزه انصراف دادم و به خدمت سربازی رفتم . کاری که در آن زمان تعجب همگان را بر انگیخت ولی شرایط و حواشی موجود نمی گذاشت درسم را در حوزه ادامه بدم . سه ماه دوره آموزشی در اندیمشک و بعد موسسه راویان فتح در قم تمام هیجده ماه خدمت مرا در قم رقم زد ، در این دوران فراموش نشدنی قسمتم شد در بیست و سومین بهار زندگیم عازم حج ابراهیمی شوم و توفیق پوشیدن لباس احرام در صحرای عرفات و مشعر ومنا را بدست آوردم .
بعد از بازگشت از حج تمتع و اتمام دوره سربازی یک دهه جدید و تاثیر گذار در زندگیم شروع شد . دهه ای که می توان اسم آن را دهه پیشرفت و کسب تجربه بگذارم ، دهه ای که مملو از اتفاقات ریز و درشت بود که گذرا به آن اشاره می کنم.
ورود به عرصه بیمه و حضور در یکی از برترین شرکت های بیمه کشور خیالم را بابت یک شغل بی حاشیه و به دور از فضای مداحی تا حدودی راحت کرد. آشنایی با جلسات متعدد و بهره گیری از مکتب های مختلف مداحی و شاگردی اساتید بنام و پیشکسوتی مانند حاج منصور ارضی ، حاج علی انسانی ، حاج حسن خلج ، حاج صادق آهنگران و … راهیابی به جلسات مهم و قابل توجهی مانند حرم مطهر امام رضا علیه السلام ، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ، مسجد مقدس جمکران ، بیت رهبری ، مهدیه تهران و … که تجربه های گرانبهایی را در اختیارم قرار دادند.
سال ۸۲ دوره ای بود که محرم من بدون آقای سلحشور باید اداره می شد ، هیئت رزمندگان اسلام (مجتمع امام خمینی) که از گذشته نه چندان دور جزء آرمانهای دنیای مداحی من محسوب می شد ، آغاز شد. آغازی که هنوز هم ادامه دارد و شاید به جرات می توان گفت یکی از کلان ترین جلسات عزاداری محرم در ابعاد مختلف با توجهات حضرت حق و عنایات حضرت ارباب شکل گرفت . بعد ها در همین دهه پیشرفت در رمضان ۸۴ جلسه ی هفتگی و ثابت تحت عنوان زیارت آل یاسین با هدف مستمع پروری و فرهنگ سازی معنوی در غروب هر جمعه تاسیس شد که تا کنون منشاء خیرات و برکات زیادی شده است . همزمان با این جلسات برپایی یک هیئت در تمام مراسمات مهم در حسینیه بنی فاطمه به پرورش مستمع با ذائقه خاص هیئت کمک به سزایی به پیشرفتم در این شرایط کرد .
*در یکی از گفتوگوهایتان گفته بودید از دعای مادرتان به اینجا رسیدهاید. از همینجا شروع کنیم؟
دعای پدر و مادر در پیشرفت معنوی و مادی افراد تاثیر بسیار زیادی دارد و بزرگان دین سفارشات زیادی در این زمینه دارند که نباید از این دعاها و تاثیر آنها غافل باشیم. بنابراین ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم.
*مادرتان دعای خاصی کرده بودند؟
هیچوقت یادم نمیرود؛ انگار همین الان این دعا را از زبان او شنیده باشم. خدا رحمتش کند میگفت: «دعا میکنم در خانه امام حسین(ع) عزیز شوی». یکی از قشنگترین دعاهایی که همیشه و در همه حال یادم هست همین دعاست.
*وقتی مادرتان را از دست دادید چندساله بودید؟
حدودا ۱۸ ساله بودم. در حال گذر از نوجوانی و پا گذاشتن به دنیای جوانی بودم که از نعمت داشتن مادر محروم شدم. سال ۷۴ وقتی او را از دست دادم برای من بسیار سخت و غیرقابل باور بود. بههر حال مادرم را در سنی از دست دادم که بسیار به محبت او احتیاج داشتم. مادرم ارادت ویژهای به ائمه (علیهمالسلام) داشت. برای همین از ابتدا علاقه داشت در مسیر اهل بیت باشم و این برای من خیلی جالب بود. همزمان که کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم علاقه زیادی به مسائل مذهبی و خواندن سرودهای انقلابی یا تواشیح داشتم ولی خیلی به بازیگری و سینما علاقهمند بودم. طبیعتا کسی که وارد دنیای نوجوانی میشود به تجربه فضاهای جدید علاقهمند میگردد. یادم هست در آن دوران به جمع کردن عکس بازیگران علاقهمند بودم و این کار خیلی برایم ارزشمند بود. این را برای نوجوانان و جوانان میگویم؛ مادرم این جمله را بارها به من گفته: «اگر دل من را بهدست بیاوری و مرا راضی کنی خدا از تو راضی میشود. در زندگی کاری کن که دل من را راضی کنی». واقعیت قصه این بود که رضایت مادرم در رفتن من بهسمت سینما و بازیگری نبود.
*ایشان بهطور جدی مخالفتی هم با شما میکردند؟
یادم هست یک روز که به خانه آمده بودم با صحنه باورنکردنیای روبهرو شدم. مادرم داشت عکسهای بازیگرانی را که با کلی ذوق و شوق جمعآوری کرده بودم وسط حیاط میسوزاند. بهشدت ناراحت شدم و گریه کردم ولی آن آغوش مادرانه واقعا جایگزین همه اتفاقاتی شد که میتوانست روی دهد. مرا در آغوش گرم خودش گرفت و بوسید و نوازش کرد و با همان عاطفه مادری گفت: «تو با این عکسها عاقبت بخیر نمیشوی!» من برایش توضیح دادم دوست دارم در این راه کار کنم اما او با همان لحن مهربان و دلسوزانهاش گفت: «برایت دعا میکنم خدا جوری به تو آبرو و عزت دهد که عاقبت بخیر شوی. هم دنیایت آباد شود و هم آخرتت».
*پس یکجورهایی مادرتان شما را به این عرصه وارد کردهاند؟
بله، خیلی برای سوق دادن من بهسمت اهل بیت(علیهمالسلام) انرژی مثبت میداد و برایم دعا میکرد. یادم هست اوایل در مسجد محله مداحی میکردم. خانه ما نزدیک مسجد بود. برای همین مادرم در حیاط مینشست تا صدایم را از مسجد بشنود. وقتی به خانه میرسیدم آنقدر مرا تشویق میکرد و به من انگیزه میداد که کلی ذوق میکردم. اصلا مادرم یکجورهایی در خانه سنگ صبور ما بود و همه مشکلاتمان را حل میکرد. هر بدی و شیطنتی که میکردیم سپر بلای ما بود و نمیگذاشت به ما آسیبی برسد. آخرین روزهایی هم که در قید حیات بود ما را به اهل بیت(علیهمالسلام) سپرد و گفت: «از خدا میخواهم در خانه سیدالشهدا بمانی».
*اگر موافقید کمی هم درباره زندگی مشترکتان صحبت کنیم؟ چگونه با همسرتان آشنا شدید و ازدواجتان چگونه سرگرفت؟
چون از نعمت مادر محروم بودم طبیعتا باید مراسم خواستگاری از طریق خانواده صورت میگرفت. مثل همه ازدواجهای ایرانی بزرگترها وارد شدند و این قضیه را مدیریت کردند. خدا را شکر تاکنون که در خدمت شما هستم به لطف اهل بیت(علیهمالسلام) خانوادهای خوب و آرام و شاداب نصیبم شده. اگر موفقیتی نصیب انسان شود بدون شک منشاء آن یک خانواده خوب است. بهقول معروف پشت هر مرد موفق یک خانواده موفق است. خدا را از این بابت شکر میکنم.
*مراسم ازدواجتان چگونه برگزار شد؟
خیلی ساده برگزار شد. در سالروز میلاد یکی از ائمه جشن مختصری گرفتیم که با مدح و ثنای اهل بیت(علیهمالسلام) همراه بود. راستش بیشتر شبیه هیات بود. معتقدم بچههای هیاتی باید با اهل بیت(علیهمالسلام) مانوس و رفیق باشند و سعی کنند از همان آغاز زندگی لااقل مراسم ازدواجشان را بهگونهای برگزار نکنند که در شأن بچههیاتیها نباشد. بههر حال وقتی یک عمر به روضه و جلسات اهل بیت میرویم باید با افرادی که با این محیط تناسبی ندارند تفاوت داشته باشیم. اهل بیت(علیهمالسلام) حداقل باید از نظر رفتاری الگوی ما باشند. بارها به دوستان گفتهام کسی که به روضه سیدالشهدا(ع) وصل است خوب نیست بعضی از رفتارها و برخوردها را انجام دهد.
*مهریه همسرتان چقدر است؟
چهارده سکه به نیت چهارده معصوم.
*درآمدتان هنگام ازدواج چقدر بود؟
آن زمان درآمد متوسطی داشتم. معلم بودم و در کنار آن درس حوزه هم میخواندم ولی واقعیت ماجرا این بود که تلاش بسیار زیادی کردم. یعنی از صبح تا شب کلاس میرفتم و برای دانشآموزان کلاس تقویتی میگذاشتم. بالاخره باید برای زندگی تلاش میکردم.
*یعنی از نظر مالی چندان زندگی راحتی نداشتید؟
زمانی که ازدواج کردم چیزی نداشتم. حتی زمانی که خواستگاری رفتم وام گرفتم تا بتوانم مقدمات ازدواجم را فراهم کنم.
*با توجه به اینکه بسیاری اوقات در کنار خانواده نیستید چگونه سعی میکنید خلاء نبود خودتان را در کنار خانواده جبران کنید؟
کار سختی نیست. اگر آدم بتواند در زندگی خود برنامهریزی و نظم داشته باشد و کارها را اولویتبندی کند قطعا به مشکلی برنخواهد خورد.
*یعنی میرسید برای خانواده هم وقت بگذارید؟
سعی میکنم اگر فرصتی پیش بیاید در کنار خانواده باشم یا اگر در طول سال امکان مسافرتی پیش بیاید بدون هیچ دغدغهای همراه خانواده بهسفر برویم و با تمام توان در خدمتشان باشم. باور کنید زمانی که در کنار خانواده هستم لذت میبرم و این لحظات را با هیچ چیزی عوض نمیکنم. البته آنها هم وضعیت من را درک میکنند و این قطعا یک درک متقابل است.