شعر
از همین سیارهاند!
تنها
برای این سیاره زندگی نمیکنند...
سارا نجفی، 14ساله
خبرنگار افتخاری از سروستان
دستش را
دراز کرده به سویم
از تنهایی
مثل من
سایهام خیالاتی شده است
بهنام عبداللهی، 15ساله
خبرنگار افتخاری از تبریز
دوست داشتن تو
مثل هوای گرگومیش بود
همانقدر سرد
کوتاه
و بیصدا
لیلا موسیپور
خبرنگار جوان از تهران
نه عزیز من!
زمان همیشه زود میگذرد
چه زمانی که درس میخوانم
چه زمانی که به تو فکر میکنم
نمیدانم
شاید برای اینکه
در هر صورت یک کار انجام میدهم!
مارال لطفی،17ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: مائده غلامعلی، 15ساله، خبرنگار افتخاری از تهران
خیال رنگی
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - از امروز آدم دیگری خواهم شد. خوشبختی را به عصرانه دعوت میکنم. با هم چای مینوشیم و عطر زنجفیل را مزهمزه میکنیم.
شب از آسمان ستاره میچینیم و در گلدانی از جنس نور میگذاریم. هنگام خواب ترانههای بلبل را به فرداهای پیش رو میبریم.
از امروز آدم دیگری میشوم. در را به روی خوشبختی باز میکنم.
فاطمه قاسملو، 15ساله
خبرنگار افتخاری از ابهر
کاش باران میتوانست زشتی رفتار آدمها را بشوید. آنوقت شاید میتوانستم یک دل سیر به آدمها زل بزنم و در آینهی وجودشان خودم را ببینم.
یاسمین آشینه، 15ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
کافی است سر چهارراه و پشت چراغقرمز مانده باشید تا دو چشم معصوم را ببینید که به شیشهی ماشین دوخته شده و میگوید: «دستمال بخر... فال بخر... گل بخر...»
بچههایی که مدرسه ندارند؛ نه شیفت صبح، نه شیفت بعدازظهر. تمام شیفتها را در خیابان میمانند و با چراغ قرمز قد میکشند و بزرگ میشوند.
این بچهها بابا آب داد و بابا نان داد را نمیخوانند و بهجایش یاد میگیرند: بابا آب ندارد، بابا نان ندارد، اصلاً بابایی وجود ندارد...
بیتا غلامی
13ساله از تهران
تقویمهای ما پر شده از شنبههایی که میخواهیم شروع کنیم. بهتر درس بخوانیم، مهربانتر باشیم و هزاران شروع دیگر که با آمدن شنبه فراموش میشوند و به شنبهی بعد موکول میشوند. کاش ببینی شنبهی دلت کجاست و از آنجا شروع کنی.
شنبهی دلت ممکن است همین دوشنبه یا چهارشنبه باشد. شاید همین امروز باشد. همین الآن شروع کن. همین الآن را شنبه کن...!
فاطمه بغدادی، 16ساله
خبرنگار افتخاری از اراک
تصویرسازی: هانیه راعی، 17ساله، خبرنگار افتخاری از دماوند
خیال رنگی
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - از امروز آدم دیگری خواهم شد. خوشبختی را به عصرانه دعوت میکنم. با هم چای مینوشیم و عطر زنجفیل را مزهمزه میکنیم.
شب از آسمان ستاره میچینیم و در گلدانی از جنس نور میگذاریم. هنگام خواب ترانههای بلبل را به فرداهای پیش رو میبریم.
از امروز آدم دیگری میشوم. در را به روی خوشبختی باز میکنم.
فاطمه قاسملو، 15ساله
خبرنگار افتخاری از ابهر
کاش باران میتوانست زشتی رفتار آدمها را بشوید. آنوقت شاید میتوانستم یک دل سیر به آدمها زل بزنم و در آینهی وجودشان خودم را ببینم.
یاسمین آشینه، 15ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
کافی است سر چهارراه و پشت چراغقرمز مانده باشید تا دو چشم معصوم را ببینید که به شیشهی ماشین دوخته شده و میگوید: «دستمال بخر... فال بخر... گل بخر...»
بچههایی که مدرسه ندارند؛ نه شیفت صبح، نه شیفت بعدازظهر. تمام شیفتها را در خیابان میمانند و با چراغ قرمز قد میکشند و بزرگ میشوند.
این بچهها بابا آب داد و بابا نان داد را نمیخوانند و بهجایش یاد میگیرند: بابا آب ندارد، بابا نان ندارد، اصلاً بابایی وجود ندارد...
بیتا غلامی
13ساله از تهران
تقویمهای ما پر شده از شنبههایی که میخواهیم شروع کنیم. بهتر درس بخوانیم، مهربانتر باشیم و هزاران شروع دیگر که با آمدن شنبه فراموش میشوند و به شنبهی بعد موکول میشوند. کاش ببینی شنبهی دلت کجاست و از آنجا شروع کنی.
شنبهی دلت ممکن است همین دوشنبه یا چهارشنبه باشد. شاید همین امروز باشد. همین الآن شروع کن. همین الآن را شنبه کن...!
فاطمه بغدادی، 16ساله
خبرنگار افتخاری از اراک
تصویرسازی: هانیه راعی، 17ساله، خبرنگار افتخاری از دماوند