سنّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
چهل سالگی سنّی اسـت که کمال انسانی و عقلانی شمرده شده و در آن سن عقل به نهایت صفا و اوج کمال خود میرسد. در قرآن حکیم هم بدین مرحله از رشد اشارهای اسـت (46: 15). بیشتر اخبار حاکی از آن اسـت که در حدود یک چنین سنّی وحی الهی بر پیامبر خدا نازل شده و او (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به تبلیغ رسالتش گردیده اسـت. (1)
گفتهاند رسول خدا به روز دوشنبهای (2) در هفدهم رمضان و یا 27 رجب (12 سال پیش از هجرت مطابق ششم اگوست و یا اول فوریهی سال 610 میلادی) به هنگامی که چهل سال و شش ماه و هشت روز قمری= سی و نه سال و سه ماه و هشت روز شمسی از عمر شریفش میگذشت (3)، مبعوث شد.
بعثت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنج سال پس از بنیان مکه، بیست سال پس از سلطنت خسروپرویز ساسانی، دویست سال پس از «یوم التّحالُف» در رَبَذه (4) و به هنگام حکومت إیاس بن قبیصهی طائی بر حیره بود. (5) در عربستان، غسّانیان متحدین روم شرقی، لخمیها متحدین ایران، آل حمیر متحدین حبشه و قبیلهی کنده مورد نزاع بود. شام و آسیای صغیر و قفقازِ جنوبی نیز مورد کشمکش ایران و روم، افغانستان میان ترکان محلی و ساسانیان و هیاطله مورد نزاع، ماوراءالنهر زیر فرمان ترکان، مصر و آفریقای شمالی و اروپای شرقی نیز در اختیار روم شرقی بود. به همان زمان که مبلغان کلمبا Columba ایمان مسیحیت را به شمال انگلستان بردند و به همان هنگام که مبشرّان کانتربوری از کِنْت، روانهی شمال و غرب شدند. در فرانسه شاهان مروونژ Merovinge اسماً حکمرانی وسیعی داشتند. امپراطوری غربی رُم تسلیم بربرها شده بود ولی امپراطوری شرقی (قسطنطنیه) به زمان فوکاس گرفتار شورشهای داخلی بود. (6)
در سنّ رسول خدا در آن هنگام و در تعیین ماه و روز آن اختلاف نظر بسیار اسـت. بیشتر اخبار چهل سالگی را گفتهاند، ولی در آن میان 37 سالگی و از 41 تا 43 سالگی هم دیده میشود. (7) در ماه بعثت نیز رمضان و رجب و ربیع الاول را هم ذکر کردهاند. هم چنانکه نخستین نزول جبرئیل را در 7، 14، 17، 18 و 24 رمضان و 3، 8 و 12 ربیع الاول و 27 رجب هم گفتهاند (8)، به روز شنبه یا یکشنبه و یا دوشنبه (9). البته اقوال دیگری هم هست.
ابن اسحاق با استناد به آیهی شریفهی:
«إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (8: 41)
اگر به خدا و به آنچه بر بندهی خود در روز فرقان روزی که دو سپاه (در جنگ بدر) روبرو شدند، خدا نازل فرمود ایمان آوردهاید؛ بدانید که خدا بر هر چیز تواناست»
میگوید: چون رسول خدا، صبح روز جمعه هفدهم رمضان در بدر با مشرکان روبرو شد، بنابراین آغاز بعثت نیز چنین روزی بوده اسـت. (10)
این احتمال البته پسندیده هست، ولی کافی نیست. چه، بیشتر لیلة القدر را که قرآن در آن نازل شده و بعد باز بدان اشاره میشود، در دههی آخر رمضان گرفتهاند و آن را شب 21 و یا 23 رمضان دانستهاند (11) و این قبیل احادیث با شب قدر بودن هفدهم رمضان منافات دارد. گذشته از آن، آیهی مورد استناد در این مورد نصّ صریحی نیست که نشان دهد یوم الفرقان و لیلة القدر که قرآن در آن نازل شده هر دو یکی اسـت. بلکه ظاهر آیه چنین مینماید: و آنچه فرو فرستادیم بر بندهی خویش، از وحی و فرشتگان و پیروزی، در این روزی که به یاری خدا میان حق و باطل، میان اسلام و کفر برای نخستین بار جدائی پیدا شد، و پایهی نیرومندی اسلام گذاشته شد. هم چنانکه دستهای از مفسران نیز چنین گفتهاند و سیاق نظم قرآنی هم آن را تأیید میکند.
علمای شیعه بعثت رسول اکرم را در 27 ماه مبارک رجب میدانند و احادیث زیادی در این مورد از ائمهی هُدی (علیهم السلام) وارد شده اسـت. (12) از جمله امام صادق (علیه السلام) فرمود: «در روز 27 رجب بود که نبوت بر رسول خدا نازل شد» (13) و یا فرمود: «روزهی 27 رجب را ترک نکنید که در این روز نبوت بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده اسـت.» (14) اختلاف اصلی هم بر سر احتساب ایام فترت وحی اسـت. درست اسـت که قرآن در ماه رمضان نزولش آغاز شد، اما بعثت و نبوت در 27 رجب بود. بعضی هم خواستهاند میان روایتهای مختلفه جمع کنند که وحی پیش از رمضان در خواب بوده و در رمضان در بیداری (15)، که باز در این باره سخن خواهیم گفت. یک راه دیگر را هم گفتهاند که نزول جمعی و کلی قرآن در ماه رمضان و آغاز بعثت در 27 رجب بوده اسـت.
غار حِراء
زمان بعثت را دیدیم و حالا چه بهتر، مکانی را که در آن برای نخستین بار بر پیامبراکرم وحی الهی نازل شد ببینیم:
در اطراف مکه بلندیهای متعددی قرار گرفته که اعراب آنها را «جبل» مینامند. یکی از آنها «ثَبِیر» اسـت و همانجاست که گفتهاند ابراهیم میخواست فرزند خود اسماعیل را به فرمان خدا قربانی کند. هِرَمی شکل اسـت و بلند. در مقابلِ آن کوهِ «نور» قرار گرفته. «جبل النور» که از مکه همچون قلهی مخروطیِ تیزی در افق شمالِ شرقی مشاهده میشود، طرف دست چپ کسی اسـت که به عرفات میرود. در دو فرسخی مکه اسـت. دویست گز ارتفاع دارد. با تخته سنگها و صخرهها و بوتههای خارداری که دارد صعود بر آن دشوار اسـت. پیمودنِ این کوه از پائین تا بالا تقریباً یکساعت طول میکشد. از آنجا تا خانهی رسول خدا چند کیلومتر بیشتر فاصله نیست. از پیچ و خم سنگها که بگذرید فضای مسطّحی اسـت تقریباً چهل گز که از آنجا مسجدالحرام و خانههای مکه پیداست. بر فراز این فضای مسطّح، کوه به جزیرهای در آسمان میماند که بر غبار نیلگون درهی مکه شناور باشد. در فاصله سه دقیقه از قلهی کوه، حوض بزرگی دیده میشود که حُجّاج در دلِ کوه کندهاند و سابقاً در آن آب ذخیره میکردند. رنگ این کوه حنائی اسـت و همچون ابوالهولی خمیده مینماید که سر به جانب مکه نهاده. بر دامنهی جنوب غربی کوه و به فاصلهی 160 متر از قله، غار کوچکی اسـت که به نام «غار حراء» (به کسر ح) شناخته میشود. این غار به طرف شمال قرار گرفته و تا پنجاه گز مسافت دارد. در نزدیکی غار دو تخته سنگ بزرگی چسبیده به هم اسـت که باید به زحمت از گشادگی اندک میان آن دو گذشت. این غار بر اثر فرو ریختن مقداری از تخته سنگها به وجود آمده، دیوارها و سقف آن سنگی و خوش تراش اسـت. ارتفاع آن به اندازهی یک قامتِ متوسط و فضای آن به قدری اسـت که یک نفر میتواند در آن بخوابد. غار طوری قرار گرفته که وقتی انسان در آن مینشیند یا دراز میکشد کعبه را میبیند. به قول ابن ابی جَمْره خلوت در حِراء سه امتیاز دارد: خلوت اسـت و تعبّد و نظر به خانهی خدا. (16) کف غار برخلاف دیوارها و سقفِ آن، مسطح اسـت و از شن نرم طلائی رنگ پوشیده شده. دشتی که در سایهی این دو کوه قرار دارد بوتههای خاردار سنگوارهای دارد و در امتداد افق، بیابان برهنهی حجاز و رشتهای از قلههای سنگی قرار گرفته اسـت. هنوز این غار مورد زیارت زائران مختلف قرار میگیرد. (17) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثت نیز گاهی بدین غار میرفت و از جمله در برگشتن از طائف بود که سری به اینجا زد و در این غار مکثی فرمود.
آغاز وحی
در یکی از همین گوشه گیریها و تفکرات در غار حرا بود که جبرئیل امین بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و نخستین وحی خدائی را فرود آورد. سخن در این باره به تفصیل گفته شده و چه بهتر که ما یکی از این احادیث را که مفصلتر اسـت از زبان حضرتش بشنویم. فرمود:
«من خفته بودم که جبرئیل پارهای از دیبا که کتابی (18) در آن بود به من آورد. پس گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم (19). پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت. آن گاه رهایم ساخت و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و رهایم کرد. پس گفت بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. باز مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ اسـت و آن گاه رهایم ساخت. (20) پس گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ این سخن نگفتم جز اینکه مبادا آن چه به من گذشت بازگردد. پس از آن گفت:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ . الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (96: 1-5).
بخوان به نام پروردگارت که آفرید- بیافرید مردم را از خون بسته- بخوان و خداوندِ تو آن بزرگوار- که آموخت به قلم- آموخت به انسان آنچه نمیدانست.» فرمود: «پس بخواندم و پایان یافت و از نزد من برفت و بیدار گشتم از خوابم و چنان مینمود که کتابی در دلم نوشته شده اسـت.»
این بود نخستین ظهور پدیدهی قرآنی که بعد، طی بیست و سه سال ادامه یافت.
از این لحظه بود که پیامبر امّی کتابی نوشته در دل خود یافت که راهی نو به بشریت عرضه میکرد. عایشه میگوید پیامبر در حالی که دل دربرش میتپید با این آیات نزد خدیجه بازگشت.
در این روایت سخن از خواب و رؤیاست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب بود که جبرئیل را دید. حتی بعضی از احادیث میگویند که این حادثه در سحر اتفاق افتاد، سحر روز دوشنبه هفدهم و یا چهاردهم ماه رمضان سیزده سال پیش از هجرت. در روایتی که از عایشه نقل شده در آن ذکری از خواب نشده اسـت اما در آغازِ آن صحبت از رؤیای صادقه اسـت و بعد سخن به آمدن جبرئیل و نزول وحی میرسد. واقعاً نمیتوان گفت که در آن حدیث، این نخستین وحی به خواب اسـت و یا بیداری و اگر هم بخواهیم به اصطلاح، جمع بین دو حدیث بکنیم لابد باید بگوئیم که نزول جبرئیل در آغاز در خواب پیامبر بوده و ابلاغ وحی در بیداری. (21)
فرمود: «پس بیرون آمدم، به نیمه راه کوه رسیدم که بانگی از آسمان شنیدم. میگفت: ای محمد! تو پیامبر خدائی و من جبرئیلم. سر برافراشتم و به آسمان نگریستم. جبرئیل به صورت مردی، گامهای خویش به کرانههای آسمان گشوده بود و میگفت:ای محمد! تو پیامبر خدائی، و من جبرئیلم.
«پس ایستادم که او را بنگرم، نه پیش رفتم و نه پس آمدم. سپس روی خویش از او بگردانیدم. به کرانههای آسمان، به هر جانبی که نگریستم او را همچنان بدیدم. همانطور ایستاده بودم، نه گامی به پیش نهادم و نه قدمی به عقب بازگشتم. خدیجه کسان خود به طلب من فرستاده بود که تا بالای مکه رفته و به سوی او بازگشته بودند، و من در همان جای خود ایستاده بودم. سپس او (جبرئیل) گذشت از من.» این نخستین بار بود که جبرئیل را رو در رو میدید. جبرئیل در مقام ظهور، افق مغرب و مشرق را گرفت و همهی فضا را- گفتهاند- با 600 و یا شش هزار بال پر کرد. این ظهور عظیم جبرئیل، کنایهای از احاطهی او بر همهی وجهات وجوبیهی میان جبرئیل و خلق اسـت. این تمثلِ حقیقت عقلی او در چشم پیامبر بود، وگرنه
احمد ار بگشاید آن پرِّ جلیل *** تا ابد مدهوش گردد جبرئیل (22)
(پیامبراکرم داستان خود و جبرئیل را برای خدیجه باز میگوید: )
« و من به خانهی پیش کسانِ خود بازگشتم، تا نزد خدیجه رسیدم و در برِ او نشستم. پس گفت: ای ابوالقاسم کجا بودی؟ کسانم را به جستجویت فرستادم. همهی مکه را گردیدند و نزد من بازگشتند. آنگاه من آنچه دیده بودم بازگفتم و او گفت: بشارت باد بر تو ای پسرعم (23) و پایدار باشی. سوگند به کسی که روان خدیجه بدست او اسـت، من امیدوارم که تو پیامبر این مردم گردی.» (24)
این یکی از احادیثی بود که در این باره از صحابه و تابعین نقل شده اسـت. (25) این حدیث را عُبید بن عُمَیْر برای عبدالله بن زبیر (73-1هـ) نقل میکند. وَهْب بن کیسان (م127هـ) که در آنجا حضور داشته بعد برای دیگران میگوید. عُبَید از اکابر تابعین مکی اسـت. در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زاده شد و در 68هـ وفات یافت. از رسول خدا مستقیماً چیزی نشنیده و بیشتر از اُبیّ و عمر و سایر صحابه نقل میکند. اما این حدیث را سند نمیدهد. میگوید پیامبر فرمود، اما نمیگوید خود او از که شنیده؟ در نتیجه این حدیث «مُرْسَله» اسـت. یعنی حدیثی اسـت که نام صحابیای که از شخص پیامبر شنیده باشد در آن نیامده. البته عُبید از رواتِ شش گانه اسـت (26)، او را «ثقه» دانستهاند (27)، ولی گاهی هم مورد سرزنش قرار گرفته اسـت. (28)
اما روایت صحیحین که از عایشه (9ق. هـ. - 58هـ) نقل شده، مُسند و مَرفُوع اسـت و معتبرتر میباشد. البته عایشه به هنگام نزول وحی هنوز زاده نشده بود و خود شاهد نبوده (در سال دوم هجرت زوجهی رسول خدا شد)، ولی لابد از رسول خدا و یا از یکی از صحابه شنیده اسـت. (29) به هر صورت، گفتار، گفتار عایشه اسـت، نه نقل قول نبی اکرم. فرق اساسی که با این روایتِ عُبید دارد یکی همان عدم ذکر خواب یا بیداری اسـت و دیگر اینکه از رؤیت جبرئیل در آسمان چیزی نمیگوید. روایت دیگری را هم طبری از عبدالله بن شداد بن الهاد نقل میکند (30) که تقریباً تلخیص روایت عایشه اسـت. در آن از خواب و بیداری سخنی نیست و رؤیت جبرئیل را در آسمان ندارد. عبدالله از اکابر تابعین و روات ستّه؛ ثقه، فقیه و کثیرالحدیث اسـت. (31) او از خواص اصحاب امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود و در جنگ نهروان کشته شد (82هـ) (32). به هر صورت، آن حدیث هم مُرْسَله اسـت و نام صحابی را ندارد.
گفتهاند که ابوموسی اشعری (44- 21هـ)، مجاهد (102هـ) و زُهری (124هـ) هم در این باره چیزی نقل کردهاند (33) در میان محدّثان شیعه، ابن شهرآشوب (588هـ) (34) و مجلسی (1111هـ) (35) هم این حدیث را نقل کردهاند ولی سند آن را بدست ندادهاند.
بازگشت به خانه
دیدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه وحی را درک کرد. گفتهاند که چون از غار بیرون آمد و روانهی خانه شد هر گام که برمیداشت نگرانی و بیم بیشتری مییافت. از هر جانبی صدایی میشنید و چون جبرئیل را در آسمان دید که همهی فضا را پر کرده و به هر جانب که مینگرد او را میبیند، نگرانیش فزونی گرفت. هرچه کرد و حتی چهرهی خود را با دستان خود پوشاند فایدهای نبخشید. با لرزشی شبیه لرزهی تب خود را به خانه رساند.
خدیجه بعدها حکایت میکرد که وقتی پیامبر خدا به خانه رسید، من مشاهده کردم که رنگ به صورت نداشت. بسیار خسته به نظر میرسید. دست بر دیوار زده و با گامهای کوچک و آهسته به طرف من میآمد.
خدیجه که او را چنان دید سخت ترسید و چنانکه رسم زمانه بود، سر پیامبر را با آب سردی شستشو داد که نگرانیش فرو نشیند و بعد او را خوب پوشاند.
پیامبر آنچه بر او گذشته بود برای همسر وفادار خود نقل کرد و گفت: بر خویشتن نگرانم. ولی خدیجه وی را دلداری داد و تسلی بخشید. او گفت: هرگز! جای نگرانی نیست. هیچگاه خدای ترا خوار و زبون نخواهد کرد. تو با خویشان نیکی میکنی. سخن جز به راستی نمیگویی. خود را به رنج میداری، مهمانان را مینوازی و در سختیها مردم را یاری میدهی. (36)
عایشه نیز میگوید: رسول خدا در حالی که دل در برش میتپید با آن آیات نزد خدیجه بازگشت و گفت مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آرام گرفت. پس داستان را برای خدیجه نقل کرد و گفت بر خویشتن ترسیدم. اما خدیجه او را دلداری داد که هرگز! به خدا که خدا ترا رسوا نکند. زیرا صلهی رحم به جا میآوری، خود را به رنج میداری و به کسان چیزهایی میدهی که دیگری نمیدهد، مهمان مینوازی و بر سختیها یاوری.
خدیجه بدین ترتیب شوهر مهربان خود را آرامش میدهد و کم کم او را میخواباند. رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب می رود، ولی آشوب بزرگی در دل خدیجه راه مییابد. او شوهر خود را به جان دوست میداشت. او را نیک میشناخت و از صمیم دل به او ایمان داشت. هرگز سخنی ناروا و نادرست از او نشنیده بود و محال بود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین سخنی به یاوه بگوید. شک نداشت که او برگزیدهی خداست، ولی میخواست این سخن را از زبان دیگری هم بشنود. این بود که روانهی خانهی پسر عموی دانشمند خود ورَقة بن نَوْفل شد.
این سخنان گرم و آن رفتار تاریخی خدیجه را دیگران هم گفتهاند. موضع خدیجه در برابر شوهرش اشرفِ مواضع بود. در لحظهی اضطراب، آرامش داد. به موقعِ نگرانی، راحت و آسایش آورد. چنین اسـت که خداوند به مردی که مکارم را به نهایت داشت اهلی دمخور و سزاوار عطا کرد. و خدیجه با این سیرتِ نیک و دل پاک بود که سزاوار گشت تا خدای عالمیان بدو سلام رساند و به بهشت مژده فرماید. (37)
جزئیات این اخبار گاهی چنان رنگ اسطوره و افسانه گرفته که جای بحث را باز میگذارد. در اینکه جزء به جزء گفتگوی رسول خدا و زوجهی کریمهاش چه بوده، خدا داناست. اما از آنچه گفتهاند به طور دقیق و کامل میتوان این نتیجهی قطعی را داشت که ثبات و پایداری خدیجه منبعث از ایمانش به خدا و رسول خدا بوده اسـت.
نکتهی مهم دیگری میماند و آن این که در همهی این اخبار صحبت از نگرانی و اضطراب و دلهره، و گاهی هم ترس و شکّ پیامبر به میان آمده که متأسفانه سخن قطعی و روشنی از ماهیتِ آن باز نگفتهاند. چه بسا که یاران پیامبر بیش از این به صرافت پرسش و جویایی نیفتاده باشند و یا اگر هم پرسشی شده و پاسخی دریافتهاند، بیش از این به نسلهای بعدی نرسیده اسـت. اما شک و یا نگرانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را که بعضی از اخبار و یا نویسندگان باز گفتهاند چیست؟ در مورد شکّ میتوان گفت اگر هم شک داشته، این شکِّ در وجود خدا نبوده اسـت. ایمان و وثوق و اطمینان او (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز تزلزلی نیافت. او خدا را در دل و جانِ خود پذیرا بود. پای بند بدین اعتقاد بود که آفریدگار یکی اسـت و جز او نیست. اما شکّ گاهی پیدا میشود، پس از علم الیقین باز هم شک پیدا میشود. اما این شک، اگر هم بوده، در وجودِ خدا نبوده. اخبار در این مورد گویا هستند. شک در وجودِ خود او بود. نکند که چیزیم شده باشد! نکند...
او بار مسئولیت نسلهای انسان را بر دوش خود احساس میکرد. هدایت نسلها! تا وقتی انسان بر زمین اسـت، هدایتش با اوست. این نه کاری کوچک و ناچیز بود، این نه خطر زندگی یک نفر و چند نفر بود. این سرنوشت همهی انسانها و راه هدایت آنها بود. این نقطهی عطف تاریخ بشری بود. این تحول عظیم یک انسان کامل به پیامبر آخرین بود. این هجرتی بود از خود به حق و از حق به خلق. سفری بود از خود به برون و فدا کردن نفْس در راه هدایت خلق. و این امر نه چنان آسان بود که به کوتاه مدتی هموار شود. «او در انتظار نبود که کتاب و وحی دریافت کند.» (28: 86). حال ناگهان این پیام الهی رسیده و بر دل او نشسته و آن را دریافت داشته اسـت. این مسؤولیت عظیم، این بار هدایت نسلها بر دوشش افتاده، طبیعی اسـت که دچار نگرانی و اضطراب باشد.
پس اگر هم چیزی بوده نگرانی خاطر و اضطراب درون اسـت، آن هم در برابر عظمت کاری که در پیش بوده. افسوس، احادیثِ رسیده ماهیّت این شک و یا اضطراب را فاش نمیکنند. همینقدر میگویند که دردی از دل خود گشود و رمزی به خدیجه زوجهی باوفای خود باز گفت: نکند که سحر و افسونی شده باشم. اما زن بافضیلت او را دلداری داد که هرگز! خدای ترا وانمیگذارد...
در این عبارات تاریخی، جای چون و چرا و جَدلی نیست. نورِ خدا در دلِ خاندان محمدی تابیده و پیش از دعوت آشکار، دل و جان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیرو میبخشد. اما ترس موردی ندارد. احادیثی از این ترس سخن گفتهاند و کسانی هم سعی کردهاند که از آن دفاع کنند و آن را توجیه نمایند. (38) اما واقع این اسـت که تکلیف الهی بوده که بر شخص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بار شده و راهی جز انجام رسالت نبوده و ترس موردی نداشته اسـت. این تعبیر اخبار درست نیست. نگرانی خاطر و عظمت بار رسالت قابل درک و احساس اسـت، ولی ترس را موردی نیست.
این حادثه در سحر روز دوشنبه هفدهم رمضان، سیزده سال پیش از هجرت اتفاق افتاد.
پینوشتها:
1. التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح حسین بن مبارک زبیدی1: 62 باب مبعث النبی. زادالمعاد ابن قیم جوزیه1: 19. بخاری: مناقب23، لباس68، مناقب الانصار 25، مسند طیالسی: صفة النبی1. حتی گفتهاند که بعثت رسولان عموماً در چهل سالگی بوده و در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) هم که کمتر از چهل سال داشته، معتبری در دست نیست. زادالمعاد 1: 18.
2. پیامبر به بلال فرمود: «... هیچگاه روز دوشنبه را از یاد مبر که من در این روز به دنیا آمدم و در آن مبعوث گشتم و در آن وفات مییابم... » شرح المواهب و الروض2: 384، مسند احمد4: 107، سیره ابن کثیر1: 393.
3. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) محمدرضا 59، نورالیقین فی سیرة المرسلین و محاضرات تاریخ الامم الاسلامیة، شیخ محمد الخضری 69. پایهی این محاسبه بیشتر متکی بر حساب اولیهای اسـت که محمود پاشا (محمود بن حمدی مصری) استاد ریاضی (1220-1303هـ) کرده اسـت. او در سال 1858م. رسالهی خود را دربارهی گاهشماری پیش از اسلام در پاریس به چاپ رساند که سال بعد به دستیاری استاد احمد زکی پاشا (م1935م) به عربی ترجمه و چاپ شد (نتایج الافهام فی تقویم العرب قبل الاسلام چاپ پاریس و بولاق). ریاضی دان معروف مصری آغاز وحی را فوریه سال 610 میلادی گرفته، ولی خضری بک آنرا خطا شمرده و میگوید این محاسبه مبتنی بر بعضی از روایاتی اسـت که بعثت را در آغاز چهل سالگی باز گفتهاند. گذشته از آن، مبانی کار محمود پاشا مورد گفتگو اسـت. ولی به هر صورت، در زمان خود کار جالب توجهی بوده اسـت، هم چنین دیده شود: التوفیقات الالهامیة فی مقارنة التواریخ الهجریة بالسنین الافرنکیه و القبطیة لمختار باشا، بولاق، 1311.
4. مروج الذهب مسعودی 2: 28.
5. بلاذری1: 103 به بعد.
6. Bell"s Introduction,p. 1
7. طبری2: 201 به بعد، امتاع الاسماع1: 13، تاریخ الاسلام ذهبی1: 69. ابن الاثیر2: 16، ابن خلدون3: 6، البدایة و النهایة ابن کثیر3: 1-2، شرح النووی بر صحیح مسلم 15: 99، الروض 2: 384، سبل الهدی2: 303، بخاری: مناقب23، ترمذی: مناقب4.
8. طبقات ابن سعد 1: 193 به بعد بیروت، سیرة حلبیه 1: 272، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر ابن سیدالناس1: 88 قاهره 1356. ابن کثیر3: 6 یعقوبی 2: 15، زینی دحلان 1: 92، بحارالانوار18: 190، سبل الهدی2: 303.
9. طبری2: 203 به بعد، امتاع الاسماع 1: 14، یعقوبی2: 17-18، مروج2: 282.
10. ابن هشام1: 240.
11. مسلم: صلاة المسافرین 179 و 180، ابوداود: رمضان 2-6، ترمذی: صوم 72 تفسیر سورهی قدر2، نسائی: صیام5، ابن ماجه: صیام2، دارمی: صوم56، موطاً: اعتکاف12، احمد2: 230، 385، 425 و 3: 495 و5: 130، 132، 369 و6: 12، طیالسی: اعتکاف9، 12، سفینةالبحار 2: 411.
12. بحارالانوار6: 447 (چاپ جدید18: 206 و 92: 39)، حیاة القلوب2: 257، وسائل الشیعة حرّ عاملی: صوم مندوب: باب15.
13. امالی ابن الشیخ 28، بحارالانوار18: 189 چاپ آخوندی.
14. کافی4: 149. ایضاً مناقب ابن شهرآشوب1: 150، بحارالانوار18: 204. منتخب کنزالعمال در حاشیهی مسند 3: 362.
15. الخمیس1: 316.
16. سبل الهدی2: 319.
17. سفرنامه مکهی فرهاد میرزا (1305هـ) 195 چاپ 1294. پیامبر رهنما1: 248. به نقل از مرآت الحرمین و فی منازل الوحی که مؤلفین آنها شخصاً به زیارت این کوه رفتهاند. سیره ابن کثیر1: 390، اخبار مکه ازرقی، مرآت مکه صبری 1115، پیامبر اسلام، دکتر محمد حمیدالله، 70 چاپ پاریس 1959، دائرةالمعارف اسلام2: 315، سفر به عربستان بوکهارت1: 302. یاقوت: معجم البلدان 2: 228.
18. پارهای از مفسران «الم. ذلک الکتاب لا ریب فیه» (2: 1و 2) را اشاره به کتابی دانند که جبرئیل آورد، آنگاه که گفت: «اقرأ». الورض الانف سهیلی.
19. «قلت ما اقرأ»- در شرح مواهب و جای دیگر: «ما انا بقاریء»، یعنی من هم مانند دیگر مردمم و خواندن به آموختن اسـت و من آنرا نیاموختهام.
20. گفتهاند: چه بسا حکمت تکرار «اقرأ» اشاره به انحصار ایمان در سه امر اسـت: گفتار، کردار، نیت (اندیشه). وحی نیز شامل سه چیز میگردد: توحید، احکام، قصص. (شرح المواهب) و سه بار فشار اشاره اسـت به شدائد سه گانهای که بر رسول خدا انجام گرفت و بعد از آن فرج رخ داد. اولی فشار قریش و رفتن حضرتش به شعب بود. دومی اجتماع قریش برای قتل او بود و سومی خروج از ولایتی بود که بیش از همه جا دوست میداشت. سهیلی.
21. الروض الانف سهیلی2: 392، سیرهی حلبیه 1: 272.
22. مثنوی معنوی4: 503.
23. خطاب «پسرعمو» در میان اعراب شایع بود و نزدیکی دوستی را میرساند.
24. سیرهی ابن هشام 1: 252-4 چاپ 1355مصر.
25. آغاز وحی را ملاحظه کنید: مناقب ابن شهر آشوب1: 44-40، بحارالانوار مجلسی18: 306، بخاری: بدء الوحی3، مناقب الانصار 28، تعبیر1، مسلم: ایمان 252-254، احمد6: 153، 232، التجرید زبیدی 1: 4 و 62، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 126، تاریخ ذهبی1: 67، 69، الامتاع 12، طبری2: 201 به بعد (1: 1147 دخویه)، عیون الاثر ابن سید الناس1: 80، 84 به بعد، زاد المعاد ابن قیم1: 19، 33، سیرهی ابن کثیر2: 306، اخبار مکه ازرقی: 426 به بعد لایپزیگ، سیرهی حلبیه 1: 272، تفسیر طبری 30: 162بولاق، تاریخ الخمیس دیار بکری 1: 280، 320، قسطلانی2: 38 به بعد (باب بدء الوحی) مسعودی4: 133، تفسیر امام فخر: سوره العلق96، مشکوة المصابیح محمد بن عبدالله تبریزی:513 به بعد (باب مبعث و بدء الوحی)، اتقان1: 91 به بعد چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، دائرةالمعارف اسلام کلمهی وحی، تاریخ قرآن نولدکه 78.
26. طبقات ابن سعد5: 34، کبیر بخاری3: 1/ 455، معارف ابن قتیبه، 192، حلیه ابونعیم3: 266، تهذیب عسقلانی7: 71، شذرات ابن العماد1: 82.
27. اسد الغابه 3: 353.
28. کفایة خطیب 176، جامع صغیر مادهی مثل.
29. فتح الباری 8: 581.
30. طبری1: 1148.
31. ولی ضعف سند دارد. معجم رجال الحدیث حضرت آقای خوئی 10: 226.
32. اسدالغابه4: 183، التقریب202، اختیار معرفة الرجال، 141، معرفة الرجال کشی57، خلاصة علامه 51، منهج استرآبادی200ب، المنتهی کربلائی 186، طبقات ابن سعد 6: 86، کبیر بخاری 3: 1/ 115، تهذیب نووی 349، بدایه ابن کثیر9: 37، تهذیب عسقلانی 15: 25. شذرات ابن عماد1: 90.
33. اتقان سیوطی1: 92 چاپ ابراهیم.
34. مناقب1: 40-44.
35. بحارالانوار18: 306 چاپ دوم.
36. سیره حلبیه1: 277، بلاذری1: 104 به بعد، عیون الاثر1: 82 به بعد، سیرهی ابن هشام 1: 253.
37. سفینة البحار: 380 (نظیر آن) و بخاری: مناقب الانصار20، نکاح 108، ادب23، توحید32، 35، مسلم: فضائل الصحابه 71-74، ترمذی: مناقب 61، ابن ماجه: نکاح56، احمد1: 205، 395 و 2: 231 و 4: 355، 356، 381 و 6: 58، 202، 279، الروض2: 224 به بعد، التاج3: 378. قسطلانی10: 435.
38. ابن حجر 12 مورد برای توجیه این ترس میشمارد که بیشتر درواقع توجیه حدیث اسـت. (فتح الباری 1: 27 حلبی) و اگر آن را اضطراب و نگرانی بگیریم دیگر نیازی بدان توجیهات نمیماند.
منبع مقاله : رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم