قرآن خود بر درستی وحی محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگترین گواه و شاهد اسـت. البته از شهادات قرآن کنه و ماهیّتِ وحی فهمیده نمیشود، اما شهادت برتری اسـت بر صدق رسول و درستیِ وحی.
صداقت رسول خدا را در محکمترین موضعی خدای تعالی خود شهادت میدهد: «ما همچنان که به پیامبران پیش از تو وحی میکردیم، پیامبرانی که قصهشان را گفتهایم و یا نگفتهایم، رسولانی که مُبشّر و مُنْذِر (نویدآور و بیم رسان) بودهاند، تا پس از این پیامبران، مردم را دیگر دستاویزی نماند. به همان سان بر تو نیز وحی کردیم.»
«لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً (4: 166)
لیکن خدا بدانچه برای تو فرستاد گواهی دهد، که به علم (ازلی) خود فرستاد، و فرشتگان نیز گواهی دهند، ولی گواهی خدا بس اسـت.»
کدام گواهی و شهادتی از این والاتر؟ «بگو ای پیامبر چه گواهی بزرگتر (از گواهی خدا) ست. بگو خدا میان من و شما گواه اسـت و او این آیات قرآن را به من وحی میکند تا بدان (آیات) شما و هرکه را که خبر قرآن بدو برسد، انذار دهم.» (6: 19)
...« قسم به ستاره چون فرود آید که صاحبِ شما در گمراهی نبوده و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید، سخن او جز وحی الهی نیست...» (53: 1 به بعد)... «این چنین، روحی از فرمان خود بر تو وحی کردیم.» (42: 52)
گاهی هم هست که کلمهی «وحی» در آیه نیامده، اما خود آیه دلالت بر نزول بر قلب پیامبراکرم را دارد: «بگو بدانها که با جبرئیل دشمنی میورزند که او به فرمان خداوند (قرآن را) بر دلِ تو فرود میآورد.» (2: 97 ایضاً 16: 102 و 26: 193-194 و نیز 16: 2 و 25: 1)
در واقع موضع اساسی وحی در قرآن شخص رسول خداست: «ترا میان امتی به رسالت فرستادیم که پیش از آن پیغمبران و امتهای دیگری بجای ایشان بودهاند و درگذشتهاند، تا آنچه ما بر تو وحی کنیم بر امت تلاوت کنی.» (13: 30)
مردم معاصر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اینکه فردی از آنها مورد وحی قرار گرفته شگفت زده بودند که قرآن شگفتی آنها را رد میکند (10: 2). راستی هم چه جای شگفتی دارد انسانی که همچون دیگران در کوچه و بازار راه میرود مهبطِ وحی الهی گردد؟ و یا اینکه فرمان میرسد: «... بگو ای پیامبر که من نمیگویم که گنجهای خدا نزدِ من اسـت و نه آنکه از غیبِ (الهی) آگاهم و نمیگویم که من فرشتهام. من پیروی نمیکنم جز از آنچه به من وحی میشود» (6: 50 و نیز 3:3 و 43:43) خصیصهی الهی وحی محمدی در این آیه تأیید میشود که«سخنِ او جز وحی الهی نیست.» (53: 4)
کلمات الهی که بدو وحی شده، او هیچیک از آنها را نمیتواند تغییر دهد: «و آنچه از کتاب خدا بر تو وحی شده (بر خلق) تلاوت کن که هیچکس نتواند کلمات خدا را تغییر دهد» (18: 27). صداقتش با چه تأکیدی بیان میشود: «و کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد و یا وحی به او نرسیده گوید به من وحی میرسد و نیز گوید من هم محققاً مانند آن کتاب که خدا فرستاده خواهم آورد». (6: 93)
گاهی قرآن موضع دفاع از رسول را در برابر تهمت های کافران اتخاذ میکند و صداقت و شعور و امانت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأکید میکند (81: 15-27 و 53: 1-12). ارتباط او را با شیطان رد مینماید (26: 210-211 و 221-223 و 81: 25) و به سختی بر کافران می تازد. تکیهی سختی بر صدق شعور نبی میکند (6: 19، 50 و 7: 203 و 10: 15 و 42: 24 و 46: 8 و 20: 114 و 75: 16-19) و بدو دلداری میدهد: «ما رسولان و فرشتگان خدا جز به امر خدای تو هرگز از عالم بالا نازل نخواهیم شد. همهی جهانهای پیشِ رو و پشت سر و میان آنها (هرچه هست) از آنِ اوست و هرگز چیزی را فراموش نکند.» (19: 64) و این نشان آن اسـت که تا چه حد پروردگار به پیامبر عنایت دارد که پیام میدهد هرگز او را فراموش نکند. داستان دلداریها و تسلیها در قرآن مفصل اسـت و ذکرش بدرازا میکشد. (1)
شهادت عالی و والای دیگری در قرآن وجود دارد که با ظرافت و لطافت دقیقی بیان شده اسـت. بیش از سیصد آیه در قرآن هست که با «قُلْ» «بگو» شروع می شود.
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ (18: 110)
بگو من بشری چون شما هستم که به من وحی میشود.»
«قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مَا مَسَّنِیَ السُّوءُ (7: 188)
بگو که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غیب آگاه بودم بر خیر خود میافزودم و هیچگاه زیان و رنج نمیدیدم.»
«قُلْ لاَ أَقُولُ لَکُمْ: عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ (6: 50)
بگو من نمیگویم که گنجهای خدا نزد من اسـت و نه آنکه از غیب آگاهم.»
این «قُلْ» این بگوبگوها، هزار نکتهی لطیف در بردارد. این خطاب به رسول اسـت که «بگو!» بگو که چنین اسـت و چنان نیست. بگو که این وحی الهی اسـت. بگو که از پیش خود نمیگویم. این گفتهی پیغمبر نیست. این فرمان الهی اسـت. پیامبر از خود نمیگوید. مأمور به گفتن اسـت. در این گفتن، در این ابلاغ، برای پیامبر موضعی نیست. موضع فقط ابلاغ وحی الهی اسـت و بس. با این «قُل» خواننده خوب درک میکند که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دخل و تصرفی در کار ندارد. گفته گفتهی خداست و خود همین «قُل»«بگو» چه شکوه و صلابتی دارد! البته تنها «قل» نیست که این معنی را می رساند. کلمات دیگری هم چون «اتْلُ» «تلاوت کن» «إقْرَء» «بخوان» و امثال آن نیز همین معنی لطیف را در بردارند.
نکتهی دیگری را هم این «قُل» میرساند و آن اینکه وحی بیشتر سمعی بوده، پیامبر میشنیده، با همهی وجود درک میکرده و بعد همان سان که شنیده، مو به مو و کلمه به کلمه بازگو میکرده و ابلاغ میفرموده اسـت. این مسأله بخصوص در سیرهها و احادیث بخوبی یاد شده اسـت. موارد بسیار معدودی اسـت که رسول خدا (6: 105، 110 و 27: 91 و 42: 7) و یا فرشتگان (19: 64 و 37: 104 به بعد) به صورت اول شخص سخن میگویند و قبل از گفتهی ایشان «گفت» و «میگوید» و «بگو» قرار ندارد.
بدین ترتیب برای رسول خدا در ابلاغِ وحی راهی نبوده و به شهادت قرآن، هرچه بوده و هست از وحی الهی نشأت گرفته اسـت. داستانها و اخباری که گفته شده از آگاهی و اطلاع پیامبر نبوده و او پیش از نزول وحی از آنها بیخبر بوده اسـت. این قصهی نوح اسـت که خداوند بر او حکایت میکند و میگوید: «این از خبرهای غیبی اسـت و پیش از آن که ما به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودهای» (11: 49) و داستان موسی را در مدیَن بیان میکند و میفرماید: «تو آن هنگام که ما به موسی نبوت و فرمان الهی عطاء کردیم به جانب غربی «کوه طور» نبودی و حضور نداشتی. ولیکن ما نسلها بیافریدیم که عمر دراز یافتند و تو میان اهل مدین نبودی تا آیات ما را بر آنان بخوانی، ولی ما بودیم که فرستنده بودیم» (28: 44-45). قصهی آل عمران از اخبار غیب بدو وحی شده، در داستان یوسف برای او گفته شده: «ما بهترین داستانها را به وحی این قرآن برای تو میگوئیم، هرچند پیش از این وحی، تو از آن آگاه نبودی» (12: 3) «و یا در مجلس مکر و حیلهی برادران یوسف حضور نداشتی» (12: 102)
پیروی از «ملت ابراهیم حنیف» به او ابلاغ شده (16: 123)، همچنانکه آگاهی او از این که جنیّان قرائت قرآن را گوش کردهاند از وحی بوده (72: 1) و همان طور که او از فرشتگان عالم بالا خبر نداشت (که در قضیهی خلقت آدم و یا غیر از آن) با هم خصومت و گفتگو داشتهاند، مگر اینکه وحی شده باشد (38: 67 به بعد) و یا او در نزاع و گفتگو بر سر قرعه کشی برای نگهبانی و کفالت مریم که حضور نداشت، و این از اخبار غیب بود که بدو وحی شد (3: 44).
با این شهادتها، تصویر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن، صورت بندهی مطیعی را دارد که در برابر آفریدگار با عظمت قرارگرفته که از عذاب پروردگارش میترسد، به رحمت خداوند امیدوار اسـت، حدودِ خودش را میشناسد، به عجز خودش در تبدیل حرفی از حروف قرآن معترف اسـت (10: 16-15). عبدی اسـت مثل سایر عباد بشر (18: 110) که نفع و ضرر خود را هم مالک نیست (7: 188) نه غیب میداند و نه کلیددار خزائن خداوندی اسـت.
این سخن به درازا میکشد. کافی اسـت نگاهی بدین آیات بیندازید تا آنچه گذشت محکمتر و عیانتر شود: (7: 101 و11: 100، 120 و 12: 102، 111 و13: 36، 43 و 17: 85 و 18: 13، 83 و 19: 34 و 20: 99 و 23: 68، 69 و 26: 196، 197 و 27: 6و 28: 86 و 29: 48 و 42: 52 و 46: 10).
قرآن به صراحت هرچه تمامتر انتساب خود را به هر بشری رد میکند و میگوید: اگر این سخن بشر اسـت همانند آن بیاورند و از هرجا و هرکه میخواهند یاری بگیرند، وقتی نتوانستند بدانند که سخن خداست (10: 38 و 11: 13) اگر جن و انس هم دست در دست هم نهند و بدین کار قیام کنند هرگز نخواهند توانست نظیر قرآن را بیاورند (17: 88 و نیز 2: 23) چرا در آیات قران که طی 23 سال نزول هیچگونه اختلافی در لفظ و معنی نیافته تدبر نمیکنید؟ و اگر سخن بشر بود نه کلام الهی، قطعاً در آن اختلاف دیده میشود (4: 82).
پینوشتها:
1.از جمله ببینید: 3: 176 و 5: 41، 68 و 6: 10، 33-35 و 10: 65 و 11: 12، 120 و 12: 110 و 13: 19، 32 و 15: 88، 97-99 و 16: 127-128 و 18: 6 و 20: 130 و 21: 41)، 109 و 22: 42-44 و 25: 31 و 26: 3 و 27: 70 و 28: 85 و 30: 60 و 31: 23 و 34: 43-50 و 35: 4، 8، 25 و 36: 7-11، 76 و 37: 171-175، 178-179 و 38: 17 و 39: 36 و 40: 55، 77 و 41: 43 و 43: 6، 43، 45، 83...
منبع مقاله : رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم