کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - نفیسه مجیدیزاده:
گاهی خودمان فکر میکنیم قرار نیست باران بیاید! شاید چون دربسیاری از پاییزهایی که بهیاد داریم بیشتر شاهد بارش برگهای زرد بودهایم.
این پاییز هم خبری از ابرهای سیاه و سفید نبوده و فکر بارش باران از ذهن ما دور است؛ آنقدر که وقتی باران ببارد بیشتر از این که خوشحال شویم گیج میشویم.
چون یادمان رفته در این فصل باید آماده باشیم، یادمان رفته باران یکی از مهمترین ویژگیهای این فصل است. یادمان رفته همهی قوانین و مقررات روزهای بارانی را! اگر همهی آنچه تا بهحال بارها دربارهی آن خوانده و شنیده بودیم یادمان رفت. شما چهطور؟ شما هم قانون باران را فراموش میکنید؟
وقتی باران بیاید و همهی معادلهها را به هم بزند، اولین کار صبح روز بارانی، پیداکردن لباسی مناسب است که هم گرم باشد و هم آدم را از خیسشدن در باران اول صبح حفظ کند.
من بالأخره در خوابآلودگی اول صبح کاپشن را از چوبلباسی داخل کمددیواری برمیدارم و میپوشم، اما احتمالاً فکر نکرده، کفشهای پارچهایام را تند و تند میپوشم و از خانه بیرون میزنم. شما چهطور رفتار میکنید؟ در صبح یک روز پاییزی و بارانی، لباسهای پاییزیتان آماده است؟
باربد 16 ساله، از هفتهی دوم مهر لباسهای پاییزیاش را آماده کرده و تا بهحال چند روزی هم آنها را پوشیده است. او میگوید: « وقتی که بارون اومد قشنگ میدونستم باید چی بپوشم و کاپشن و کفشم کجاست»
ثنا 14 ساله، معمولاً هوای سرد و زمستان را به فصلهای دیگر ترجیح میدهد. برای همین فکر میکند حالا حالاها نیازی به کاپشن و پوشش زمستانی ندارد، او روزی که باران ببارد، غافلگیر میشود.
در یک روز بارانی، هنوز 10 قدم از خانه دور نشدهام که یک ماشین شاسیبلند از کنارم رد میشود و همراه با باران مرا خیس میکند! آب کمی گلی بود و خیلی سرد! معمولاً فرصت برگشتن به خانه را ندارم، صورتم را با دستمالکاغذی پاک میکنم و در راه هی با خودم به لطافت باران و مزیتهایش فکر میکنم.
البته در روزهای بارانی ترافیک جای خودش را دارد که آن دیگر از خواص باران است. اما در نزدیکی محل زندگی ما چندان ترافیک نیست و شاید برای همین باشد که رانندهی اتومبیل شاسی بلند آن قدر عجله داشت که مرا کنار خیابان ندید. شاید شما هم چنین خاطرهای داشته باشید؟ تا بهحال ماشین خیستان کرده؟
ثنا معمولاً با سرویس به مدرسه میرود، بعضی روزها هم داخل پارکینگ میرود و در ماشین مینشیند و کمتر لباسش در باران خیس میشود.
باربد بارها در خیابان خیس شده. آخر او راه مدرسه را پیاده میرود؛ مگر این که خواب بماند و خیلی دیر شود که سوار تاکسیشود و بارها در روزهای بارانی در حال راه رفتن و یا وقتی منتظر تاکسی بوده ماشینها سرتاپایش را خیس کردهاند.
چتر نداشتیم و با همهی مراقبتهایی که کردم در نهایت خیس ِخیس به مدرسه رسیدم؛ چون لباسی که پوشیدم پارچهای بود و نمیتوانست از من در برابر باران محافظت کند.
من، نیمکت و بغلدستیام را خیس کردم و بعضی از دفترها و کتابهایم خیس شدند و تمام روز را در مدرسه لرزیدم و البته باید بگویم که سرما هم خوردم و بغلدستیام هم سرما خورد و همین الآن که در خانه نشستم خبر دارم که 10 نفر از همکلاسیها و دو نفر از معلمها هم سرما خوردند.
آنروز یک ویروس سرماخوردگی هم وارد بدنم شده بود که من آن سرماخوردگی ویروسی را با خودم به مدرسه برده بودم!
در راه مدرسه به موضوع دیگری هم فکر میکنم؛ به چتر! چرا در خانهی ما چتر تعریفی ندارد! در واقع همهی چترهای خانهی ما به شکل عجیبی مفقود میشوند!
مثلاً من چتر را در تاکسی یا اتوبوس جا میگذارم یا وقتی دوست مادرم به خانهی ما آمده بود و در راه بازگشت باران میآمد مادرم به او چتر میداد و... در نتیجه ما معمولاً چتر نداشتیم! شما چهطور؟ چتر دارید؟
ثنا بسیار به چتر علاقه دارد، اما حیف که معمولاً سوار ماشین است و کمتر فرصت دارد پیاده در باران راه برود! باربد، زیاد چتر را دوست ندارد، مگر این که باران شدید باشد او چتر را دستوپاگیر میداند؛ بهخصوص برای وقتی که میخواهد در باران قدم بزند!