علاوه بر این علم با نگاه سنتى که به قدرت داشت اختلافات عجیبى با فرح و اطرافیانش پیدا کرد. تفریحات ویژه شاه با زنان و دختران جوان که به کمک علم امکان پذیر مى شد بر تنش رابطه میان ملکه و وزیر دربار مى افزود. پیشنهاد برگزارى جشن هاى ۲۵۰۰ ساله از سوى علم مطرح شد و مسئولیت تدارک و اجراى آن برعهده او قرار گرفت.
برگزارى این جشن ها تأثیر منفى زیادى بر افکار عمومى ایرانیان بر جاى گذاشت و از عوامل فرعى سقوط رژیم به حساب آمد. اما مهم تر از همه اینها، نقش عاطفى علم براى شاه و انرژى روانى اى بود که شاه از علم دریافت مى کرد و پس از برکنارى او جایگزینى براى آن نیافت.
به نوشته ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» از میان پنج تنى که در مقاطع مختلف منبع عمده قدرت روانى شاه بودند (پدرش، مادرش، ارنست پرون، اشرف و علم)، «اسدالله علم از همه پایدارتر و تقریباً تا آخر کار همراه شاه بود… علم در سمت وزیر دربار شاه توانست تقریباً تا آخر عمر خود – و نه تا پایان کار شاه- مایه تقویت روحى او باشد. کمى پیش از بروز قهر و خشونتى که به انقلاب منجر شد، علم مرد. در آن زمان که شاه بیش از همیشه به تقویت روانى «دیگران» نیازمند بود، دیگر کسى برایش نمانده بود. او دیگر کسى را نداشت، آنهم درست در زمانى که سایر منابع تقویت روانى خود را از دست مى داد.»
نخست وزیر
امیر اسدالله علم در سال ۱۲۹۸ در بیرجند متولد شد. پدرش شوکت الملک، امیر قائنات و مرد قدرتمند شرق کشور بود. علم تحصیلات ابتدایى و متوسطه خود را در بیرجند گذراند و با زبان فرانسه آشنا شد. او قصد داشت براى ادامه تحصیل عازم فرنگستان شود، اما هنگامى که پدرش براى کسب اجازه نزد رضا شاه رفت، شاه مقتدر از او خواست پسرش را به دانشکده تازه تأسیس کشاورزى در کرج بفرستد.
بنابراین علم تحصیلات دانشگاهى را در کرج گذراند و در همین هنگام براى نخستین بار با محمدرضا پهلوى ولیعهد وقت، آشنا شد. او پس از پایان تحصیل مدتى براى اداره املاک پدرى به بیرجند رفت و سپس در نخستین دولت احمد قوام پس از برکنارى رضا شاه به فرماندارى کل سیستان و بلوچستان انتخاب شد.امیر اسدالله علم در سال ۱۳۲۸ و به توصیه شاه در دولت ساعد به وزارت کشور و سپس وزارت کشاورزى رسید. او در دولت على منصور نیز وزیر کشاورزى بود و در دولت رزم آرا به وزارت کار انتخاب شد. گفته مى شود علم در ماجراى ترور رزم آرا نیز (از سوى دربار) نقش داشته است.
به هر حال او در دوران حکومت دکتر مصدق و در هنگامه اى که بسیارى از مدعیان سرسپردگى شاه او را رها کرده بودند، وفادارى بى چون و چراى خود را به شاه نشان داد و به جمع محارم مورد اعتماد او پیوست. او از همین تاریخ تا پایان عمر، در هر سمتى که بود حامل پیام هاى ویژه و محرمانه شاه و مأمور مذاکرات مهم از سوى او مى شد. علم در دولت حسین علاء مدتى وزیر کشور بود. سپس در دوران نخست وزیرى دکتر اقبال به درخواست شاه حزب مردم را در مقابل حزب ملیون (به رهبرى نخست وزیر) تأسیس کرد و سرانجام در سال ۱۳۴۱ و پس از کناره گیرى دکتر على امینى از نخست وزیرى، مأمور تشکیل کابینه شد.
نخست وزیرى علم با نقطه عطفى در دوران سلطنت محمدرضا شاه مصادف شد. اصلاحات ارضى که در دوران امینى آغاز شده بود و تغییرات دیگرى که بعداً تحت عنوان انقلاب سفید صورت بندى شد براى نخستین بار به رویارویى شاه با بخش هاى سنتى جامعه ایران، به ویژه دستگاه روحانیت انجامید. هنگامى که این رویارویى در خرداد ماه ۱۳۴۲ به نقطه برخورد رسید، علم توانست شاه را به غلبه بر تردیدش تشویق و با به عهده گرفتن مسئولیت برخورد با مخالفان، آنها را با خشونت سرکوب کند.
حسنعلى منصور و امیرعباس هویدا با تبدیل «کانون مترقى» به حزب «ایران نوین» خود را براى در دست گرفتن زمام امور آماده مى کردند و علم در تمام ماه هاى آخر دولتش مى دانست که به زودى جاى خود را به رقیبان خواهد داد. «سرانجام قرار شد دولت علم روز شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ استعفا دهد و همان روز دولت تازه منصور تشکیل شود. شامگاه روز پیش، علم مانند بیشتر جمعه هاى دیگر به دیدار خصوصى شاه رفته بود. در پایان شرفیابى، شاه که شام را مهمان پروفسور جمشید اعلم بود از علم که خود اتومبیلش را مى راند خواست او را به آنجا برساند.
هنگامى که به مقصد رسیدند شاه از علم پرسید که نظر راستین او درباره این تغییر دولت چیست؟ علم نیز در پاسخ شعرى را که منتسب است به لطفعلى خان زند -هنگامى که در زندان آغامحمدخان قاجار بود- با مختصر تغییرى در آغاز آن خواند: شاها ستدى جهانى از همچو منى/ دادى به مخنثى، نه مردى، نه زنى/ از گردش روزگار معلومم شد/ پیش تو چه دف زنى، چه شمشیر زنى!» (مقدمه «یادداشت هاى علم» علینقى عالیخانى)
علم پس از کناره گیرى از نخست وزیرى به ریاست دانشگاه پهلوى شیراز منصوب شد و تا سال ۱۳۴۵ که به عنوان وزیر دربار برگزیده شد، در همان سمت ماند. او از چند سال آخر خدمتش در دربار پهلوى یادداشت هاى روزانه اى نوشته که بخش عمده اى از آنها منتشر شده است و منبعى کم نظیر و ارزشمند براى پژوهشگران تاریخ معاصر ایران فراهم آورده است.
دیدار با انوار سادات در سال ۱۳۵۴
امیر اسدالله در محیط متجددی که پدرش در بیرجند ایجاد کرده بود پرورش یافت. این محیط به گونهای بود که پیش از کشف حجاب دخترانش بیحجاب در لباس سواری، در گردشهای خانوادگی شرکت میکردند. امیر اسدالله فارغالتحصیل دانشکده کشاورزی کرج بود. در سال ۱۳۱۸ به اشاره رضاشاه با ملک تاج، دختر قوامالملک شیرازی، پیوند زناشویی بست. پیش از آن پسر قوامالملک با شاهدخت اشرف پهلوی ازدواج کرده بود. به این ترتیب عَلم به دربار راه یافت و با محمدرضا پهلوی، ولیعهد، آشنا شد.
پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضا شاه از کشور، شاهدخت اشرف پهلوی از این فرصت استفاده کرد و از شوهرش طلاق گرفت. به این ترتیب ارتباط علم با دربار قطع شد. سالهای پایانی تحصیلات علم همزمان با اشغال شهر از سوی ارتش سرخ بود. وی همسرش را به تهران فرستاد و خود در کرج ماند. در ۱۳۲۱، عَلم فارغالتحصیل شد و برای رسیدگی به املاک خانوادگی و کمک به پدرش همراه همسرش راهی بیرجند شد. در همین سالها فرزندان آنها رودابه، ۱۳۲۳ و ناز، ۱۳۲۶، به دنیا آمدند.
خانواده عَلم همواره به داشتن ارتباط با انگلیسیها معروف بوده است.
جمشید آموزگار در مجله رهاورد مینویسد:”… من در کنفرانس اوپک بنا به دستور شاه برای بالا بردن قیمت نفت، فشار میآوردم. عَلم، وزیر دربار به من تلفن زد که شما بهتر است فشار را کم کنید که توافق حاصل شود. من به شاه تلفن زدم که وزیر دربار چنین توصیهای را نموده است در پاسخ گفت شما که میدانید او از کجا آب میخورد…”
اسدالله علم در روز جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ درگذشت.
وصیت نامه ملکتاج علم (قوام) خطاب به دخترانش (رودابه و ناز)
شنبه ۹ آبان ماه ۱۳۵۲
نور چشمان عزیز. این چند کلمه را می نویسم که بدانید مقداری از زمین های یافتی آباد تعلق دارد به همشیره بسیار عزیزم، باید بهترین نقطه به ایشان داده شود. یعنی هر جور مایل باشد همان طور عمل بکنید خیلی متشکر می شوم. با عزیزان بهتر از جانم خداحافظی می کنم. امیدوارم اگر کار بدی در زندگی نسبت به شما کرده ام مرا ببخشید. رودابه و ناز عزیزم را زیاد می بوسم و قربان می روم.
مادرتان ملکتاج علم
در ذیل نامه یا وصیت نامه چند سطر دیگر به شرح زیر اضافه شده است:
تقاضای دیگر من این است که نور چشمان سیاه نپوشند. اسد هم کراوات سیاه نزند و ختم هم نگذارند، بلکه همه خوشحالی بکنند. مخارج ختم را به فقیر بدهید.
ملکتاج علم
برای این که بابا بتواند بدون سر خر به زندگی خود ادامه بدهد خود را از بین می برم. امیدوارم هر روز که می گذرد بیشتر از زندگی خود بیشترین لذت را ببرد و کیف بکند. من برای او دردسر بزرگی بودم.