« شما فکر می کنید من برای امنیت جامعه یک تهدیدم اما اشتباه می کنید؛ من، یک سرمایه ام! » این ها حرف های اریک اسمیت ۱۳ ساله است، پسرک کک مکی، با عینک ته استکانی، موهای بلند قرمز، چشم های ریز و گوش هایی آویزان و درازی که دکترها می گفتند شاید علت قیافه غیر عادی اش داروهای ضد صرعی باشد که مادرش در دوران بارداری مصرف می کرد.
خشم اریک شبیه یک موج کوچک نبود که به لنگرگاه بخورد، خشمش به علت نوعی عارضه روانی شبیه یک سونامی بود؛ سونامی که یک روز بالاخره آمد و او دریک رابی ۴ ساله را دزدید ، در جنگل روی سرش سنگ ریخت و با تکه چوبی او را آزار جنسی داده بود و خفه اش کرد. وقتی از اریک پرسیدند چرا با کودک چنین کرده است جواب قانع کننده ای نداد چون خودش هم نمی دانست چرا او را کشته است.
اریک چگونه توانست درک کوچولو را بکشد؟ روزی که درک دزدیده شد نخستین روزی بود که مادرش درگیر رسیدگی به کارهای نوزادش بود و به همین خاطر برای اولین بار اجازه داد پسرکش جلوی خانه تنهایی بازی کند و همان وقت اریک از راه رسید ، او را فریب داد و به جنگلی در همان نزدیکی کشاند و کشت .
رفتار اریک برای روانشناس ها یک معما شد. او را بارها آزمایش کردند ساعت ها زیر نظر گرفتندش و سر انجام فهمیدند که اگر زودتر می فهمیدند او مبتلا به بیماری « اختلال خشم انفجاری متناوب » است ، شاید میتوانستند از وقوع آن قتل فجیع جلوگیری کنند.
«خشم انفجاری متناوب» یک بیماری روانی است که در آن، فرد نه تنها به هیچ عنوان قادر به کنترل خشمش نیست بلکه حد خشم او هیچ تناسبی با عاملی که خشمگینش کرده است ندارد به طوری که فرد به شکلی جنون آمیز خشمگین می شود و از آنجا که نمی تواند این اقیانوس ترسناک را مهار کند به دیگران یا به محیط آسیب می زند.
یک سال بعد از جنایت ، در سال ۱۹۹۴، اریک در دادگاه جنایی نیویورک ، متهم به قتل درجه دو شد و به ۹ سال حبس محکوم شد که بیشترین میزان حبس برای نوجوانان در آمریکا محسوب می شود.
( عکسی از اریک در بزرگسالی )