به گزارش جام جم سرا ، دلش برای جوانی اش می سوخت چراکه احساس می کرد روزهایی که باید عاشقانه سپری شود جلوی چشمانش می سوزد و نمی تواند مانع آن بشود. بارها تصمیم گرفته بود که زندگی اش را اصلاح کند؛ اما موفق نشده بود. این داستان واقعی زندگی زنی 30 ساله است که در ادامه گوشه ای از آن را می خوانید.
خانمی 30 ساله ام و در خانواده ای متوسط به دنیا آمدم. تقریبا 10 سال از شروع زندگی مشترکم می گذرد و روزهای تلخ و شیرین زیادی را سپری کرده ام. روزهای ابتدایی زندگی من و شوهرم با علاقه شروع شد؛ اما حالا و بعد از سال ها زندگی مشترک شرایط فرق کرده است. اکنون، یک پسر 5 ساله دارم که همه هستی من و امیدم برای ادامه زندگی است. شوهرم به من توجهی ندارد؛ اما پسرمان را دوست دارد و خیلی بیش تر از من به او، نیازها و خواسته هایش توجه می کند. همچنین شوهرم به خانواده اش و همسران برادرانش خیلی احترام می گذارد؛ اما به من نه. به نظرم همین بی توجهی ها و بی احترامی هایش باعث شده است برادرانش و خانواده اش هم به من بی احترامی کنند؛ اما برای شوهرم این موضوع مهم نیست.
بازسازی روابط زوجین، سخت اما شدنی
رضا زیبایی، روان شناس بالینی در این باره اینگونه توضیح می دهد:
یکی از شایع ترین مشکلات بین زوجین به خصوص پس از چندین سال زندگی مشترک، کاهش توجه هدفمند و خاص به یکدیگر است که معمولا خانم ها در قیاس با آقایان به این بی توجهی واکنش بیشتری نشان می دهند به ویژه اگر به همسرشان وابستگی عاطفی نیز داشته باشند؛ البته واکنش آقایان بیشتر به صورت درون ریزی است تا کلامی.
کته ای که در داستان زندگی مشترک این زوجین، قدری سوال برانگیز است این است که همسر این خانم با بیشتر افراد رابطه معمول و مقبولی دارد جز خانم اش. بنابراین می توان نتیجه گرفت که این آشفتگی فقط مختص رابطه فی مابین زن و شوهری است؛ البته اگر این فرض، اشتباه باشد، مسئله فقط مختص زوج نیست چراکه شوهر با دیگران نیز مشکل ارتباطی دارد.
با این حال و اگر فرض اول را صحیح بدانیم، مسائلی که در داستان طرح شده فرع بر موضوع و در واقع نتیجه آشفتگی رابطه بین زوجین است. یکی از زوجین به دیگری توجه نمی کند و به طور معمول، به دیگران توجه می کند و این برای هر همسری آزاردهنده است؛ ولی مشکل اصلی توجه همسر به دیگران نیست؛ بلکه چرایی بی اعتنایی شکل گرفته بین آن هاست. حال اگر این گونه به این مسئله توجه کنیم، بهتر می توانیم به علت ها توجه بکنیم و نه معلول ها.
دلایل بی توجهی به همسر از ابتدا
اگر فردی از ابتدا و این گونه نسبت به همسرش بی توجه باشد، چندین فرض وجود دارد که اهم آن ها عبارت است از:
*ازدواج از سرناآگاهی و بی تجربگی.
*ازدواج هایی که صرفا به توصیه مادر و پدر یا فرد دیگری رخ می دهد که بعد از مدتی فرد معمولا به نامتناسب بودن انتخاب و بی میلی خود پی می برد؛ البته برخی افراد در ابتدا چندان بی میلی نشان نمی دهند؛ بلکه با بالا رفتن سن و بروز برخی اصطکاک های معمول بین زوجین این بی میلی به طور جدی خود را نشان می دهد و حتی ابراز می شود که پایین ترین سطح آن بی توجهی و بی اعتنایی است و بالاترین آن تهدید به طلاق و متاسفانه در برخی موارد اقدام به آن است.
*ازدواج از سر ترحم به طرف مقابل.
*فرد با سرمایه عشق و علاقه طرف مقابل و به خاطر این که او به این ازدواج علاقه مند است و نه خودش، دست به این کار می زند. شراکتی که متاسفانه در آن، فقط یک شریک سهم هر دو طرف را متحمل شده است!
راه حل در این شرایط چیست؟
شاید تصورکنید که چنین زوجینی راه به جایی نخواهند برد و تحمل یا جدایی حاصل این ازدواج خواهد بود. بله، برخی از آن ها متاسفانه همین مسیر را انتخاب می کنند؛اما برخی به مدد متخصص و روانشناس خانواده فرا می گیرند که این بار خود عامل بر زوجیت خود باشند، درست مثل این که دوباره همسر خود را انتخاب می کنند و آرام آرام یکدیگر را پیدا می کنند.
در واقع این انتخاب من است که تعهد و توافق را به همراه دارد و بالعکس یک رابطه تحمیلی، تحمل و تردید مکرر را در پی دارد، همان که خانم داستان ما از آن به بی توجهی و سردی در رفتار همسرش یاد کرد.
درخور توضیح است که پیش نیاز شکل گیری رابطه ای نو و تازه مبتنی بر انتخاب اکنون خود زوج، نبودن متغیرهای قدیم و جدید بازدارنده و تخریب کننده رابطه اعتماد آمیز بین آن هاست؛ برای مثال بی وفایی و بی تعهدی عاملی جدی در تخریب رابطه و مانع از سرگیری آن می شود.
دلایل بی توجهی به همسر بعد از چندین سال
اما اگر همسر فردی از ابتدا سرد و بی اعتنا نبوده است و در واقع ازدواج بر اساس فرض های مطرح شده، تا قبل از این انجام نگرفته است؛ بلکه کاملا آگاهانه و عاشقانه بوده و حالا بعد از سال ها موج بی توجهی را می بیند و احساس می کند، دلایل دیگری بر موضوع مترتب است که معمول ترین و شایع ترین آن ها عبارت است از:
الف) حساس شدن بر کنش ها و رفتارهای والدین و اعضای خانواده های یکدیگر. «پدرت چرا این حرف را زد؟»، «مادرت یا خواهرت چرا احترام کافی و در شان من، به من نمی گذارند؟»، «چرا به خواهر و برادرت بیشتر دادند به ما کمتر؟» و مواردی از این قبیل که همگی با پذیرش یک اصل از سوی زوج رو به بهبود می گذارد.
اصلی که می گوید: «رفتار والدین و اعضای خانواده همسر هیچ ربطی به خود وی ندارد.» البته که رفتار والدین بر روابط زوج تاثیر گذار است؛ ولی وقتی که از همسر خود انتظار تغییر دادن والدین یا خواهر و برادرش را داشته باشید، مشکل ایجاد می شود.
ب)موضوع دیگر وجود روابط مالی مبهم زوج با یکدیگر یا با اقوام درجه یک است. زن و شوهری که هر دو درآمدهای مجزا دارند؛ ولی هزینه های مشترک، بی شک اگر در نحوه هزینه کرد مشترک از دو درآمد، مهارت کافی نداشته باشند تداخل مسائل عاطفی با مسائل مالی ایجاد می شود و نتیجه ای جز سردی و بی اعتنایی زوج نسبت به هم را در پی ندارد و متاسفانه گاهی این امر، بدون هیچ واکنش مشخصی از سوی طرفین یا فرد قربانی سال ها مسکوت می ماند و به طور نامحسوس باعث رنجش و عصبیت طرف مقابل می شود؛ بنابراین اگر به این امر مبتلا هستید تنها علاج، ایجاد صندوق مشترک است که هر یک درصدی از حقوق را که مورد توافق قرار گرفته، در صندوق بگذارید و از آن هزینه کنید.
ج)نبود کفویت بین زوج. کفو در لغت به معنای نظیر و شبیه است و در ازدواج بدین معناست که میان زن و شوهر باید تا حدی شباهت وجود داشته باشد؛ برای مثال یک زن مذهبی با یک مرد غیر مذهبی نمی تواند کنار بیاید، یا یک مرد برونگرا با یک زن خیلی درونگرا مشکل زیادی خواهند داشت یا زوجی که از نظر فرهنگی و قومیت خیلی با هم فرق دارند احتمال وقوع اختلافات زناشویی در بین آن ها به شدت زیاد است. چنین زوجینی، اگر قصد ادامه دادن دارند برای کاهش مشکلات باید یاد بگیرند که با تفاوت های یکدیگر سازگار شوند نه این که آن ها را موضوع اختلاف کنند که این امر کار چندان ساده ای نیست؛ ولی شدنی است.
منبع : روزنامه خراسان