او مسئولیتهای بسیاری را به عهده گرفت که مطمئناً از توان پسری در سن وی خارج بود. آشغالها را بیرون میگذاشت، چمن زنی میکرد و انواع کارهای مردانه خانه را که از دستش برمیآمد، انجام میداد. مادرم هرگز به او نمیگفت که یک چنین کارهایی را بکند و این خود برادرم بود که از همان هنگام، احساس مسئولیت کرد.
به دلیل فوت پدر، مادر مجبورشده بود که شغلی تمام وقت بگیرد و صبحهای زود از خانه بیرون برود. او فرصت نداشت ما را بیدار و راهی مدرسه کند. درعوض برادرم صبح زود از خواب بلند میشد، صبحانه درست میکرد، مرا بیدار و تختم را مرتب میکرد، به من صبحانه میداد و دفتر و کتابهایم را مرتب داخل کیفم میگذاشت تا آماده شوم.
سپس دست مرا میگرفت تا همراه با هم به ایستگاه اتوبوس برسیم. او در راه، با من همان بازیهایی را میکرد که زمانی پدرم با ما میکرد. هر کاری از دست برادرم برمیآمد، انجام میداد تا مرا خوشحال کند و اغلب اوقات هم موفق میشد. وقتی از مدرسه برمیگشتیم، برای من شیر و بیسکویت میآورد تا سیر شوم. همچنین رختها و ظرفهای نشسته را میشست و وسایل آشپزی را آماده میگذاشت تا هنگامی که مادرم به خانه برگشت، همه چیز آماده باشد و او سریع بتواند غذا درست کند. بعد هردو مینشستیم و تکالیف مان را انجام میدادیم.
مادرمان گهگاه اجازه میداد بیرون برویم و با دوستانمان بازی کنیم. این دقایق، زمانی بود که برادرم هم میتوانست لذت کودکی را بچشد.
دو سال پیش، من و مادرم برای خرید در روز پدر به فروشگاهی رفته بودیم که کارتپستالهایی مناسب روز پدر داشت. من داشتم نگاهی به کارتها میانداختم که مادرم گفت: عزیز دلم، میدانم که دیدن این کارتپستالها دل تو را به درد میآورد، اما باید قوی باشی. من جواب دادم: مادرجان، آنچه میگویی درست نیست. به خاطر زحمتی که برادرم برایم میکشد، من کمبودی حس نمیکنم. ای کاش کارتپستال روز برادر هم میفروختند. مادرم رو به من کرد و گفت: برادرت در واقع نقش پدر را نیز برای تو ایفاکرده؛ پس بیا یک کارت روز پدر برای او بخریم و به او هدیه کنیم.
من کارتی را انتخاب کردم، جملههای تشکرآمیز روی آن نوشتم و به برادرم تقدیم کردم. هنگامی که برادرم آن را میخواند، حلقهای از اشک را دیدم که در چشمانش نقش بست و من هم بغضی در گلویم حس میکردم. مادرم به برادرم گفت: پسر خوبم، تو در این خانه جای خالی پدرت را برای ما پرکردهای. مطمئنم که روح پدرت به تو میبالد و افتخارمی کند. ما هم دوستت داریم و از تو ممنونیم. (جام جم سرا/ www.inspirationastories.com/ چاردیواری، ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)
540
لینک منبع :
روایت زندگی: پدر دوم منروایت زندگی: پدر دوم من - جام جم آنلاین
jamejamonline.ir/sara/.../روایت-زندگی-پدر-دوم-منCached14 آوریل 2015 ... تصویر روایت زندگی: پدر دوم من. او مسئولیتهای بسیاری را به عهده گرفت که مطمئناً
از توان پسری در سن وی خارج بود. آشغالها را بیرون میگذاشت، چمن ...
روایت زندگی: پدر دوم من - جام جم آنلاین
188.75.89.4/sara/1904598982231995806/روایت-زندگی-پدر-دوم-من
14 آوریل 2015 ... تصویر روایت زندگی: پدر دوم من. او مسئولیتهای بسیاری را به عهده گرفت که مطمئناً
از توان پسری در سن وی خارج بود. آشغالها را بیرون میگذاشت، چمن ...
روایت زندگی: پدر دوم من | وقتی پنج سال بیشتر نداشتم پدرم - قطره
www.ghatreh.com/news/nn25510781/روایت-زندگی-پدر-دوم
14 آوریل 2015 ... وقتی پنج سال بیشتر نداشتم پدرم فوت کرد. در آن زمان بچه بودم و چیز زیادی از دنیا
نمی دانستم، اما متوجه شده بودم کÙ.
کلک خیالانگیز: زندگی نورالدین زرینکلک - Google Books Result
https://books.google.com/books?isbn=178083604X
ابراهیم نبوی - 2016 - Biography & Autobiography
فقط مجید و مامان و مریم پیش پدرم زندگی می کردند. مریم یک بار رفته بود آمریکا، ولی
برای گشت و گذار، شش ماهی مهمان شمس الدین شده بود و با همسر دوم شمس الدین که همسن او
بود، برگشت به ایران. اتفاقا سر راه هم به بلژیک آمدند و یک ماهی هم پیش من ماندند. ...
مجید زرین کلک که آخرین روزهای پدر را با او گذراند، روایت خودش را از مرگ محمد زرین ...آیا این سخن، که انسان سه پدر دارد. پدر تنی، پدر زن و معلّم، برگرفته از ...
www.islamquest.net/fa/archive/question/fa38503Cached
Similar2 جولای 2014 ... گفت: معلم؛ زیرا معلم سبب زندگی معنوی و اخروی است،[4] اما پدر تنها سبب زندگی
مادی و دنیوی است.[5] [1]. آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص ...
محمد دوم - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
https://fa.wikipedia.org/wiki/محمد_دومCached
Similarسلطان محمد دوم ملقب به محمد فاتح (۳۰ مارس ۱۴۳۲–۳ مه ۱۴۸۱؛ به ترکی: Fatih Sultan ...
اسم بهشت شد و محمد بار دیگر جا را به پدر داد و سلطان مراد آتش جنگ را فرونشاند و محمد
را برای ... قسطنطنیه در زبان یونانی «ایس تن پولیس» یعنی «من به شهر میروم» است.
... در بعضی روایات آمدهاست که خود سلطان محمد خشت درست میکرد، کار بنایی انجام
میداد ...
محمدباقر مجلسی - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
https://fa.wikipedia.org/wiki/محمدباقر_مجلسیCached
Similarپدرش محمدتقی مجلسی از شاگردان شیخ بهایی بود و در علوم اسلامی از بزرگان روزگار
خود ... مجلسی زندگی بسیار مجلل و آراستهای داشت به طوری که سید نعمتالله جزایری
همکار و ... به بحارالانوار و علامه مجلسی تغییر کرد و از من خواست کتبش را ویرایش
کنم. ... شیعه نیست و به گرایش به وهابیگری متهم است و مخالف اصل استفاده از
روایات در ...
شمس تبریزی - ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
https://fa.wikipedia.org/wiki/شمس_تبریزیCached
Similarاز زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد خبر مهمی در
دست نبود. قدیمیترین ... من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او میرمید.
شاهد سقوطهاى سهگانه: Witness To The Triple Falls - Google Books Result
https://books.google.com/books?isbn=1595843329
Hossein Haghighi, حسین حقیقی - 2013 - History
او در کتاب بحارالانوار خود نقل می کند که روزی خال مفضال او از پدر مرحومش حکایت می
... در آن لحظه جن مزبور حاضر بوده و همسر تو را با خود برده است ولی من تلاش می کنم که
همسر ... و روایت دوم وقتی است که شیهه اسبان افغان به گوش مردم اصفهان می رسد. ...
ملایان در ۲۴ سال زندگی شاه سلطان حسین و در حرمسرای صفویه با زنان و خواجگان ملایان
از ...روایت دختر خلخالی از پدر
www.eghtesadnews.com/بخش.../178818-روایت-دختر-خلخالی-از-پدرCached8 آگوست 2017 ... دلیل دوم هم اینکه خیلی وقتها فضایی برای گفتن پیدا نکردم. همیشه یک ... در تمام
زندگی سیاسیاش میگفت حق ندارید از قبل من استفاده کنید. یکی از ...
چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت 16:44