مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

آقای​ خان بزرگ!

جام جم سرا: پیرمرد با دست به لیوان آب روی کمد اشاره کرد و زن جوان داد زد: «نه. همین یه ربع پیش بود دو تا لیوان آب خوردی... خان‌بابا یه ذره هم فکر ما باش. راستی عروست دیروز می‌گفت که خان بودی. درسته چهار پارچه آبادی جلوت دولا و راست می‌شدند؟»

زن حرفش را برید و با صدای بلند گفت: «من می‌رم اون اتاق هر وقت کاری داشتی زنگ رو بزن. زن از روی میز چوبی تلفن همراهش را برداشت و به اتاق دیگر رفت.»

پیرمرد لاغر بود اما چهارشانه. قدش آن‌قدر بلند بود که وقتی روی صندلی چرخدار نشسته است پایش کمی به زمین بکشد. شلوارک آبی به پایش کمی گشاد بود. چند سالی بود که زمینگیر شده بود. آن روز اولین روزی بود که زن برای تیمارش به طبقه دوم آن آپارتمان آمده بود. درست راس ساعت 7 صبح زن آمد و از مرد جوان و همسرش در طبقه بالا کلید را گرفت تا پیرمرد را تر و خشک کند. پسر و عروسش در طبقه بالا و پیرمرد تنها در طبقه پایین.

روز به پایانش نزدیک می‌شد. زن خدمتکار هنوز با تلفن همراهش حرف می‌زد. صدایش از اتاق دیگر می‌آمد. پیرمرد نگاهش به پنجره خیره مانده بود. نگاه نمی‌کرد، زل زده بود به نقطه‌ای و چشم بر نمی‌داشت. درست مانند رگه‌های چراغ‌قوه‌های لیزری که روی نقطه‌ای تیز می‌شوند و انگار می‌خواهند آن نقطه را سوراخ کنند. زن گوشی به دست به اتاق سر زد و وقتی از پیرمرد خیالش راحت شد، دوباره به اتاقش برگشت.

صدای زنگ در، زن خدمتکار را به خود آورد. زن بسرعت در را باز کرد. مرد جوان در آستانه در ایستاده بود. نگاهی به زن کرد و گفت: «امروز چطور بود؟» زن با هیجان گفت: «آقا خیلی خوب بودند امروز.هم شیر خوردند و هم...» مرد نگذاشت حرف زن تمام شود و ادامه داد: «قرصش رو بده... بذارش رو تخت برو خونه! کلید رو هم بیار بالا بده به خانم.» زن با لکنت گفت: «آقابزرگ شبا تنها می‌مونن؟ گناه دارند. امروز همش تو خواب بودند. آقا باور می‌کنید تو روز چشاشون همش خواب داره. فکر کنم بابت این قرصا...» مرد جوان که انگار از این حرف عصبانی شده بود رو به زن کرد و با تشر گفت: «به شما چه ربطی داره؟» زن که انگار از گفته‌اش پشیمان شده بود، ادامه داد: «درسته، ولی گفتم یه وقت مشغول‌الذمه نباشم.» مرد جوان گفت: « نه خانم‌جان شما هیچ چی نمی‌شی. خیالت راحت. ما از این ادا​ و​ اطوارا نداریم. میای تر و خشکش می‌کنی پولتو هم سر ماه می‌گیری.»

زن گفت: «آقا من می‌گم گناه داره. شما حتی به ما اعتماد نداری که کلید رو بدی.....» مرد که انگار نمی‌خواست حرف زن تمام شود گفت: «اولا کلید رو نمی‌دم یه وقت اینجا نشه پاتوق.... قبل شما یکی اومده بود اینجا رو کرده بود شیره کش خونه.ثانیا این آقا که اینجا نشسته روی صندلی پدر من هست یعنی من بیشتر از شما باید دلم واسش بسوزه.» زن با شنیدن این حرف براق شد و گفت: «آقا به من ربطی نداره اما آدم که هست. ببینش. ماشالله انگار جوون بوده کسی بوده واسه خودش. خانم دیروز تعریف می‌کرد که خان بوده و چند تا روستا...» مرد جوان که با نوک‌ناخن گچ دیوار را می‌تراشید با شنیدن این جمله گفت: «خان بوده؟» و ریز خندید. قدمی برداشت و در حالی که به سمت پیرمرد حرکت کرد، داد زد: «خان‌بابا ببین چی می‌گه؟ تو خان بودی... حتما رعیت هات رو هم زیر شلاق می‌گرفتی. حتما زنتو هم می‌زدی؟ هان؟ نکنه مادر منو هم زدی؟» مرد بغض کرده بود و روبه‌روی پیر مرد زانو زده بود. مرد جوان فریاد زد: «راستی مادر من زن چندمت بود؟ کلفتت بود نه؟ باردار که شد بیرونش کردی نه؟ راستی آقای خان بزرگ! چرا 20 سال بعد وقتی ذلیل شدی اومدی سراغش... کلفت می‌خواستی باز یا...» مرد حرفش را قطع کرد به سمت در بازگشت. مرد با صدای بلند داد زد: «کارت تموم شد کلید رو بیار بالا بده.»

***

ساعتی نگذشت که زن خدمتکار یک طبقه بالاتر روبه‌روی در خانه منتظر ایستاده بود. زنگ را که به صدا در آورد. مرد جوان خیلی سریع‌تر از حد معمول خودش را رساند. زن که کلید را به او داد نگاهش را دزدید به عمق خانه. پیرزنی روی ویلچر نشسته بود. خوب که دقت کرد جای زخمی کهنه روی صورتش خودنمایی می‌کرد. زن خدمتکار که پله‌ها را پایین می‌آمد صدای مرد جوان از خانه‌اش می‌آمد که می‌گفت: «مادرجان چشم. دیر نمی‌شه الان می‌برمت پیش خان بزرگ...»

مهدی نورعلیشاهی



لینک منبع :آقای​ خان بزرگ!

Images for آقای​ خان بزرگ! آقای​ خان بزرگ! - جام جم آنلاین jamejamonline.ir/sara/1619874143654868115/آقای​-خان-بزرگ‎Cached26 آگوست 2014 ... تصویر آقای​ خان بزرگ! جام جم سرا: پیرمرد با دست به لیوان آب روی کمد اشاره کرد و زن جوان داد زد: «نه. همین یه ربع پیش بود دو تا لیوان آب خوردی. آقای​ خان بزرگ! - جام جم آنلاین 77.104.65.15/sara/1619874143654868115/آقای​-خان-بزرگ‎Cached26 آگوست 2014 ... تصویر آقای​ خان بزرگ! جام جم سرا: پیرمرد با دست به لیوان آب روی کمد اشاره کرد و زن جوان داد زد: «نه. همین یه ربع پیش بود دو تا لیوان آب خوردی. آخرین سقوط آریاها، خاطرات اولین رئیس ستاد ارتش پس از انقلاب: ... - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1588140989 سرهنگ نصرالله توکلی نیشابوری, Nasrollah Tavakoli-Nishabouri - ‎2014 - Biography & Autobiography در چنین شرایط و اوضاع و احوالی بود که ایوب خان دست به یک کودتای نظامی زد. ... لعل نهرو، لیاقت علی خان، و چندین شخصیت بزرگ و کوچک دیگر در راه استقلال و رهایی ... در اولین سالهای تأسیس کشور پاکستان، آقای لیاقت علی خان مقام نخست وزیری و 1 .گزنه: Gazaneh - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1595846204 Jaffar Shahri, جعفر شهری - ‎1973 - Young Adult Nonfiction فریادکنان که جلیل خان توران خانم را کشت خود را به اطاق خانم بزرگ رسانیده او را با ... اگر آقای تهرانی یا جناب خان صدایش می کردند تعارفشان می کرد، اما اگر حمزه علی اش ...مهدی هاشمی «خان بزرگ» یک ده خیالی + عکس - ایسنا www.isna.ir/news/.../مهدی-هاشمی-خان-بزرگ-یک-ده-خیالی-عکس‎Cached3 مه 2016 ... آقای مقدم به عنوان کارگردان و دوستان دیگری مثل آقایان تنابنده، مهرانفر، ... هاشمی سپس اعلام کرد که به همراه مهدی فخیم‌زاده نقش دو خان بزرگ ده را بازی ... مهدی هاشمی «خان بزرگ» یک ده خیالی +گریم www.fardanews.com/.../مهدی-هاشمی-خان-بزرگ-یک-ده-خیالی-گریم‎Cachedهاشمی که نوروز امسال در سریال «زعفرانی» حضور داشت، گفت: همکاری آقای ... هاشمی سپس اعلام کرد که به همراه مهدی فخیم‌زاده نقش دو خان بزرگ ده را بازی می‌کنند که با ... قبای زرین، عبای پشمین: Golden Costume, Woolen Cloak - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1595844880 Normohammad Asgari, نورمحمد عسگری - ‎2014 - History عاقبت جناب نخست وزیر و همه ارکان دولتی اش تسلیم محمد خان رینگو شدند و برای آنکه فرودگاه بزرگ که چهار روز بود ... همه چیز طبق خواسته آقای رینگو صورت پذیرفت.دیوان فرخی یزدی: Divan Farrokhi Yazdi - Google Books Result https://books.google.com/books?isbn=1595845887 Hosein Makki, حسین مکی - ‎2016 - Juvenile Nonfiction این چکامه به مطلع زیر شروع می گردد: سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست کس ار ... مقالاتشان در طوفان هفتگی زیاد است یکی «آقای میرزا اسماعیل خان یکانی» است که ...آقامحمدخان قاجار - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/آقامحمدخان_قاجار‎Cached Similarوی فرزند محمدحسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی‌خان قاجار فرزند شاهقلی خان فرزند ..... فرستادن نماینده (اسماعیل آقای مکری) به بخارا برای مذاکره با شاه سعید خان حاکم مرو جهت .... نقاشی آقا محمد خان (راست) و وزیر بزرگ خود ابراهیم خان کلانتر (سمت چپ).