شب یلدا (چله) بلندترین شب سال است که از دیرباز مورد توجه ایرانیان بوده است. دور هم جمع شدن از رسوم نیکی است که از آنان به یادگار مانده است.
شب یلدا یا همان شب چله درازترین شب سال، آخرین روز فصل پاییز و اولین شب فصل زمستان است. در این شب فاصله بین غروب خورشید تا طلوع خورشید در صبح اول دی ماه بیشترین طول شب را دارد، طولانیترین شب سال به این معنا نیست که طول این شب نسبت به شبهای دیگر خیلی بلند تر است بلکه گاها این طولانی بودن به کمتر از یک دقیقه میرسد. ایرانیان از دیرباز بر این باور بودهاند که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلند تر شده و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند.
شب یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار میکردهاند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است. بسیاری بر این باورند که ریشهی پاسداشت شب چله میراث قوم کاسپیان است. کاسپها از اولین اقوام اریائی هستند که وارد ایران شدند. انها مردمانی با چشمهای کبودرنگ و موهای بور بودند که ابتدا در گیلان امروزی سکنی گزیدند و پس از چندی به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند.
چون تاریکی فرا میرسید در پرتو روشنایی آتش تاریکی اهریمنی را از بین میبردند. در این شب مهم یا تولد خورشید افراد دور هم جمع میشدند و جهت رفع این نحوست آتش میافروختند و خوان ویژه مانند سفره یی که عید نوروز تهیه میکنند اما محتویات آن متفاوت است میگستراندند و هر آنچه میوه تازه فصل که نگهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند. این سفره جنبه دینی داشته و مقدس بود و از ایزد خورشید روشنایی و برکت میطلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوههای تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پربرکت داشته باشند و همه شب را در پرتو چراغ و نور و آتش میگذراندند تا اهریمن فرصت دژخویی و تباهی نیابد.
چله اول که اولین روز زمستان و یا نخستین شب آن است تولد مهر و خورشید شکست ناپذیر است، زیرا مردم دورههای گذشته که پایه زندگیشان برکشاورزی و چوپانی قرار داشت و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعت خو داشتند و براثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافته و کارها و فعالیتشان را براساس آن تنظیم میکردند و به تدریج دریافتند که کوتاهترین روزها آخرین روز پاییز یعنی سیام آذر و بلندترین شبها شب اول زمستان است اما بلافاصله بعد از این با آغاز دی روزها بلندتر و شبها کوتاه تر میشود.
در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز میگفتند که نخستین روز آن خرم روز نام داشت و ماهی بود که آیینهای بسیاری در آن برگزار میشد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید معنایی ژرف مییابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده میشود خورشید از نو زاده میشود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز میکند و خرمی جهان را فرا میگیرد.
مراسم شب چله از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده میشد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومیها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت که در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت کلیسا، کریسمس (مراسم میلاد مسیح) را 17 دسامبر قرار دادند که چهار روز و در سالهای کبیسه سه روز بیشتر از یلدا فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یکی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار میشدهاند.
آراستن سرو و کاج در کریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریکی و سرما مینگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو میایستادند و عهد میکردند که تا سال بعد یک نهال سرو دیگر کشت کنند.
شب زنده داری شیرازیها
مردم شیراز در شب یلدا به شب زنده داری میپردازند و برخی نیز بسیاری از دوستان و بستگان خود را دعوت میکنند. آنها در این شب سفره یی میگسترانند که بی شباهت به سفره هفت سین نوروز نیست و در آن آینه را جای میدهند. گونههای بی شمار آجیل و تنقلاتی چون نخودچی، کشمش، حلواشکری، رنگینک و خرما و میوههایی چون انار و به ویژه هندوانه خوراکیهای این شب را تشکیل میدهند.
هندوانه آذربایجان
سوگند دادن در اردبیل
در اردبیل رسم است که مردم، چله بزرگ را سوگند میدهند که زیاد سخت نگیرد و معمولاً گندم برشته (قورقا) و هندوانه و سبزه و مغزگردو و نخودچی و کشمش میخورند. در گیلان هندوانه را حتماً فراهم میکنند و باورمندند که هرکس در شب چله هندوانه بخورد در تابستان احساس تشنگی نمیکند و در زمستان سرما را حس نخواهد کرد. «آوکونوس» یکی دیگر از میوههایی است که در این منطقه در شب یلدا رواج دارد و به روش خاصی تهیه میشود.
در فصل پاییز، ازگیل خام را در خمره میریزند، خمره را پر از آب میکنند و کمی نمک هم به آن میافزایند و در خم را میبندند و در گوشه یی خارج از هوای گرم اتاق میگذارند، ازگیل سفت و خام، پس از مدتی پخته و آبدار و خوشمزه میشود. آوکونوس (ازگیل) در اغلب خانههای گیلان تا بهار آینده یافت میشود و هر زمان هوس کنند ازگیل و تازه و پخته را از خم بیرون میآورند و آن را با گلپر و نمک در سینه کش آفتاب میخورند.
انتظار مردم کرمان
بنا به روایت مردم کرمان تا سحر انتظار میکشند تا از قارون افسانه استقبال کنند. قارون در پوشاک هیزم شکن برای خانوادههای فقیر تکههای چوب میآورد. این چوبها به زر دگرگون میشوند و برای آن خانواده، ثروت و روزی به همراه میآورند.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره
بامداد-امامت در لغت
واژه «امامت» در لغت به معناى رهبرى و پیشوایى، و «امام» به معناى مقتدا و پیشواست، خواه انسان باشد،یا چیز دیگر، چنانکه ابن فارس گفته است: «امام، کسى است که در کارها به او اقتدا میشود، و پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ امام ائمه، و خلیفه، امام رعیت، و قرآن، امام مسلمان است».(۱)
قرآن کریم، همانگونه که برخى از انسانها را امام نامیده، کتاب آسمانى حضرت موسى (ع) را نیز امام خوانده است، آنجا که در مورد حضرت ابراهیم (ع) فرموده است:
«إِنِّى جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً».(۲)
من تو را پیشواى مردم قرار دادم.
و درباره کتاب حضرت موسى (ع) فرموده است:
«وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً».(۳)
پیش از قرآن کتاب موسى به عنوان پیشوا و مایه رحمت، نازل گردید.
و در جاى دیگر، لوح محفوظ را نیز «امام مبین» خوانده و میفرماید:
«وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِى إِمامٍ مُبِینٍ».(۴)
هر چیزى را در «امام مبین» (لوح محفوظ) برشمردهایم.
امامت در اصطلاح متکلمان
متکلمان اسلامى براى امامت تعاریف مختلفى ذکر کردهاند، و غالباً امامت را «ریاست و رهبرى عمومى جامعه در زمینه امور دینى و دنیوی» دانستهاند، نمونههایى از این تعاریف را یادآور میشویم:
۱٫ امامت، رهبرى عمومى دینى است که در برگیرنده ترغیب مردم به آن چه مایه حفظ مصالح دینى و دنیوى آنها، و بازداشتن آنان از آن چه مایه زیان آنها است، میباشد.(۵)
۲٫ امامت، رهبرى و بالاصاله در امور دین است.(۶)
۳٫ امامت، جانشینى پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ در برپاداشتن دین است به گونهاى که پیروى او بر همه امت واجب است.(۷)
۴٫ امامت، رهبرى عمومى در امر دین و دنیا به عنوان جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ است.(۸)
توضیحات
۱٫ مقصود از قید «بالاصاله» در تعریف دوم، احتراز از رهبرى به نیابت از امام است،مانند نواب خاصه و عامه امام عصر(عج) .
۲ . مقصود از «امور دینی» در دو تعریف اول و دوم این نیست که وظیفه امام منحصر در اداره امور دینى مردم است، و هیچگونه مسؤولیتى نسبت به امور دنیوى ندارد، بلکه مراد این است که امور دنیوی، منهاى جنبههاى اخلاقى و دینى آنها، از شؤون امامت نیست. مثلاً قضاوت در اینکه کدام اثر هنرى برجستهترین آثار هنرى است، از وظایف ویژه امام به شمار نمیرود، هر چند امام میتواند واجد چنین مهارت علمى باشد، و احیاناً برجستهترین هنرمند را نیز معرفى کند، ولى این کار را به عنوان یک صاحب نظر و هنرشناس انجام میدهد، نه به عنوان امام».(۹)
۳٫ وجه اینکه در تعاریف علماى اهل سنت بر مسئله خلافت و جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ تأکید شده، و در تعاریف علماى شیعه قید «بالاصاله» آمده، این است که علماى شیعه در عین اینکه امام را خلیفه و جانشین پیامبر میدانند، او را خلیفه الهى و منصوب از جانب خداوند میدانند، ولى علماى اهل سنت امام را برگزیده از جانب مردم به عنوان جانشینى پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ میدانند، نه خلیفه خداوند، چنانکه در بحثهاى آینده توضیح داده خواهد شد.
۴٫ خلافت و امامت دو عنوان براى یک حقیقت میباشند که هر یک ناظر به جنبه خاصى از آن است، خلافت ناظر به جنبه ارتباط آن با خدا و پیامبر ـ صلّى الله علیه و آله ـ و امامت ناظر به جنبه ارتباط آن با امت اسلامى، یعنى قیادت و رهبرى آنها است، بدین جهت در روایات و نیز کلمات متکلمان اسلامى هر دو تعبیر به کار رفته است.
ابعاد مسئله امامت
مسئله امت، ابعاد گوناگونى دارد، مهمترین آنها عبارتند از:
۱٫ بعد اعتقادى
از این نظر که حفظ و بقاى دین به امامت وابسته است، امامت یک مسئله اعتقادى است؛ زیرا اعتقاد به حدوث و بقاى دین بر هر مسلمانى واجب است، بنابراین اعتقاد به آن چه حدوث و بقاى دین در گرو آن است نیز واجب است، حدوث دین وابسته به نبوت، و ادامه آن وابسته به امامت میباشد، بنابراین، همانگونه که اعتقاد به نبوت، اعتقادى دینى و واجب است، اعتقاد به امامت نیز چنین است.
۲٫ بعد سیاسى
سیاست، عبارت است از تدبیر امور جامعه از طریق تدوین قوانین لازم و اجراى آنها، و غایت عقلانى آن اصلاح زندگى مادى و معنوى افراد جامعه است. و چنانکه بحثهاى آینده بیان خواهد شد، اصلاح زندگى مادى و معنوى بشر، از طریق تعلیم معارف الهى و اجراى احکام دینى، فلسفه اصلى امامت را تشکیل میدهد.(۱۰)
۳٫ بعد تاریخى
مسئله امامت در امتداد نبوت و خاتمیت است، از این رو در مرحلهاى از تاریخ اسلام آغاز شده و تا امروز ادامه یافته و از این پس نیز تا آخرین لحظه حیات دنیوى بشر باقى خواهد بود. بنابراین، چگونگى تعیین نخستین امام، و امامان پس از او، و عکسالعمل مسلمانان در اینباره و بالاخره حوادث تاریخى امامت، از موضوعات مهم و حساس تاریخ اسلام به شمار میرود.
هر یک از ابعاد یاد شده مربوط به علم خاصى است، بعد اعتقادى آن از مسایل علم کلام است. بعد سیاسى آن در علومى مانند فلسفه سیاست و جامعهشناسى مورد بحث واقع میشود، و بعد تاریخى آن بخشى از تاریخ اسلام را تشکیل میدهد، بحث درباره امامت از بعد سیاسى و تاریخى اختصاص به علماى اسلام ندارد، و مبتنى بر داشتن باور اسلامى نیست، ولى بحث درباره آن از جنبه اعتقادى مبتنى بر ایمان اسلامى ومخصوص متکلمان اسلامى است، مگر آن که کسى کلام اسلامى را از جنبه تاریخى مطالعه کند که در این صورت بحثى پیرامون دینى خواهد بود.
فلسفه و ضرورت امامت
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحى تشریعى و آوردن شریعت که با ختم نبوت پایان پذیرفته است. تبیین و توضیح این نکته را طى عناوین زیر یادآور میشویم:
۱٫ تبیین مفاهیم قرآن
یکى از وظایف پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ تبیین معانى و مفاهیم قرآن کریم بود، خداوند خطاب به پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ میفرماید:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».(۱۱)
ما ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم تا آنچه براى مردم نازل میشود را براى آنها تبیین نمایى.
پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ نیز در حدیث ثقلین، عترت (ع) خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
«اِنّى تارِکُ فیکُمُ الثِّقْلَینْ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی».
من دو شیئى گرانبها را در میان شما میگذارم، این دو عبارتند از: کتاب خدا، و عترت من.
یعنى فهم حقایق قرآن را باید با راهنمایى عترت (ع) آموخت.
هم چنین تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمیدانند، چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ».(۱۲)
و در روایات آمده است که: ائمه معصومین (ع) راسخان در علم میباشند.(۱۳)
۲٫ داورى در منازعات
در بحث نبوت یادآور شدیم که یکى از اهداف نبوت، داورى در اختلاف و منازعات بوده است، چنانکه خداوند میفرماید:
«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ».(۱۴)
خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهند برانگیخت، و کتاب را به حق با آنان نازل کرد، تا در اختلافات مردم داورى کند.
نکته جالب توجه در این آیه شریفه آن است که داورى به کتاب نسبت داده شده است، زیرا معیار داورى همان احکام الهى است که کتاب در برگیرنده آنها است.
بدیهى است اختلاف و نزاع به زمان پیامبران اختصاص ندارد، لیکن از آنجا که حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد، و در نتیجه وجود امام، بسان پیامبر، امرى لازم و ضرورى است.
۳٫ ارشاد و هدایت انسانها
ارشاد و هدایت انسانها در زمینه اعتقاد، احکام دینى، و مسایل اخلاقى و اجتماعى، یکى دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهى است. این نیز هدف از ویژگیهاى نبوت نیست و به انسانهایى که در عصر پیامبران زندگى میکردند اختصاص نداشته است. بنابراین، اگر بعثت پیامبران به انگیزه ارشاد و هدایت بشر کارى بایسته و لازم بوده است، این بایستگى و لزوم در مورد امامت نیز موجود است.
۴٫ اتمام حجت بر بندگان
یکى از اهداف رسالت پیامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در اینباره میفرماید:
«رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».(۱۵)
پیامبرانى بشارت دهنده و بیم دهنده (را برانگیخت) تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
این امر نیز اختصاص به زمان خاصى ندارد، از این روى امام على (ع) فرموده است:
«لا تَخْلُو الأرضُ مِنْ قائِمِ للهِ بِحُجهٍ إما ظاهِراً مَشهوراً و أو خائِفاً مَعموراً، لِئلا تَبْطُلْ حُجَجُ اللهِ وَ بَیناتُه… یَحْفَظُ اللهُ بِهِم حُحَجَهُ و بَیّناتِهِ اُولئکَ خُلَفاءُ الله فى أرضهِ، وَ الدُعاهُ اِلى دینِهِ.»(۱۶)
زمین از حجت خدا خالى نخواهد بود، یا آشکار و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجتها و دلایل الهى باطل نگردد… خدا به وسیله آنها حجتها و دلایل خود را حفظ میکند… آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین او میباشند.
۵٫ برقرارى عدل و امنیت
از اهداف دیگر نبوت برقرارى عدل و امنیت اجتماعى است، چنانکه در آیه ۲۵ سوره حدید آمده است:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
رسولان خود را با دلایل فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط پایدار گردند.
این هدف نیز از ویژگیهاى نبوت نبوده و به انسانهاى گذشته اختصاص ندارد، بلکه از نیازهاى همیشگى بشر میباشد، و در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یک آرمان الهى و پایدار است، که پس از نبوت، از طریق امامت تحقق میپذیرد.
امام على (ع) درباره اهداف حکومت دینى، کلامى دارد که بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسى و حکومتى آن است، آن جا که میفرماید:
«اللّهُمَّ اِنّکَ تَعْلَمُ اَنّهُ لَمْ یَکُنِ الّذى کانَ مِنَّا مَنَافَسَهُ فِى سُلطَانٍ, وَ لا الْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِن لِنرِدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ، وَ نَظر الْاِصْلاحَ فِى بِلادِکَ، فَیأمَنَ الْمَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِکْ، وَ تُقامُ المُعَطَّلَهَ مِنْ حُدودِکْ».(۱۷)
خدایا تو میدانى که آن چه انجام دادیم به انگیزه مسابقه در کسب سلطنت به دست آوردن متاع پست دنیوى نبود، بلکه به خاطر این بود که نشانههاى از بین رفته دینت را بازگردانیم، و اصلاح و آبادى را در شهرها و روستاها آشکار سازیم، تا بندگان مظلومت امنیت یابند، و قوانین و حدود تعطیل شده برپا گردد.
ضرورت امامت و آراء متکلمان
از آنچه درباره فلسفه و اهداف امامت بیان گردید، میتوان ضرورت آن را نیز به دست آورد؛ زیرا اهداف و آرمانهاى یاد شده از ضرورتهاى حیات دنیوى و اخروى انسان میباشند. لزوم وجود رهبر در یک جامعه تا به حدى است که اگر دسترسى به امام عادل امکان نداشته باشد، حتى وجود امام غیرعادل از نبودن آن بهتر است، زیرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعى و سلب امنیت همگانى منجر میشود، که پیآمدهاى تلخ آن به مراتب از پیآمدهاى ناگوار امام و پیشواى غیر عادل بدتر است، از این رو امام على (ع) فرمودهاند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أمیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».(۱۸)
ضرورت وجود امام تقریباً مورد قبول همه متکلمان اسلامى است، هر چند در اینکه این ضرورت مقتضیات حکم عقل است یا شرع، و بشرى است یا الهی، دیدگاههاى آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعى، و عدلیه وجوب آن را عقلی، دانستهاند.
عدلیه نیز دو دستهاند:, شیعه وجوب آن را الهى و تعیین امام را فعل خداوند، ولى معتزله وجوب آن را بشرى و تعیین امام را وظیفه مسلمانان میدانند.(۱۹)
امامت و قاعده لطف
مفاد قاعده لطف که یکى از قواعد کلامى مورد قبول متکلمان عدلیه است ـ این است که هر فعلى از جانب خداوند که در سعادتمندى مکلفان مؤثر است، بدون آن که اختیار را از آنان سلب کند، یک ضرورت و واجب عقلى است و مقتضاى عدل و حکمت خداوند میباشد، به گونهاى که ترک آن با عدل و حکمت خداوند سازگار نیست. و نبوت از مصادیق بارز این قاعده است.
از دیدگاه متکلمان امامیه، امامت نیز حکم نبوت را دارد، و از مصادیق دیگر قاعده لطف است. سید مرتضى ـ رحمه الله علیه ـ در توضیح این مطلب مینگارد:
هر عاقلى که از شیوه زندگى اجتماعى و عادات مردم آگاه است، میداند که هرگاه در میان مردم رهبرى با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهى از بین رفته؛ و یا دست کم، مردم به رعایت عدل و انصاف نزدیکتر خواهند بود.
و هرگاه چنین رهبرى وجود نداشته باشد، امر برعکس آن چه گفته شد خواهد شد.
بنابراین، رهبرى، لطف در انجام واجب و ترک قبیح است، پس واجب است که خدا مکلفان را از آن محروم نسازد.(۲۰) ن: ۲۲۹۵ م
منابع :
(۱) . مقاییس اللغه، ج ۱، ص ۲۸٫
(۲) . بقره/ ۱۲۴٫
(۳) . هود/ ۱۷٫
(۴) . یس/ ۱۲٫
(۵) . این تعریف از خواجه نصیرالدینطوسى در کتاب قواعد العقاید است، ص ۱۰۸، شایان ذکر است کتاب یاد شده همراه با پانوشتهاى نگارنده، توسط مرکز مدیریت حوزه علمیه قم چاپ شده است.
(۶) . این تعریف از سدیدالدین حمصى رازى در کتاب المنقذ من التقلید، است، ج ۲، ص ۲۳۶، این کتاب در دو جلد توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.
(۷) . این تعریف از قاضى عضدالدین ایجى اشعرى است، شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۴٫
(۸) . این تعریف از سعدالدین تفتازانى اشعرى است، شرح مقاصد، ج ۵، ص ۲۳۲٫
(۹) . این توضیح برگرفته از کلام سدیدالدین حمصى است، به کتاب المنقذ من التقلید، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۶ رجوع نمایید.
(۱۰) . با این بیان روشن میشود که ابعاد فرهنگی،اقتصادى، نظامى و سایر ابعاد اجتماعى امامت، همگى زیر مجموعه بعد سیاسى میباشند، از این رو به ذکر جداگانه آنهانیاز نیست.
(۱۱) . نحل/ ۴۴٫
(۱۲) . آل عمران/ ۷٫
(۱۳) . اصول کافى، ج ۱، کتاب حجت، باب الراسخین فى العلم.
(۱۴) . بقره/ ۲۱۳٫
(۱۵) . نساء/ ۱۶۵٫
(۱۶) . نهج البلاغه، صبحى صالحى کلمات قصار، شماره ۱۳۹٫
(۱۷) . نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱٫
(۱۸) . نهج البلاغه، خطبه ۴۰٫
(۱۹) . قواعد العقائد، تألیف خواجه نصیرالدین طوسى، تحقیق على ربانى گلپایگانی، ص ۱۱۰٫
(۲۰) . الذخیره فى علم الکلام، ص ۴۱۰٫
منبع:al-shia.org
نوشته آشنایی با حقیقت و فلسفه امامت اولین بار در بامداد پدیدار شد.
استناد فلسفه به قرآن و حدیث
درصد کم استناد
فلسفه اسلامی از دیگر علوم اسلامی ، مانند کلام و اخلاق و عرفان ، استناد کمتری به قرآن و حدیث داشته است و حتی برخی منتقدان فلسفه اسلامی، شماری از آموزههای فلسفی را متعارض یا منافی با مضامین صریح قرآن و حدیث دانستهاند. (۲) (۳)علت استناد کم
در هر صورت، در کتابهای فلسفی به جهت عقلی بودن سرشت این علم و ابتنای آن بر دادههای سایر علوم بشری ، توجه و استناد به حدیث به ندرت دیده میشود.حدیث در فلسفه مشاء
این نکته در آثار فیلسوفان مشائی (مثلا فارابی ، ابن سینا و ابن رشد) بیشتر صادق است؛ هر چند ابن رشد، در مقام اثبات هماهنگی دین و فلسفه ، در برخی کتابهای خود که صبغه فلسفی کمتری دارند، به چند حدیث استشهاد کرده است. (۴) (۵) (۶) (۷) (۸) (۹) (۱۰) (۱۱) (۱۲)نظر ابن رشد درباره سخنان دین
به نظر ابن رشد، (۱۳) در دین دوگونه سخن وجود دارد: ظاهر و باطن ، و سخنان باطن را، به سبب خفا ، جز با برهان عقلی نمیتوان دریافت، چنانکه جز اهل برهان آنها را درنمییابند.استناد ابن سینا و عامری
از فیلسوفان متقدم، ابن سینا در التنبیهات و الاشارات (۱۵) (۱۶) فقط یک حدیث نبوی (کُلٌّ مُیسَّرٌ لِما خُلِقَ له) در پایان دو بحث خود نقل کرده است که مستقیمآ مرتبط با بحث فلسفی نیست، (۱۷) اما فیلسوف همعصر او، ابوالحسن عامری ، که آمیزهای از گرایش مشائی و نوافلاطونی دارد، در السعادة و الاسعاد به احادیث بسیاری استناد کرده است. (۱۸) (۱۹) (۲۰) (۲۱) (۲۲) (۲۳)حدیث در فلسفه اشراق
فیلسوفان اشراقی در کتابهای خود به احادیث بیشتر توجه کردهاند.آثار سهروردی
چنانکه شهابالدین سهروردی به احادیثی استشهاد کرده و این احادیث در کتابهای فلسفی بعد از او نیز مورد توجه قرار گرفته است، مانند دو حدیث نبوی «اَوَّلُ ما خَلَقاللّه العقل» (۲۴) (۲۵) (۲۶) (۲۷) (۲۸) و «کَلِّموا النّاسَ علی قَدْرِ عُقولِهم» (۲۹) که برگرفته از این حدیث پیامبر است: «إنّا معاشرَ الأنبیاء اُمِرنا اَن نُکلِّم الناسَ علی قَدْر عقولهم» (۳۰) و دو حدیث از امام علی علیهالسلام: «لو کُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدْتُ یقینا» (۳۱) (۳۲) (۳۳) و «إنَّ فی بَین جَنْبیَّ لَعلْمَآ جَمّآ لَوْ أَبذُلُه لَاُقتَل»، (۳۴) که صورت تغییر یافته این سخن امیرمؤمنان به کمیل بن زیاد نخعی است: «إنّ ههُنا لَعِلماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَه حَمَلة». (۳۵)حدیث در فلسفه پس از قرن دهم
از قرن دهم به بعد، در میان فلاسفه شیعه چون میرداماد و صدرالدین شیرازی و فیض کاشانی ، که علاوه بر فلسفه در دیگر دانشهای اسلامی، از جمله حدیث ، نیز متبحر بودندــ استناد به حدیث در آثار فلسفی و نیز شرح و حاشیهنویسی بر کتابهای حدیثی با رویکرد فلسفی رواج یافت.آثار میرداماد
میرداماد در قَبَس چهارم از کتاب القَبَسات ، (۳۶) در بحثِ فلسفی حدوثِ دَهری ، از آیات و احادیث شاهد آورده و در تفسیر و توضیح آیات و احادیث، مباحث فلسفی آورده است.آثار ملاصدرا
صدرالدین شیرازی علوم منقول را نزد استادانی چون بهاءالدین عاملی خوانده بود. (۴۰) (۴۱) (۴۲)الحکمةالمتعالیه
برخی از احادیثی که صدرالدین شیرازی در الحکمةالمتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة به شرح و تأویل آنها پرداخته است عبارتاند از: «لَو دُلِّیتُم بِحَبْلٍ عَلَی الأَرْضِ لَهَبِطَ (لَهَبِطْتُم) علیاللّه» (۴۳) (۴۴) «و مَن قالَ فیمَ فَقَد ضَمِنه و مَن قالَ عَلامَ فَقَد أَخلی مِنه» (۴۵) «أرضُ الجَنّةِ الکرسیُّ و سَقفُها عَرشُ الرَّحمنِ» (۴۶) «لی مَعَ اللّهِ وَقتٌ لایسَعُنی فیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبیٌّ مُرسَلٌ» (۴۷) «بُعِثْتُ لِاُتَمِّم مَکارِمَ الاخلاقِ» (۴۸) «أنا مَدینَة العِلم و عَلیٌّ بابُها» و احادیث دیگر در فضائل علی علیهالسلام (۴۹) حدیث درباره فرمان پیامبر اکرم به علی علیهالسلام و جبرئیل به نشستن بر صراط و اجازه ندادن به رد شدن کسی جز با داشتن ولایت علی (۵۰) و احادیثی از پیامبر و اهلبیت درباره پرونده اعمال انسانها. (۵۱)الشواهدالربوبیه
او در الشواهدالربوبیة (۵۳) (۵۴) نیز به چندین حدیث استناد کرده است.آثار فیض کاشانی
فیض کاشانی هم سعی داشته است بین طریقه حکمت و معرفت حاصل از آن و معارف منقول از پیامبر صلیاللّهعلیهوآله و اهلبیت علیهمالسلام جمع کند و اثبات کند که بین آندو منافاتی نیست. (۵۵)تفسیر احادیث توسط فلاسفه
تأویل فلسفی احادیث در روزگار صدرالدین شیرازی به اوج خود رسید و پس از او نیز شاگردان و پیروان مکتب فلسفی او، مانند ملاهادی سبزواری و دیگر حکمای متأخر، در آثار خویش به شرح و تبیین و تأویل فلسفی احادیث پرداختند. (۶۱)شرح توحید صدوق
از آن جمله محمد بن حیدر رفیعا (متوفی ۱۰۸۲) در الحاشیة علی اصولالکافی ، (۶۲) (۶۳) ملارجب علی تبریزی و قاضی سعید قمی (متوفی ۱۱۰۷) که با مشرب فلسفی کتاب التوحید ابن بابویه را شرح کرده است. (۶۴) (۶۵) (۶۶) (۶۷) (۶۸)شرح بحارالانوار
در دوره معاصر ، سید محمدحسین طباطبائی ، مفسر نامور و از استادان بنام فلسفه اسلامی ، بر شماری از احادیث مجلدات نخست بحارالانوار مجلسی توضیحات و تعلیقاتی با رویکرد فلسفی نوشته است. (۶۹) (۷۰) (۷۱) (۷۲) (۷۳) (۷۴) (۷۵) (۷۶) (۷۷) (۷۸)استناد عصار به احادیث
سیدکاظم عصار ، استاد فلسفه اسلامی، نیز در مباحث فلسفی ، از جمله در بحث جبر و اختیار (۷۹) و بَداء، (۸۰) (۸۱) (۸۲) به احادیث استشهاد کرده است.پینوشتها:
۱. نصر، ص ۲۷.
۲. محمد بن محمد غزالی، تهافت الفلاسفة، ج۱، ص۷۹ـ۸۱، چاپ سلیمان دنیا، قاهره (۱۹۸۷).
۳. مجلسی، بحارالانوار، ج۸، ص۳۲۸.
۴. ابن رشد، فصلالمقال فی تقریر مابینالشریعة و الحکمة من الاتصال، ج۱، ص۹۵، او، وجوب النظر العقلی و حدودالتأویل (الدین و المجتمع)، بیروت ۱۹۹۹.
۵. ابن رشد، فصلالمقال فی تقریر مابینالشریعة و الحکمة من الاتصال، ج۱، ص۱۰۷، او، وجوب النظر العقلی و حدودالتأویل (الدین و المجتمع)، بیروت ۱۹۹۹.
۶. ابن رشد، فصلالمقال فی تقریر مابینالشریعة و الحکمة من الاتصال، ج۱، ص۱۰۹، او، وجوب النظر العقلی و حدودالتأویل (الدین و المجتمع)، بیروت ۱۹۹۹.
۷. ابن رشد، فصلالمقال فی تقریر مابینالشریعة و الحکمة من الاتصال، ج۱، ص۱۱۱، او، وجوب النظر العقلی و حدودالتأویل (الدین و المجتمع)، بیروت ۱۹۹۹.
۸. ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، ج۱، ص۱۴۲ـ۱۴۴، او، نقد علم الکلام ضداً علیالترسیم الأیدیولوجی للعقیدة و دفاعآ عنالعلم و حریة الاختیار فیالفکر و الفعل، چاپ محمد عابد جابری، بیروت ۲۰۰۱.
۹. ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، ج۱، ص۱۵۰، او، نقد علم الکلام ضداً علیالترسیم الأیدیولوجی للعقیدة و دفاعآ عنالعلم و حریة الاختیار فیالفکر و الفعل، چاپ محمد عابد جابری، بیروت ۲۰۰۱.
۱۰. ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، ج۱، ص۱۸۴، او، نقد علم الکلام ضداً علیالترسیم الأیدیولوجی للعقیدة و دفاعآ عنالعلم و حریة الاختیار فیالفکر و الفعل، چاپ محمد عابد جابری، بیروت ۲۰۰۱.
۱۱. ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، ج۱، ص۱۸۷، او، نقد علم الکلام ضداً علیالترسیم الأیدیولوجی للعقیدة و دفاعآ عنالعلم و حریة الاختیار فیالفکر و الفعل، چاپ محمد عابد جابری، بیروت ۲۰۰۱.
۱۲. ابن رشد، الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة، ج۱، ص۲۰۷، او، نقد علم الکلام ضداً علیالترسیم الأیدیولوجی للعقیدة و دفاعآ عنالعلم و حریة الاختیار فیالفکر و الفعل، چاپ محمد عابد جابری، بیروت ۲۰۰۱.
۱۳. ابن رشد، فصلالمقال فی تقریر مابینالشریعة و الحکمة من الاتصال، ج۱، ص۱۰۹ـ۱۱۱، او، وجوب النظر العقلی و حدودالتأویل (الدین و المجتمع)، بیروت ۱۹۹۹.
۱۴. اعراف/سوره۷، آیه۵۴.
۱۵. ابن سینا، التنبیهات و الاشارات، ج۱، ص۶۶، چاپ محمود شهابی، تهران ۱۳۳۹ش.
۱۶. ابن سینا، التنبیهات و الاشارات، ج۱، ص۱۵۷، چاپ محمود شهابی، تهران ۱۳۳۹ش.
۱۷. ابن بابویه، التوحید، ج۱، ص۳۵۶، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ۱۳۸۷.
۱۸. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۱۵۰، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۱۹. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۲۴۲ـ۲۴۶، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۲۰. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۳۱۰ـ۳۱۴، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۲۱. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۳۸۸ـ۳۹۲، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۲۲. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۴۲۳ـ۴۲۴، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۲۳. محمد بن یوسف عامری، السعادة و الاسعاد فی السیرة الانسانیة، ج۱، ص۴۳۳ـ۴۳۵، چاپ مجتبی مینوی، تهران ۱۳۳۶ش.
۲۴. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج ۲، تهران ۱۳۸۰ش.
۲۵. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۱، ص۲۶۴، تهران ۱۳۸۰ش.
۲۶. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۱۴۸، تهران ۱۳۸۰ش.
۲۷. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۲۶۸، تهران ۱۳۸۰ش.
۲۸. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۸۱، تهران ۱۳۸۰ش.
۲۹. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۰۴، تهران ۱۳۸۰ش.
۳۰. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۳.
۳۱. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۰۴، تهران ۱۳۸۰ش.
۳۲. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۱۸، تهران ۱۳۸۰ش.
۳۳. مجلسی، بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۳۵.
۳۴. یحیی بن حبش سهروردی، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۰۴، تهران ۱۳۸۰ش.
۳۵. علی بن ابیطالب (علیه السلام)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحی صالح، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست قم (بیتا).
۳۶. محمدباقر بن محمد میرداماد، کتاب القبسات، ج۱، ص۱۲۸ـ۱۴۲، چاپ مهدی محقق و دیگران، تهران ۱۳۶۷ش.
۳۷. محمدباقر بن محمد میرداماد، مصنفات میرداماد: مشتمل بر ده عنوان از کتابها و رسالهها و اجازهها و نامهها، ج۱، الایقاظات، ص۲۲۲ـ ۲۵۵، ج ۱، چاپ عبداللّه نورانی، تهران ۱۳۸۱ش.
۳۸. محمدباقر بن محمد میرداماد، مصنفات میرداماد: مشتمل بر ده عنوان از کتابها و رسالهها و اجازهها و نامهها، ج۱، خلسة الملکوت، ص۳۰۲ـ۳۰۵، ج ۱، چاپ عبداللّه نورانی، تهران ۱۳۸۱ش.
۳۹. محمدباقر بن محمد میرداماد، تقویم الایمان، ج۱، ص۲۸۶ـ ۲۸۹، چاپ علی اوجبی، تهران ۱۳۷۶ش.
۴۰. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح الاصول الکافی، ج۱، ص۴۹، ج ۱، چاپ رضا استادی، تهران ۱۳۸۴ش.
۴۱. علیخان بن احمد مدنی، سلافة العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر، ج۱، ص۴۹۱، مصر ۱۳۲۴، چاپ افست تهران (بیتا).
۴۲. یوسف بن احمد بحرانی، لؤلؤة البحرین، ج۱، ص۱۳۱ـ۱۳۲، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم (بیتا).
۴۳. سفر۱، ج ۱، ص ۱۱۴، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۴۴. محمد بن عیسی ترمذی، سننالترمذی، ج۵، ص۷۸، ج ۵، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳.
۴۵. سفر۳، ج ۱، ص ۱۴۲، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۴۶. سفر۳، ج ۱، ص ۳۰۴، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۴۷. سفر۳، ج ۱، ص ۲۸۵، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۴۸. سفر۴، ج ۱، ص ۸۸، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۴۹. سفر۴، ج۱، ص۳۸۰، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۵۰. سفر۲، ج ۲، ص ۲۹۰، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۵۱. سفر۲، ج ۲، ص ۲۹۴، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۵۲. سفر۴، ج ۱، ص ۳۰۶، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فیالاسفار العقلیة الاربعة، بیروت ۱۹۸۱.
۵۳. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ج۱، ص۲۳۳، چاپ جلالالدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ش.
۵۴. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیة، ج۱، ص۲۹۱ـ ۲۹۲، چاپ جلالالدین آشتیانی، مشهد ۱۳۴۶ش.
۵۵. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۴ـ۵، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۵۶. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۴، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۵۷. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۱۰، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۵۸. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۴۵ـ۴۶، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۵۹. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۱۹۱ـ۱۹۲، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۶۰. محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، اصول المعارف، ج۱، ص۳۰ـ۳۱، چاپ جلالالدین آشتیانی، قم ۱۳۶۲ش.
۶۱. محمد بیدهندی، «بررسی و تحلیل برخی تأملات تأویلی ملاصدرا در کتاب و سنت»، ج۱، ص۴ـ۱۹، خردنامه صدرا، ش ۳۸ (زمستان ۱۳۸۳).
۶۲. محمد بن حیدر رفیعا، الحاشیة علیالاصول الکافی، ج۱، ص۲۴۴ـ۲۴۷، چاپ محمدحسین درایتی، قم ۱۳۸۲ش.
۶۳. محمد بن حیدر رفیعا، الحاشیة علیالاصول الکافی، ج۱، ص۳۵۹ـ۳۶۱، چاپ محمدحسین درایتی، قم ۱۳۸۲ش.
۶۴. محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج۱، مقدمه حبیبی، صه، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۴۱۵ـ۱۴۱۹.
۶۵. محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۱۱۷ـ۱۲۲، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۴۱۵ـ۱۴۱۹.
۶۶. ، محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، ج۱، ص۱۴۷، شرح توحید الصدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۴۱۵ـ۱۴۱۹.
۶۷. محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۱۵۲ـ۱۵۳، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۴۱۵ـ۱۴۱۹.
۶۸. محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۱۶۱، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۴۱۵ـ۱۴۱۹.
۶۹. مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۱۰۰.
۷۰. مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۱۰۴.
۷۱. مجلسی، بحارالانوار، ج۷، ص۳۵۳۶.
۷۲. مجلسی، بحارالانوار، ج۷، ص۳۹.
۷۳. محمدحسین حسینی طهرانی، مهرتابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه محمدحسین طباطبائی تبریزی، ج۱، ص۳۵ـ۳۹، (بیجا) : باقرالعلوم، (بیتا).
۷۴. ابراهیم سید علوی، «تعلیقات علامه طباطبایی بر بحارالانوار»، ج۱، ص۲۵ـ ۶۶، در شناختنامه علّامه طباطبایی، ج ۵، قم: دفتر تنظیم و نشر آثار علّامه طباطبائی، (بیتا).
۷۵. محسن کدیور، «عقل و دین از نگاه محدث و حکیم»، ج۱، ص۹۷ـ ۱۳۳، در شناختنامه علّامه طباطبایی، ج ۴.
۷۶. محسن کدیور، «عیار نقد در منزلت عقل»، ج۱، ص۱۵۹ـ۲۰۴، در شناختنامه علّامه طباطبایی.
۷۷. علی ملکی میانجی، «نقد عیار»، ج۱، ص۱۳۷ـ۱۵۶، در شناختنامه علّامه طباطبایی، ج ۴.
۷۸. علی ملکی میانجی، «نقد مقاله عقل و دین»، ج۱، ص۲۰۷ـ۲۶۲، در شناختنامه علّامه طباطبایی.
۷۹. محمدکاظم عصّار، مجموعه آثار عصّار، ج۱، ص۵۶۲، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۷۶ش.
۸۰. محمدکاظم عصّار، مجموعه آثار عصّار، ج۱، ص۴۰، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۷۶ش.
۸۱. محمدکاظم عصّار، مجموعه آثار عصّار، ج۱، ص۴۲، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۷۶ش.
۸۲. محمدکاظم عصّار، مجموعه آثار عصّار، ج۱، ص۶۱، چاپ جلالالدین آشتیانی، تهران ۱۳۷۶ش.
منبع مقاله:
مجید معارف ... [و دیگران]، (1389) مجموعه کتابخانهی دانشنامهی جهان اسلام (10): حدیث و حدیث پژوهی، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول
آنچه انسان را به پرستش و بندگی خدا وا میدارد (یا باید وادار کند) اموری است، از جمله:
۱ـ عظمت خدا
انسان وقتی خود را در برابر عظمت و جلال خدایی میبیند، نا خود آگاه در برابر او احساس خضوع و فرو تنی میکند. آن سان که در برابر یک دانشمند و شخصیت مهم، انسان خویشتن را کوچک و ناچیز شمرده، او را تعظیم و تکریم میکند.
۲ـ احساس فقر و وابستگی
طبیعت انسان چنین است که وقتی خود را نیازمند و وابسته به کسی دید، در برابرش خضوع میکند.
وجود ما بسته به اراده خداست و در همه چیز، نیازمند به اوییم. این احساس عجز و نیاز، انسان را به پرستش خدا وا میدارد. خدایی که در نهایت کمال و بی نیازی است. در بعضی احادیث است که اگر فقر و بیماری و مرگ نبود، هرگز گردن بعضی نزد خدا خم نمیشد.
۳ـ توجّه به نعمتها
انسان، همواره در برابر برخورداری از نعمتها، زبان ستایش و بندگی دارد. یاد آوری نعمتهای بیشمار خداوند، میتواند قویترین انگیزه برای توجه به خدا و عبادت او باشد. در مناجاتهای امامان معصوم، معمولاً ابتدا نعمتهای خداوند، حتی قبل از تولّد انسان، به یاد آورده میشود و از این راه، محبت انسان به خدا را زنده میسازد آنگاه در خواست نیاز از او میکند. خداوند هم میفرماید:
»فلیعبدوا ربَّ هذا البیت، الّذی أطعمهم من جوعٍ و ءامنهم من خوفٍ»[۴]
مردم پروردگار این کعبه را بپرستند، او را که از گرسنگی سیر شان کرد و از ترس، ایمنشان نمود.
در آیهای دیگر است که پروردگارتان را بندگی کنید، چون شما را آفرید.
۴ـ فطرت
پرستش، جزئی از وجود و کشش فطری انسان است. این روح پرستش، که در انسان فطری است، گاهی در مسیر صحیح قرار گرفته و انسان به «خدا پرستی» میرسد، و گاهی انسان در سایه جهل یا انحراف، به پرستش سنگ و چوب و خورشید و گاو و پول و ماشین و همسر و پرستش طاغوتها کشیده میشود.
انبیاء برای ایجاد حسّ پرستش نیامدهاند، بلکه بعثت آنان، برای هدایت این غریزه فطری به مسیر درست است.
علی ـ علیه السلام ـ میفرماید: «فبعث اللّه محمّدا بالحقّ لیخرج عباده من عباده الأوثان الی عبادته»[۵] خداوند، محمّد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ را به حق فرستاد، تا بندگانش را از بتپرستی، به خدا پرستی دعوت کند.
بیشتر آیات مربوط به عبادت در قرآن، دعوت به توحید در عبادت میکند، نه اصل عبادت. زیرا روح عبادت در انسان وجود دارد. مثل میل به غذا که در هر کودکی هست، ولی اگر راهنمایی نشود، به جای غذا، خاک میخورد و لذّت هم میبرد!
اگر رهبری انبیاء نباشد، مسیر این میل فطری منحرف میشود و به جای خدا، معبودهای دروغین و پوچ پرستیده میشود. آنگونه که در نبود حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ و غیبت چهل روزهاش، مردم با اغوای سامری، به پرستش گوسالهی طلایی سامری روی آوردند.
فلسفه عبادات
احکام و برنامههای عبادی اسلام، همه حکمت و فلسفه دارد:
اولاً: به دلیل صدها آیه و حدیث، که مردم را به تعقّل و تفکر فرا میخواند و هیچ مکتبی به اندازه اسلام به اندیشیدن دعوت نکرده است.
ثانیاً: یکی از انتقادهای شدید قرآن بر مشرکان و بت پرستان، تقلید کور کورانه و بی دلیل از نیاکان است.
ثالثاً: خود قرآن، بارها در کنار بیان احکام و دستورها، به دلیل آن هم اشاره کرده است. امامان معصوم نیز در روایات، به بیان این حکمتها پرداختهاند و دانشمندان اسلام، گاهی به تألیف کتاب هایی پیرامون این موضوع اقدام کردهاند.[۶]
به علاوه، با پیشرفت دانش بشری، روز به روز پرده از اسرار احکام الهی و دستورهای دینی برداشته میشود و هر چه از عمر اسلام میگذرد، بر عظمت و جلوهی آن افزوده میگردد.
با توجه به همهی نکات فوق، یاد آور میشود که:
۱ـ لازم نیست دلیل همه احکام را، همه مردم در همه زمانها بدانند. گاهی دلیل برخی از آنها الآن روشن نیست ولی گذشت زمان، آنرا روشن میسازد.
۲ـ در فلسفه احکام، تنها نباید نظر به فواید و آثار مادّی آنها داشت و تنها به بعد اقتصادی و بهداشتی و… توجه کرد و از آثار روحی و معنوی آخرتی آن غافل بود.
۳ـ کسی که خدا را حکیم و دستورهایش را بر اساس حکمت میداند، نباید بخاطر اینکه امروز دلیل حکمی را نمیداند از انجام آن تخلّف کند. مریض، اگر بگوید: تا از خواص دارو آگاه نشوم مصرف نمیکنم، از درد خواهد مرد. البته باید دارو را مصرف کند و در صدد شناخت هم باشد.
۴ـ در هر جا که از قرآن و حدیث، دلیل محکمی بر فلسفه حکمی نداریم، بهتر است ساکت باشیم و با یک سری توجیهات و حدسیّات دلیل تراشی نکنیم.
۵ـ اگر از بعضی اسرار جهان هستی آگاه شدیم، مغرور نشویم و توقع نداشته باشیم که دلیل همه چیز را بدانیم.
۶ـ از مدار عادی خارج نشویم و به دامن وسوسهها نیفتیم، همچنانکه مردم در مراجعه به پزشک، خود را در اختیار او قرار میدهند یا برای تعمیر اتومبیل خود، مکانیک را سؤال پیچ نمیکنند (چون به آگاهی پزشک و مکانیک، اعتقاد و باور دارند) در مسائل دینی هم که به قانون خدا گردن مینهند، باید بپذیرند و عمل کنند. چرا که خداوند، هم مهربانتر است، هم داناتر و حکیمتر. هم آینده را میداند، و هم آثار ظاهری و باطنی و نهان و آشکار را.
۷ـ اگر گوشهای از اسرار حکم خدا را دانستیم، نباید خیال کنیم بر همهی اسرار واقف گشتهایم. آنکه دست خود را در دریا فرو میبرد، حق ندارد پس از بیرون آوردن دستش، به مردم بگوید: این همهی آب دریاست، بلکه باید بگوید: از آب دریا، این مقدار به سر انگشت من رسیده است. آنکه فلسفهی حکمی را بفهمد، نمیتواند خیال کند که آنچه فهمیده، تمام است و دیگر جز آن چیزی نیست. مگر با عقل و فکر محدود انسانی، میتوان به عمق احکامی که از علم بی انتهای خدا سر چشمه گرفته، پی برد؟
۸ـ همان عقلی که ما را به فهمیدن فلسفهی احکام دعوت میکند، همان میگوید: اگر جایی ندانستی، از آگاهانِ با تقوا بپرس. این همان تعبّد در مقابل اولیاء دین است.
اینک، پس از این مقدّمات، نمونه هایی را از قرآن و حدیث نقل میکنیم که اشاره به فلسفهی احکام دارد.
امّا قرآن:
دربارهی نماز میگوید:
نماز، انسان را از فحشاء و منکر باز میدارد.[۷] در جای دیگر میگوید: نماز را برای یاد و توجّه به من بپا دار.[۸] و در جای دیگر: با یاد خدا، دلها آرام میگیرد.[۹] درباره روزه میگوید:
روزه بر شما واجب شد، تا آنکه اهل تقوا شوید.[۱۰] چون بیشتر گناهان، از فوران غریزهی غضب و شهوت است.
روزه، جلوی طغیان آنها را میگیرد و تقوا پدید میآورد. و به همین جهت، آمار جنایات و جرایم در ماه رمضان کاهش مییابد.
دربارهی حج میگوید:
به زیارت حج بروند، تا منافعی فراوان بدست آورند.[۱۱] فوائد و آثار اجتماعی و سیاسی حج، چیزی نیست که جای شک و شبهه باشد.
درباره زکات میگوید:
از مردم و اموالشان زکات بگیر، تا آنان را (از روح بخل و دنیا پرستی) پاک کنی.[۱۲] درباره قمار و شراب میگوید:
شیطان توسّط آنها میان شما دشمنی و کینه برقرار میکند و شما را از یاد خدا دور میسازد.[۱۳]
و قصاص را، مایه حیات اجتماع میداند[۱۴] چرا که در جامعه، اگر جنایتکار، به کیفر نرسد، آن جامعه مرده و جنایت پرور و مظلوم کوب میشود و امنیّت (که حیات اجتماعی است) از میان میرود.
اینها نمونه هایی از آیات قرآن بود که به آثار و حکمتهای احکام الهی اشاره داشت.
امّا حدیث:
از میان انبوه احادیث دربارهی این موضوع، تنها به چند جمله از یکی از سخنان امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه اشاره میکنیم:[۱۵]
»فرض اللّه الایمان تطهیرا من الشرک و الصلوهَ تنزیهاً عن الکِبر و الزکوه تسبیباً للرّزق…»
خداوند، ایمان را برای پاکسازی از شرک، واجب ساخت و نماز را برای پاک ساختن از تکبر، و زکات را بعنوان سبب سازی برای رزق و روزی و…
ایمان به خدا، انسان را از افکار شرک آلود و عشقهای پوچ و تکیهگاههای ناتوان نجات میبخشد.
نماز، که توجه به سرچشمهی همهی بزرگیها و استمداد از کانون قدرت و عظمت است، کبر را از انسان میزداید.
زکات، مهرههای از کار افتادهی جامعه را به کار میاندازد و محرومان و ورشکستگان را به نوا و قدرت میرساند و مهر و عطوفت نسبت به مردم را در دلها زنده میسازد و محبّت مال و دنیا، از دل زکات دهنده بیرون میرود.
[۱] . ذاریات/۵۶٫ [۲] . نحل/۳۶٫
منبع:andisheqom.com
نوشته فلسفه عبادت چیست؟ اولین بار در بامداد پدیدار شد.