«غلامرضا رمضانی»، کارگردان فیلمهاى «سبز کوچک» و «فرار از اردو»:
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - سینما> مهناز محمدى:
نه شلوغیهای دوران انقلاب و نه وضعیتهای اضطراری دوران جنگ، هیچکدام نتوانستند در کارش وقفهای بیاندازند.
از ۱۳سالگی هر فرصتی که پیدا میکرد، نمایشنامهای مینوشت. پای ثابت مسابقههای نمایشنامهنویسی و نمایش مدارس بود و هرجا که میرسید از نمایش گفت؛ چه پشت نیمکتهای مدرسه و چه پشت خاکریزهای جبهه.
غلامرضا رمضانی، نویسنده و کارگردان شناختهشدهی تلویزیون و سینما، بیشترین آثارش را برای کودکان و نوجوانان ساخته است. رمضانی از موفقترین کارگردانهای این حوزه است و تا حالا ۹ پروانهی زرین در جشنوارهی فیلمهای کودک و نوجوان و چندین جایزهی خارجی مثل تندیس زرین منتقدان هند، جایزهی کلیسای جهانی و کفش طلایی کشور چک، جایزهی جشنوارهی لوکاس آلمان و جایزهی پرندهی آبی اوکران را دریافت کرده است.
اینروزها دو فیلم از او بهصورت همزمان در سینماها درحال نمایش است. «فرار از اردو» که پروانهی زرین بهترین کارگردانی را از جشنوارهی فیلمهای کودک و نوجوان اصفهان بهدست آورد، در سینماهای تهران، اراک، شیراز، مشهد، سنندج، گرگان، کرج و گناباد روی پرده است. «سبز کوچک» هم از تولیدهای سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است که هفتهی آینده و در قالب طرح «کانون نمایش» در ۳۲سالن برگزیدهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سراسر کشور نمایش داده میشود.
به همین مناسب به سراغ این فیلمساز باسابقه و ۵۶سالهی اراکی میرویم تا هم از حال و هوای نوجوانیاش بیشتر بدانیم و هم از فیلمهایی که روی پرده دارد.
* * *
به نظرم حرکت بسیار خوبی است. من بعضی از سالنها را دیدهام. سالنهای بسیار حرفهای و خوبی هستند و واقعاً برای فیلمدیدن ساخته شدهاند. یعنی سالن همایش نیستند و صندلی و سیستم صوتی خوبی دارند. اگر اینکار ادامه پیدا کند و تضمین شود که سینماها دائماً اکران خواهند داشت، میتوانیم امیدوار باشیم که تولیدات سینمای کودک و نوجوان، هم بیشتر شود و هم با کیفیتتر.
اگر به همنسلهای من نگاه کنید و خاطراتشان را مرور کنید، میبینید که همهی ما از همین کانون پرورش فکری و انجمن سینمای جوانان شروع کردیم.
من از دنیای کودکی و نوجوانی خودم الهام میگیرم. شرایط برای ما بسیار سخت بود. ای کاش که برای ما هم امکانات وجود داشت. نوجوانها حالا هرچیزی را که میخواهند هرطور شده به دست میآورند، اما برای ما فقط حسرتش میماند. سبز کوچک، شبیه نوجوانی خودم است که سعی کردهام هم با حال و هوای نوجوانهای امروزی همخوانی داشته باشد و هم تلفیقی از داستانهایی که در زمان ما اتفاق میافتاد و دنیای امروزی نوجوانان باشد.
من دنیای نوجوانها را دوست دارم و خیلی دلم میخواهد آرزوهای خودم را به بچهها نشان بدهم. اگر موضوع فیلمهایی را که ساختهام نگاه کنید، میبینید که در همهی آنها به نوجوانها نشان میدهم که باید تحقیق کنند، باید هدف داشته باشند و آن هدف را دنبال کنند. ناامید نشوند و به خودشان زمان بدهند. در بیشتر فیلمهایم نگاهم این است که نوجوانها یاد بگیرند که در راهشان استقامت داشته باشند و از انرژیشان استفاده کنند.
نه، مطمئن نبودم که فیلمساز میشوم؛ اما مطمئن بودم که به چیزی که عاشقش هستم میرسم.
در مسیرم، دنبال این بودم که اشکالهای خودم را برطرف کنم و در راهم با آدمهای زیادی برخورد کردم که به من توصیه میکردند مطالعه کنم و دنیای خودم را بنویسم. معتقدم هرکس باید در نوجوانی برای خودش هدف داشته باشد؛ اشکال ندارد اگر شکست بخوریم یا هدفمان را عوض کنیم. نوجوان باید بداند که وقتی ۱۸ساله شد، چه چیزی دارد. متأسفانه اینروزها نوجوانهایی را میبینم که فقط میخواهند مدرسه را تمام کنند، بروند دانشگاه تا کاری پیدا کنند. نه اطلاعات درستی از درسهای دانشگاه دارند، نه از درسهای مدرسه. این اصلاً خوب نیست.
کار به شدت سختی بود. من سوم دبیرستان بودم که در کشور انقلاب شد. کانون پرورش فکری منطقهی ما هم تعطیل شده بود و همهی فکر و ذکر مردم انقلاب بود.
من همچنان با گروه تمرین میکردم، نمایشنامه مینوشتم و برایم مهم بود که کارم را ادامه بدهم. تا جایی که یکی از اولین نمایشهای بعد از انقلاب را در فروردین ۱۳۵۸ در بندرعباس روی صحنه بردم. برای همه عجیب و شگفتآور بود. ما هم به سختی دیپلم گرفتیم و دو سال طول کشید تا بتوانیم برویم دانشگاه.
در زمان انقلاب فرهنگی، دانشگاهمان تعطیل شد و ما باید میرفتیم سربازی. در سربازی یک سال و نیم کارم این بود که نمایش بنویسم و اجرا کنم. یک روز با لباس نمایش توی پادگان بودم که فرماندهام آمد و پرسید: «آقا شما مسئول کجا هستید؟» جواب دادم که سربازم. عصبانی شد و فریاد زد: «این چهجور سربازی است. من چنین سربازی نمیخواهم. کشور درگیر جنگ است. من سربازی میخواهم که بجنگد، نه اینکه بازیگری کند.»
کمی که آرام شد برایش توضیح دادم که نمایش چه اهمیتی دارد. قانع شد و از آن به بعد دیگر همیشه از من حمایت میکرد؛ تا جایی که من حتی توی خط دوم جبهه هم برای رزمندهها نمایش اجرا میکردم.
اسم فیلم ابتدا «فرار از قلعهرودخان» بود، اما ترجیح دادیم برای راحتترشدن و جذابشدن آن، اسم آن را تغییر دهیم.
من برای ساخت این فیلم یک سال و نیم منتظر ماندم تا بتوانم امکانات تولید را فراهم کنم و بعد از آن ششماه، پیشتولید و تدوین آن طول کشید. حالا هم دو سال منتظر ماندم تا اکران شود. فرار از اردو یکی از پرتنشترین و پرتحرکترین فیلمهای نوجوان بعد از انقلاب است که محیطی کاملاً شاد دارد و در تمام فیلم، حال و هوای نوجوانی به چشم میخورد.
راستش بعد از ساختن این فیلم، خیلی حسرت خوردم. چون وقتی ما فیلمی میسازیم، بخشی از عمرمان را در آن میگذاریم و تحویل میدهیم. اما آن را نگهمیدارند و در شرایط نامناسب و با تبلیغات کم اکران میکنند.
چه فایده؟! بیشتر از ۴۰ تندیس و پروانهی زرین و لوحتقدیر از جشنوارههای داخلی و خارجی دارم. باورتان میشود همهشان را در یک جعبه گذاشتهام و توی انباری نگه میدارم؟! پروانه و تندیس به چه دردم میخورد؟ من فیلمسازم و باید فیلم بسازم. دلم میخواهد همهی این تندیسها را بفروشم و بخشی از پولش را صرف خیریه کنم و بخش دیگرش را صرف فیلمسازی. یا اینکه اگر موزهای برای سینمای کودک و نوجوان ساخته شود، حاضرم همه را به آنها اهدا کنم. یک زمانی این تندیسها توی خانه بود و هرکه میآمد کلی بهبه و چهچه میکرد. آنقدر که دیگر حوصلهام سر رفت و همهشان را جمع کردم و توی انباری گذاشتم. حالا انباریمان کلی تندیس دارد!