مجله پنجره خلاقیت - ترجمه سعیده فراهانی: در این مطلب می خواهیم روش ابداعی پاول مندوجا، را بررسی کنیم. روزی در رستورانی همراه با دو تن از دوستانش، وقت تلف می کرد که ناگهان متوجه این حقیقت شد که آینده این کار چیزی جز تباهی و سیاهی نیست. با خود گفت: «هی! اگر دست از این وقت تلف کردن کنشی، به زودی جنازه متعفن ات را در گودالی پیدا می کنند.»
درس هایی که جان از جوانی تباه شده اش آموخت
چهار سالی که وقت تلف می کرد، باعث شده بود که ضر رجبران ناپذیری براساس قانون 20-80 به خود بزند. قانونی که به شما م یگوید 20 درصد از سرمایه ای که دارید می تواند تاثیرگذار و مهم باشد و 80 درصد باقی مانده، هر چقدر هم که بزرگ باشد، چندان مهم نیست.
او بخش مهمی از مغزش، درواقع سرمایه اش را که 20 درصد می شد، به تباهی کشانده بود اما می توان گفت براساس همین قانون نیز می دانست که 80 درصد از مشتری هایش کاملا بی انگیزه برای خرید هستند و تاثیر زیادی در فرآیند فروش ندارند و فقط 20 درصد باقی مانده ارزش سرمایه گذاری دارند. از میان این 20 درصد تنها چهار درصد هستند که می توانند گزینه خوبی برای انجام معامله باشند. او باید این 4 درصد بالقوه از مشتری هایش را به خوبی طبقه بندی می کرد. بنابراین روشی را ابداع کرد که بعدها به عنوان «پنج عامل مهم برای شناخت یک مشتری واجد شرایط» شهرت یافت.
همه سخنرانان مهم و تاثیرگذار بازاریابی و فروش می دانند که در ابتدا باید افرادی که شرایط لازم را ندارند، از فرآیند فروش کنار گذاشت.
اگر مشتری شما پول نداشته باشد یا آن که شما راه حلی مناسب نداشته باشید تاب ا آن بتوانید به او چیزی بفروشید، یا حتی اگر مشتری هیچ نیاز فوری ای برای انجام معامله نداشته باشد؛ در این صورت بهتر است بدانید که نباید هیچ معامله ای با آن مشتری انجام شود.
جان این نکته را دریافت که از میان 206 مشتری اش، فقط چند نفر هستند که کمی انگیزه برای خرید دارند؛ افرادی که کمتر از پنج درصد کل مشتریان را شامل می شدند- به احتمال زیاد بیشتر از ده نفر نمی شدند؛ عملا همین ده نفر ارزش سرمایه گذاری را داشتند.
جان متوجه شد که کمتر از نصف این ده نفر هستند که در نهایت از او خرید می کنند. اگر او بتواند با همه 206 مشتری اش، تماس بگیرد و سوال های مناسبی از آنها بپرسد، می تواند وقت زیادی برای خودش بخرد و می تواند در مدت زمان باقی مانده به نیازهای واقعی مشتریان حقیقی اش بپردازد.
آیا مشتری شما پول دارد؟
آیا آنها عجله و اضطرار دارند؟
برای درک موضوع«اضطرار» تصور کنید که خونریزی ای در ناحیه گردن اتفاق افتاده است؛ مشکلی که باید به سرعت برطرف شود. بعد از این تصور می توانید ضرورت رفع نیاز فوری یک مشتری را درک کنید. اگر می خواهید پول زیادی به دست بیاورید محصول شما باید در مورد یک یا هر دو این موارد زیر باشد:
دردسر و گرفتاری بزرگ، خسارت مالی، خطر از دست دادن سرمایه.
ولع داشتن برای لذتی که نامعقول به حساب می آید.
آیا آنها به خاطر ویژگی استثنایی محصولتان، از شما خرید می کنند؟
در بازار پرسش اساسی این است که مشتری چه سودی از خریدش خواهد برد؟ چه نوع معامله ای را به سرعت انجام خواهدداد؟ چه سودی می خواهد از خرید ببرد که فروشنده های دیگر آن را وعده نداده اند؟
با پاسخ به این پرسش ها می توانید ویژگی های استثنایی محصول خود را دریابید.
آیا آنها قدرت بله گفتن دارند؟
آیا سعی می کنید از طریق دپارتمان منابع انسانی شرکتی درخواست کار بدهید در حالی که نایب رییس شرکت باید رزومه شما را بررسی کنید نه دپارتمان منابع انسانی؟ آیا محصول شما با طرح ها و برنامه های کلی مشتری تان سازگاری دارد؟
تصور کنید یک جراح مغز هستید و باید بر روی مغز یک بیمار عملی انجام دهید. بیمار شما این عمل را نخواهد پذیرفت مگر اینکه درد بسیار کمتری نسبت به راه حل جایگزین برایش داشته باشد (به عنوان مثال مرگ). هر آنچه شما بخواهید بفروشید باید با عوامل موجود و طبیعی هماهنگی داشته باشد- عواملی که در داخل و خارج از دنیای انتظارات شما قرار گرفته است.
روشی که در این مقاله معرفی شد، بالاترین درجه را در تفکر 20-80 به خود اختصاص داده است. هر کدام از این پرسش ها می تواند 80درصد از مشتریانی را که قصد خرید ندارند از فرآیند فروش کنار بگذارد. حتی اگر شما هم در مورد این پرسش ها با خود صادق باشید به طور خودکار در ارتباط با آن دسته از مشتریانی قرار می گیرد که در راس هرم مشتریان حقیقی جای گرفته اند؛ مشتریانی که کمتر از یک درصد هستند.
فروش در ابتدا و قبل از هر چیز، فرآیندی است که به تعیین صلاحیت مشتری می پردازد؛ فرآیندی که وظیفه اش متقاعدکردن مشتری نیست! فقط با کسانی که واجد شرایط هستند معامله کنید. تنها در این صورت است که می توانید برای خود زمان زیادی بخرید.
این پنج عامل مهم را روی کاغذی بنویسید و در مقابل چشمانتان قرار دهید تا برای همیشه در ذهنتان ثبت شود.