[ad_1]
مفیدستان:
چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچههایم را به
اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.
به او گفتم: - بنشینید یولیا.میدانم که دست و بالتان خالی است، اما
رو در بایستی دارید و به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به
شما بدهم. این طور نیست؟
- چهل روبل.
- نه من یادداشت کردهام. من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم.
حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز دقیقا.
- دو ماه. من یادداشت کردهام، که میشود شصت روبل. البته باید نه تا
یکشنبه از آن کسر کرد.همانطور که میدانید یکشنبهها مواظب "کولیا"
نبودهاید و برای قدم زدن بیرون میرفتید. به اضافه سه روز تعطیلی...
"یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با
چینهای لباسش بازی میکرد ولی صدایش در نمیآمد.
- سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه میگذاریم
کنار... "کولیا" چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط
مواظب "وانیا" بودید. فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم
شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید.
دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصیها، آهان شصت منهای نوزده روبل میماند
چهل و یک روبل. درسته؟
چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود. چانهاش میلرزید. شروع کرد
به سرفه کردنهای عصبی. دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت.
-... و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید.
دو روبل کسر کنید. فنجان با ارزشتر از اینها بود.
ارثیه بود. اما کاری به این موضوع نداریم. قرار
است به همه حسابها رسیدگی کنیم و... اما موارد دیگر... به خاطر بیمبالاتی شما
"کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ده تا کسر کنید...
همچنین بیتوجهی شما باعث شد کلفتخانه با کفشهای "وانیا" فرار کند.
شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میکردید. برای این کار مواجب خوبی میگیرید.
پس پنج تای دیگر کم میکنیم... دردهم ژانویه ده روبل از من گرفتید...
یولیا نجوا کنان گفت:
من نگرفتم.
- اما من یادداشت کردهام... خیلی خوب. شما شاید... از چهل و یک روبل،
بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشک شده بود و چهرهعرق کردهاش رقتآور به نظر میرسید.
در این حال گفت:
- من فقط مقدار کمی گرفتم... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.
- دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا
از چهارده تا کم میکنیم. میشود یازده تا... بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی
و یکی.
یازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش
ریخت و به آهستگی گفت:
- متشکرم.
جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در
طول و عرض اتاق و پرسیدم:
- چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه میگذارم و دارم پولت را میخورم!؟
تنها چیزی که میتوانی بگویی همین است که متشکرم؟!
- در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه
میزدم. یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل میدهم. همهاش در این پاکت مرتب
چیده شده، بگیرید... اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟چرا
صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی زد که یعنی "بله، ممکن است."
به خاطر بازی بیرحمانهای که با او کرده بودم عذر خواستم و هشتاد
روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس
گفت:
- متشکرم. متشکرم.
بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین
دنیایی چه راحت میشود زورگو بود.
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
/* Style Definitions */
table.MsoNormalTable
mso-style-name:"Table Normal";
mso-tstyle-rowband-size:0;
mso-tstyle-colband-size:0;
mso-style-noshow:yes;
mso-style-priority:99;
mso-style-parent:"";
mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt;
mso-para-margin-top:0cm;
mso-para-margin-right:0cm;
mso-para-margin-bottom:8.0pt;
mso-para-margin-left:0cm;
line-height:107%;
mso-pagination:widow-orphan;
font-size:11.0pt;
font-family:"Calibri","sans-serif";
mso-ascii-font-family:Calibri;
mso-ascii-theme-font:minor-latin;
mso-hansi-font-family:Calibri;
mso-hansi-theme-font:minor-latin;
mso-bidi-font-family:Arial;
mso-bidi-theme-font:minor-bidi;
Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
<w:LsdExceptio
عبارات مرتبط با این موضوع متشکرم داستانک داستان های کوتاه و آموزندهمتشکرم داستانک داستان های کوتاه و آموزنده برای دریافت دو وعده داستانکصبح و عصر در داستانک داستان های کوتاه و آموزندهداستانک داستان های کوتاه و آموزنده برای دریافت دو وعده داستانکصبح و عصر در روز به داستان های کوتاه جذاب و خواندنیمجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی، داستان پند آموز داستان کوتاهدانلود نوحه تزورونی ملاباسم کربلاییفاطمه ۲۴ آبان ۱۳۹۵ ۲۱۱۳ سلام هیچ می دانستید در مورد مداحی که ملاباسم کربلایی موسیقی بیکلام فوق العاده زیبای اثری …لودویگ وان بتهوون متولد ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی بود سندرم پای بی قرار چیست؟ این بیماری نوعی اختلال حرکتی و اختلال خواب است افراد دچار این بیماری بسختی می توانند سری اول مجموعه ای از آهنگهای کارتونهای قدیمی آهنگ باز میگردیم به چندین و چند سال پیش، زمانی که دوران شیرین کودکی را سپری میکردیم کارتون نوحه های ماندگار حاج صادق آهنگراناز شما متشکرم دستتان درد نکند نوحه های آهنگران بیشتر بگزایدخورش قیمه خوش رنگ و خوش طعم را با ترفندهای زیر …سلام نکات بسیار جالبی بود متشکرم به نظر من اگر گوشت را جدا بپزید و لپه را پس از خیس متشکرم داستانک داستان های کوتاه و آموزنده متشکرم داستانک داستان های کوتاه و آموزنده برای دریافت دو وعده داستانکصبح و عصر در روز داستانک داستان های کوتاه و آموزنده داستانک داستان های کوتاه و آموزنده برای دریافت دو وعده داستانکصبح و عصر در روز به موسیقی بیکلام فوق العاده زیبای اثری ماندگار از لودویگ وان بتهوون متولد ۱۶ دسامبر ۱۷۷۰ یکی از موسیقیدانان برجسته آلمانی بود که سری اول مجموعه ای از آهنگهای کارتونهای قدیمی آهنگ کارتونهای باز میگردیم به چندین و چند سال پیش، زمانی که دوران شیرین کودکی را سپری میکردیم کارتون های نوحه های ماندگار حاج صادق آهنگران از شما متشکرم دستتان درد نکند نوحه های آهنگران بیشتر بگزاید دانلود سخنرانی های حجت الاسلام سید حسن احمدی اصفهانی منبع پایگاه اطلاع رسانی سبطین باعرض سلام وتشکر چندشبی است که درشبکه بقیع سخنرانی های داستان های کوتاه جذاب و خواندنی مجموعه داستان های کوتاه جذاب و خواندنی، داستان پند آموز داستان کوتاه دانلود نوحه تزورونی ملاباسم کربلایی فاطمه ۲۴ آبان ۱۳۹۵ ۲۱۱۳ سلام هیچ می دانستید در مورد مداحی که ملاباسم کربلایی برای پور طاهان حل مشکل دریافت نکردن پیامک برای مشترکان همراه اول حل مشکل دریافت نکردن پیامک برای مشترکان همراه اول خورش قیمه خوش رنگ و خوش طعم را با ترفندهای زیر درست کنید سلام نکات بسیار جالبی بود متشکرم به نظر من اگر گوشت را جدا بپزید و لپه را پس از خیس خوردن در
لینک منبع :متشکرم (داستانک)
متشکرم - داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده
dastanak.com/1393/11/07/post-516/ - ذخیره شده - مشابه
متشکرم - داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده - برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و
عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.
داستانک متشکرم، اثری از آنتوان چخوف - بیتوته
www.beytoote.com/fun/fiction-little/thank1-stories.html - ذخیره شده - مشابه
داستان کوتاه داستانهای اموزنده داستانهای کوتاه اموزنده,داستانهای چخوف,داستانهای پند
اموز,داستانک,داستانهای آنتوان چخوف.
تصاویر برای متشکرم (داستانک)
داستان کوتاه متشکرم : اثری از آنتوان چخوف - ایران ناز
www.irannaz.com/news_detail_5661.html - ذخیره شده - مشابه
داستان کوتاه متشکرم : اثری از آنتوان چخوف. مجموعه : ادبیات،شعر و داستان. داستان
کوتاه متشکرم : اثری از آنتوان چخوف. همین چند روز پیش، پرستار بچههایم را به اتاقم
...
ذهن آزاد - داستان کوتاه "متشکرم" : اثری از آنتوان چخوف
zehne-azad.blogfa.com/post-145.aspx - ذخیره شده - مشابه
دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۰. داستان کوتاه "متشکرم" : اثری از آنتوان چخوف. همین
چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او ...
تاریخ و هنر - داستانک متشکرم
samakeayyar.blogfa.com/post-129.aspx - ذخیره شده
2 ژوئن 2013 ... داستانک متشکرم. همین چند روز پیش،"یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه هایم را به اتاقم
دعوت کردم تا با او تسویه. حساب کنم. به او گفتم: بنشینید ...
داستانک متشکرم، اثری از آنتوان چخوف | همین چند روز پیش، "یولیا - قطره
www.ghatreh.com/news/.../داستانک-متشکرم-اثری-آنتوان-چخوف - ذخیره شده
22 آگوست 2014 ... همین چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او
تسویه حساب کنم. - گفتار Ù.
داستانک متشکرم،اثری از آنتوان چخوف
radiokaraj.com/fa/more/storys/5156-2016-09-26-23-25-22 - ذخیره شده
Initializing... stage: 500x375 file: http://radiokaraj.com/fa/mediafiles/videos/01.
mp4 autoplay: false preload: none isvideo: true smoothing: false timerrate: 250 ...
داستانک ها وحکایت ها در بهترین وبلاگ - داستان متشکرم
www.elimasoud.blogfa.com/post-32.aspx - ذخیره شده
داستان متشکرم. همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم
دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»!
آخرین خبر | داستانک/ متشکرم
akharinkhabar.ir/interestings/157331/داستانک-متشکرم - ذخیره شده
6 ژوئن 2013 ... بیتوته/ همین چند روز پیش، یولیا واسیلی اونا پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم
تا با او تسویه حساب کنم.به او گفتم: - بنشینید یولیا.
سهشنبه 19 اردیبهشت 1396 ساعت 22:00