این خانم که با فرزند دختر خردسالش در دادگاه حاضر شده بود تصمیمش جدی بود و می گفت: «به خدا حاضر نیستم دیگر یک ثانیه با آقای … زندگی کنم!»
دادسرا محلی است که افراد مختلف شکایت هایشان را مطرح می کنند و دنبال احقاق حق خود هستند. معمولا دادسراها پر از آدم هایی است که مشکلات مختلفی داشته و می خواهند به هر طریقی شده به حقی که فکر می کنند درست است، برسند!
صدای خانمی توجه همه را جلب کرد. او چند صندلی آن طرف تر نشسته و می خواست به داخل اتاق برود. وقتی وکیل همسرش را دید از کوره در رفته و با صدای بلند شروع به اعتراض کرد. او که بسیار عصبانی به نظر می رسید می گفت: «این آقا چه فکر می کند؟ فکر می کند چون آدم سرشناسی است هر کاری می تواند انجام دهد؟
تا حالا دو بار به دادگاه نیامده است. فکر می کند به دادگاه نیاید رای به نفع او صادر می شود؟ از این خبرها نیست. این جا دیگر قانون حرف اول و آخر را می زند. اگر نیاید حکم جلبش را می گیرم!»
خانم و آقایی که همراه وی بودند سعی در آرام کردنش داشتند اما فایده ای نداشت. او با گریه خودش را در آغوش خواهرش انداخت: «با چرب زبانی فریبم داد. من نمی دانستم تمام حرف هایش دروغ است.»
او در حال صحبت بود که صدایشان زدند و به داخل اتاق رفتند. زمان زیادی طول نکشید تا برگشتند. قاضی برای بار سوم تاریخی را تعیین کرد تا به شکایت خانم مورد نظر از همسر فوتبالیستش رسیدگی کند.
خانم در حال پایین رفتن از پله ها بود که با وکیل فوتبالیست معروف اتمام حجت کرد: «اگر بخواهد به رفتارش ادامه دهد آبرویش را می برم. به روزنامه ها می گویم. من حاضر نیستم یک دقیقه دیگر هم با او زندگی کنم. مهریه ام را هم می گیرم!»
وکیل خانم مورد نظر وکیل فوتبالیست را صدا زد: «آقای … شما می دانید این ماجرا آنقدر ادامه پیدا کرده به صلاح هیچ کس نیست. موکل من از پزشک قانونی طول درمان گرفته است. او متاسفانه خیانت هم کرده است و تحت هیچ شرایطی دیگر زندگی نمی کند. این موضوع را شما حل کنید.» آقای X با گفتن «سعی خودم را می کنم» از همکارش خداحافظی کرد و به سرعت از پله ها پایین رفت.