با خلاقیت مشکل دارید؟ برایتان سخت است که به ایده هایی برسید که جهانیان تا کنون به فکرشان هم خطور نکرده؟ تنها یک راه دارید: ایده های بقیه را «بدزدید» و طوری آنها را کنار هم قرار دهید که فقط خودتان قادر به انجام آن با شید.
این اعتقاد وجود دارد که در دنیا هیچچیز کاملاً نو نیست، بلکه تلفیقی دوباره از ایدههای قدیمی یا موجود است. چیزی که جدید است شیوه تلفیق و کنار هم قرارگیری آن ایدههاست و این نکتهایست که چیزها را جدید و خاص میکند.
استیو جابز موس، رابط کاربری گرافیکی، سیستم پخش موزیک دیجیتال، تلفن یا موبایل را اختراع نکرد.
او فقط شیوه کنار هم قرار گرفتن آنها را از نو طراحی کرد و فضایی که آنها در فرهنگ عمومی اشغال کرده بودند را تغییر داد. البته پر واضح است که ما در مورد سرقتی که شما را به زندان بیندازد یا اعتبار شما را زیر سؤال ببرد صحبت نمیکنیم. بلکه منظور به زبان ساده، دیدن چیزها و گفتن این جمله است که: «من آن را دوست دارم و میخواهم از آن استفاده کنم. ولی با این تفاوت که میخواهم آنها را اینطوری کنار هم بگذارم وبدین شکل این کار را انجام خواهم داد نه آن شکل.»
کلیپی قدیمی از استیو جابز در حال صحبت در مورد این ایده وجود دارد. او در این کلیپ در مورد اینکه باید خود را در معرض بهترین کارهایی که نوع بشر در تمام طول حیاتش انجام داده است قرار داده و آنها را به شکل کارهایی که خودتان به شیوه خودتان انجام میدهید درآورید صحبت میکند.
جیم جارموش فیلمسازی است که در این مورد میگوید:
«هیچچیز اصالت ندارد. از هر کجا که قوه تجسم یا الهام شما را به کار می اندازد ایدهها را بقاپید. فیلمهای قدیمی، فیلمهای جدید، موزیک، کتاب، نقاشی، عکس، شعر، رویا ، مکالمات تصادفی، بناها، علائم شهری، درختها، ابرها، نور و سایهها می توانند الهام بخش باشند. فقط چیزهایی را جهت قاپیدن پیدا کنید که مستقیماً روی روح و ذهن شما تاثیر می گذارد. اگر این کار را انجام دهید، کارتان (و سرقتتان!) اصالت می گیرد. ارزش اصالت قابل محاسبه نیست. و از اینکه قاپیدن خود را پنهان کنید نهراسید. حتی اگر احساس میکنید لازم است آن را جشن بگیرید. در هر صورت همیشه به یاد داشته باشید که ژان لوک گودارد میگوید: موضوع این نیست که ایدهها را ازکجا می آورید، بلکه اصل قضیه این است که آنها را به کجا می برید.»
در کلیپ، استیو جابز در مورد چیزی صحبت میکند که همه ما به نظر آن را دست کم گرفته و تلاش حتی نزدیک به کافیای را هم در زندگی روزمره در موردش انجام نمیدهیم: درگیری با کارها، افکار و زمینههای کاملاً مختلف به منظور رسیدن به نتایج کاملاً مختلف در مورد یک چالش. بیشتر اوقات به شیوه گذشتهمان بر میگردیم و به افرادی که در این زمینهها اطلاعات مناسب دارند و متخصصین کارهای مختلف رجوع میکنیم. ولی بیشتر اوقات آنها در حوزه تخصصی خودشان آن قدر فرو رفتهاند که در تخصصشان اصطلاحاً غرق شدهاند و انگار خود را وادار میکنند که به چیزهای بدیهی فکر کنند. و اکثر اوقات به چیزهای غیر بدیهی هیچگاه نمیرسند.
متخصصین معمولاً آن قدر زیاد از حد در مورد چیزها میدانند که نمی توانند تفکر خلاقانه باز داشته باشند که گاهی اوقات مستلزم داشتن دانش کمتر در مورد یک موضوع است. بنابراین وقتی شما غیر متخصصین را وارد کار میکنید و از آنها و فرآیندهای فکری و تخصص کاملاً غیر مرتبط آنها ایده میقاپید، معجزه اصلی اتفاق میافتد. تفکر متعالی معمولاً در مرزهای فعالیت اصلیای که در حال انجام است اتفاق میافتد.
از صنعت خودتان فاصله بگیرید، کمی قدم بزنید تا به جایی در طرف دیگر تفکر خودتان که هیچگاه انتظار نداشتهاید برسید و از ایدههایی که باعث شوند شما ریتم روزانه خود را مورد بازبینی قرار دهید الهام بگیرید. آنها را با هم ترکیب کنید و از اینکه تفکر تازه چطور بر ذهن شما مینشیند متعجب شوید.
برای یک روز هم که شده در نقش یک هنرمند بوده و از این جمله پیکاسو استفاده کنید که میگوید:
«هنرمندان خوب کپی میکنند. ولی هنرمندان عالی سرقت میکنند!»