صبر و توکل به خدا در همه لحظات زندگی دو ویژگی مهم بود که همواره مادر ۲۵ ساله آنها در ۹ ماه بارداری به یاد دارد.
وحیده عباسی که در ماههای اولیه دوران بارداری از چسبیده بودن فرزندانش مطلع بود و پزشکان متخصص، به او هشدارهای جدی برای سقط جنین داده بودند اما با استقامت و استواری مطمئن بود که بعد از تولد فرزندانش امیدی به جداسازی آنها وجود دارد. مرور لحظههای سخت آن دوران بود که از او مادری استوار ساخت که بعد از گذشت یک سال وقتی چشمان پر مهرش را به رفتارهای کودکانه دو قلوها میاندازد انگار تمام دنیا را به او بخشیدهاند.
وحیده عباسی مادر ۲۵ ساله دوقلوهــــــا که ۹ بهمن سالجاری جشن تولد یک سالگی فرزندانش را برگزار کرد از روزهای سختی سخن گفت که به جنگ سرنوشت رفت و با سربلندی از امتحان الهی بیرون آمد، میگوید: با همسرم رابطه فامیلی داریم. سال ۹۰ زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، یک سال و نیم بعد زمانی که درسام به پایان رسید برای بچه دار شدن تصمیممان جدیتر شد. چهار ماهه باردار بودم که در سونوگرافی تشخیص داده شد دو قلو باردار هستم. باور نمیکردم قرار است صاحب دو فرزند شوم، اما وقتی متوجه شدم دو قلوهایم بههم چسبیدهاند شوکه شدم و مدام در جستوجوی علت بودم.
وقتی پزشک متخصص این مسأله را با من و همسرم در میان گذاشت از فرط ناراحتی فقط گریه میکردم. بعد از انجام دادن چند سونوگرافی مجدد مشخص شدم به طور قطع به هم چسبیدهاند و چون نخستین بارداریام بود همه پزشکانی که در این مدت ویزیتام کرده بودند دستور سقط دادند، ولی پذیرش این مسأله برایم سخت بود به همین علت برای مطمئنتر شدن از وضعیت فرزندانم به شیراز رفتم این موضوع را از زبان پزشکان دیگر هم شنیدم ولی تحملاش دشوار بود.
وی در ادامه میگوید: در آخرین سونوگرافی پزشکان تشخیص دادند احتمالاً علاوه بر کبد ممکن است دیگر ارگانهایشان مشترک باشد و برای پی بردن دقیق به این مسأله باید چند هفته دیگر صبر میکردم. هر روز که از بارداریام میگذشت با اینکه پزشکان نگرانتر میشدند، اما امیدوارتر میشدم که بالاخره راهی برای نجات جان آنها پیدا میشود. بعد از دو هفته مجدداً چند سونوگرافی پشت سر هم انجام دادم تا به دقیقترین نظر و منطقیترین راهکار برسیم. بالاخره پزشکان اعلام کردند دو کبد مجزا دارند و فقط قسمتی از کبدشان به هم اتصال دارد و زمانی که متوجه شدیم فقط در ناحیه کبد دچار چسبندگی هستند باز هم استرس و اضطراب اینکه بعد از تولد امکان جداسازی وجود دارد یا خیر عذابمان میداد اما انگار یک روزنه امید در وجودم زنده بود.
با انجام MRI از جنین و اکوی قلب پزشکان تصمیم به انجام سقط را به عهده خودمان گذاشتند. در رفت و آمد به شیراز متوجه شدم گروهی از متخصصان امریکایی به شیراز آمدهاند تا عمل جراحی ناهنجاری نخاع را روی یک زن باردار انجام دهند و از طریق شکم ناهنجاری جنین را برطرف کنند. برای اطمینان یافتن از اینکه قلبشان مشترک نیست تمام آزمایشهایی را که انجام داده بودم به این تیم امریکایی نشان دادم زمانی که متوجه شدم قلبشان جداست و فقط در ناحیه جناق سینه چسبندگی وجود دارد خیالم آسوده شد.
او که برای سلامتی دو قلوها با سرنوشت و دست تقدیر جنگیده است ادامه میدهد: دکتر علی بهادر مسئول تیم جراحی جداسازی نوزادان به هم چسبیده بیمارستان نمازی شیراز بود که بعد از معاینه به جداسازی آنها بعد از تولد امیدوارم کرد. او که چند جداسازی دو قلوهای بههمچسبیده را طی مدت اندکی با موفقیت انجام داده بود با حرفهایش به زندگی و طی کردن این دوران سخت امیدوارم کرد و گفت بعد از به دنیا آمدن باید وضعیتشان بررسی شود سپس عمل جداسازی صورت گیرد.
در طول گذراندن دوران بارداری و رسیدن به آرامش و دیدن سلامتی فرزندانم لحظه شماری میکردم. دلم میخواست هر چه زودتر این دقایق و ثانیههای خستهکننده سپری شود تا روزهای خوش و پر امید، شادی را به زندگی و خانواده بازگرداند.
این مادر ۲۵ ساله در مورد سختیهایی که در این دوران کشیده میگوید: هر اندازه به روزها و ماههای پایانی بارداریام نزدیکتر میشدم وضعیت جسمانیام وخیمتر میشد، اما مدام به این فکر میکردم که تحمل سختیها پایان خوشی دارد و در انتظار فرا رسیدن پایانی خوش و موفقیتآمیز بودم. تنها دلیلی که باعث میشد در مقابل روزهای سخت تاب بیاورم احساس پاک مادرانهام بود؛ همان احساسی که در روزهای سخت دل غمگینام را آرام میکرد. مدام زیر لب زمزمه میکردم «مادر یعنی اسطورهای که دردها و سختیهای جانکاه را به جان میخرد تا فرزندانش به بار بنشینند».
با همین جملات و عبارات بود که دلم آرام میگرفت و میتوانستم به روزهای خوش فکر کنم. هر وقت دلم میگرفت همسرم تنها فردی بود که دلداریام میداد، به هر حال این اتفاق را حکمت خداوند دانسته و پذیرفته بودیم که نمیتوانیم به جنگ با خدا برویم و باید فقط صبر و تحمل داشته باشیم.
آزمونی بود از سوی خداوند که سر راه این زن قرار گرفته بود تا مادر بودنش را محک بزند. میگوید: فکر نمیکردم چنین سختی را تحمل کنم ولی در طول بارداری با سختترین ثانیهها جنگیدم و در ازای آن صبر و درس مقاومت را آموختم.
وحیده عباسی از لحظه تولد فرزندان این گونه میگوید: زمان زایمان وضعیت مناسبی نداشتم و به اندازهای حال جسمانیام بد بود که تا چند روز نتوانستم فرزندانم را ببینم و در آغوش بگیرم. بلافاصله بعد از تولد دو قلوها با دستور دکتر بهادر برای بستری شدن در بخش NICU بیمارستان اقدامهای لازم صورت گرفت. بالاخره بعد از سه روز با اشک و گریه با اوضاعی وخیم موفق شدم فرزندانم را در بخش مراقبتهای ویژه نوزادان ببینم. زمانی آنها را دیدم که از ناحیه شکم به هم چسبیده بودند بشدت ناراحت شدم اما از سوی دیگر چون توکل واقعی و از صمیم قلب به خدا داشتم میدانستم راهی برای جداسازی وجود دارد.
۶ ماه گذشت با اینکه شرایط سخت بود و فرزندانم هر روز بزرگتر میشدند اما هیچ وقت امیدم را از دست ندادم تا اینکه در ۲۰ مرداد ماه سالجاری هنگام عمل متوجه شده بودند که دیافراگم و قسمتی از پرده قلب نیز دچار چسبندگی است اما نسبت به دوقلوهایی که در گذشته مورد عمل جداسازی قرار گرفته بودند شرایط بهتری داشتند.
۴ ساعت پشت در اتاق عمل به انتظار شنیدن خبر خوش بودیم، یکی از پرسنل اتاق عمل هر چند دقیقه یک بار خبرهای مسرتبخشی را به ما میداد که امید در وجودمان بیشتر میشد تا هر دو زنده بمانند.
وی ادامه میدهد: طاقتم تمام شده بود و برای آرام کردن دل غمگینم به نمازخانه بیمارستان رفتم. چند رکعت نماز خواندم و با خدا راز و نیاز کردم و از او خواستم تمام سختیهایی که کشیدهام بیمزد به هدر نرود.
وقتی از اتاق عمل خبر موفقیتآمیز جداسازی را شنیدم انگار تمام دلشورههایم به پایان رسید و زمانی که فرزندانم را از اتاق عمل بیرون آوردند خیالم آسوده شد.
همسرم در تمام بخشهای بیمارستان و... شیرینی پخش میکرد تا همه بیماران رنج کشیده در شادیمان شریک باشند. هیچ وقت آن روزها را فراموش نمیکنم که با وجود تمام سختیها وقتی در مطب پزشک منتظر معاینه نشسته بودم نام یکی از دو قلوها را به مناسبت تولد امام رضا (ع)، رضا گذاشتم و چند وقت بعد به مناسبت تولد حضرت محمد (ص) نام دیگری را محمد گذاشتم، زمانی که همسرم با گشودن قرآن نام محمد (ص) به چشمش خورد او هم همین نام را انتخاب کرد.
یک سال از تحمل لحظههای سخت گذشته است و الان وقتی میبینم رضا و محمد میخندند، آنها را در آغوش میگیرم، مرا مامان صدا میزنند و... خوشحالم که از آن همه سختی و تحمل روزهای دشوار سربلند بیرون آمدهام.
یکی از بزرگترین آرزوهای این مادر ۲۵ ساله سلامتی فرزندانش است. دلش میخواهد سالها به خوشی سپری شود و آنها را در لباس دامادی نظاره کند. شیطنتهای کودکانه رضا و محمد زیباترین صحنههایی است که او در طول این یک سال دیده است. هر وقت رضا و محمد او را با زبان شیرین کودکانهشان «مامان» صدا میزنند خدا را شکر میکند و خوشحال است آسمان زندگیشان رنگ خوشبختی گرفته است. (مهدیه شایگان/ایران)
323