جام جم سرا به نقل از ایران: در جوانی وقتی ازدواج کرد، از همان روزهای نخست با وی به دلیل سادگی و بی آلایش بودنش مدام درگیر میشد و با اینکه دختر روستایی ساکت و مظلوم و اهل زندگی بود، با وی سر سازش نداشت.
هانیه با اینکه هر روز از دست وی کتک میخورد و بدنش کبود میشد یا حتی یکی دوبار دست و بینی اش شکست، حتی جرأت نمیکرد، لب به اعتراض باز کند، بعدها این دعوا و درگیریها در مقابل چشمان دختر و دو پسرشان نیز رخ میداد. بچهها از وقتی چشم باز کرده بودند پدر را در خانه در حال مصرف تریاک و کتک زدن مادرشان که برای آنها با آن وضعیت فلاکت بار از جان مایه گذاشته بود، دیدند.
بچهها به دلیل رفتار خشونت بار پدر و جو ناسالمیکه وی در خانه ایجاد کرده بود، هیچ کدام نتوانستند ادامه تحصیل بدهند. در چنین وضعیتی تنها دختر خانه راه خانهداری را در کنار مادر در پیش گرفت و پسرها به شاگردی در مغازه دیگران پرداختند.
هر چند دختر خانواده با گذشت زمان به دلیل رفتارهای نادرست پدر، هیچ خواستگاری را برای خود در خانه ندید اما پسرها با همکاری یکدیگر توانستند مغازهای اجاره کرده و دست به کاسبی پررونقی زده و برای خود خانه و زندگی جدیدی تهیه کنند. آنها با استفاده از درآمدی که داشتند هر دو ازدواج کرده و برخلاف پدر با همسران خود زندگی نو و توأم با خوشبختی را در پیش گرفتند، اما در خانه پدری تنها خواهر و مادر آنها از دست مرد خانه در عذاب بودند.
گویا با گذشت 25سال از زندگی مشترک هنوز مادرشان باید ضربات مشت و لگد بیرحمانه پدر را تحمل میکرد، پسرها با تأکیدات مادر در چنین شرایطی برخلاف میل باطنی خود، مجبور به احترام قائل شدن برای پدر خود بودند.
یک روز پدر به جرم خرید و فروش مواد مخدر صنعتی به پرداخت جریمه نقدی سنگینی محکوم شد و به علت نداشتن توان مالی در پرداخت آن جریمه، راهی زندان شد. مرد افیونی در زندان به علت نرسیدن مواد مخدر مورد نیازش در رنج و عذاب بود. وی مانند خیلی از زندانیان دیگر که به علت حوادثی مثل تصادف، صدور چک بلامحل و یا حتی جرایمی مانند درگیری با دیگران و... به حضور خانواده خود در بیرون امید داشتند، هر لحظه بویژه در زمان ملاقات منتظر بود تا از بلندگوی زندان بشنود که ملاقات دارد، وی فکر میکرد در زندان پسرانش به داد وی رسیده و با پرداخت جریمه ای که قاضی پرونده برای وی در نظر گرفته، از زندان آزاد خواهند کرد، اما هرچه انتظار کشید کسی به دیدار وی نیامد.
این درحالی بود که تا به آن روز چندین نفر از همسلولیهایش با کمک پسران و حتی داماد و برادران خود در بیرون از زندان به نحوههای مختلف آزاد شدند، اما وی حتی یک ملاقات ساده از سوی خانوادهاش را نداشت.
از ته دل از همه اعضای خانواده اش ناراحت بود، اما هیچ وقت به فکرش نرسید که پسران و همسر و تنها دخترش با زندانی شدن وی بعد از سالها فرصتی را برای داشتن احساس خوشبختی و زندگیای آرام و بدون مشاجره پیدا کردند.
پسران وی بعدها به مادر خود کمک کردند تا طلاق خود را از همسر معتادش بگیرد و با آنها زندگی کند. آنها نه تنها به تماس پدر از درون زندان توجهی نکردند، بلکه به این صورت برای همیشه پدر را رها کردند، تا وی زندگی کارتنخوابی را در پیش بگیرد.(قاسم گرجی)