هفته نامه تجارت فردا: چرا برخی ملل، از سایرین مرفهترند و جوامع فقیرتر چگونه از فقر گذر
کردهاند و به رفاه بیشتری رسیدهاند؟ برای پاسخگویی به این سوالات، موسسه
لگاتوم در مدت 10 سال گذشته، اوضاع 149 کشور جهان را از طریق شاخص رفاه رصد
کرده است. یافتههای لگاتوم توضیح میدهد که چرا و چگونه، کشورهایی با
منابع مشابه، در مقایسه با همنوعان خود، بدتر یا بهتر عمل میکنند و عواملی
که پیشران یا مانع ارتقای رفاه در یک جامعه میشود، کدامند؟
فساد در جنوب اروپا
آیا درمان به اندازه بیماری خطرناک است؟
2000 سال از امپراتوری روم باستان میگذرد؛ حالا دیگر رم «شهر جاویدان» نام ندارد بلکه پس از رسوایی سال 2014، «پایتخت مافیا» نام گرفته است. رسوایی رم از پلاتزیو سناتوریو آغاز شد؛ جایی که شورای شهر رم -یکی از هفت شورای مهم این شهر- در دل آن قرار دارد. در این سال مطبوعات ایتالیا افشا کردند اعضای شورای شهر رم، با همدستی ماموران فاسد دولت، میلیونها یورو از بودجه خدمات دولتی را به جیب زدهاند.
فساد البته، مختص رم نیست. ایتالیا در مجموع از شاخصهای ضدفساد و حکمرانی مطلوب امتیاز خوبی نگرفته است و مطالعات اخیر نشان میدهد اغلب ایتالیاییها معتقدند فساد در دولت و کسبوکار کشورشان به طور گسترده وجود دارد. آیا به حالشان فرقی میکند؟ اکثر ایتالیاییها از زندگی خود راضیاند اما دومین اقتصاد بزرگ ناحیه یورو، در رتبهبندی کلی رفاه، پایینتر از 30 کشور نخست جدول قرار گرفته است. ساموئل هانتینگتون، دانشمند سرشناس علوم سیاسی میگوید، فساد میتواند سبب افزایش رفاه شود چراکه به افراد امکان میدهد، در یک نظام بوروکراسی ناکارآمد، به شیوه خود رشوهخواری کنند. گرچه این دیدگاه تا حدی درست است اما، یافتهها نشان میدهد فساد، با تضعیف اعتماد اجتماعی و اعمال قانون، پایههای رفاه را به شیوههای ویرانگری سست و فرسوده میکند.
در پی رسوایی «پایتخت مافیا»، شهردار در اکتبر سال 2015، از سمت خود کناره گرفت. هشت ماه بعد با پیروزی جنبش پنج ستاره در انتخابات شهرداریهای ایتالیا، ویرجینیا راجی جایگزین او شد. راجی در مورد دولتمردان فاسدی که پیش از او بر سر کار بودند، به آبزرور میگوید: «آنها رم را غارت کردند!» راجی تمام تلاش خود را به مبارزه با فساد معطوف کرده است که بیتردید سیاست درستی است. اما گفته میشود این سیاست بیشتر مبتنی بر ایدئولوژی جنبش پنج ستاره است؛ ایدئولوژی اکولوژیک و ضدسرمایهداری که رفاه را در معرض خطر قرار خواهد داد.
فساد، رفاه را در جنوب اروپا تهدید میکند
تجربه گستردهتر در اروپای جنوبی، از اسپانیا گرفته تا یونان، نشان میدهد این دو سیاست -مبارزه با فساد و مقابله با سرمایهداری- اغلب دست در دست یکدیگر دارند. وقتی فساد در دولت و تجارت فراگیر است، مردم به سیاستمداران ضدساختاری نظیر راجی، یا احزاب ضدسرمایهداری که به آن تعلق دارند رای میدهند. بدین ترتیب با حمایت آنان از قانونگذاری، ملیسازی و مالیات بیشتر، محیط اقتصادی ایجاد میشود که مانع تجارت آزاد است.
گلدن داون (سپیدهدم طلایی)، حزب ضدجهانیسازی و فاشیست یونان، بر موج خشم عمومی سوار شد و در سال 2012 به پارلمان این کشور راه پیدا کرد. این حزب موفقیت خود را مرهون نارضایتی مردم از فساد مزمن، ریاضت اقتصادی و مهاجرت بود. گلدن داون به مردم وعده داد که هیچیک از اعضای آن، تعلق و رابطهای با دولت فاسد قبل نخواهند داشت. برنامههای این حزب برای کاهش زد و بندهای سیاسی و فساد، به دولتی کردن بانکها و منابع طبیعی یونان منجر شد.
آیا رفاه در ایالات متحده، رو به زوال است؟
همانگونه که نوبلیست مشهور پل ساموئلسون در بسیاری از کتابهای خود پیشبینی کرده بود، قدرت اقتصادی آمریکا، در برابر شوروی سابق کاهش پیدا نکرد. قدرت این کشور در برابر ژاپن هم کاهش نیافته است. اما به نظر میرسد، آمریکا رو به زوال است و این واقعیتی است که نمیتوان کتمان کرد. در سال 1976 و در جریان کمپینهای انتخاباتی، آگهی در تلویزیون پخش میشد که ادعا میکرد هرالد فورد رئیسجمهوری است که دوباره افتخار را به آمریکا باز خواهد گرداند. کمپین انتخاباتی رونالد ریگان در سال 1984 مدعی بود خورشید دوباره در آمریکا طلوع خواهد کرد. اکنون سال 2016 میلادی است و آمریکا، دونالد ترامپ را رو به روی خود دارد. مردی که میگوید دوباره آمریکا را مقتدر میکند! شاخص رفاه نشان میدهد، آمریکا رو به انحطاط نسبی است. گرچه این تصویر چندان هم نگرانکننده نیست اما بیتردید برنامههای ضدتجارت، ضدمهاجرت و ضددولتی ترامپ برای مقابله با این انحطاط، همهچیز را بدتر خواهد کرد. در واقع، این ترس از انحطاط و زوال در میان آمریکاییان بود که سبب شهرت و پیروزی ترامپ شد.
چرا رفاه آمریکاییان به رکود رسیده و حتی در حال زوال است؟
همه ما تصور میکنیم کشوری در حال پسرفت است که استانداردهای زندگی در آن در حال سقوط آزاد باشد، و جامعه رو به انحطاط. این نوع از زوال -زوال مطلق- چیزی است که امپراتوری روم باستان در سالهای پایانی خود تجربه کرد؛ جمعیت یکباره کاهش یافت، زیرساختها فروریخت و سرحدات امپراتوری به بخشهای مختلف تقسیم شد تا زمانی که دیگر چیزی از آن باقی نماند.
پوپولیسم، آمریکا را مقتدر نخواهد کرد
انحطاط، مولد پوپولیسمی است که رفاه آمریکا را به خطر میاندازد
مردم سطح رفاه را درک نمیکنند بلکه رویدادهای جاری زندگی است که به شدت روی آنها تاثیر میگذارد. خوشبختی ما در دوران رشد رفاه، چند برابر میشود و در مدت رکود یا کاهش رفاه، با سرعت بیشتری کاهش مییابد. مطالعهای که از سوی اقتصاددانان نوبلیست، دانیل کاهنمن انجامشده نشان میدهد ما در برابر باخت و شکست، بیش از منفعت پیروزی، حساس هستیم. باخت میتواند «مطلق» باشد، مانند آنچه روم باستان تجربه کرد، و میتواند «نسبی» باشد، مانند آنچه امروز شهروندان آمریکا تجربه میکنند.
گرچه آمریکا هنوز هم یکی از مرفهترین کشورهای جهان است اما رکود و توقف رفاه آن در مدت 10 سال گذشته، سبب نارضایتی گستردهای شده است. احساس زوال، رایدهندگان را افسرده و خشمگین کرده و در نتیجه بر جذابیت پوپولیستهایی نظیر ترامپ که با تضمین تغییرات بنیادی، وعده رهایی از رکود را به مردم میدهند، افزوده است.
اما رهاورد پوپولیسم برای مردم، چه از سوی ترامپ باشد چه دیگران، به جای زوال نسبی، زوال مطلق است: آمریکایی که مردم در آن آزادی کمتر و سرمایه اجتماعی ضعیفتری دارند؛ آمریکایی که ناامن است و در برابر تجارت خارجی بسته.
چرا پوپولیسم پایههای رفاه رو به رشد اروپا را به لرزه درآورده است؟
تغییرات سریع اقتصادی و اجتماعی مولد ترس و عدم تردید است، چیزی که پوپولیسم میتواند از آن بهرهبرداری کند.
مارگارت کنووان، نظریهپرداز سیاسی میگوید پوپولیسم «مانند یک سایه در تعقیب دموکراسی» است. در اروپای امروز اما، پوپولیسم تنها یک سایه نیست بلکه یک نیروی بدیمن و شوم است. چه از چپ رادیکال نشات گرفته باشد و چه از راست رادیکال، ظهور پوپولیسم، منطقهای را که زمانی مرفهترین نقطه جهان بود در معرض خطر بیثباتی قرار داده است.
گرچه رفاه در مدت 10 سال گذشته در این قاره، همواره رو به افزایش بوده است اما بسیاری از مردم احساس خشم میکنند و معتقدند به آنها خیانت شده یا نادیده گرفته شدهاند. تغییرات، حتی تغییرات مثبت میتواند سبب ناآرامی شود؛ به ویژه که اروپای پس از جنگ شاهد تحولات سریع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده است. گرچه جهانیسازی، سبب رشد اقتصادی منطقه شده اما، بسیاری از اروپاییان از فواید این رشد بهرهای نبردهاند. نابرابری در درآمد رو به افزایش است، بسیاری از افراد طبقه کارگر شغل خود را از دست دادهاند و بدتر از همه، کارشان به نیروی کار خارجی ارزانتر، تفویض شده است. پیشرفت سریع تکنولوژی، صنایع را دستخوش تحولاتی کرده که کارگران و سالمندان، مهارت و دانش لازم برای رقابت با آن را ندارند. بحران مالی سال 2008 نیز به تمام این رویدادهای نامطلوب دامن زده است. پس جای تعجب نیست که بزرگترین حامیان احزاب پوپولیست، از گروههای خاص جامعه هستند: فقرا، سالمندان و کارگرانی که احساس میکنند از سوی «نظام» کنار گذاشته شدهاند، یعنی «بازندگان جهانیسازی».
گرچه رفاه در مجموع، در اروپا رشد کرده اما برابری اقتصادی در رکود مانده است و این همان چیزی است که مردم تاثیر نامطلوبش را حس میکنند. فرانسه، دانمارک، انگلستان، اتریش و سوئد -تمام کشورهایی که رفاه مازاد تولید کردهاند و خود از مرفهترین کشورهای جهان هستند- در کنار رشد رفاه، شاهد کاهش برابری اقتصادی و در کنار آن افزایش محبوبیت احزاب پوپولیست بودهاند. حتی آلمان هم از این پدیده در امان نمانده است. رفاه یونان در مجموع به دلیل بحران قرضها و کاهش شدید کیفیت اقتصادی، دچار تنزل شده است. پوپولیستها، گرچه با وعده افزایش رفاه، کسب محبوبیت کردهاند اما در واقع با اقداماتی که سبب تضعیف سرمایهداری لیبرال و بازار آزاد اروپا شده، رفاه اقتصادی را به خطر انداختهاند.
علاوه بر این، جهانیسازی نهفقط اقتصاد، که جامعه اروپا را هم دستخوش تغییر کرده است. اروپا بیشازپیش دچار تنوع فرهنگی و سکولار شده و البته با فرهنگها، مذاهب و دیدگاههای جنسی مختلف، مدارای بیشتری پیدا کرده است. این تغییر را میتوان در افزایش امتیاز آزادیهای فردی در سراسر اروپا، به ویژه در اروپای غربی مشاهده کرد. اما همه از این تغییرات مثبت خشنود نیستند. پوپولیستهای جناح راست از احساس ترس و تردید مردم نسبت به تغییر هنجارهای اجتماعی سوءاستفاده میکنند و گسترش تروریسم در اروپا و بحران ادامهدار پناهجویان نیز هیزمی است که به آتش آنها ریخته میشود!
رهایی از بلای نفت
امارات متحده عربی، با گذر از اقتصاد وابسته به مواد خام، پیشگام رفاه شده است.
عربستان سعودی، زمانی قلمرو زندگی مرفه و آسان بود. شهروندان سعودی، نشسته بر دومین ذخایر عظیم نفتی جهان، از نعمت خدمات بهداشتی جامع، آب و برق یارانهای، و خیابانهایی پر از خودروهای شاسیبلند، لذت میبردند. در کشوری که بنزین ارزانتر از آب است، معدودی از افراد نگران مصرف نفت بودند و به لطف حقوق بیکاری سخاوتمندانهای که گاهبهگاه، با کمکهای نقدی ترمیم میشد، حتی نگران شغل خود هم نبودند.
حالا قیمت نفت به نصف میزان خود در دو سال قبل، تقلیل پیدا کرده است. با پیشبینیهای ناامیدکنندهای که برای قیمت نفت در 10سال آینده میشود، پادشاهی عربستان با کسری بودجهای معادل 20 درصد تولید ناخالص ملی، روبهروست. این واقعیت نشان میدهد، سود حاصل از نفت خام میتواند ثروت تولید کند اما، رفاه نه. عربستان گرچه در میان 11 کشور ثروتمند جهان قرار دارد، اما در شاخص رفاه لگاتوم، در رتبه 85 جهان قرار گرفته است؛ یعنی پایینترین جایگاه در میان شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس. عربستان اکنون یکی از منابع «کسری رفاه» دنیاست که هشدار میدهد سیاست تبدیل ثروت بادآورده نفت به پیشرفت اقتصادی و اجتماعی، ناکارآمد است.
ناکارآمدی نظام سیاسی استبدادی در این کشور، به وضوح سبب ضعف عملکرد آن در زیرشاخصهای حکمرانی و آزادیهای فردی شده است. به علاوه، مانع اصلی رسیدن به رفاهِ متناسب با ثروت در این کشور، در قلب نظام اقتصادی آن قرار دارد. عربستان نیز مانند بیشتر کشورهای غنی از نفت، تقریباً تمام اقتصاد خود را مبتنی بر صنعت نفت و گاز بنا کرده است؛ به طوری که 90 درصد درآمد دولت، ناشی از منابع نفتی است. از سوی دیگر صنعت نفت به دلیل وابستگی شدید به سرمایه، نمیتواند خالق فرصتهای شغلی زیادی باشد. این صنعت استعدادها و سرمایهای را که میتواند صرف متنوعسازی اقتصاد، تقویت بخش خصوصی و ایجاد مشاغل بیشتر شود، در خود حبس کرده است. اغلب مشاغل در بخش خدمات و زیرساختها به نیروی کار ارزان خارجی واگذار شده به همین سبب دوسوم نیروی کار این کشور ناگزیر در استخدام دولت هستند. تقریباً 60 درصد از نیروی کار و تقریباً یک نفر از هر پنج زن در عربستان، در جستوجوی شغل هستند و این همه نشان میدهد استعدادهای این کشور در حال اتلاف است.
البته، عربستان تنها قربانی وابستگی بیش از حد به نفت نیست. به طور متوسط، کشورهای وابسته به نفت، 22 مرتبه پایینتر از جایگاه متناسب با ثروت خود قرار گرفتهاند. در نقطه مقابل، کشورهایی که درآمد آنها وابسته به نفت نیست، به طور میانگین چهار مرتبه بیشتر رفاه تولید کردهاند. کشورهای وابسته به نفت، هم از نظر سطح رفاه واقعی و هم توانایی تبدیل ثروت به زندگی مرفه، بسیار بد عمل کردهاند.
پیشرفتهای اخیر امارات متحده عربی، شاید بتواند برای حرکت به سمت اقتصاد متنوع و جامعه مرفه، الگویی برای منطقه باشد. امارات در تلاش برای دستیابی به رفاه، بیش از همسایگان خود، از کشورهای عضو اوپک الگو گرفته است. سیاستهای این کشور در یک دهه گذشته، وابستگی آن را به نفت کاهش داده و در مقابل، با تشویق صنایع تولیدی و مالی، اقتصاد را متنوع ساخته است. امارات به دلیل گشودگی برای سرمایهگذاری خارجی، سیاستهای کاری منعطف، زیرساختهای پیشرفته و دسترسی آسان به تسهیلات (اعتبار)، به قطب تجارت خلیج تبدیل شده است. این شرایط به نوبه خود سبب تقویت اقتصاد شده و فرصتهای شغلی بیشتری خلق کرده است.
افزایش رفاه در آفریقا، کیفیت آموزش را بهبود نداده است
وقتی این پرسش مطرح میشود که چرا آفریقای سیاه نتوانسته است یک دهه رشد را به رفاه بیشتر تبدیل کند، اولین پاسخی که به ذهن میرسد، همواره موانع اقتصادی و ساختاری است. در واقع، وابستگی به منابع، تاثیر رشد اقتصادی را کمرنگ کرده است. گزارش لگاتوم در آغاز سال 2016 حاکی از بهبود حکمرانی و افزایش نهادهای حافظ رفاه در این منطقه بود اما بر ناکامی بسیاری از کشورهای آفریقای سیاه در ایجاد رهبری و ثبات لازم برای رسیدن به شرایط بهتری از رفاه نیز تاکید میگذاشت. مهمتر از این یافته، بسیاری از کشورهای منطقه در توسعه و سرمایهگذاری در سیستم آموزشی خود، ناموفق بودهاند. حتی با در نظر گرفتن ثروت، منطقه آفریقای سیاه از نظر زیرشاخصهای آموزش، عملکرد بسیار نامطلوبی دارد. در اکثر این کشورها، هیچ برنامهای برای مدرسهسازی وجود ندارد. در مواردی هم که مدرسه وجود دارد بچهها از تحصیل محروم میمانند چراکه ناچارند برای حمایت از خانواده خود کار کنند یا دختران ناگزیر به ازدواج هستند.
اما پرسش اصلی اینجاست، چرا مسالهای با این اهمیت، یعنی آموزش، نادیده گرفته میشود؟
یک دلیل، توسعه بازارهای وابسته به کالاست که نیاز به سرمایهگذاری روی افراد و زیرساختها را در سایه قرار داده است. حالا که این نرخ رشد رو به کاهش گذاشته، بسیاری از کشورهای آفریقایی به این نتیجه رسیدهاند که فاقد نظام آموزشی توسعهیافتهای هستند که لازمه رشد اقتصادی است. حتی کشورهای مرفهتر منطقه مانند آفریقای جنوبی، رواندا و غنا، از این قاعده مستثنی نیستند. هر سه کشور، از سال 2007 به بعد، در حوزه حکمرانی و آزادیهای فردی عملکرد مطلوبی داشتهاند اما، هنوز همسطح آموزش در آنها پایین است.
یافته دیگر گزارش لگاتوم در مورد آفریقا آن است که این منطقه باید بر توسعه بخش تولید خود متمرکز شود، این فرآیند عکس اتفاقی است که در نیجریه و کشورهای مشابه رخ داده و اقتصاد در آنها از صنایع اولیه، به سمت خدمات روی آورده است. غیرصنعتی شدن نابهنگام، قابلیت توسعه بلندمدت را با فشار بر شکلگیری طبقه متوسط و ممانعت از افزایش دستمزدها، محدود میکند. این فرآیند همچنین بدان معناست که سرمایه انسانی به قدر کافی توسعه پیدا نکرده است. جهش به بخش خدمات، به معنای جهش از کارهای کشاورزی کممهارت، به مشاغل کممهارت در صنعت خدمات است. در نبود یک نظام آموزشی کارآمد، این جهش به توسعهای با کمترین پایداری منجر میشود. تولید و رشدی که برای منطقه به همراه میآورد، به سطحی از سرمایه انسانی و مهارتهای فردی نیاز دارد که بسیاری از کشورها از آن محروماند. لذا به نظر میرسد برطرف کردن موانع آموزشی در آفریقای سیاه، کلید بالا رفتن از پلههای نردبان رفاه برای این قاره است. «اگر از ثروت استفاده کنید، به پایان میرسد، اما اگر آموزش به کار گیرید افزایش مییابد.»
چرا آمریکای لاتین، راه رسیدن به رفاه را نمیداند؟
بر خلاف سایر مناطق جهان، رفاه در آمریکای لاتین تابع چرخه اقتصادی است. وقتی اقتصاد رو به رشد است، رفاه نیز بهبود مییابد. وقتی اقتصاد دچار رکود میشود، رفاه هم سقوط میکند. چرا رفاه آمریکای لاتین تا این حد به شرایط اقتصادی وابسته است؟
تعداد افرادی که سالانه در برزیل به قتل میرسند، تقریباً برابر با تعداد کشتهشدگان جنگ داخلی سوریه است. برزیل در این فاجعه تنها نیست. آمریکای لاتین خشونتبارترین منطقه جهان است؛ در حالی که تنها 10 درصد از جمعیت جهان در این منطقه زندگی میکنند، نیمی از کشتار جهان به نام آن رقم خورده است. هندوراس از این منظر شرایط بدتری دارد تا آنجا که شهر سن پدرو سولای آن، عنوان «پایتخت قتل» جهان را از آن خود کرده است. فقدان ایمنی فردی به راحتی تبیین میکند که چرا منطقه در رسیدن به ابتداییترین ملزومات رفاه، ناکام مانده است. بدتر آنکه تنها مساله ایمنی مطرح نیست، امنیت هم در آمریکای لاتین، معنایی ندارد.
حکمرانی در آمریکای لاتین از بیخ و بن ضعیف است. منطقه، از نظر زیرشاخص اعتماد به حاکمیت و کارآمدی آن، امتیاز بسیار پایینی کسب کرده است. در حالی که میزان اعتماد مردم به دولت ملی در اروپا و آسیا به ترتیب 41 و 58 درصد است، تنها 37 درصد از شهروندان آمریکای لاتین به دولتهای خود اعتماد دارند. سایر ابعاد رفاه هم در این منطقه، ضعیف و غیرقابل قبولاند. پس از ایمنی و امنیت، بدترین عملکرد منطقه در زیرشاخصهای آموزش مشاهده میشود. کیفیت نامطلوب آموزش و سطح پایین سرمایه انسانی هر دو مانعی جدی بر سر راه رشد رفاه محسوب میشوند.
در نبود بستر و زیربنای مناسب، رفاه آمریکای لاتین تا حد زیادی به عملکرد اقتصاد وابسته شده است. وقتی چرخ اقتصاد به خوبی میچرخد، فرصتهای اقتصادی فراوانتر میشود و چالشهای آموزش ضعیف و حکمرانی نامطلوب را میپوشاند. نتیجه آن است که رفاه افزایش پیدا میکند، اما روی زمینی که سست و لرزان است. بالعکس وقتی اقتصاد از رونق باز میایستد، رفاه هم سقوط میکند. بدون وجود زیربنای لازم، رفاه بادآورده را باد میبرد. در واقع، چیزی وجود ندارد که تضمینکننده تداوم و بقای رفاه باشد.
تاثیرات رکود در رشد اقتصاد وابسته به مواد خام در منطقه، اکنون به خوبی حس میشود. رفاه در برزیل رو به تنزل است و در شیلی و کلمبیا دچار ایستایی شده است. در جایی که رشد رفاه مشاهده میشود، مانند آرژانتین، نرخ رشد به طور قابل ملاحظهای با کندی روبهرو شده است.
ستارگان درخشان رفاه در آسیای جنوب شرقی
کامبوج، اندونزی و فیلیپین و ویتنام همگی در یک دهه گذشته شاهد رشد سریع رفاه بودهاند. سرمایهگذاری در زیربنای اصلی رشد رفاه در این سه کشور نخست سبب شده است آنها بتوانند تاثیر رشد اقتصادی بر رفاه را چند برابر کنند و به رفاهی دست یابند که فراتر از ثروت رو به افزایش آنهاست. بیتردید میتوان گفت بیشترین رفاه فردی در دهه گذشته در کشورهای آسیایی ایجاد شده است که میلیونها نفر از شهروندان خود را از فقر به رفاه رساندهاند. ثروت در اندونزی در این مدت 40 درصد افزایش پیدا کرده و رفاه بیشتری نیز با آن همراه شده است. این کشور اکنون در شاخص لگاتوم سومین رتبه را در جهش رفاه به خود اختصاص داده است.
اما، تنها ثروت نیست که رشد رفاه را در کشورهایی نظیر اندونزی رقم زده است. کسب رفاه از ثروت به واسطه افزایش توانمندی این کشورها در تبدیل ثروت به رفاه چند برابر شده است. اندونزی کسری رفاه را به رفاه مازاد تبدیل کرده، رفاه مازاد در فیلیپین تقریباً دو برابر شده و در کامبوج به چهار برابر افزایش پیدا کرده است. اقتصاد رقابتی و محیط کسبوکار نیز مانند دیگر کشورهای آسیایی در این سه کشور رو به بهبود بوده است اما منشأ رفاهِ بیشتر در آنان را باید در شاخصهای ساختاری کلیدی مانند حکمرانی، آزادی فردی و سرمایه اجتماعی جستوجو کرد. مازاد در سرمایه اجتماعی هر سه کشور قابل مشاهده است و با عملکرد مطلوب در دو حوزه حکمرانی و آزادی فردی همراه شده است. همین امر رشد رفاه را چند برابر کرده است. ماجرای رفاه در سه کشور فیلیپین، اندونزی و کامبوج همین است اما ویتنام داستان دیگری دارد.
ویتنام در سال 2007 سرآمد مازاد رفاه در جنوب شرق آسیا بود. از آن زمان تاکنون نیز به خوبی روند رشد خود را حفظ کرده است. گشودن درها به روی اقتصاد بازار و پیوستن به جریان تولید جهانی، در کمتر از یک نسل این کشور را از یک اقتصاد کمتر توسعهیافته به کشوری با درآمد متوسط تبدیل کرد. آنچه در مورد ویتنام قابل توجه است همگرایی سریع آن با کشورهای آسه آن است. رفاه ویتنام تنها در مدت پنج سال گذشته به سطح چین رسیده و حتی از آن پیشی گرفته است. دلیل این پیشرفت، بهبود قابل توجه کیفیت اقتصاد و آموزش است که سبب شده ویتنام اینک در میان 50 کشور برتر جدول رتبهبندی لگاتوم قرار بگیرد.
نسبت افرادی که با کمتر از دو دلار در روز زندگی خود را میگذراندند از 22 درصد به سه درصد کاهش یافته و قریب به 10 میلیون نفر از فقر مطلق رهایی پیدا کردهاند. شاخص لگاتوم نشان میدهد روزبهروز تعداد بیشتری از مردم ویتنام از درآمد و استانداردهای زندگی خود احساس رضایت میکنند. شاخص آموزش هم نشان میدهد نظام آموزشی و نرخ سواد در این کشور رو به بهبود است.
گرچه مازاد رفاه ویتنام همچنان بالاست اما در مقایسه با سال 2007 کاهش اندکی پیدا کرده است. این، تا حد زیادی ناشی از ناکامی در پایههای زیربنایی رشد رفاه است. کسری در دو شاخص حکمرانی و آزادی فردی در ویتنام افزایش یافته است.