شبهه هشتم: خدا معلول انگیزههای فرد و اجتماعی
گروهی از ملحدان میکوشند وجود خداوند را به زعم خود معلول و ساخته حالات ذهنی و روانی انسان وصف نمایند و به تعبیری برای خداوند منشأ و خاستگاه غیرواقعی تبیین کنند. آنان با تقریرات مختلف ذیل درصدد توجیه مدعایشان هستند که در اینجا به تحلیل و نقد بعض آنها میپردازیم:
تقریر اول: خدا معلول ترس (روان شناسانه 1)
برخی از منتقدان ملحد با رویکرد روان شناسانه سعی میکنند نشان دهند (1) اعتقاد مردم به خداوند خصوصاً در قرون اولیه از ترس و خوف آنان از طبیعت و حوادث آن مثل زلزله و رعد و برق نشأت گرفته است. مردم که در مقابل حوادث ناگوار و ترسناک طبیعت دچار وحشت و هراس میشدند، به دنبال پناهگاهی بودند که با آن ترس خود را از بین برده یا در آن تخفیف ایجاد کنند. بهترین گزینه تصور خدای قادر مطلق بود که حوادث جهان به قدرت وی مستند بوده و اوست که توانایی دفع آن بلایا را دارد.
تحلیل و بررسی
1. اولین نکته این که اگر فرضاً بپذیریم که منشأ و علت گرایش انسانها به خداوند ترس از حوادث جهان طبیعت بوده است، لکن باید به کالبدشکافی این گرایش بپردازیم، چرا انسان به جای فرضیههای مختلف مثل اتکا به خود و غلبه بر حوادث، نسبت دادن حوادث به علل مادی و پناهجویی از آن فرضیه عالم ماورای طبیعت و خداوند را برای خود انتخاب میکند؟ آیا این نشانگر فطرت و سرشت خداجویی در انسانها نیست که فطرتاً به سوی خداوند تمایل پیدا میکنند؟
پس ترس اولیه انسانها خود دلیل بر وجود سرشت و فطرت خداگرایی در انسانهاست، و اگر از این مدعای خود صرفنظر کنیم، در نهایت وجود ترس به نفع ادعای ملحدان نیز تمام نمیشود، علاوه این که ما در تقریر دلیل فطرت ثابت کردیم که انسان ها فطرتاً به خداوند گرایش دارند.
2. اگر خوف و ترس علت گرایش به خدا باشد، مطابق قاعده عقلی و فلسفی در صورت عدم علت، معلول نیز مفقود میشود. لازمه آن این است که انسانهایی که از حوادث طبیعی ترس و واهمهای ندارند- مخصوصاً امروزه که علم جدید راز و رمز آنها را کشف کرده است- باید انسانهایی بیایمان و منکر خدا باشند، در حالی که این مسأله برخلاف واقعیتهای ملموس است.
3. نکته آخر، اگر به فرض بپذیریم که ترس عامل و علت گرایش انسانهای اولیه به خدا بوده است، از این مقدمه و مبنا آیا عقلاً استنتاج میشود که خدایی وجود ندارد؟! ممکن است به دلیل عدم رشد معرفت آدمی در دورههای اولیه حقیقت خداوند و دلایل و براهین آن برای وی منکشف نشده باشد و به جای آن از ترس به خدا اعتقاد ورزیده باشد، اما به مرور زمان دلایل خداشناسی برای او ظاهر و عیان شده و از راه صحیح به خدا اعتقاد آورده است. پس صرف اشتباه پیمودن راه اولیه نمیتواند به سود الحاد و بیخدایی تمام شود.
تقریر دوم: خدا معلول جهل (روان شناسانه 2)
تقریر دیگر مدعی است که انگیزه اعتقاد به خدا نه ترس بلکه جهل و ناآگاهی انسان از راز و رمز حوادث است، انسانهای اولیه که از علم و تفسیر جهان طبیعت مخصوصاً حوادث و بلایای آن درمانده بودند، علل آنها را به انواع خدایان نسبت میدادند.
آگوست کنت با طرفداری از این فرضیه حرکت تاریخی انسان را به سه مرحله تقسیم میکرد. (2)
مرحله ربانی یا تخیلی که در آن انسانها علل و عوامل حوادث را به قوای نامرئی و ماورای طبیعت مانند ارواح و شیاطین نسبت میدادند. در این مرحله ایده خدایان ظاهر شد. مرحله دوم، مرحله فلسفی یا تعقلی است که در آن دوره، علل حوادث را در علل مختلف در قالب ارواح و خدایان مختلف نمیگشت بلکه با تعقل دریافت که یک خدا باید کارگردان حوادث باشد. مرحله سوم، مرحله ظهور و بالندگی علوم تجربی و تحققی است که بشر در پرتو علوم خود دریافت که خود میتواند به تبیین حوادث جهان بپردازد و به خدا نیازی ندارد. (3)
هیوم (4) و اریک فروم (5) و در بعضی جزوات و سایتها (6) افرادی از این تقریر جانبداری کردهاند.
تحلیل و بررسی
سستی این شبهه از نقد تقریر پیشین روشن میشود و این جا به اختصار بسنده میشود.
1. اگر بپذیریم که اعتقاد به خدا در سایه ناتوانی بشر از تبیین امور جهان نشأت گرفته است، این سؤال مطرح میشود که چرا انسان علت اساسی رویدادهای طبیعی را در خود طبیعت نگشته و علت آن را از خود طبیعت تصویر نکرده، بلکه به دنبال علت اساسی ماورای طبیعت به نام خداوند قادر مطلق بوده است که کارگردان واقعی امور جهان است، آیا نفس این جریان از فطرت خداشناسی حکایت نمیکند؟
2. لازمه ادعای ملحدان این است که هرچه بشر در علوم تجربی و تفسیر جهان و حوادث آن به پیشرفت هایی دست مییابد، باید به همین اندازه از دین و خداشناسی دورتر گردد، همچنین ایمان و اعتقاد دانشمندان نامی جهان به خداوند نیز باید در حد صفر باشد. اما خوشبختانه واقعیتهای خارجی خلاف آن را روایت میکنند و بزرگان و مخترعان نامی جهان در ردیف خداشناسان قرار دارند که این جا میتوان به نیوتن، ادیسون، دکارت، ماکس پلانک، داروین، برگسون و انیشتین اشاره کرد که آوازه آنها در علوم بر احدی پوشیده نیست.
3. اگر دانشمندان بتوانند در قلمروهای مختلف علوم تبیین شفافی از جهان طبیعت و حوادث آن ارائه دهند، قلمرو تلاش و اعتبار نظریات آنها تنها در عرصه علم و طبیعت معتبر است، این که آفریننده جهان طبیعت- که جهان ممکنی است- کیست؟ چه خالق و قدرتی بر عناصر اولیه جهان خواص ذاتی آنها را اعطا کرده است؟ جهان ماده- به دلیل امکان خود که دایم به علت فرامادی نیازمند است- با کدام علت فراطبیعی متقوم است؟ و دهها سؤال دیگر که پاسخ آنها از عهدهی علوم تجربی خارج و به عهده فلسفه و علوم عقلی است. به تقریر دیگر دانشمندان جهان نهایت روابط علمی حوادث جهان را تبیین میکنند که این کار از منظر متألهان یک کار مورد ترغیب دین و خداست و کشف روابط علّی و معلولی بین حوادث جهان بر نفی خدا دلالت نمیکند، چرا که در بحث برهان امکان و وجوب و صدیقین به تفصیل ثابت شد که، جهان ماده به دلیل ماهیت امکانی و فقر وجودیش دایم به واجب الوجود نیازمند است.
علاوه این که با کشفیات جدید دانشمندان، مانند منظومه ها و کهکشانهای دیگر، خود دانشمندان و دیگران به قدرت اعجاب آمیز خداوند پی میبرند. خواننده فاضل میتواند اعترافات دانشمندان درباره رابطه علوم تجربی با اعتقاد به خدا را در کتب مختلف از جمله «اثبات وجود خدا به قلم چهل تن از دانشمندان» با ترجمهی احمد آرام بیابد.
تقریر سوم: خدا معلول خرافه و سنتهای اجتماع (جامعه شناسانه)
بعضی ملحدان با رویکرد اجتماعی درصددند نشان دهند که اعتقاد مردم به خدا معلول باورها و اعتقادهای خرافی آنان از جهان است و در جوامع بدوی اجتماعات کوچک دارای فرهنگ و سنن خاصی بوده است که اعتقاد به خدا از آنها ریشه دوانده است.
امیل دورکیم از این فرضیه دفاع کرده است. او بر این باور است که انسانهای اولیه در اجتماعهای خود دچار احساسات، شور و هیجان شده و به حال خلسه فرو میرفتند و از این جا مفهوم «مانا» به ذهن آنان خطور کرد که به مرور زمان آن به مفهوم «خدا» تغییر یافت.
برخی از جامعهشناسان، جزوات (7) و سایتها (8) از این دیدگاه جانبداری کردهاند.
تحلیل و بررسی
1. ما در این مجال درصدد تحلیل و نقد اصل فرضیه نیستیم که آیا خاستگاه دین و اعتقاد به خدا از قوانین و سنن اجتماعی نشأت گرفته یا انسانهای پیش از اجتماع نیز به باورهای دینی اعتقاد داشتند؟ ما پاسخ آن را به مورخان و جامعهشناسان واگذار میکنیم که یادآور شدند دین تنها معلول اجتماع نیست، بلکه از حالات و تجربههای فردی نیز نشأت گرفته است. این جا به این نکته اشاره میکنیم که مطابق تصریحهای ادیان آسمانی حضرت آدم (علیه السلام) به عنوان پدر و جدّ انسانها، فردی مؤمن و معتقد به خدا بلکه پیامبر الاهی بوده است، اما این که ظاهر گزارشهای بعض تاریخپژوهان از عدم اعتقاد به خدا یا شرک انسانهای ماقبل تاریخ حکایت میکند، باید گفت اولاً، صحت این نوع گزارشها محل تأمل است و ثانیاً، ممکن است به علل و دلایلی- که برای ما پوشیده است- اعتقاد دینی مردمان نخستین از بین رفته یا دچار تحریف گردیده و گزارشهای تاریخپژوهان به مرحله بعدی (عدم اعتقاد دینی یا شرک) ناظر باشد. چون این مسأله دقیقاً اثبات نشده، نمیتوان به ضرس قاطع عدم اعتقاد دینی انسانهای اولیه را ثابت کرد و از آن به نفع الحاد استفاده نمود.
2. به فرض که اعتقاد اولیه انسانهای نخستین الحاد و بیدینی بوده و سپس به مرور زمان و تشکیل جامعهها و قوانین آن، اعتقاد به خدا در انسانهای ماقبل تاریخ رایج شده باشد، سؤال این است که آیا ما حق داریم به صرف این که انسانهای اولیه از طریق سنن اجتماع خود به خداوند متعال رسیدند- چه به حق و چه ناحق- در وجود آن تردید کنیم؟ آیا منطقاً موجب میشود که چون اعتقاد به خدا از طریق انگیزههای نادرست مثل سنن اجتماع صورت گرفته، اعتقاد باطل و نادرستی باشد؟ هیچ ملازمهای بین آن دو وجود ندارد و مدعی شبهه باید آن را اثبات نماید.
3. سؤال دیگر این است که چرا سیر تحولات قوانین و سنن اجتماع و همچنین حالات تجربی و خلسهای مردمان اولیه به سوی وجود آفریدگار یا نیروی مابعدالطبیعه به نام «مانا» سوق داده شده است؟ آیا از آن برنمیآید که اعتقاد به خدا به عنوان آفریدگار و نیروی مابعدالطبیعه در سرشت انسانها نهفته شده و قوانین و سنن اجتماع نیز با تأثر از این سرشت خود به خود به سوی اعتقاد به خداوند پیش رفته است؟ این که گرایش به سوی مابعدالطبیعه در همهی دورانها و تقریباً در بین اکثریت قریب به اتفاق انسانها صورت گرفته، خود گواه دیگر بر فطرت خداشناسی انسانهاست.
تقریر چهارم: خدا معلول طبقه بورژوا (رویکرد مارکسیستی)
مادیگرایان و در رأس آنها مارکسیسمها، همهی رویدادهای جهان و اجتماع را از منظر مادی و ابزار تولید تحلیل میکنند؛ اینها با این دید معتقدند که مفهوم دین و خدا محصول تولیدات طبقه سرمایهدار و بورژوا است تا از این رهگذر طبقه محروم جامعه به ویژه طبقهی کارگر (پرولتاریا) را استعمار و استثمار نمایند.
لنین میگفت:
«مذهب یکی از فرمهای فشار روحی بر طبقهی رنجبر است که دایم برای دیگری زحمت میکشد و محرومیت میبرد.» (9)
موریس کنفورث نیز میگوید:
«وجود مذهب بر این اساس محکوم شده که نظامی از توهماتی است که توسط نمایندگان طبقات حاکم و به منظور گول زدن تودهها منتشر میگردد.» (10)
خود مارکس نیز تصریح میکرد که انسان سازنده دین است (11) و اعتقاد به یک دخدا و یا خدایان محصول نامیمون نزاع طبقاتی است، چیزی که نه تنها باید رها شود، بلکه باید همراه با تحقیر رها شود. (12)
تحلیل و بررسی
1. اصل مدعا یعنی نسبت دین و خداشناسی به طبقه خاص جامعه مانند سرمایهدار نه تنها ادعای بدون دلیل است، بلکه دلیل بر مخالف آن وجود دارد. مکرر بیان شد دین و اعتقاد به خداوند در اعماق قلب و وجدان انسانها ریشه دوانده و پیشینه آن به انسانهای ماقبل تاریخ برمیگردد (13)، دورانی که در آن جامعه به طبقات مخالف و متمایز از هم مثل سرمایهدار و محروم (کارگر یا دهقان) تقسیم نشده بود. پس اصل دین و اعتقاد به خدا یک واقعیت خارجی پیش از طبقه سرمایهدار محسوب میشد و هر دو طبقه (سرمایهدار و کارگر) در برابر این واقعیت میتوانستند موضع به تناسب مقام خودشان اتخاذ نمایند.
بر این نکته بعض مارکسیستها و منتقدان توجه داشتند، چنان که موریس کنفورث تصریح میکند که مذهب توسط نمایندگان طبقه حاکم نه جعل بلکه منتشر شد که عبارتش پیشتر گزارش شد، وی همچنین تأکید میکند که:
«با این وجود مذهب به عنوان وسیله تحمیل بر تودهها پیدا نشد، بلکه از میان خود تودهها برخاست.» (14)
2. اگر به فرض محال بپذیریم که اعتقاد به خدا نخستین بار توسط طبقه خاصی ایجاد شد، سؤال عقلی و منطقی این است که آیا نسبت اعتقاد خاص به طبقه خاص میتواند دلیل منطقی بر بطلان و نادرستی آن تلقی گردد؟! آیا عقل و منطق اقتضا نمیکند که ما نفس ادعا یعنی اعتقاد به دین و خدا را با قطع نظر از منشأ و انگیزه آن، مورد مطالعه و تحلیل منطقی قرار دهیم، آنگاه به درستی یا نادرستی آن حکم دهیم؟ پس از نفس ادعای مارکسیستها (دین محصول طبقه سرمایهدار) بنابر فرض صحت آن، نادرستی اصل دین اثبات نمیشود، حال آنکه دلایل اثبات و حقانیت آن به منصه ظهور رسید.
3. اگر بخواهیم ادعای مارکسیستها را به نفع آنان بررسی کنیم باید بگوییم خود مارکس با توجه به این که در خانواده یهودی متولد شده بود و پدرش به دلایل سیاسی و اجتماعی به مسیحیت روی آورد و خود نیز زندگی زیر خط فقر داشت (15) و از سوی دیگر وی با آیین تحریف شده یهودیت و مسیحیت مواجه بود که قطبهای دینی آنان با طبقه حکومت همدست بودند، این گمانه بر وی رفت که اصلاً دین محصول طبقه سرمایهدار و قطب حکومت است تا با همکاری قطب دینداران (روحانیت) توده مردم را استثمار کنند. (16) البته متأسفانه قطب روحانیت در مسیحیت و یهودیت به شؤون و وظایف اصلی خود عمل ننمودهاند و با رفتار ناشایست خود بستر سکولار و دینزدایی را به وجود آوردهاند. (17)
اما نکته ظریف و مهم این که مارکس و طرفداران او نباید موضع و رفتار سردمداران مسیحیت و یهودیت را به حساب اصل دین بگذارند و به صورت مطلق به نفی دین و اعتقاد به خدا بپردازند. در حالی که آیین مقدس اسلام با طرفداری از طبقه محروم و مستضعف و آزادی و عدالت اجتماعی جامعه را به سوی مدینه فاضله سوق میدهد و توانست در سدههای اولیه خود تمدن بزرگی به نام تمدن اسلامی را پی افکند که تمدن امروزه غرب خود را مدیون آن میداند. همچنین آیین پروتستان در مسیحیت تحولات عظیمی را در غرب به جا گذاشت (18). با این شرایط آیا میتوان باز مدعی شد که دین افیون جامعه و حربه طبقه سرمایهدار است؟!
شبهه نهم: عدم نیاز به خدا در تبیین جهان (تحدی علم جدید)
بعضی ملحدان میکوشیدند دین و اعتقاد به خدا را معلول جهالت و نادانی انسان در تبیین امور و حوادث جهان وصف نمایند که پاسخ آن داده شد. این دلیل به نوعی تقریر دیگر از آن شبهه است و مدعی است با پیشرفت علوم تجربی، دانشمندان میتوانند بدون نیاز به وجود خداوند تحلیل علمی از جهان و فعل و انفعالهای آن ارائه دهند، به گونهای که انجام آن امور با اسباب مادی ممکن گشته و به فرضِ وجودِ علت فراطبیعی به نام خداوند نیازی نیست.
معروف است که وقتی لاپلاس کتاب خود در باب مکانیک آسمانی را به ناپلئون ارائه داد و ناپلئون در آن اثری از خدا مشاهده نکرد، هنگامی که علت آن را از لاپلاس سؤال کرد، وی گفت، به این فرضیه نیازی نداشتم. (19)
این دیدگاه در بین طرفداران سکولاریزم الحادی طرفدارانی دارد که معتقدند پیشرفت و بالندگی عقل و علم موجب طرد آموزههای دینی و فراطبیعی شده است.
اخیراً این شبهه در بعض جزوات (20) و سایتها (21) ترویج میشود.
تحلیل و بررسی
1. پیش فرض این شبهه بر این اصل بنا نهاده شده است که لازمهی اعتقاد به خداوند نفی و انکار علوم مختلف و روابط علّی و معلولی حاکم بر امور جهان است به گونهای که همه امور و حوادث جهان به طور مستقیم به خداوند نسبت داده شود. چنان که انسانهای اولیه یا قدیمی عامل مستقیم بعضی جریانات ناگوار مثل زلزله، رعد و برق، کسوف و خسوف را خداوند و خشم و ناراحتی آن از افعال بعض انسانها توصیف میکردند.
لکن این مبنا و پیشفرض برای ادیان آسمانی مخصوصاً آیین مقدس اسلام- که دین عقل و علمگراست- صرف تهمت و انگ است. چهارده قرن پیش آیات قرآن کریم خود از روابط علّی و معلولی بعض رویدادهای زمینی و آسمانی خبر داده است (22)، مثلاً در آیاتی بین نزول باران و رشد و نمو گیاهان، (23) بین باد و حرکت ابرها (24)، بین وجود کوهها و سکون زمین (25) رابطه علّی و معلولی توصیف شده است.
در روایات نیز به این اصل توجه شده است، چنان که امام صادق (علیه السلام) فرموده است:
«أبی الله ان یجری الأشیاء الابأسبابها فجعل لکل شیء سببا و جعل لکل سبب شرحاً» (26).
«خداوند ممتنع گردانده است که اشیاء جریان پیدا کند مگر با اسباب خاص خود، پس خدا برای هر شیای سبب و علتی و برای هر علتی شرح و تبیین خاصی قرار داد».
2. نکته بعدی این که آیا بین کشف روابط علّی و معلولی امور و اشیاء طبیعی و اعتقاد به خدا و دین تعارض و منافاتی وجود دارد؟
پاسخ اجمالی آن از نکته پیشین روشن شد که اگر پاسخ مثبت بود خود خداوند و دین اسلام چهارده سده پیش به ترغیب علوم نظری و تجربی نمیپرداخت؛ وانگهی- چنان که گفته شد- خداباوران خود به وجود علل و اسباب تکوینی در اشیاء معترفاند و کشف آنها هیچ تهافتی با وجود خدا ندارد.
باری اگر مدعای خداباوران نفی اساس علیت و نسبت دادن هر فعل و انفعال جزئی و کلی طبیعی به صورت مستقیم به خدا بود، با پیشرفت علوم روشن میشد که در پشت حوادث جهان علت یا علتهایی طبیعی وجود دارد و خدا نقش مستقیمی ندارد و این با مدعیات دینی ناسازگار میافتاد.
3. از مطالب پیشین این نکته به دست آمد که جریان امور و حوادث جهان مطابق نظام سببیّت و علیت، خواسته خود خداوند است، خداوند با آفرینش جهان بر چنین سیستمی نوع خاصی از استحکام، هماهنگی و نظم را به آن بخشیده است که با کشف آنها موجب شگفتی و اعجاب خود کاشفین میشود. مثلاً عنصر کوچک جسم یعنی اتم و هسته مرکزی آن را تصور کنید که چگونه الکترونها و پروتونها با سرعت سرسامآوری به دور هسته مرکزی بدون اختلال گردش میکنند! در یک اتم اورانیوم چقدر قدرت وجود دارد! با کشفیات علوم مختلف انسان بیشتر به قدرت و فیاضیت الاهی پی میبرد. خود دانشمندان تجربی نیز به این نکته اعتراف کردند که مجموع آن را میتوان در کتابی به نام «اثبات خدا» مشاهده کرد.
4. نکته دیگر این که از کشف روابط علّی و معلولی اشیاء نفی و انکار وجود خداوند استنتاج نمیشود، این که حوادث و رویدادهای جهان را بالفرض علم بتواند تبیین کند، بر عدم خدا دلیلی نیست، بلکه تنها از وجود نظام علیت حکایت میکند که آیین مقدس اسلام خود بر آن تأکید میورزد. دانشمندان تجربی تنها در حوزه صلاحیت خود یعنی تجربه و طبیعت میتوانند ابراز نظر کرده و به وجود یا عدم شیءای حکم دهند. آنان میتوانند مدعی شوند که روابط علّی و معلولی اشیاء را کشف کردند، اما این که علت منحصره تغییر و تحولات، علل مادی کشف شده است، بر آن دلیلی اقامه نشده، چرا که ممکن است علل مادی کشف نشدهای یا علل فرامادی در جهان تأثیرگذار باشند.
5. اگر از پیشرفت و کشفیات جدید علوم مختلف انکار خدا و طرد دین استنتاج میشد، لازم بود که دانشمندان نامی در شمار منکران خدا باشند، اما بالعکس در میان مخترعین و کاشفین نامی، دانشمندان زیادی مشاهده میشود که خداشناس و چه بسا مذهبی متعصب هستند مانند نیوتن و انیشتین؛ توضیح این مطلب در نقد استناد خداشناسی به جهل گذشت.
نقش خداوند در جهان با توجه به نظام علیت
این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که با وجود نظام علیت و استناد هر پدیدهای به علت طبیعی، جایگاه و نقش خداوند چگونه تصویر میشود؟
در پاسخ این سؤال پاسخهای متفاوتی مطرح شده است که به دو پاسخ مهم آن اشاره میشود:
پاسخ اول خدا را به ساعتساز تشبیه میکند که با آفرینش جهان خود از تدبیر و اداره آن دست کشیده و آن را به نظام علیت سپرده است. این پاسخ با وجود خدا منافاتی ندارد، تنها فاعلیت و نقش خدا را به صورت مطلق بعد از خلقت جهان و به تعبیری اصل توحید افعالی را مورد تردید قرار میدهد. این پاسخ که از سوی بعضی معتزله و دانشمندان تجربی ابراز شده، نمیتواند دلیل بر عدم وجود خدا باشد. (27)
پاسخ دوم به فلاسفه و مکتب شیعه تعلق دارد که با پذیرفتن نظام علیت طبیعی، علیت خداوند را نیز باور دارند، لکن علیت خداوند نه در عرض علیت طبیعی بلکه در طول آن است، به این نحو که، همانطوری که در برهان امکان و صدیقین مبرهن شد، وجود امکانی اعم از علت و معلول مادی و مجرد، نه تنها در حدوث و استمرار وجودش به واجب الوجود نیازمند است، بلکه وجود امکانی از جهت ماهیت وجود عین نیاز و ربط به واجب الوجود است و از این منظر همه علتهای ممکن مادی نیز وجود خود را از خداوند دریافت میکنند، در عین حال که افعال و آثار آنها به خودشان مستند است. پس با جمع علیت الاهی و نظام سببیّت نقش و فاعلیت خداوند نیز حفظ میشود و مانند ساعتساز نیست که بعد از ساخت ساعت دیگر در حرکت آن نقشی نداشته باشد.
نکته قابل توجه در نظریه فلاسفه که بر علیت طولی معتقدند، این است که در مسأله فعل و اثر نباید دو مطلب را خلط کرد. مطلب اول درباره اصل خلقت و آفرینش وجود ممکن از کتم عدم است که آن به خداوند اختصاص دارد و علل و فواعل واسطه و میانجی از عهده آن بر نمیآیند. (28) اما دربارهی این که خلقت از کتم عدم چگونه است مطالبی گذشت. مطلب دوم دربارهی تأثیر اشیا بر یکدیگر و همچنین افعال حیوان و انسان است که فلاسفه در این جا به علل طولی متوسل شدند. مثلاً درباره علت افعال انسان به وجود دو فاعل یعنی انسان و خدا قایلاند، چنان که صدرالمتألهین مینویسد:
«لکونها [قدرة العبد] من جملة اسباب الفعل و علله و الوجوب بالأختیار لاینافی الأختیار بل یحققه فکما ان ذاته (تعالی) علة فاعلة لوجود کل موجود و وجوبه، و ذلک لا یبطل توسیط العلل و الشرایط و ربط الاسباب بالمسبّبات» (29)
علامه طباطبایی نیز به فاعلیت انسان و خدا تصریح میکند (30) و در جای دیگر عدم تفکیک علیت طولی و عرضی را موجب اشتباه و خلط اشاعره وصف میکند. (31)
نکته آخر این که عرفا به جای نظام علیت به نظریه تشأن و تجلی قایلاند (32) و صدرالمتألهین نیز میکوشد (33) علیت را به تشأن تحلیل نماید که تفصیل آن در این مقال نمیگنجد. (34)
پینوشتها:
1. راسل، چرا مسیحی نیستم؟ ص25؛ توضیح و بررسی مصاحبه راسل- وایت، ص175. و نیز: اسلام و مسلمانی، ص320؛ تولدی دیگر، بخش سیری در تاریخ مذهب، ص2؛ الله اکبر، ص23؛ دینداری و خردگرایی، ص8.
2. ر.ک. مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ص131-129.
3. همان، ص275.
4. هیوم، تاریخ طبیعی دین، ص9 و 10.
5. اریک فروم، روانکاوی و دین، ص124.
6. دینداری و خردگرایی، ص8؛ الله اکبر، ص23، 43 و 56.
7. ر.ک. ساموئل کینگ، جامعهشناسی، ص134؛ فلیسین شاله، تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص477 و نیز: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، فصل سوم؛ اسلام و مسلمانی، ص17 و120.
8. www. farhangshahr. com
9. لنین، ماتریالیسم تاریخی، ص61. برای آشنایی بیشتر ر.ک: سیدرضا صدر، سخنان سران کمونیزم درباره خدا.
10. موریس کنفورث، دانش رهایی و ارزشهای انسانی، ص28.
11. ر.ک. آندره پییتر، مارکس و مارکسیسم، ص239.
12. ر.ک. دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص209 و 210؛ الله اکبر، ص24.
13. ر.ک. فلیسین شاله، تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص12؛ جان برنال، علم در تاریخ، ج1، ص75؛ جان بیناس، تاریخ جامع ادیان، ص23؛ ساموئل کینگ، جامعهشناسی، ص126.
14. دانش رهایی و ارزشهای انسانی، ص28.
15. ر.ک. هفت نظریه در باب دین، ص195.
16. سخنان ذیل مارکس نشانگر بدبینی وی از مسیحیت تحریف شده و تأثیر آن بر مدعای وی میباشد که: «اصول اجتماعی مسیحیت بردگی باستان را توجیه کرد، رعیتی قرون وسطی را ستود و در موقع لزوم نیز میداند چگونه تعدی طبقه پرولتاریا را هر چند با حالتی غمگین تأیید کند. اصول اجتماعی مسیحیت لزوم وجود طبقه حاکم و طبقه محکوم را وعظ میکند... اصول اجتماعی مسیحیت جبران تمامی فضاحتها را به آن دنیا موکول میکند و بدین ترتیب ادامه آنها را در این دنیا (به عنوان) جزای گناه اولیه... یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند برای آزمون بندگان خود توجیه میکند». (مارکس و مارکسیسم، ص240، به نقل از خدا در اندیشه بشر، ص79).
17. ر.ک. نگارنده، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش اول.
18. ر.ک: ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری.
19. ر.ک: باربور، علم و دین، ص52 و72.
20. الله اکبر، ص43؛ اسلام و مسلمانی، ص255.
21. www. farhangshahr. com,p. 58
22. برای توضیح بیشتر از اصل علیت ر.ک: نگارنده، اصل علیت در فلسفه و کلام.
23. بقره: 22؛ حج: 5؛ سجده: 27.
24. روم: 48.
25. لقمان: 10.
26. بحارالانوار، ج2، ص90.
27. ر.ک. عبدالحسین مشکوة الدینی، نظری به فلسفه صدرالمتألهین، ص60.
28. بوعلی سینا، اشارات، ج2، ص42؛ بهمنیار، التحصیل، ص521؛ اسفار، ج3، ص42.
29. اسفار، ج6، ص385 و نیز: ص374 و 387.
30. «ان افعال الانسانیة لها نسبة الی الفاعل و نسبة الی الواجب واحدی النسبتین لا توجب بطلان الأخری لکونها طولیتین لاعرضیتین»، (المیزان، ج1، ص111 و نیز ص76، 107 و 398).
31. همان، ج7، ص308.
32. الفتوحات المکیة، ج1، باب63؛ فصوص الحکم، فص شیئی.
33. اسفار، ج2، ص299 و 300؛ المشاعر، با شرح علی اکبر حکمی یزدی، ص179 و نیز: مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، ج3، ص97 و 129؛ مجموعه آثار، ج13، ص213 و 265؛ جوادی آملی، توحید در قرآن، ص454.
34. ر.ک. نگارنده، اصطیاد معارف عقلی از نصوص دینی، خدا در حکمت و شریعت، بحث توحید خالقی و نظام علیت، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
منبع مقاله : قدردان قراملکی، محمدحسن، (1393)، پاسخ به شبهات کلامی، دفتر اول: خداشناسی، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ سوم