جام جم سرا: شلوغیهای نارنجستان و رامسر و محمودآباد دیگر دست کمی از تهران ندارند، ترافیک و چهرههای آشنای شهر، یادآور پایتخت در مقیاس کوچکتر است. کوهستان، در این میان، شاید پناهگاه مطمئنتری باشد برای آدمهایی که فرار حتی یکی دو روزه را بر قرار در گرما و شلوغی شهر ترجیح میدهند، شهری کوچک در ارتفاع چندهزار متری از دریا میتواند سکوتی که مدتهاست دنبالش بودهایم را به جانمان برگرداند.
«آلاشت»، ته جادهای پر پیچ است، رد شده از میان جنگل. شهری کوچک با جمعیتی زیر هزار نفر که آن هم بر اساس آمارگیری سال ۸۵ انجام شده و احتمال دارد در سالهای اخیر با موج مهاجرت، به کمتر از اینها هم رسیده باشد، آنقدر که میتوان گفت آلاشت، شهر پیرمردها و پیرزنهایی است که غروب به غروب روی سکوهای کنار خیابان یا در قهوهخانههای قدیمیشان مینشینند و تازهواردها و مسافرها را دید میزنند تا آمار از دستشان در نرود.
تک و توک جوانانی در شهر به چشم میآیند، یکی در تنها رستوران شهر، در تنهاییهایش موزیک گوش میدهد و تنها غذای رستورانش جوجه و کوبیده است. پسرکی تنها که هرازگاهی یکی دو جوان دیگر هم به کافه رستورانش سری میزنند تا قلیانی چاق کنند و بکشند و خاطرات را زیر و رو کنند. اما شهر، در اوج ناامیدی، در بلندترین ارتفاعات جادهای فرعی که از جاده سوادکوه جدا میشود، قرار گرفته، جاده فیروزکوه را که به سمت سوادکوه بروید، بعد از گذر از پل معروف ورسک، چند کیلومتر جلوتر، جادهای فرعی را فلش زدهاند که آلاشت، ۳۵ کیلومتر.
نشان به این نشان که از معدن زغالسنگی هم رد میشوید و ریل راهآهن. جاده در اطراف معدن، سیاه شده است، البته از سیاه شروع میشود تا خاکستری و کمکم به خاکیهای جاده میرسد.
میگویند آلاشت به معنی آشیانه عقاب است، شاید هم به دلیل وجود عقابهای فراوان در کوههای بلند این منطقه است که چنین نامی را بر آن نهادهاند. به راستی هم که وقتی به بالاترین نقطه کوه میرسیم، به معنی کلمه، انگار که به آشیانه عقاب رسیدهایم، خنکی دشتی که در بالاترین نقطه زمین قرار گرفته، سکوت شبش، اهالی کم حرفش، همه باعث میشود که انتخاب کنیم آلاشت را که بشود بهشتمان در روزهای جهنمی روی زمین.
به گزارش جام جم سرا، تابلویی در ابتدای تنها خیابان آلاشت، جایی که شهر شروع میشود، زدهاند کنار جاده، به زبان محلی خوشامد میگوید: «خله خش بمونی.» وارد شهر میشویم و جمله آلاشتیها معنی میشود برایمان، کوهستان میشود انتخابهای بعدی سفرهایمان.
زادگاه رضاخان میرپنج
اما اسم آلاشت از دیرباز روی زبانها بوده، بخشی از آن هم به خاطر زادگاه رضا شاه بودنش است، خانهای بزرگ و اعیانی در بالادست شهر است که رضاشاه در آن خانه پا به دنیا گذاشته، خانهای دو طبقه با نمای چوب و ستونهایی چوبی. خانههای قدیمی شهر، همه خشت و چوب است، مثل خانه عموی رضاشاه که همان خانه معروف است.
خانه را در سالهای اول انقلاب میخواستند خراب کنند، اما خانه برپا ماند و شد موزه، موزه مردمشناسی با ابزار و ادوات به جا مانده از آن روزها، روزها و سالهای نیمه قرن گذشته. کوچه ورودی به خانه- موزه سنگفرش شده، خانههای قدیمی اطراف، مرمت شدهاند وبازسازی. زنان میانسال و حتی پا به سن گذاشته شهر هم ورودی موزه بساط کردهاند، از شالهای دستباف و جورابهای پشمی گرفته تا گیاهان دارویی و دمنوشهایی که با دست خود چیدهاند و در بستههای کوچک آماده برای فروش گذاشتهاند. گل گاوزبان میفروشند و تره کوهی و شوید. کف پوش و شالهای دستباف هم در بساطشان پیدا میشود. یکی از تفریحات زنان آلاشتی، شاید همین باشد، چیدن و جمع کردن گیاهان دارویی. موزه در سال ۱۳۴۸ در فهرست آثار ملی قرار گرفت. (کوتاه شده از: اعتماد)