«شهر پرازدحام
پر از رویا
آن جایی که اشباح در روز روشن بر عابران چنگ می اندازند.»
این کلمات سروده، شارل بودلر، شاعر شهیر فرانسوی است و اگر روزی از روزها، مسافر این شهر باشی، آن را با گوشت، پوست و استخوان لمس خواهی کرد؛ شهر سنگ فرش ها، مجسمه ها و ساختمان هایی به قدمت تاریخ. آرماتن شهری برای هر کسی که حداقل یک بار دلش هوای کافه ها و قهوه های تلخش را داشته است. «شهر نور»، این لقبی است که خود فرانسوی ها به آن می دهند «La Ville lumiere» یعنی مهد علم، تحصیلات و شهری که به شب های پرنورش شهره است.
بیهوده نیست که نویسندگان بسیاری ترجیح دادند نیمه دیگر عمرشان را این جا بگذرانند؛ از صادق هدایت تا غلامحسین ساعدی، احمد کایا تا فیتز جرالد و این طور شد که همین شهر، خانه ابدی برخی از این مشاهیر جهان شد و ساکن سکوت قربستان های پاریس شدند.
این روزها حال این نگین تمدن غرب زیاد خوب نیست. شهر وحشت زده است. جلوی هر فروشگاه و مرکز خرید، ماموران برای بازرسی ایستاده اند و پلیس ها تفنگ به دست در مرکز خرید «لادفانس» (منطقه اقتصادی مدرن پاریس) رژه می روند. هرازچندگاهی هم صدای آژیر پلیس سکوت خیابان های شهر را می شکند. تنها مجسمه هایی با قدمت تاریخ و شاید آوراگان سوری که شب ها بیشتر به چشم می آیند، هنگامی که در کنار خیابان ها روی کارتن ها در هیاهوی شادی پاریس خوابیده اند، ناظر این اتفاقات هستند. انگار چشم بیدار شهرند.
گرافیتی ها از ابتدا تا انتهای شهر
گرافیتی ها بر دیواره اتوبان ها خودنمایی می کنند. در بدو ورود به شهر وقتی از فرودگاه وارد اتوبان می شوید، نخستین چیزی که جلب توجه می کند، این گرافیتی های بی شمار است. انگار در رهاترین شهر دنیا هم اعتراض وجوددارد. زیر پل، روی دیوارها و کنار تابلوها، گرافیتی ها خودنمایی می کند. از اعتراض به جنگ با کشیدن ضربدر روی کلاشینکف تا کشیدن نام گروه های معروف موسیقی روی دیوارها؛ اعتراض همه جا هست.
حفظ میراث شهر در اولویت
حفظ بافت های تاریخی از حرف تا عمل
بوی کهنگی می دهد. انگار زیر باران غروب پاییز، بوی نای کاغذ بیشتر هم به مشام می رسد. زیر همین باران یک ریز به داخل کتاب فروشی می دویم. پاریس شبیه یک موزه یا شهری قدیمی است که حالا از دل تاریخ سربرآورده است. روی دیوارها و ساختمان های این شهر می توان جای پای تاریخ، فرهنگ و هنر گذشتگان را دید.
انگار همین دیروز بود که ارنست همینگوی در کتاب فروشی «شکسپیر و شرکا»، «SHAKESPEARE AND COMPANY» نشست و با گربه معروفش عکس یادگاری گرفت. کتاب فروشی معروفی که در طرف چپ رودخانه سِن واقع شده است و در سال 1951 توسط جورج وایتمن آمریکایی افتتاح شد. زیر باران پاییزی به این کتاب فروشی می رسیم. کتاب های چارلز دیکنز و ارنست همینگوی با کاغذهای کهنه و زردشده کنار هم نشسته اند.
با این که از ساعت 9 شب گذشته، کتاب خوان ها درون کتاب فروشی قدیمی هستند. در طبقه بالا میز و صندلی قدیمی است که می گویند برای چارلز دیکنز است و عکس نویسندگان از صادق هدایت تا ارنست همینگوی در آن طبقه به چشم می خورد.
بای سیکل ران ها؛ قهرمان خیابان های پاریس
اکثر مردم پاریس دوچرخه سوارند. معمولا در هر سن و سالی باشند، یک دوچرخه دارند که همراه شان به هر سو می آید. نکته جالب این است که شهرداری پاریس حسابی برای مردم دوچرخه سوارش اهمیت قائل است و در سرتاسر شهر مسیرهایی برای دوچرخه سواران تدارک دیده است.
چنان که زن و مرد، پیر و جوان را در حال رکاب زدن می بینید. فرق نمی کند زیر باران پاییزی باشد یا گرمای آفتاب آخر شهریور ماه، آنها با دوچرخه های فنری و قدیمی شان رکاب می زنند. در پاریس دوچرخه سواری زن و مرد نمی شناسد و سنگ محکی هم برایش وجود ندارد. چنان چه همین امسال بود که شهرداری پاریس اعلام کرد، قصد دارد با سرمایه گذاری 150 میلیون یورویی تا قبل از سال 2020، این شهر را به پایتخت دوچرخه سواری جهان تبدیل کند.
تجربه ولیب (دوچرخه شهری) سواری در پاریس
پاریس به سرعت به پایتخت جهانی دوچرخه های کرایه ای که ولیب (Velib) نامیده می شود، تبدیل شده است. ولیب درواقع ترکیب دو کلمه «Velo» به معنی دوچرخه و «liberte» به معنای آزادی یا زمان آزاد است.
شهروندان پاریسی و البته توریست های ساکن در پاریس به راحتی از ایستگاه محل زندگی یا کار خود یا از مقابل سینما و رستوران و... یک دوچرخه تحویل می گیرند و پس از تردد در شهر و انجام کارهای ضروری خود، آن را در ایستگاه بعدی قرار می دهند. خودشان می گویند این طرح به خوبی موفق به کاهش ترافیک شهری و درنتیجه آلودگی هوا شده است.
متروی قدیمی و بدون پله برقی!
رفت و آمد در پاریس درواقع همان گشت و گذار است و ارزان ترین و بهترین راهش، پای پیاده است و بعد از آن مترو؛ متروی بزرگ و قدیمی پاریس با آن دالان های تودرتو، پله های عمیقش و ساختمان قدیمی اش همه شهر را به هم وصل می کند: 16خط مترو که از پنج صبح تا 12:30 شب کار می کنند.
گوژپشتی در نوتردام
موسیقی اصیل الجزایر با صدای گیتار آکوستیک در فضا پیچیده است. پیرمردی الجزایری زخمه بر سازش می زند. شب است و باد خنک پاییزی، پاریس را واقعا به میعادگاه عشاق تبدیل کرده است. چراغ های اطراف کلیسای نتردام روشن است و سنگ ریزه ها و شن های سفید کف حیات کلیسا می درخشند. روی نیمکت های سنگی مردم نشسته اند و شب نشینی دارند.
از سنگ فرش شانزه لیزه تا تهران
شانزه لیزه آمال تمام توریست ها برای سفر به فرانسه است که در آن جا قدمی بزنند و در کافه ای بنشینند و قهوه ای بنوشند. ناخودآگاه باید مقایسه کرد با خیابانی سنگ فرش شده در تهران و هی گفت چرا نمی شود آن قدر راحت در آن خیابان قدرم زد و نشست و قهوه ای نوشید، بدون آن که جلوی چرخ باربرها قرار گرفت یا... این جا پاریس است.
با دیدن برج ایفل سفر را به پایان می بریم. برجی که برج عاج نیست، اما تمام توریست ها برای عکس گرفتن در زیر آن سر و دست می شکنند. باران روی برج می بارد و چراغ هایش روشن است. با این که شهر حسابی قدیمی است، از درهایش تا ساختمان هایش، از مترویش تا کتاب فروشی اش، اما شهرداری این شهر، به خوبی توانسته مدرنیته را کنار سنت در معماری اش حفظ کند.
سفر را با بودلر شروع کردیم و با او به پایانش می بریم؛ «پاریس تغییر می کند، ولی هیچ چیز در عمق اندوه من تغییر نکرده است. کاخ نوساز، تخت سنگ ها، محله های قدیمی و... همه چیز برایم به استعاره بدل می شود و خاطرات عزیزم از صخره ها گران بارترند...»
شاید ما هم باید بگوییم مسافری هستیم که این بار پاریس سفرش را تمام خواهد کرد.
«شهر پرازدحام
پر از رویا
آن جایی که اشباح در روز روشن بر عابران چنگ می اندازند.»
این کلمات سروده، شارل بودلر، شاعر شهیر فرانسوی است و اگر روزی از روزها، مسافر این شهر باشی، آن را با گوشت، پوست و استخوان لمس خواهی کرد؛ شهر سنگ فرش ها، مجسمه ها و ساختمان هایی به قدمت تاریخ. آرماتن شهری برای هر کسی که حداقل یک بار دلش هوای کافه ها و قهوه های تلخش را داشته است. «شهر نور»، این لقبی است که خود فرانسوی ها به آن می دهند «La Ville lumiere» یعنی مهد علم، تحصیلات و شهری که به شب های پرنورش شهره است.
بیهوده نیست که نویسندگان بسیاری ترجیح دادند نیمه دیگر عمرشان را این جا بگذرانند؛ از صادق هدایت تا غلامحسین ساعدی، احمد کایا تا فیتز جرالد و این طور شد که همین شهر، خانه ابدی برخی از این مشاهیر جهان شد و ساکن سکوت قربستان های پاریس شدند.
این روزها حال این نگین تمدن غرب زیاد خوب نیست. شهر وحشت زده است. جلوی هر فروشگاه و مرکز خرید، ماموران برای بازرسی ایستاده اند و پلیس ها تفنگ به دست در مرکز خرید «لادفانس» (منطقه اقتصادی مدرن پاریس) رژه می روند. هرازچندگاهی هم صدای آژیر پلیس سکوت خیابان های شهر را می شکند. تنها مجسمه هایی با قدمت تاریخ و شاید آوراگان سوری که شب ها بیشتر به چشم می آیند، هنگامی که در کنار خیابان ها روی کارتن ها در هیاهوی شادی پاریس خوابیده اند، ناظر این اتفاقات هستند. انگار چشم بیدار شهرند.
گرافیتی ها از ابتدا تا انتهای شهر
گرافیتی ها بر دیواره اتوبان ها خودنمایی می کنند. در بدو ورود به شهر وقتی از فرودگاه وارد اتوبان می شوید، نخستین چیزی که جلب توجه می کند، این گرافیتی های بی شمار است. انگار در رهاترین شهر دنیا هم اعتراض وجوددارد. زیر پل، روی دیوارها و کنار تابلوها، گرافیتی ها خودنمایی می کند. از اعتراض به جنگ با کشیدن ضربدر روی کلاشینکف تا کشیدن نام گروه های معروف موسیقی روی دیوارها؛ اعتراض همه جا هست.
حفظ میراث شهر در اولویت
حفظ بافت های تاریخی از حرف تا عمل
بوی کهنگی می دهد. انگار زیر باران غروب پاییز، بوی نای کاغذ بیشتر هم به مشام می رسد. زیر همین باران یک ریز به داخل کتاب فروشی می دویم. پاریس شبیه یک موزه یا شهری قدیمی است که حالا از دل تاریخ سربرآورده است. روی دیوارها و ساختمان های این شهر می توان جای پای تاریخ، فرهنگ و هنر گذشتگان را دید.
انگار همین دیروز بود که ارنست همینگوی در کتاب فروشی «شکسپیر و شرکا»، «SHAKESPEARE AND COMPANY» نشست و با گربه معروفش عکس یادگاری گرفت. کتاب فروشی معروفی که در طرف چپ رودخانه سِن واقع شده است و در سال 1951 توسط جورج وایتمن آمریکایی افتتاح شد. زیر باران پاییزی به این کتاب فروشی می رسیم. کتاب های چارلز دیکنز و ارنست همینگوی با کاغذهای کهنه و زردشده کنار هم نشسته اند.
با این که از ساعت 9 شب گذشته، کتاب خوان ها درون کتاب فروشی قدیمی هستند. در طبقه بالا میز و صندلی قدیمی است که می گویند برای چارلز دیکنز است و عکس نویسندگان از صادق هدایت تا ارنست همینگوی در آن طبقه به چشم می خورد.
بای سیکل ران ها؛ قهرمان خیابان های پاریس
اکثر مردم پاریس دوچرخه سوارند. معمولا در هر سن و سالی باشند، یک دوچرخه دارند که همراه شان به هر سو می آید. نکته جالب این است که شهرداری پاریس حسابی برای مردم دوچرخه سوارش اهمیت قائل است و در سرتاسر شهر مسیرهایی برای دوچرخه سواران تدارک دیده است.
چنان که زن و مرد، پیر و جوان را در حال رکاب زدن می بینید. فرق نمی کند زیر باران پاییزی باشد یا گرمای آفتاب آخر شهریور ماه، آنها با دوچرخه های فنری و قدیمی شان رکاب می زنند. در پاریس دوچرخه سواری زن و مرد نمی شناسد و سنگ محکی هم برایش وجود ندارد. چنان چه همین امسال بود که شهرداری پاریس اعلام کرد، قصد دارد با سرمایه گذاری 150 میلیون یورویی تا قبل از سال 2020، این شهر را به پایتخت دوچرخه سواری جهان تبدیل کند.
تجربه ولیب (دوچرخه شهری) سواری در پاریس
پاریس به سرعت به پایتخت جهانی دوچرخه های کرایه ای که ولیب (Velib) نامیده می شود، تبدیل شده است. ولیب درواقع ترکیب دو کلمه «Velo» به معنی دوچرخه و «liberte» به معنای آزادی یا زمان آزاد است.
شهروندان پاریسی و البته توریست های ساکن در پاریس به راحتی از ایستگاه محل زندگی یا کار خود یا از مقابل سینما و رستوران و... یک دوچرخه تحویل می گیرند و پس از تردد در شهر و انجام کارهای ضروری خود، آن را در ایستگاه بعدی قرار می دهند. خودشان می گویند این طرح به خوبی موفق به کاهش ترافیک شهری و درنتیجه آلودگی هوا شده است.
متروی قدیمی و بدون پله برقی!
رفت و آمد در پاریس درواقع همان گشت و گذار است و ارزان ترین و بهترین راهش، پای پیاده است و بعد از آن مترو؛ متروی بزرگ و قدیمی پاریس با آن دالان های تودرتو، پله های عمیقش و ساختمان قدیمی اش همه شهر را به هم وصل می کند: 16خط مترو که از پنج صبح تا 12:30 شب کار می کنند.
گوژپشتی در نوتردام
موسیقی اصیل الجزایر با صدای گیتار آکوستیک در فضا پیچیده است. پیرمردی الجزایری زخمه بر سازش می زند. شب است و باد خنک پاییزی، پاریس را واقعا به میعادگاه عشاق تبدیل کرده است. چراغ های اطراف کلیسای نتردام روشن است و سنگ ریزه ها و شن های سفید کف حیات کلیسا می درخشند. روی نیمکت های سنگی مردم نشسته اند و شب نشینی دارند.
از سنگ فرش شانزه لیزه تا تهران
شانزه لیزه آمال تمام توریست ها برای سفر به فرانسه است که در آن جا قدمی بزنند و در کافه ای بنشینند و قهوه ای بنوشند. ناخودآگاه باید مقایسه کرد با خیابانی سنگ فرش شده در تهران و هی گفت چرا نمی شود آن قدر راحت در آن خیابان قدرم زد و نشست و قهوه ای نوشید، بدون آن که جلوی چرخ باربرها قرار گرفت یا... این جا پاریس است.
با دیدن برج ایفل سفر را به پایان می بریم. برجی که برج عاج نیست، اما تمام توریست ها برای عکس گرفتن در زیر آن سر و دست می شکنند. باران روی برج می بارد و چراغ هایش روشن است. با این که شهر حسابی قدیمی است، از درهایش تا ساختمان هایش، از مترویش تا کتاب فروشی اش، اما شهرداری این شهر، به خوبی توانسته مدرنیته را کنار سنت در معماری اش حفظ کند.
سفر را با بودلر شروع کردیم و با او به پایانش می بریم؛ «پاریس تغییر می کند، ولی هیچ چیز در عمق اندوه من تغییر نکرده است. کاخ نوساز، تخت سنگ ها، محله های قدیمی و... همه چیز برایم به استعاره بدل می شود و خاطرات عزیزم از صخره ها گران بارترند...»
شاید ما هم باید بگوییم مسافری هستیم که این بار پاریس سفرش را تمام خواهد کرد.