جام جم سرا به نقل از شهروند: میگویند این روزها تورهای« آفرود» نیز طرفداران زیادی به خود جذب کرده است. خودروهای دو دیفرانسیل ٣٠٠- ٤٠٠میلیون تومانی به جنگل و کوهستان میزنند و کورسی گرانقیمت بین پولدارها آغاز میشود. سوارکاری با اسبهای چند صدمیلیون تومانی هم یکی دیگر از تفریحات لوکس پولدارهای تهرانی است. اگرچه دامنه این ورزش یا تفریحات گستردهتر است اما در این گزارش به تعدادی از گرانقیمتترین ورزشهای لوکس در ایران پرداختهایم.
هر دقیقه پرواز در آسمان تهران: حداقل ١٠هزار تومان!
شور و هیاهویی خاص بر سایت جنتآباد حاکم است. یکی جلیقه میپوشد، یکی درحال آماده کردن بال چندمیلیون تومانیاش عکس سلفی میگیرد. عکاسان و فیلمبرداران نیز به حالت آمادهباش ایستادهاند و همهمه آنقدر بالا گرفته است که صدا به صدا نمیرسد. اینجا جمعیتی نزدیک به ٥هزار نفر از بچه پولدارهای تهرانی گرد هم آمدهاند تا شاهد رقابت هدفزنی خلبانان باشند.
خلبانان جوان با دوستانشان کنار بالگردها دوباره عکس میاندازند. قرار است آنها در ارتفاعی بیشتر از ٧٥٠ متر از سطح زمین رها شده و هرکس با چتر گشوده خود در محلی هدفگذاری شده فرود آید. فرود دقیقتر، خلبانان ماهرتر را مشخص میکند و به هرکدام از برگزیدهها یک بال ١٥میلیون تومانی تعلق میگیرد.
پاراگلایدر یکی از ورزشهای لوکس یا شاید بتوان گفت تفریح بچه پولدارهاست. هزینه آموزش این ورزش حدود ٨/٥ میلیون تومان است. اما این مبلغ تنها برای دانشجویانی است که یادگیری سریعتری دارند و میتوانند تا آخرین مرحله آموزش را بدون نیاز به تمرینات و آموزش اضافه بگذرانند. دوره آموزشی شامل ٦ مرحله است و تقریبا ٢ سال طول میکشد تا بتوانید گواهینامه پروازهای بینالمللی را دریافت کنید. در مرحله مقدماتی آموزش که تنها ٣ هفته طول میکشد، باید ١/٥میلیون تومان بپردازید. در مرحله اول نیازی به داشتن بال پرواز ندارید و باشگاه بالهای خود را در اختیارتان میگذارد، اما همین که پرواز را یاد گرفتید برای ورود به مراحل بعدی آموزش ناچارید بال بخرید.
بالها یا همان چترهای نجات از آلمان وارد میشود و تعداد واردکنندگان آن در سرتاسر ایران به شمار انگشتان دست نمیرسد. برای سفارش بال بهترین راه سفارش از طریق آموزشگاهتان است وگرنه گرفتار دلالان متعدد میشوید و خرید یک بال بیشتر از ١٥-١٤میلیون تومان برایتان آب میخورد.
سایتهای پاراگلایدر، تورهای تفریحی مختلفی برگزار میکنند و خلبانان خود را به انواع اقلیمهای مختلف برده تا بتوانند تنوع جغرافیای زمین را از آسمان تجربه کنند. تورهای کوهستانی، کویر، دریا، شالیزار، جنگلو... این تورها شامل کشورهای مختلف نیز میشود که پرطرفدارترین تور پاراگلایدر ایران، مربوط به ترکیه و امارات است. حداقل قیمت هر تور داخلی نزدیک به ٣میلیون تومان است و افراد میتوانند با آفیشکردن عکاس یا فیلمبردار اختصاصی تمام لحظات پرواز خود را از زوایای مختلف ثبت کنند. حداقل هزینه فیلمبرداری و عکاسی ١٠٠هزار تومان است و مبنا بر فریم عکسها و زمان فیلمبرداری گذاشته میشود. با این حساب حداقل باید ٣٠میلیون تومان در جیبتان داشته باشید تا بتوانید این ورزش را یاد بگیرید، بال و تجهیزات پرواز را بخرید و حداکثر در یک تور تفریحی شرکت کنید. مبنا را هم بر این بگذارید که یادگیری بسیار قوی دارید و با حداقل جلسات تمرینی، پرواز را یاد میگیرید.
البته در این میان افرادی هم هستند که بدون گرایش به یادگیری پرواز تنها میخواهند این تفریح را تجربه کنند. سایتهای پروازی این افراد را به همراه یک خلبان به آسمان میفرستند و برای یک ربع ساعت پرواز در آسمان نفری ١٥٠هزار تومان دریافت میکنند.
«امیر حسینی» یکی از مربیان سایت پاراگلایدر تهران میگوید: مشتریانی داریم که سالانه ١٥ تا ٢٠میلیون تومان برای پرواز با پاراگلایدر هزینه میکنند، بدون آنکه علاقهای به یادگیری آن داشته باشند.
جت اسکی، ورزش تابستانه پولدارهای ایرانی
دریاچه فشافویه تهران پاتوق تابستانه بچهپولدارهایی است که به ورزشهای آبی علاقه نشان میدهند. اینجا جت اسکی، جت بت و کایاک سواری طرفداران خاص خود را دارد، اما جتاسکی به دلیل هیجان بیشتر، پرطرفدارتر است. این ورزش تابستانه جزو تفریحات لوکس شیخنشینهای امارات نیز به شمار میرود و اگر کسی بخواهد در دوبی جتاسکی را به صورت حرفهای و در سطح رقابتهای قهرمانی پیگیری کند، باید سالانه حدود ٣٠٠هزار دلار هزینه کند. اما در ایران بچه پولدارها جتاسکیهای اختصاصی دارند که در انبارهای مجاور دریاچهها نگهداری میشود.
«مجتبی ساجدی»، واردکننده جتاسکی میگوید: جتاسکیهای وارداتی به ایران از ٤ برند یاماها، کازاواکی، تیزو و سوزوکی تأمین میشوند و بین ٤٥ تا ١٢٠میلیون تومان قیمت دارند. چیزی حدود ١٠ تا ٢٠میلیون تومان نیز باید برای خرید تجهیزات جتاسکی سواری، بیمه، مجوز و آموزش صرف کنید و هزینه اجاره سالانه انبار برای جتاسکی سواران بین یک تا ٢میلیون تومان است.
«ذاکری»، مربی جتاسکی نیز میگوید: این ورزش در ایران نوپاست اما روند استقبال از آن خوب است. کلاسهبندی آموزشی آن شامل ٩ طبقه است که طبقه ٤ تا ٩ آن مربوط به سطوح مختلف مربیگری و داوری است. اما ٣ سطح ابتدایی آن برای علاقهمندان به این تفریح است که هزینه آموزشی هر سطح حدود ٣٥٠هزار تومان است به علاوه ٥٠هزار تومان حق عضویت در انجمن ورزشهای دریایی. البته هزینه آموزش در باشگاهها و کلوبهای مرتبط با این ورزش ممکن است بالاتر باشد.
وی ادامه میدهد: عضویت در انجمن ورزشهای دریایی مزایای خاصی برای افراد دارد. بهعنوان مثال هزینه حملونقل جتاسکی برای شرکت در رقابتهای آبی برای اعضا، به عهده انجمن است. به گفته ذاکری با آموزش و آزمون مهارت، هر فرد میتواند مجوز و گواهینامه جتاسکی بگیرد و از جتاسکی خود در سایر آبهای جهان استفاده کند. پیش از این پروسه اعطای مجوز جتاسکی سواری پیچیدهتر بود و علاوهبر اداره بندر، دریابانی، سایر ارگانهای مرتبط با مدیریت آبها نیز باید مجوز را تأیید میکردند. اما درحال حاضر این پیچیدگیها درحال حذف شدن است و راحتتر میتوان مجوز جتاسکی سواری گرفت.
تور ورزشی با وثیقه ملکی!
«آفرود» یا اتوموبیلرانی در خارج از جاده یکی دیگر از ورزشهای لوکس و تفریحات مورد علاقه پولدارهاست. در تهران و چند شهر بزرگ کشور، تورهای متعددی برگزار میشود تا بچه پولدارها با خودروهای دو دیفرانسیل خود طبیعتگردی کنند یا با هم به رقابت بپردازند. این خودروها که بیشتر شامل انواعی مانند نیسان پیکاب، افجیکروز، لندکروز سریهای ٦٠ تا ١٠٠، تویوتاهایلوکس، نیسان سافاری، پرادو ١٢٠ و نیسان پاترول است با ورود به مسیرهای دشوار طبیعی مانند جنگل، کوهستان، کویر و... به کورس با یکدیگر میپردازند.
تجهیزات هر خودروی آفرود بسیار گرانقیمت است، بهطوریکه تنها قیمت یک پرچم تزیینی کوچک برای خودروهای آفرود ١٠٠هزار تومان قیمت دارد. همچنین نرخ جک بادی آن به ٦٠٠هزار تا یکمیلیون تومان میرسد. اگر خسارت طبیعتگردی تنها درحد آسیب به لاستیکها یا سپر باشد برای هر حلقه لاستیک بین یک تا ٣میلیون تومان و برای سپرها یک تا ٥میلیون تومان هزینه دارد. البته برخی تورهای تفریحی یا مسابقهای آفرود با حدود یکمیلیون تومان، هر خودروی آفرود را بیمه بدنه میکند. در صورتی که بخواهید از خودروهای آفرود متعلق به تور استفاده کنید، باید سند ملک یا سفته و چک به ضمانت بگذارید تا یک خودروی ٣٥٠میلیون تومانی در اختیارتان بگذارند. تور خودروهای خارج از جاده یا آفرود تقریبا روزی ٣٠٠هزار تومان برای هر نفر هزینه دارد.
«علیرضا مداح»، مدیر یک تور آفرود میگوید: تا ٢سال پیش تورهای آفرود تنها در حد رقابتهای رالی برگزار میشد، اما با استقبال روزافزون ایرانیهای مرفه از این تورها، شمار تورهای آفرود قابل توجه شده است. بهطوری که علاوهبر شهرهای بزرگ شهرهای متوسطی (از نظر جمعیت) مانند کرمانشاه، ساری، اهواز و... نیز به خیل برگزارکنندگان اینگونه تورها پیوستهاند. این تورها دارای یک لیدر مسیر، یک لیدر تور و مدیر فنی و سرویس تعمیرات سیار است و هربار حدود ٥٠ خودروی دو دیفرانسیل را به یک کورس تفریحی میبرند. علاوهبر تورها، پولدارهای تهرانی حدود ٢٢ هکتار پیست ویژه آفرود در اختیار دارند. این پیست که در ٣٥ کیلومتری تهران واقع شده است با الگوبرداری از پیستهای آفرود آمریکا، انواع موانع طبیعی را برای این رقابتها بازسازی کرده است.
اسکیبازان ایرانی در ارتفاعات ترکیه
اسکی ورزش زمستانه پولدارهاست که تنها هزینه خرید لباس و تجهیزات معمولی آن حداقل ٣میلیون تومان هزینه دارد.
«علی مرادی»، مربی و فروشنده تجهیزات اسکی میگوید: اگر بخواهید لباسهای ارزانقیمت و ست بیکیفیت چینی تهیه کنید باید چیزی حدود یکمیلیون تومان هزینه کنید، اما این مدل خرید بیشتر مختص اقشار متوسط است و مرفهین حتما از فروشگاههای دارای برند خرید میکنند. اسکی با دو گرایش متفاوت آلپاین و اسنوبرد تدریس میشود و هرکدام ست تجهیزاتی مخصوص به خود را دارد که اگر بخواهید برای خرید یک ست معمولی و حداقلی هزینه کنید دست کم باید ٣میلیون تومان صرف خرید کلاه، چوب و کفشها کنید. آموزش اسکی نیز حداقل ٣ تا ٤میلیون تومان هزینه دارد به علاوه اینکه باید دارای یک خودروی مناسب باشید تا بتوانید به پیست تمریناتتان رفتوآمد کنید. پیستهای دیزین و توچال معروفترین پیستهای اسکی تهران هستند که برای یک روز ورود به آن باید حداقل ٥٠هزار تومان هزینه کنید. این هزینه به جز مخارج دیگری مانند هزینه تلهکابین برای انتقال به مبدأ حرکت، خورد و خوراک و... است. البته اقشار متوسط نیز به این پیستها علاقهمند شدهاند و با اجاره لباسها و ستهای اسکی از پیستها، تلاش میکنند خود را در تفریحات زمستانه پولدارها شریک کنند.
مرادی تأکید میکند: ورود اقشار متوسط به پیستهای اسکی و بعضی محدودیتهای اجتماعی باعث شده است، پیستهای اسکی تهران با وجود برخورداری از استانداردهای بالا، مشتریان مرفه خود را از دست بدهد و این افراد زمستانها برای اسکیبازی به پیستها و ارتفاعات ترکیه سفر کنند.
میان ورزشهای لوکس، سوارکاری جایگاه خاص خود را دارد. این ورزش نه فقط در ایران که در سرتاسر دنیا یک ورزش لوکس به حساب میآید و هواداران آن به اندازهای زیاد است که اروپاییها، سالانه ٢٠میلیون دلار تنها برای شرطبندی روی عملکرد اسبها هزینه میکنند. در باشگاههای ایران قیمت اسبها تا ٣٠٠-٢٠٠میلیون تومان میرسد و برخی از اسبهای خاص با نرخ ٨٠٠میلیون تومان نیز معامله شدهاند.
گفته میشود رکورد اسب ٨٠٠میلیون تومانی متعلق به یکی از تاجران سرشناس تهرانی است و بیشتر این اسبها از روسیه و استرالیا وارد کشور میشود. حداقل قیمت اسب ٢ تا ٣میلیون تومان است اما مربیها اسب ٢ تا ٣میلیون تومانی را برای آموزش مناسب نمیدانند. این اسبها تربیت نشده و سرکش هستند و حداقل نیاز به ٣سال تربیت دارند که تربیت آنها هزینه گزافی میطلبد. در این باشگاههای سوارکاری به شما میگویند که با اسب کمتر از ٢٠میلیون تومان وارد نشوید! البته بعضی از ٢٠میلیون تومانیها هم کلاهبرداری هستند و دلالها با سوءاستفاده از اطلاعات پایین خریدار اسبهای ارزان و سرکش را با رقمهای بالا میفروشند.
برای خرید اسب حتما باید با یک مربی سوارکاری وارد عمل شوید. علاوهبر سن، نژاد و فیزیک اسب، مهمترین عامل برای قیمتگذاری آن آموزش و افتخارات اسب است. هرچه اسب شما آموزش و تعلیم بیشتری پشت سر بگذارد گرانقیمتتر میشود. اگر در مسابقات رتبهای کسب کرده باشد باز هم به قیمت اسب افزوده میشود. غیراز ملاکهای مالی برای انتخاب اسب، مهمترین فاکتور برای پرداختن به این ورزش مانکن بودن شماست. مربیان سوارکاری میگویند، بهترین سوارکاران افرادی هستند که وزن زیر ٧٥ کیلوگرم دارند.
غیر از هزینه خرید اسب، باید حدود یکمیلیون تومان برای خرید لباس و تجهیزات سوارکاری هزینه کنید. نرخ ورودی به باشگاههای اسبسواری خصوصی برای هر جلسه حدود ٣٠٠هزار تومان است و برای حداقل آموزش توسط مربیان خصوصی طوری که بتوانید از اسبتان استفاده کنید، باید بین یک تا ٢میلیون تومان هزینه کنید. نگهداری اسب در اصطبلهای باشگاه نیز ماهانه بین ٣٠٠ تا ٥٠٠هزار تومان هزینه اجاره دارد. این در شرایطی است که باید هزینه غذا و تمیز کردن و تیمار اسب را نیز بپردازید.(مریم شکرانی)
«قضیه دور دور مثه قضیه پروفایل پیکچر صفحههای فیسبوک میمونه؛ آدمی که عکسش توی صفحشه، خودِ واقعیش نیس؛ آدمای داخل ماشینا هم همینجوریاند. واقعیتش اینه هرجا بشه بلواری پیدا کرد که بتونیم توش دور بزنیم، میشه دور دور؛ فرقی هم نمیکنه، این بلوار میتونه هر کجای ایران باشه؛ چه توی سعادتآباد و اندرزگو، چه توی خزرشهر و یا حتی شیراز؛ هرجا که از شر ایست و بازرسی در امون باشه.»
اینها را «داریوش» از قدیمیها و به قول خودش متخصصان دور دور میگوید؛ کسی که از اطرافیان «پریوش» هم به حساب میآید؛ کدام «پریوش»؟ پریوش اکبرزاده؛ همان راننده پورشه زردرنگی که ساعت ۴ صبحِ یکی از روزهای هفته پیش در خیابان شریعتی به یک مانع (درخت) برخورد کرد و همراه سرنشین دیگر خودرو از دنیا رفت؛ تصادفی که برخلاف دیگر تصادفهای ساعتیای که در پایتخت اتفاق میافتد، از یاد نرفت و با تحلیلهای متفاوتی برای تبیین پدیده «دور دور» مواجه شد.
تراژدی پریوش
پورشه زردرنگی که پریوش سوار شده بود، متعلق به هوتن قلعه نوعی پسر امیر قلعه نویی سرمربی تیم استقلال است.
به هوتن فکر کنیم؛ او نه ورزشکار مطرحی است و نه هنر خاصی دارد، غیر از شهرت و پولداری پدر. یقینا به همین منوال ثروتش نسل به نسل بازتولید خواهد شد. او پورشه زرد رنگِ تکش را به دوست خود میفروشد؛ به چه کسی؟ به محمدحسین ربانی، نوه یکی از روحانیون مهم و تأثیرگذار دهه ۶٠. نیمههای شب که میشود، محمدحسین میخواهد پریوش را به خانهاش برساند؛ آنطورها که نامزد محمدحسین در صفحه اینستاگرام خود نوشته، پریوش از او میخواهد که اجازه رانندگی داشته باشد: «نمیدونم با نبودت چه جوری باید سر کنم. این پست رو میذارم خطاب به کسانی که حتی حرمت عزیزای از دست رفته رو ندارن، حرمت من نه، مادر و پدری که دارن از دوری پاره تنشون عذاب میکشن، اینکه دنبال موضوعی واسه شایعهسازی و سرگرمیاند. تمام دوستا و آشناها میدونن که من و محمدحسین نامزد بودیم، ما با هم بزرگ شدیم، عکسامون همیشه کنار هم بوده، همونجور که میبینین، محمدحسین فقط داشته پری رو میرسونده، پری دوست دخترِ دوستِ محمد بوده که به اصرارِ پری اون میشینه پشت فرمون. ما همه داغداریم، اگه همدردی اینقدر سخته، با شایعهسازی نیازی به پاشیدن نمک رو زخم ما نیست.»
پریوش در شبکه اجتماعی اینستاگرام -به سبک اکثر دخترهایی که حساب ویژهای روی ظاهر خود باز کردهاند- دو صفحه دارد؛ یکی از آنها مدعی خصوصی بودن است و دیگری به صورت پابلیک تنظیم شده. صفحه خصوصی پریوش ٨٣ دنبالکننده و ٣٣۵ عکس دارد؛ صفحه عمومی او هم ۵٠هزار دنبالکننده با ۴۴ عکس و ۵ ویدیو. نکته جالب آنجاست که لحظهبهلحظه به عدد ۵٠ هزار اضافه میشود، در صورتی که دیگر عدد ۴۴ و عدد ۵ نمیتواند تغییری داشته باشد. سه ویدیو از ۵ ویدیویی که پریوش در صفحه خود به اشتراک گذاشته، مربوط به رانندگی او میشود؛ یکی از فیلمها پریوش را درحال فیلمبرداری داخل ماشین از نم نم باران نشان میدهد و دیگری درحال همخوانی با یک آهنگ و ویدیوی سوم هم به وضع کشیدن قلیان درحال رانندگی مربوط میشود.
پریوش که در یک موزیکویدیو بهعنوان مدل نقش ایفا کرده، دوستان زیادی در شبکههای مجازی دارد که همگی عکس صفحههای خود را به احترام او سیاه انتخاب کردهاند؛ حتی بعضی از نهایت دلگرفتگی دست از فعالیت در شبکههای اجتماعی کشیدهاند؛ بعضی هم به صفحه وایبر او وارد شده و برایش پیغام میگذارند و از او میخواهند که پاسخ بدهد؛ برخی دیگر هم از آخرین زمان آنلاین شدنش عکس میگیرند و ناراحتی خود را ابراز میکنند. البته در مقابل هم عده زیادی از مردم با کامنتهایی که برخاسته از خشم طبقاتی است، او و سبک زندگیاش را نکوهش میکنند.
این دومینبار در ماههای اخیر است که گروه کثیری از مردم نسبت به سبک زندگی سرمایهدارانه واکنش نشان میدهند. مورد قبلی به صفحهای به نام «بچه پولدارهای تهران» در اینستاگرام برمیگردد و حالا کامنتدانی صفحه پریوش در اینستاگرام.
نه تنها «داریوش»، متخصص پدیده دور دور، بلکه تمام دوردوربازهای سعادتآباد و اندرزگو و ایران زمین و جردن او را میشناسند و میگویند که در جنتآباد، غرب تهران، زندگی میکرده و وضع مادی خوبی نداشته و میخواسته از این طریق به آرزویش (زندگی در مناطق شمالی شهر) برسد.
داریوش، ٣٠سال دارد؛ با پورشه سفیدش از قدیمیهای دور دور به حساب میآید. او ١٢سال است که دور دور میکند. پسرعموهایش در سال ٧٩ با پراید کرهای که داشتند دور دور میکردهاند و خودش از سال ٨٢ این حرکت را شروع کرده. داریوش دور دور را یک سرگرمی و تفریح میداند، سرگرمیای که میتواند آخر هفتههای بچههای شمال شهر را به خوبی پر کند.
دور دور از سال ٨٠ نمود خاصی در پایتخت و بهویژه مناطق شمالی آن پیدا میکند. حرفهایهای این حرکت که در سطح بالاتری از رفاه زندگی میکردند، در خیابان جردن حاضر شده و دوردوربازهای سطح پایینتر در خیابان ایرانزمین جمع میشدند. کمکم دوردور به خیابان فرشته کشیده میشود و حالا با حضور دستگاههای نطارتی در این مناطق به سعادتآباد و بلوار اندرزگو رسیده است، آن هم با گشتهای بسیار نامحسوس و ایستهای متعددِ بازرسی.
سعادتآباد یکی از مکانهای مناسب برای دور دور بازهای حرفهای به حساب میآید؛ این منطقه پر است از ماشینهای شاسی بلند؛ آنقدر که این محله توانسته ایران را به صدر کشورهایی برساند که به شدت متقاضی ماشینهای شاسی بلند (SUV) هستند.
چرخ زدنِ داریوش و پدرام در شبِ پنجشنبه آغاز میشود. صدای موزیک نه فقط از ماشین داریوش، بلکه از تمامی ماشینهای حاضر در خیابان بلند شده و هرکدام با فاصله و سرعت بسیار کم از همدیگر حرکت میکنند. آنها به جای نگاه کردن به جلو، چشمهایشان دنبال ماشینهای یکدیگر و سرنشینان آنها است. داریوش و پدرام آنقدر در این خیابانها دوردور کردهاند که حالا با بسیاری از سرنشینان خودروهای حاضر در خیابان دوست هستند و سلام و احوالپرسی میکنند. صدای موزیک کم و زیاد میشود؛ داریوش و پدرام یکی از دخترهای سوار بر ماشین شاسی بلند را دنبال میکنند؛ داریوش میگوید: «سفره پوشیده، بریم کنارش ببینیم چی کارس.»
در حوالی خیابان همه چیز پیدا میشود، همه چیز برای داشتن یک تفریح حسابی آماده است؛ اما حرکت آرام و موازی ماشینها آنقدر ترافیک ایجاد کرده که داریوش از آنها که به یکباره ثروت هنگفتی را کسب کردهاند و نامشان را «آقازادهها» گذاشته، شکایت میکند.
تازهبهدوران رسیدهها
داریوش که حتی ژشت پشت ماشین نشستن و فرمان به دست گرفتنش نشان میدهد که سالها دور دور کردن او را خسته کرده، میگوید: «واقعیتش دوردور حالا دیگه مال تازه به دورون رسیدههاس، همونا که بعد از سال ٩٠ و بحران اقتصادی یه شبه از نارمک رسیدن به ولنجک.»
داریوش که میپذیرد با این حرف خودش را هم زیر سوال برده، صحبتهایش را ادامه میدهد: «اصلا میشه از استایل آدما فهمید که تازه به دورون رسیده ان. اونا معمولا بنزهای سفیدی دارن و تجربه ثابت کرده که اکثرا بازاری هستن. ما اونا رو خیلی خوب تشخیص میدیم.»
داریوش فورا با دست یکی از سرنشینان خودروی آبی رنگی را نشان میدهد و میگوید: «همینو ببین، از کلاه دفرمه و رنگ ماشینش میشه متوجه شد. اونا چیزی واسه ارایه کردن ندارن و فقط با ماشین خودشونو نشون میدن. همینطوریه که با سرعت بیشتر از ٢٠٠کیلومتر میرونن و خودشونو به در و دیوار میزنن و کشته میشن.»
او که حواسش به سرنشینان تمام خودروهای اطرافش هست، صدای موزیک را کمتر میکند و ادامه میدهد: «تازه به دورون رسیدهها توی محلِ دوردور حاضر میشن و ماشینشون رو بغل خیابون پارک میکنن و شروع میکنن به رخ گرفتن، مث همین پسری که نشسته روی کاپراش.»
داریوش معتقد است کسی که دوردور میکند، کلا آدم تازه به دوران رسیدهای است، اما این حرکت به یک اعتیاد آخر هفتهای تبدیل شده و حذف آن سخت است. پدرام هم دنبال حرفهای داریوش را میگیرد و میگوید: «تا سال ٨٩، ٩٠ میشد آدم خوب توی دور دور پیدا کرد؛ اما بعد از سال ٩٠ که فقرا فقیرتر و پولدارها پولدارتر شدن، آدمایی رشد کردن که ماشینای مدل بالایی خریدن، در صورتی که هیچی نداشتن، هیچی.»
او فرق خودش با تازه به دوران رسیدهها را در اینجا میداند که آنها تمام فکر و ذکرشان این است که پز بدهند و بگویند ما هستیم، درصورتی که او و دوستانش به جنبه تفریحی قضیه هم نگاه میکنند. پدرام در یکی از دوردورها با دختری دوست میشود که تنها زندگی میکرده؛ وقتی که فردای شبِ دوردور از او میخواهد که به خانهاش برود، میگوید: «سر راه یه فرش ١٢متری هم بخر و بیار، من تنها زندگی میکنم و وسایل خونم از همین راه تهیه میشه.»
پدرام معتقد است بعضیها آنقدر راحت پول در میآورند که به راحتی هم خرج میکنند و آن را از دست میدهند و عدهای را هم پررو میکنند. او این کار را در حالت فعلی مخصوص آقازادههایی میداند که با ماشین خود میخواهند مخ تعداد بیشتری از آدمها را بزنند. پدرام افرادی را سراغ دارد که با گذر موقت برای ایامی مثل عید ماشین وارد میکنند و بعد از تعطیلات آنها را از قشم برمیگردانند یا بعضی هم در پارکینگ خانهها خاک میخورند تا دوباره عید بیاید و شروع کنند به دور درو کردن.
دور دورِ باکیفیت
دوردوربازهای حرفهای اعتقاد دارند که بهترین حالت برای دوردور این است که ایکانتکت (ارتباط دیداری) داشته باشید و در یک خیابان دوطرفه چشم در چشم شوید. شلوغترین روزهای دوردور هم شبهای آخر هفته است؛ البته کارکشتههایی مثل داریوش و پدرام روزهایی مثل یکشنبه و چهارشنبه را انتخاب میکنند؛ چراکه دیگر از شلوغی جمعه و حضور تازه به دوران رسیدهها خبری نیست و با دوستهای فابریک خود مواجه میشوند. ظهرهای جمعه خیابان ایران زمین از معروفترین دوردورهای تهران است؛ حوالی ساعت ٣ و ۴ همه آنجا جمع میشوند و تا ٧ و ٨ دور میزنند و بعدش هم به خانه میروند و داستان ادامه پیدا میکند. جمعهها ساعت ٣ تا ٨ مردهترین زمان روز تعطیل به حساب میآید، اما در پاتوقهای دوردور غلغله است؛ اندرزگو، ایرانزمین، سعادتآباد.
داریوش میگوید این میعادگاههای مشخص برای دوردور، باعث شده که مردم برای ابراز خوشحالیِ دستهجمعی از یک اتفاق مثل پیروزی تیمملی فوتبال در این مکانها جمع شوند.
چرخ زدن در سعادتآباد ادامه دارد، همینطور صدای موزیکِ پورشه داریوش و سیگار پدرام. یک ٢٠۶ سفیدرنگ با موزیک خارجیای که صدای آن را به بینهایت رسانده درحال حرکت است؛ نگاه سرنشینانش مشخص میکند که برای دوردور حاضر شدهاند. آنها نه از چشم داریوش و نه از دید پدرام نمیتوانند دور بمانند. پدرام میگوید: «چه پلنگهایی، خودشونو خفه کردن.»
آنها به دخترهایی که خیلی آرایش میکنند «پلنگ» میگویند. پلنگها مشغول کشیدن سیگار در ماشین هستند. جور کردن پلنگها برای داریوش و پدرام و البته پورشه سفیدرنگی که همراه آنهاست خیلی راحت است؛ با یک تکهانداختن و دلقکبازی کوچک و یا یک چشم در چشم شدن و حرکت کردنِ موازی ماشین جذب میشوند؛ مخصوصا آنکه داریوش میگوید فردا جمعه است و خیلی از اینها دنبال جایی برای گذراندن فردای تعطیلشان هستند. کنار پلنگ دیگری میآییم؛ او فورا تقاضای سیگار و سیدی میکند و با «نه» شنیدن از داریوش گازش را به نشانه اعتراض میگیرد و رد میشود تا از لکسوس مشکیرنگی که جلوتر دارد میراند لوازم مورد نیازِ امشبش را تهیه کند.
داریوش از قدیمیهای «دوردور» است و به این راحتیها به کسی باج نمیدهد: «من توی سابقه ١٢ساله دوردور کردن، دخترایی رو دیدم که با چشم گریون چرخ میزدن، وقتی که سراغشون میرفتم از خیانت دوست پسرشون میگفتن؛ معمولا راحتتر میشه مخ اینا رو زد، هرچند که گشتهای نامحسوس کارو مقداری سخت کردن.»
از ایست بازرسی و گشت نامحسوس تا تصادف
حوالی میدان کاج هم ایستهای بازرسی وجود دارد و هم گشتهای نامحسوسی که با موتور و ون سفید چرخ میزنند. دور دورِ داریوش و پدرام و همراهانشان که ادامه پیدا میکند با ایست بازرسی مواجه میشویم؛ صدای موزیک کم، کمربندها بسته و سیگارها غلاف میشود. داریوش خبره این کار است و براحتی از ایست عبور میکند اما ماشین جوانترها، همان پلنگهایی که تقاضای سیگار و سیدی داشتند متوقف میشود. حرفهایهای دوردور چَم و خَم کار دستشان آمده و میدانند به چه شکل این سدها را دور بزنند و به هدف خود برسند. کمی جلوتر یک خودروی بیامو متوقف شده و سرنشینان آن درحال سوار شدن در ونِ سفیدرنگی هستند که بهطور نامحسوس در خیابان حرکت میکرد. حواس بچهها حتی به صدای موتورها هم هست؛ هر موتوری که از کنارشان رد میشود، دستپاچه میشوند؛ چراکه ممکن است گشت باشد و طعم دوردور امشبشان با دستگیری تلخ شود.
ایستهایی که در سعادتآباد گذاشته شده، آنقدر بچهها را ترسانده، که از فرعیها و کوچه پس کوچهها رانندگی میکنند و به قرارهای هفتگی و همیشگی خود میرسند و با چهرههای آشنا در خیابان، موازیِ هم، گاز میدهند. کار به جایی رسیده که در این فرعیها هم ترافیک قابل توجهی به وجود آمده.
داریوش میگوید: «دور دور، پلیس رو کلافه کرده، هرجا رو که میبندن، از یه جای دیگ بیرون میزنه. الان رو به روی بیمارستان مدرس رو بستن، بچهها از کوچه پس کوچهها خودشونو به میدون کاج میرسونن و به جای بالای میدون، پایین اون دور دور میکنن.» صدای موزیک باز هم بلند میشود، داریوش میخواهد سرعتش را زیاد کند که ماشین شاسی بلندی که درحال خوش و بش کردن با ماشین یکی از دخترهاست و طبیعتا حواسش به جلو نیست، با ترمز ماشین دیگری به پشتش برخورد میکند و تصادفی شکل میگیرد و راه دوباره بند میآید.
حالا ماشینهای دیگر میتوانند از این موقعیت استفاده کرده و با حذف شدن یکی از گلادیاتورهای سعادتآباد، سراغ پلنگی بروند که دنبال یک دوست تازه است.
١١ شب؛ بلوار اندرزگو
ساعت ١١شده؛ خیابان شلوغی خود را حفظ کرده. دوردوربازها از ایستها و گشتهای سعادتآباد خسته شدهاند و به اندرزگو میروند، به میعادگاه مشهور بچه مایهدارهای پایتخت؛ بوگاتی، مازراتی، پورشه، کاپرا، بیامو. آنها ایستگاهِ هم را میگیرند و با اسکل کردن یکدیگر وقت میگذرانند. یکی از دخترها که سوار بر یک هیوندای در بلوار حرکت میکند، چشم پدرام را میگیرد.
«سه جاشو عمل کرده، اگه بهش توراهی نخوره سراغ دوست پسرش میره؛ البته ما یه شانس داریم، مدل ماشینمون بالاتره، اگه مکالمه شو قطع کرد، یعنی میخواد پا بده.»
این اتفاق هم میافتد؛ به خودرویش که نزدیک میشویم، شیشه را پایین میدهد و پورشه داریوش قرار با دوست پسرش را به هم میریزد و شکل رابطهشان را عوض میکند. مسیر را که ادامه میدهیم، دختری کنار دوست پسرش سوار بر پرشیا درحال رانندگی است، او به داریوش و پورشهاش چشمکی میزند و میزان عمق رابطهای که با همراهش دارد را مشخص میکند. حالا ممکن است همراه او خیلی دوستش داشته باشد، عاشقش باشد، از کار و زندگیاش گذشته باشد، اما پولی ندارد که بخواهد پرشیایش را به پورشه داریوش تبدیل کند. داریوش هم با همه این اوصاف بیخیال این مورد میشود و با حرف پدرام متوجه دختری با موهای چتری میشود که سوار بر یک مازراتی است. ماشینها با یک، دو، سه و یا چهار سرنشین رد میشوند؛ اکثرا براساس جنسیت تفکیک شدهاند. خیلیها از متلکهایی که داریوش با پورشهاش به آنها میاندازد شاد میشوند و به خود میبالند. پدرام شیشه را پایین میدهد و به راننده خانم ٢٠۶ سفیدرنگی میگوید: «لاستیک لاستیک، پنچر شده.»
او هم جدی میگیرد و دستپاچه میشود. بعد از چند لحظه پدرام قهقههای میزند و میگوید: «دیدی گولت زدم؟ میخواستم سر صحبتو باهات باز کنم.»
او هم که هاج و واج مانده، میخندد و از شوخی پدرام استقبال میکند؛ اسمش را میگوید و شمارهاش را برای پدرام میخواند. پدرام میگوید: «اینا همش شگردهایی واسه پایین کشیدن شیشه ماشین دخترهاس، با هر دلقک بازی این کارو انجام میدیم. البته اگه ماشینت خوب باشه، پنجره شیشه ماشین اکثر دخترها اتوماتیک پایین میاد.»
داریوش از آدمهایی است که علاقهای به دور دور در آخر هفتهها ندارد؛ او میگوید: «من اصلا این کارو، کار چیپی میدونم. اما خب مسأله اینجاس که ما هیچ تفریح جایگزین دیگهای نداریم. وقتی بچهها حتی نمیتونن با هم به ورزشگاه برن، چه انتظاری میشه داشت؟»
خیابان برای داریوش و دوستانش به یک پاتوق تبدیل شده، پاتوق جذابی که توانسته جای کافهها را هم بگیرد؛ حالا خیابان به کافهای بزرگ تبدیل شده که آدمها در آن حرکت میکنند.
داریوش میگوید: «ایران جاهای خوبی واسه گشتن و تفریح کردن داره، اما بحث اینجاس که بچهها جرات نمیکنن باهم برن. بچهها توی خیابونا گم و گور شدن و نمیدونن چه تفریحای مناسبتری میتونه وجود داشته باشه. اصلا لذت یه صبحونه توی کافه روباز رو نمیشه با هیچی عوض کرد.»
به قول پدرام، دور دور یک تفریح خاص است که نهایتا ٢٠درصد از جوانان تهران میتوانند آن را انجام دهند؛ چراکه این تفریح توانایی مالی خاصی میطلبد. البته این تفریح یا وقتگذرانی توانسته برای عدهای سود اقتصادی فراوان داشته باشد؛ دوردور باعث پیشرفت و توسعه بسیاری از شغلها شده، داریوش میگوید: «امیر چاکلت رو دوردور، امیر چاکلت کرد، حالا چندتا مغازه دیگه هم داره. من یادم میاد اینجاها همش زمین خاکی بود.»
قضیه ماشین و شخصیت
«اونقد دور دور کرده که دیگه نمیتونه رانندگی کنه، پاهاش درد گرفته»؛ «با خودش قهره، حرف زدن باهاش حوصله میخواد»؛ اینها حرفهای رد و بدل شده بین داریوش و پدرام در بلوار اندرزگو است. نگاه آنها همه بلوار را دربرگرفته و یک نفر هم از زیر دستشان در نمیرود؛ با یک نگاه همه را تا آخر میشناسند و حتی تا تعداد دوستهای پسر سابقشان هم پیش میروند. داریوش معتقد است که دخترها میگویند پول امنیت میآورد؛ برای همین دنبال ماشینهای مدل بالا هستند؛ چراکه پشتبندش ویلا و چیزهای دیگر هم هست؛ او میگوید: «خرج کردن واسه دخترها یه وظیفه شده. اینکه اونو سوار کنی و بیرون ببری و خرج کنی و بعدشم برسونی خونه. اصلا بین دخترها کل کل شده که دوست کدومشون بیشتر خرج میکنه. دخترها با نگاه کردن به ماشین طرف مقابل دوستاشونو انتخاب میکنن.»
پدرام هم در ادامه صحبتهای داریوش میگوید: «اتفاق عجیبی که توی چند سال اخیر افتاده اینه که خیلی از دخترها به بهونه اینکه امنیت ندارن، پدر و مادرشون رو مجاب میکنن که ماشین داشته باشن، من پدر و مادرهایی رو میشناسم که مدل ماشینشون از مدل ماشین بچهشون پایینتره.»
«آنیتا»، دختر خوشچهره و صدایی که در دور دورِ امشب با داریوش دوست شده اما چیز دیگری میگوید. او در پاسداران زندگی میکند؛ موازی پورشه داریوش حرفهایش را با صدای بلند میزند: «پسری که توی دوردور باشه تکلیفش مشخصه.»
او نمیخواهد قبول کند که تمام دخترها دنبال پول پسرها هستند و برای همین در دور دورها دنبال ماشین مدل بالا میگردند.
«البته تجربه به ما دخترها ثابت کرده که آدمایی که سوار ماشینای مدل پایین هستن ممکنه برخوردای مناسبی نداشته باشن و واسه همینه که بچهها با پسرایی که ماشینای گرون قیمت دارن راحتتر ارتباط برقرار میکنن.»
آنیتا دوردور را یک هواخوریِ بدون دردسر میداند که پیادهروی و خستگی هم ندارد و هر وقت که حوصلهاش سر میرود این کار را انجام میدهد. او انتخابهایش را تنها براساس مدل ماشین طرف مقابل نمیداند و میگوید به طرز صحبت کردن و دیگر موارد اخلاقی هم بستگی دارد، وگرنه دوستی به همان یک شب و حرکت کردنِ موازی در خیابان خلاصه میشود.
آنیتا میگوید: «دوردور واسه این به وجود اومده که حوصله آدم سر میره و دنبال دوست جدیده و جای دیگهای هم وجود نداره. موزیک داریم و هوای خنک و هیچ خستگی هم در کار نیس؛ چه چیزی از این بهتر؟ البته خیلی از بچهها واقعا هیچ هدف خاصی از دور دور ندارن و همینجوری میان و حتی دنبال دوست جدید هم نیستن؛ به صورت لحظهای این کارو انجام میدن.» به قول داریوش که سرنشین هر ماشینی را که اراده کند به چنگ میآورد.
راه بند آمده؛ دو دختر که سوار یک بنز شدهاند، از همه سو درخواست دارند. آنها میتوانند به تنهایی یک خیابان را ببندند و رانندههای تمام ماشینها را به لهله بیندازند؛ قدرتی که شاید در ایستهای بازرسی و گشتهای نامحسوس هم پیدا نشود.
«آتوسا» نام یکی از آنهاست؛ شگردهای داریوش او را به حرف میاندازد: «این کار توی هر گروه سنی انجام میشه. من خودم دوستای ۴٠سالهای دارم که این کارو انجام میدن و دخترهای خوبی هم هستن و فقط دنبال دوست میگردن. البته معمولا شکست میخورن و اون وقت نسبت به کل افراد جامعه بیاعتماد میشن. طبیعتا این رابطهها بدون هیچ اعتمادی شکل میگیره و هر دو طرف میدونن که طرف مقابل همون شب به آدمای زیادی شماره داده و از آدمای زیادی هم شماره گرفته. این رابطهها از اساس با یه اشکال شکل میگیره.»
داریوش که دوستهای دختر زیادی دارد، وقتی کانتکتهای گوشیاش را نشان میدهد، بیش از ۵٠درصد از لیست بلندبالای دوستهای دخترش را در دو دور پیدا کرده: «همه اینا هرزه نیستن. اما خب دوستیهایی که با دوردور شکل میگیره، پایدار نیس. واقعیتش، این دوستیها بیخوده و با چرخ زدنِ بیشتر میشه ده تا دیگه هم پیدا کرد. هرچقدر هم که خوب باشی، ماشینتو نشونه شخصیتت میدونن. من آدمایی رو میشناسم که توی خونه کوچیکِ اجارهای زندگی میکنن اما ماشین مدل بالا سوار میشن تا از این طریق شخصیت خودشونو نشون بدن.»
ترافیک سنگین است و کسی نمیخواهد از لاین خلوت بلوار عبور کند. در قسمتی از خیابان یک بیامو موازی با یک لکسوس درحال حرکت است. پسری میخواهد شمارهاش را به یکی از دخترهای سوار بر لکسوس بدهد، دختر هم با لبخند و روی باز آیفونِ خود را بالا گرفته و در صفحه لاک (قفل) گوشیاش ادای ذخیره کردن شماره را درمیآورد. دوردور مصافِ کل کل بازها است. سرنشینان پشت ماشین این دخترها هم سگهای سفید و سیاهی هستند که سرشان را چند لحظه یکبار از شیشه بیرون میآورند.
دور دوربازها هفتهای چندبار همدیگر را میبینند و ناخودآگاه با هم آشنا شدهاند، برای همین سعی میکنند هر هفته با ماشین جدیدی در صحنه حاضر شوند. ساعت ١١:٣٠ است، موزیکها و سرعتها کم و زیاد میشود. خیلیها از دور دورِ خود به نتیجه رسیدهاند و حالا به مقصد میروند. بعضی از دخترها سوار بر ماشین مدل بالایشان چشمکی میاندازند و با لبخند رد میشوند. داریوش به این لبخندها میگوید «خنده حرص»؛ چون نمیتوان به آنها رسید و تنها میخواهند به این ترتیب پسرها را عذاب دهند. آدمهای داخل ماشین یک پیکنیک کوچک راه انداختهاند؛ ۴نفره، دونفره، و دنبال آدمهایی برای افزایش این تعداد هستند.
١٢ بامداد؛ برگر فکتوریِ سعادتآباد
ساعت ١٢ است، دور دور به پایان رسیده و در برگر فکتوری سعادتآباد نشستهایم. داریوش دوباره کانتکتهای گوشیاش را نشان میدهد و دوستهایش را مرور میکند: «این الههس، پنجشنبه توی دور دور دوست شدیم و یکشنبه باهم رفتیم استانبول. واقعیتش اینه که دوستیهای غیردور دور پایدارتر بودن و به یه مهمونی رفتن ختم نشدن. واقعیتش اینه که دخترهایی که دور دور نمیاومدن حالا ازدواج کردن، اما دور دوریها نتونستن ازدواج کنن، مث خود من که توی ٣٠سالگی همینطوری موندم و اونقد دوست زیاد داشتم که دیگه نمیتونم ازدواج کنم.»
داریوش که حالا پختهتر شده و دیگر مثل جوانیاش استفاده از وسایل نقلیه عمومی را ننگ نمیداند و تنها به خاطر آنکه ٣سال از تهران دور بوده دلش برای دور دور تنگ شده و هر از گاهی این کار را انجام میدهد، میگوید: «صحبتِ دور دور توی بقیه کشورها یه چیز مسخرهس؛ اونجاها اینقد تفریح هست که آدم دنبال این کارها نره. وقتی یکی از دوستام توی ترکیه از من پرسید که تفریح شما چیه و منم قضیه دور دور رو گفتم، اصلا نمیتونست باور کنه.»
شاید قرار است تهران به این شکل توسعه یافته شود، از صف مترو و اتوبوس کاسته و به تعداد ماشنهای مدل بالای تک سرنشین اضافه شود و پدیده «رژه تجمل» روز به روز نمایانتر از پیش جلوه کند. پولهای بادآورده آنقدر زیاد شده که دیگر صاحبانش نمیدانند با آن چه بلایی باید سر خود و دیگران بیاورند. پولهای بادآوردهای که تنها میتواند به خشم طبقاتی بیفزاید و اکثریت جامعه را - که زیر خطی به نام فقر روزگار میگذرانند - به فکر تغییر و دگرگونی جهت رفع این اختلاف بیندازد و آنها را از پورشه، پورشهسوار و کارخانه تولید پورشه متنفر کند. آدم یاد مادر و پسری میافتد که اردیبهشتماه سال ٩٢ با خرید یک خودرو پیکان در خیابانها به تصادف عمدی با خودروهای مدل بالا میپرداختند و حداقل به ازای هر تصادف از راننده خودرو دیگر مبلغ ۵٠٠ هزار تومان جهت بیعانه، میگرفتند تا در ادامه به پلیس مراجعه کرده و میزان خسارت وارده را ارزیابی کنند.
یک سوال، فکر میکنید نتیجه شکاف طبقاتی چه خواهد شد؟ (امیر هاتفینیا/شهروند)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.