این ارقام نشان از مشکلات گسترده و عظیم در روابط زوجها دارد. مشکلاتی که شاید از گذشتههای دور نیز وجود داشته اما حالا بسیار بیش از گذشته به آن دامن میزنند، بزرگش میکنند و درنهایت نیز راه به جدایی ختم میشود.
برای این مشکلات میتوان عوامل درونی و برونی بسیاری را در نظر گرفت و هر فرد متناسب به نوع زندگیاش ممکن است با آنها مواجه شود اما همواره اصلیترین مشکل را شاید بتوان در عدم وجود درک متقابل افراد از یکدیگر دانست. عدم درکی که حالا آفت زندگیهای بسیاری است و بسیاری از زوجها نیز بر آن تأکید میکنند. برای آگاهی از آنچه واقعا دارد در متن اجتماع میگذرد، نظر برخی شهروندان را جویا شدهایم که در ادامه میخوانید:
درک متقابل را کم داریم
هادی یکی از افرادی که پای صحبتش نشستیم. او ٢٧ساله است و یک سال از زندگی مشترکش میگذرد. هادی خدشهدار شدن رابطه میان زن و مرد را امری چند بعدی میداند. امری که باید عوامل متعددی را در بررسی آن مورد توجه قرار داد اما به گفته او همواره نقش درک متقابل بسیار پررنگتر از بسیاری دیگر از موارد است.
او دراینباره میگوید: «یکی از اصلیترین مواردی که باعث شده به نوعی عشقورزی میان زن و مرد در زمانه ما دچار اختلال شود این است که هر کس در طول رابطه تنها حق را به خود میدهد. برای این مورد نیز شاید بتوان دلایل متعددی را برشمرد اما بسیاری از افراد درکشان از زندگی مشترک خدشهدار شده است و همین خدشهدار شدن از زندگی در کنار یکدیگر عامل اصلی بسیاری از جدلها است؛ اینکه دیگر نمیتوانیم براحتی از خیلی چیزها بگذریم. حال این گذشتن میتواند گذشت از خریدن لباس باشد یا نوع خاصی از رفتار.
به گفته این جوان ٢٧ ساله وقتی نتوانیم از چیزی بگذریم این به معنای آن است که رابطه دارای مشکل است. برای این امر هم میتوان علاوه بر موارد متعدد شخصی و روانی، گزینههای اقتصادی و اجتماعی بسیاری را نیز برشمرد. وقتی ما همچنان درگیر مشکلات اقتصادی هستیم و سایه این مشکلات به حدی سنگین است که به راحتی در زندگیمان حس میشود، دیگر شاید نباید مانند قدیم توقع گذشت داشت.»
خالی بودن خزانههای عاطفی
محمود ١٣ سال از ازدواجش میگذرد و برخلاف هادی، عوامل اقتصادی و اجتماعی را از جمله عوامل حاشیهای در این راستا میداند و میگوید: «به نظر من کم شدن میزان عشقورزی میان زوجهای ایرانی را میتوان در دو عامل خلاصه کرد. نخستین عامل پر نکردن بانک عاطفی همسران توسط یکدیگر است و این باعث میشود یواشیواش خانم یا آقا به محض اینکه فرد دیگری پیدا شد و او حس کرد که میتواند این خلأ را پر کند، به سمتش برود و میبینیم که این مسأله در شرایط امروز بیش از پیش وجود دارد. همین عامل باعث شده است تا حس اعتماد میان دوطرف کم شود و آنها نتوانند به راحتی کنار یکدیگر به زندگی ادامه دهند. دومین عامل را هم باید عدم درک متقابل طرفین دانست. اینکه دوطرف یکدیگر را نمیبینند و گویی تنها به فکر خود هستند، باعث میشود تا رابطه خراب شود. در این میان هرچند عوامل حاشیهای نیز بسیار اثرگذارند، اما به گمان من تا زیربنایی برای یک رابطه وجود نداشته باشد، رابطه و عشقی شکل نمیگیرد و لازمه عشقورزی نیز درک متقابل و وجود حس اعتماد است که اگر اینها نباشد افراد دیگر نمیتوانند زیر یک سقف زندگی کنند و درنهایت نیز از یکدیگر جدا میشوند».
ایراد در یادگیری ارتباط موثر
فارغ از مواردی از این دست، عشقورزی امر ریشهداری است و صرفا نباید آن را در زندگی امروز افراد جست. بلکه میتواند پایهها و ریشههای قدیمیتر داشته باشد.
مانلی ازجمله افرادی است که به این مورد اشاره میکند. او ٢٩ ساله و مجرد است و معتقد است که دلیل افزایش طلاق و عدم وجود رابطه درست میان زوجها این است که خیلی از ما ارتباط موثر را از کودکی یاد نگرفتیم و همین هم عاملی شده است تا نتوانیم به یکدیگر به راحتی عشق بورزیم.
ما از کلیشههای قدیمی فرار کردهایم اما الگوهای تازهای را پیدا نکردهایم. سرگردانیم. از طرفی درگیر رسوم و نقشهای قدیمی هستیم و از طرف دیگر میخواهیم مدرن باشیم. تناقضهایی داریم که هنوز برطرف نکردهایم |
او میگوید: «بسیاری از ما در فضایی زندگی کردهایم که از بچگی همه چیز در پردهای از حجب و حیا پنهان شده است. حجب و حیا اصلا بد نیست اما بد خواندن آن باعث شده تا ما محبت کردن را از یکدیگر دریغ کنیم و خجالت بکشیم. از نظر من، این اتفاق در آقایان بیشتر است. خیلی از مردها هستند که گفتن دوستت دارم و محبت کردن علنی را بد میدانند. برای همین هم سعی میکنند که در عمل و به طریقی دیگر دوست داشتنشان را نشان دهند. اما واقعیت این است که زنها همیشه آدمهایی هستند که به ظواهر ماجرا هم اهمیت میدهند؛ آدمهایی که شنیدن دوستت دارم و حرفهای عاشقانه را دوست دارند. من فکر میکنم یکی از مهمترین دلیلهایی که عشق در زوجهای جوان رنگ میبازد همین است که حرفهای عاشقانه و شاید در حالت کلیتر حرف زدن معنا ندارد. همه چیز خیلی زود رنگ عادت میگیرد و حرارتش را از دست میدهد. ما ایرانیها عادت گفتوگو را از دست دادهایم. به دلیل مشغلههای کاری، زوجهای جوان شاید تنها آخر هفته یا تنها چند ساعت بعد از کار با هم هستند اما همین زمان محدود هم در خیلی از مواقع به سکوت میگذرد و حرفی رد و بدل نمیشود. آدم اگر بخواهد در کنار یک نفر دیگر هم باز احساس تنهایی کند، ترجیح میدهد به تنهایی زندگی کند و مسئولیتی هم نداشته باشد.»
در بند تناقضها گیر کردهایم
شیوا، ٣٢ساله است. ۵ سال از ازدواجش میگذرد و معتقد است این رفتار ممکن است به دلیل فرار از کلیشههای قدیمی و یافتن الگوهای جدید باشد. علاوهبر آن او معتقد است که نباید طلاق را صرفا نکتهای منفی دانست: «اگر منظورتان زیاد شدن طلاق است من الزاما آن را نکتهای منفی نمیدانم. چرا افراد باید در شرایط سخت با هم زندگی کنند؟ اما این درست است که دیگر آن پیوندهای محکم را نمیبینیم. فکر میکنم خیلی خودخواه شدهایم. یعنی زنها خودخواه شدهاند چون مردها قبلا هم کم و بیش خودخواه بودند؛ اما من این خودخواهی را بد نمیدانم. در یک مرحله وسط هستیم. یعنی از کلیشههای قدیمی فرار کردهایم اما الگوهای تازهای را پیدا نکردهایم. دیگر ازخودگذشتگی معنا ندارد. معامله است. یک امتیاز میدهی، یک امتیاز میگیری. گاهی هم این وسط لجبازیها باعث میشوند که همدیگر را آزار دهیم. آن وقت با هم بودن سخت میشود و سررشته زندگی را رها میکنیم. سرگردانیم. نمیدانیم که میخواهیم با هم باشیم یا اینکه بتنهایی اهدافمان را دنبال کنیم. از طرفی آن رسوم دستوپاگیر و نقشهای قدیمی از ما انتظار میرود و از طرف دیگر میخواهیم مدرن باشیم و هستیم و در دنیایی با ارتباطات گسترده زندگی میکنیم. تناقضهایی داریم که هنوز برطرف نکردهایم و طول میکشد. فکر میکنم با اینکه الان در وضع بدی قرار گرفتهایم اما این روند به سمت بهتر شدن میرود. یعنی همهمان با تجربههایی که در این دوراهی داریم یاد میگیریم چطور پیوندهایمان را قوی کنیم و زوج بودن را یاد میگیریم.» (شهروند)