مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستانک؛ یک دلار و دو سنت

[ad_1]

 

 

 

 

  برترین ها: شب نوئل بود. عصر با دوستم خانم آلیس برای خرید هدیه های نوئل برای بچه ها به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود و برف می آمد.

وقتی با دوستم آلیس با صاحب مغازه سر قیمت ها چانه می زدیم، صدای یک بچه به گوشم رسید که می گفت: خانم، می شود به خاطر خدا کمی پول به من بدهید؟

سر برگرداندم. پسر بچه ای با لباس نازک و کثیف و سر و روی نشسته رو به رویم ایستاده بود. خیلی غافلگیر شده بودم. از بین این همه مردم که در مغازه بودند، چرا او از من پول خواست؟ با دیدن چشم های معصوم و بی گناه او، دلم به رحم آمد و مقداری پول خرد به او دادم. خیلی خوشحال شد و چندین بار تشکر کرد.

بعد از خرید هدیه ها، از مغازه خارج شدیم. ناگهان، صدای آشنایی به گوشم رسید که می گفت: خانم می شود به خاطر خدا کمی پول به من بدهید؟

به طرف صدا برگشتم و با تعجب دیدم که همان پسر داخل مغازه اســت. ناچار دوباره کمی پول خرد به او دادم. پسر بچه از بار قبل خوشحال تر شد.

با آلیس منتظر مترو بودیم که شبح آشنایی به چشمم خورد. همان پسر بچه بود. او هم به من نگاه کرد و بعد به طرفم آمد. گفت:

خانم، می شود به خاطر خدا کمی پول به من بدهید؟

از کوره در رفتم. فکر کردم این بچه خودش را زرنگ می داند یا فکر می کند من سر گنج نشسته ام؟ با این حال سعی کردم عصبانیتم را فرو بخورم. به خاطر خدا، به خاطر بابا نوئل و به خاطر این که او فقط یک بچۀ کم سن و سال بود، یک بار دیگر مقداری پول خرد به او دادم.

اما در مترو هم آن صدا به گوشم رسید: خانم، می شود به خاطر خدا کمی پول به من بدهید؟

این بار دیگر تحملم سر آمد و گفتم: برو! گدای کَنه! من به خاطر خدا چند بار رفتارت را تحمل کردم.

پسر با ناراحتی و صدای آرام گفت: ببخشید!

هوا سردتر و بارش برف شدیدتر شده بود. وقتی به خانه رسیدم، با دیدن بچه هایم، ماجرای ناراحت کنندۀ آن روز فراموشم شد. همین موقع زنگ در به صدا در آمد. وقتی در را باز کردم، همان پسر بچه را دیدم. اصلاً فکر نمی کردم مرا تا خانه تعقیب کند.

به سختی چانۀ کوچک بی حس و سرمازده اش را تکان داد و گفت: ببخشید خانم!

با خشم در را بستم و گفتم: برو بچۀ پر رو!

تلفن زنگ خورد. دوستم آلیس بود. گفت: آن پسر بچه را به یاد داری؟ وقتی در مترو از تو پول خواست، یک نفر می خواست کیفت را بزند. کار پسر بچه مانعش شد.

وقتی آلیس این حرف ها را زد، صدا، چشم ها و لباس ژندۀ پسرک جلوی نظرم آمد. او که خواسته یا ناخواسته باعث نجات کیف پول من در شب عید شده بود و من چند بار سرش فریاد کشیده و چند لحظه قبل در را با خشم به رویش بسته بودم.

به سرعت در را باز کردم و او را دیدم که کنار پنجرۀ خانه کز کرده بود. دستش را در دستم گرفتم. سرد و بی حس بود و جمعاً یک دلار و دو سنتی که به او داده بودم، در دستش می فشرد.

قبل از پایان برنامه و خداحافظی تا هفتۀ بعد، حکایتی از گلستان سعدی با پیامی مشابه بازگو می کنم.

کاروانی را در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند. فایدت نبود.

چو پیروز شد دزدِ تیره روان چه غم دارد از گریۀ کاروان؟

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: «- مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ئی گوئی، تا طرفی از مال ما دست بدارند، که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود.»

گفت: «- دریغ کلمۀ حکمت با ایشان گفتن!»

آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد ازو به صیقل زنگ

با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟ نرود میخ آهنین در سنگ.

×××

به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند،

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده، و گرنه سمتگر به زور بستاند!

سعدی [گلستان]


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


7 فوریه 2015 ... داستانک؛ یک دلار و دو سنت. شب نوئل بود. عصر با دوستم خانم آلیس برای خرید هدیه های نوئل برای بچه ها به خیابان رفتیم. خیابان خیلی شلوغ بود و ...شب نوئل بود عصر با دوستم خانم آلیس برای خرید هدیه های نوئل برای بچه ها به خیابان رفتیم خیابان خیلی شلوغ بود و برف می آمد.همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک شماره از دستگاه ... dastanak.com/page/49. معلم یار. گفت و گويي صورت گرفته با دو نفر ...14 آگوست 2015 ... داستان یک دلار و دو سنت و آقای مونرو و خفاش. سر قیمت ها چانه می زدیم، صدای یک بچه به گوشم رسید که می گفت: خانم، می شود به خاطر خدا کمی پول به من ...یک دلار و هشتاد و هفت سنت. همهاش همین بود و شصت سنت آن هم سکههای یک سنتی بود؛ سکههایی که طی مدت درازی یک سنت و دو سنت درنتیجه چانه زدن با بقال و سبزیفروش ...سخن بزرگان ، عاشقانه ها ، تازه داستانک سنت پسر زیبایی دلار ... 296 سكه 1 سنتی، 48 سكه 5 سنتی، 19 سكه10 سنتی، 16 سكه 25 سنتی، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده یك دلاری پیدا كرد. ... پل چوبی ساده و کوچکی دو طرف رود را به هم وصل میکرد.يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي کردند. ... در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ...سخن بزرگان ، عاشقانه ها ، تازه داستانک-سنت- پسر- زیبایی-دلار بایگانی - بهترین ها ... صفحه اول روزنامه های سیاسی، اجتماعی دو شنبه تصاویر ... ۵ سنتی، ۱۹ سكه۱۰ سنتی، ۱۶ سكه ۲۵ سنتی، ۲ سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده یك دلاری پیدا كرد.یک دلار و هشتاد و هفت سنت. همه اش همین بود و شصت سنت آن هم سکه های یک سنتی بود؛ سکه هایی که طی مدت درازی یک سنت و دو سنت درنتیجه چانه زدن با بقال و سبزی ...در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع ..... بعد همینطور که میرفت و یک پا و دو پا سر میخورد و دست جلوی دهانش گذاشته بود و ریز ...


کلماتی برای این موضوع

اگزیستانسیالیسم از دو دیدگاه مسیحی و الحادیساز و کار ترافیکی پایتخت برای مدیریت آلودگی هوا مناسب است؟داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، …داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک یک پالتو پوست مساوی کشتن روباه تصاویرفکرش را بکنید برای تهیه یک پالتو روباه بیگناه باید کشته شوند غیر از مزارع تولید پوست داستان کوتاهاردشیر و بهمن‌ پول‌شان‌ را روی‌ هم‌ گذاشتند و بعد از چند روز کتاب‌ حسین‌کُرد پیامک ؛ جملات زیبا، حدیث، داستانک پیامک پیام …پیامکپیامکوتاهپیامک پیام کوتاه، اس ام اس داستانک کوتاه جمله جملات زیبا احادیث حدیث روایت محتوایی تصاویر شهدا و جانبازان جنگ ایران و عراقتصاویر شهدا و جانبازان جنگ ایران و عراق در سایت تالاب مشاهده میکنید جنگ عراق با ایران دانشنامه دانستنی های جهان پل برج لندن ، انگلستان این پل که توسط طراحی و در سال ماشین اخبار روز ماشین، جدیدترین مدل اتوموبیل و …آشپزی غذاهای گوشتی غذاهای دریایی مرغ و انواع پرنده آش، سوپ و آبگوشت کبابی و تنوریاخبار شهرستان ابرکوه آخرین اخبار شهرستان ابرکوهابرنیوزداستانک آدم چهارمتری نوشته سیدمهدی میرعظیمی از همراهان سایت خبری ابرکوه را


ادامه مطلب ...