زن ایرانی،در رسانه های غرب موجودی مستاصل، منزوی، خانهنشین، و محروم از حقوق فردی و اجتماعی معرفی شده است. اما آیا در گذار ۳۶ ساله عمر جمهوری اسلامی ایران، این نگاه غلط تجربه عینی و مشهود داشته است؟هجمه تبلیغاتی غرب علیه کشور ما، از نگاههای تیزبین امروزی دور نیست. حجم بالای فیلمها، مقالات، و کتابها در مورد اجحاف و تبعیض در حق زن ایرانی، اهتمام سیاهی است که در این سالها به قوت از سمت رسانههای غربی مشاهده شده است. اما بروز استعدادهای درخشان همچون بانو راضیه شمس و میداندهی به این افراد لایق، خبر از چیز دیگری میدهد.
به این بهانه، به سراغ روایت زندگی کاری “راضیه شمس” -نخستین خلبان زن ایرانی پس از انقلاب- از زبان خود او و همکارش میرویم:
معرفی
راضیه شمس، ۵ سال است که ازدواج کرده و همسر وی هم در زمان ازدواج یک کمک خلبان بوده است. آنها، یک زندگی کاملا هواپیمایی دارند. هر کدام از آنها، زمانهایی از زندگی را به مطالعه و انجام تستهای شبیهسازی پرواز که مجبور بودند برای ۶ ماه به خارج از کشور بروند، اختصاص دادهاند و البته قبل از آن میبایست یک سری از دروس را مطالعه میکردند. او معتقد است که زندگی خلبانی حتی برای یک مرد سخت است چه برسد که یک زن خلبان باشد و بخواهد امور منزل را هم کدبانویی کند. او، همسرش را چندان نمیبیند اما تمام موفقیتهای زندگی کاریاش بعد از ازدواج را را مرهون همراهی و صبوری او میداند. او، همسرش را به خاطر فداکاری، نگرانیهای عاشقانه و حمایتهای بیدریغاش در نیل به هدف عالی کاری، تحسین میکند.
این کمک خلبان ایرانی، دارای روابط عمومی قوی بوده و مراوده خوبی با همکاراناش دارد. اما شکل روابطاش با همسرس -فیروز- متفاوت و کمی رسمی است . یک بار که وی در حال پرواز به دوبی و در حال ورود به کابین پرواز بوده، همسرش به او میگوید: “خانم شمس! مراقب خودت باش”. او پاسخ میدهد: “حتما کاپیتان!”. شمس، به مزاح میگوید که در دنیای زندگی خلبانی او و همسرش، این یعنی جمله خیلی عاشقانه.
شمس، معتقد است که بخش کوچکی از پرواز مطالعه و یادگیری تئوری است و بخش اعظم آن یعنی تجربه. هر روز، با روز دیگر متفاوت است. ممکن است خیلی از اتفاقات رخ بدهد و شما با شرایط جوی گوناگون روبرو شوید. از آنجایی که شغل من شغلی عادی نیست، وقتی ما -زن و شوهر- برای استراحت ۲ روزه به منزلمان در شیراز برمیگردیم، غالبا نمیتوانیم همدیگر را ببینیم. بیشتر از آن فقط صدای یکدیگر را از طریق مرکز کنترل در تهران میشنویم و سلام و احوالپرسیمان به چیزی مثل “خسته نباشی” و “پرواز خوبی داشته باشی” ختم میشود. بانوی خلبان کشورمان، تنها سختی زندگیشان را دوری او و همسرش از هم میداند و البته آن را بیتوفیق هم نمیبیند، چرا که با توجه به این شرایط قدر هم را بیشتر میدانند. در هر صورت، این هم یک نوع زندگی خاص برای آنهاست.
او، پرواز را دارای جنبههای گوناگونی میداند. جنبه مادی که تکلیفاش مشخص است. اما، جنبه معنوی آن را بسیار ذیقیمت است. وقتی وی پرواز میکند، سکوتی بسیار ناب را در اوج آسمان تجربه میکند. شفافیت آسمان کویر و یا جلوهنمایی ستارگان در شب که حاکی از قدرت پروردگار خالق زیباییهاست.
ورود به هواپیمایی آسمان
یک روز که راضیه شمس برای خرید بلیت به هواپیمایی آسمان میرود، در آنجا کاپیتان “سعید رضا نصر” -خلبان مشهور صنعت هواپیمایی کشور- را میبیند و از این فرصت برای طرح مسئله استخدام به عنوان خلبان استفاده میکند. پیش از آن، تصویر کاپیتان (که فرزند شهید هم هست) را فقط در روزنامهها دیده بود و به همین دلیل او را شناخت. در مورد سعید نصر، نکات مهمی حائز اهمیت است. به گفته خود او، وی برای سالها خلبان شخصی رهبر معظم انقلاب بوده و طی یک سفر با ایشان، در مورد مسئله ورود زن به هواپیمایی به عنوان خلبان سوال میکند که آقا در جواب او میفرمایند “سوالتان را مکتوب بنویسید تا پاسخ بگویم”. نثر، اینچنین میکند و آقا پاسخ میدهند که منعی ندارد. کاپیتان، این نوشته را به عنوان یکی از ارزشمندترین یادگاریها از رهبر معظم انقلاب نزد خود حفظ کرد و زمانی که بعدها به مسئله ورود خانم شمس ایراد وارد میشود، دستنوشته مذکور و پاسخ آقا را به مسئولین نشان میدهد.
اما شمس از اینکه هواپیمایی کشور پذیرای یک خانم به عنوان خلبان باشد، در شبهه بود. وقتی او موضوع را مطرح میکند، نصر از او میپرسد که “آیا شما خانم شمس هستید؟” و او تایید میکند.
کاپیتان نصر به او میگوید که فرم تقاضای استخدام را پر کند و فردا برای مصاحبه مراجعه نماید. اما از آنجایی که خانم شمس دچار ضعف بینایی بوده، به جای مراجعه به نزد نصر، بدون اینکه به کسی بگوید برای درمان این عارضه به تهران سفر میکند. پزشکان تهرانی از مهارت خاصی در زمینه بینایی برخوردار بودند. شمس به یکی از کلینیکهای معتبر تهران در خیابان گاندی میرود و پس از تستهای پزشکی از حساسیت و اهمیت جراحی دیدگان خود به متخصصین میگوید. متخصصین آن کلینیک به او میگویند که هیچ چیز را با قطعیت نمیتوانند به او بگویند. لذا، به نزد متخصص دیگری در خیابان گاندی میرود. او به شمس میگوید که پس از عمل جراحی توسط وی، قطع یقین چشماناش همچون روز اول خواهد دید.
وقتی به نزد کاپیتان نصر باز میگردد، وی از او میپرسد که چرا مراجعه یک روزهاش به غیبت یک ماهه بدل شد؟ شمس در پاسخ، دروغ نمیگوید ام از حقیقت موضوع هم سخنی به میان نمیآورد. فقط میگوید که درگیر مشغلهای شده بوده که به اندازه یک سال برایش ناراحتی به همراه داشته است.
روزی که برای استخدام در هواپیمایی آسمان رهسپار آن شرکت میشود، یک پزشک اصفهانی به او میگوید: “یک زن؟! آن هم وقتی که عمل جراحی لیزینگ چشم داشته است؟!”. شمس، یک سانتیمتر از حد نصاب لازم کوتاهتر بود. او دارای قد ۱ متر و ۶۵ سانتیمتر بود و طبق قوانین استخدام میبایست حداقل یک سانتیمتر بلندتر باشد. اما به هر حال، مورد قبول واقع میگیرد. او به از خاطره اندازهگیری قدش که در آن به مزاح از پزشک خواسته بود که کمک کند تا قدش را بکشد، به شیرینی یاد میکند. سپس به او میگویند بیرون بروید و منتظر کمیسیون باشید. کمی گذشت و به او اعلام شد که رسما استخدام میشود.
او از اصفهان به قصد استراحت دو روزه به شیراز -منزل پدری- باز میگردد، سپس به تهران -محل تحصیل- میرود. وقتی در محوطه دانشگاه نشسته بود، به یاد تعاریفاش از اصفهان و شیراز و همه دنیا در بین جمع خانواده میافتد. به یاد آن دو روز در شیراز که به اعضای خانواده گفته بود “راستی من برای یک آزمون به شیراز آمدم و به شما نگفتم”. خانواده میپرسند: “برای آزمون؟ کی؟”. سپس شمس به آرامی تلاش میکند که موضوع برای خانواده جای بیاندازد. او هیچوقت گمان نمیکرد که با توجه به ذهنیت پدرش در مورد خلبانی یک زن (که آن را شغلی مردانه میدانست)، اجازه ورود به این شغل به او داده شود.
در طی آزمون استخدامی، رقبای او ۱۱ مرد بودند. او مدام به خود میگفت که این مردها انگیزه و آینده دارند اما در مرحلهای از مراحل آزمون، از آنها خواسته میشود که طبق آنچه در دانشگاه و آموزشگاههایمان فرا گرفتهاند، اقدام به پرواز با یک هواپیما نمایند. بدون هیچگونه تبعیضی آنها را فرا میخوانند. وقتی نوبت به شمس میرسد، او با یک هواپیمای تک موتوره پرواز میکند. پس از ۹ ساعت و ۵۰ دقیقه، مربی آزمون به او گفته بود که قادر به پرواز بدون کمک او میباشد. این خلبان توانای زن، به خود گفته بود که مهم نیست استخدام شود یا نه، مهم این است که او شیفته این پرواز است. راضیه شمس، مانند هر خلبان دیگر موظف به بررسی سلامت سیستم داخلی هواپیما پیش از هر پرواز است.
با ورود شمس به هواپیمایی آسمان هر کس نظری میداد. یکی میگفت او جای یک خلبان مرد مستحق این شغل را گرفته است، که بیشک خرجیدهنده یک خانواده است. یکی دیگر معتقد بود که او لایق چنین شغل و پستی نیست. آنها نظرشان را مستقیما به شمس نمیگفتند و آن را در اعمال و رفتارشان منعکس میکردند. من او این رفتارات را میدید و غمگین میشد. اما اعتقاد بر اینکه او شناگر بیباک در مقابل موج هجمههای تبعیضآمیز است، به او امید میبخشید.
۵ آوریل ۲۰۱۰ بود که سفر از مسقط به چابهار ۶ ساعت و ۳۵ دقیقه زمان برد و سپس به مسقط بازگشتند. ۳ ساعت و ۱۰ دقیقه از این زمان را در شب سپری کردند و ۲ ساعت از آن را در توده ابر و باران و رعد و برق. آنها در میان مسیرهای دوبی، بوشهر، و شیراز نیز پروازهای متعدد داشتند؛ به خصوص پروازهای دوبی و بوشهر که در شب بر فراز آبهای خلیج فارس صورت میگرفت. لذا، تجربهای مفید داشتند. آنها، پروازهای مشهد-بوشهر و مشهد-شیراز را در سه ساعت و ۴۰ دقیقه انجام میدادند و با باران، رعد و برق، و تکانهای شدید مواجه میشدند. پس، این شرایط جوی را به خوبی میشناختند.
پرواز مشهد مقدس
اما پرواز مشهد حکایتی دیگر داشت. حکایتی مهیب و پرهیجان اما با پایانی زیبا و قابل تعمق. یک بار در یکی از پروازها، در سفر شیراز به مشهد با اینکه آسمان ایران کاملا صاف بود، ناگهان در آسمان مشهد، ابرها به شعاع ۲۰ تا ۳۰ کیلومتر مربع حول هواپیما شکل میگیرند و برف میبارد. ابرها تا ۳۰ الی ۴۰ متری هواپیما به سمت پایین حرکت میکنند و تبدیل به مه شدید میشوند. در هر حال هواپیما در فرودگاه مشهد مینشیند. وقتی از فرودگاه مشهد پس از مسافرگیری اقدام به برخاست میکند، کاپیتان “سعید رضا نصر فرد” -کاپیتان پرواز- دچار احساس عجیب و بدی میشود. خانم شمس به او میگوید “امروز گویی در حال خودتان نیستید”، نصر پاسخ میدهد: “احساس میکنم قرار است اتفاق بدی بیافتد. فصل زمستان بود و آسمان سرتاسر ایران خالی از ابر. هواپیما از حیث فنی هیچ مشکلی نداشت. اما نصر، حس بدی داشت. آنها به قصد حرکت به سمت جنوب غرب، به دور حرم امام رضا میچرخند که ناگهان سیستم ضد یخزدگی بالها از کار میافتد.
شمس نگاهی به نصر میکند. نصر به او میگوید که “لزومی به نگرانی نیست. راهمان را ادامه میدهیم”. حدود ۳۰ الی ۳۵ ثانیه بعد، موتور سمت راست هم دچار این عارضه میشود. این غیر ممکن بود. سیستم ضد یخزدگی بالها از کار افتاده بود و اگر یخزدگی شدت بیشتری میگرفت، میتوانست هواپیما و خلبان را در امر هدایت کاملا فلج کند. شمس با برج مراقبت تماس میگیرد و اعلام میکند که هواپیما قصد فرود اضطراری دارد. اما این امر میباید طبق قاعده مسیر صورت میگرفت. فرودگاه به خوبی دیده نمیشد و بدتر از همه در اخرین دقایق سیستم تنظیم فشار هواپیما از کار افتاد. قاعدتا در این شرایط باور مرگ حتمی بر مسافران و خدمه پرواز مستولی میشود. وی، بلافاصله چک لیست سناریوهای موجود برای جلوگیری از یخزدگی بالها و نجات هواپیما را مرور میکند. اما وقوع رخداد در بال، سیستم هوشمند کنترل را فعال مینماید. اتفاقی که نباید رخ دهد، رخ میدهد و یخزدگی در بال راست کامل میشود. لذا، وزن هواپیما بر روی بال چپ افتاده و سیستم اخطار هواپیما غیر فعال میشود.
کاپیتان نصر میگوید فقط یک لحظه خطاب به امام رضا (ع) گفتم: “یا امام رضا! این مردم به حب شما عازم مشهد شده بودند، پس به خودت میسپارمشان”. نهایتا، پرواز مشهد، بدون کوچکترین صدمه، در کمال سلامت به زمین نشست.
به گفته کاپیتان نصر، خانم شمس با آرامش و اعتماد بنفس کامل با این قضیه برخورد کرد. نصر، معتقد است که در تمامی دوران کاریاش هیچکدام از کمک خلبانهای کنار او تا به این حد نسبت به شرایط بحرانی با آرامش و اتکا به نفس برخورد نکردهاند. به گفته خودشان، آنها در چند قدمی مرگ بودند و کاپیتان برای ۵ ثانیه احساس فشار و خفهگی وحشتناکی میکند. اما در این لحظه خانم شمس که قاعدتا میباید اعتماد بنفس خود را از دست میداد، در تسلط کامل روانی به کمک خلبان میرسد و به گفته خود در آن شرایط بسیار سخت، اثبات میکند که -بر خلاف نظر برخی از آقایان- هوش و تجربه در این شرایط حرف او را میزند نه زور بازو؛ و توانایی در کنترل غول آهنین به مرد بودن نیست.
کاپیتان نصر میگوید در شرایطی که بر لبه تیغ مرگ قرار گرفتهای، ناگهان دچار شوک و ایست بدنی میشوی و این هنر خانم شمس بود که لحظه به لحظه همراه با من به نجات هواپیما کمک کرد.