مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

یا مرا انتخاب کن یا سگ خواهرت را!

جام جم سرا به نقل از اعتماد: دخترجوان هنوز هم باورش نمی‌شود شوهرش تقاضای طلاق داده و می‌خواهد از او جدا شود. با چشم‌های بهت زده به او خیره شده و دنبال راهی می‌گردد تا او را منصرف کند. اما از طرف دیگر از اینکه شوهرش به خاطر چنین موضوعی به دادگاه آمده و تقاضای طلاق داده، پیش خانواده و دوستانش بشدت خجالتزده است. مرد کنارش نشسته و از بی‌اعتنایی او به حرف‌های همسرش، مشخص است که تصمیم نهایی‌اش را برای جدایی گرفته و حاضر نیست به خاطر حفظ زندگی‌اش از حضور سگ چشمپوشی کند. همسرش با صدای آرامی به او می‌گوید که جواب بقیه را چه بدهد. مرد جوان همچنان ساکت است.


بی‌محلی به سگ
ساعت ۱۰:۳۰ صبح زمان دادگاه زن وشوهرجوان است و قرار است آخرین صحبت خود را پیش قاضی مطرح کنند. تازه عروس وقتی مقابل قاضی نشست، گفت: «شما بگویید آخر آدم به خاطر یک سگ زندگی‌اش را از هم می‌پاشد؟ شوهر من به خاطر همین موضوع پایش را در یک کفش کرده و می‌خواهد از من جدا شود. این سگ متعلق به خواهرم است و قرار نیست بعد از ازدواجمان در خانه ما زندگی کند. شوهرم به خاطر این موضوع این دعوا را به پا کرده است. روزی که به خواستگاری‌ام آمد، می‌دانست که خواهرم از سگ نگهداری می‌کند. سگ او از‌ نژاد سگ‌های فانتزی و کوچک است و ممکن نیست به کسی آسیب برساند. اوایل عقدمان می‌دیدم که شوهرم از سگ خواهرم دوری می‌کند و برخلاف دیگران که با حیوان بازی می‌کردند، او اصلاکاری به حیوان نداشت و اگر به سمت او می‌آمد، وارد اتاقی می‌شد و در را هم می‌بست و سگ هم پشت در همچنان پارس می‌کرد. هر موقع از او می‌پرسیدم که چرا از این حیوان دوری می‌کنی؟ جواب مشخصی نمی‌داد.»


باید انتخاب کنی
دخترجوان نگاهی به شوهرش می‌اندازد تا تاثیر حرف‌هایش را روی او ببیند اما مرد همچنان بی‌توجه به او و حرف‌هایش روی صندلی نشسته است. او ادامه می‌دهد: «چند ماه بعد، از روی رفتارهای همسرم متوجه شدم که او بشدت از سگ می‌ترسد و این ترس از دوران کودکی در او وجود داشت. وقتی خواهرم با سگ به خانه پدرومادرم می‌آمد، به او می‌گفت که سگ را از من دور کن. تنها که می‌شدیم با من بشدت دعوا می‌کرد و می‌گفت که از سگ متنفر است و اینکه زمانی به دیدنم می‌آید که سگی در خانه نباشد. در غیر این صورت تصمیم جدی در مورد زندگیمان خواهد گرفت. وقتی این حرف را زد، به حساب عصبانیتش گذاشتم. یک سال از این موضوع گذشت و یک شب که شوهرم به خانه‌مان آمده بود، خواهرم هم با سگش از بیرون آمد. شوهرم متوجه حضور سگ نشد و مشغول پیامک زدن به دوستش بود. سگ به سمت او آمد و وقتی به او رسید، به او پارس کرد. با پارس او شوهرم وحشتزده از جایش پرید و با صدای بلندی سر من فریاد کشید و گفت که دیگر تحمل این زندگی را ندارد یا باید او را انتخاب کنم یا سگ خواهرم را.»


به شدت به خانواده‌ام وابسته‌ام

دخترک چشم‌های اشک آلودش را پاک کرد و گفت: «باور کنید من زندگی‌ام را دوست دارم. اما از طرفی به شدت به خانواده‌ام وابسته هستم و نمی‌توانم از آن‌ها بگذرم. چطور به خاطر اینکه خواهرم یک سگ دارد و شوهرم از آن می‌ترسد، آن‌ها را ترک کنم؟ من نمی‌توانم از خانواده‌ام بگذرم و بودن با آن‌ها را به ادامه زندگی با همسرم ترجیح می‌دهم.»
مرد جوان با اینکه به نظر می‌آمد، توجهی به حرف‌های همسرش ندارد، با شنیدن این حرف گفت: «من نمی‌توانم با سگ زندگی کنم و به شدت از این حیوان می‌ترسم. حالاکه خانواده‌ات و آن سگ را به زندگی با من ترجیح می‌دهی، بهتر است از هم جدا شویم. این حرف اول و آخرم است.»
قاضی عموزادی رییس شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده تهران پس از شنیدن صحبت‌های این زوج آن‌ها را برای رفع مشکلشان به مشاوران معرفی کرد تا در صورتی که مشکلشان حل نشد در این باره تصمیم بگیرد.


ادامه مطلب ...