فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
قلب به معنای دگرگون ساختن و نیز ظاهر و باطن آمده است: "اقلبه نزع قلب ها". قلب گاهی به معنای وجه خالص یک شی می آید، چنان که بر فواد و عقل نیز دلالت دارد. از این جهت به قلب انسان قلب گفته می شود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است. قلب گاهی بر عقل و فهم دلالت دارد. چنان که فرمود: "و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون" (توبه/87) یا در آیه دیگر فرمود: "و جعلنا علی قلوبهم اکنّةً ان یفقهوه". (اسراء/ 46)
دلالت دیگر قلب، روح است. مثل "و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور" (حج/ 46) تقلّب، تصرف است و "رجلٌ قُلِّب" به معنای مردمی است که تغییر رأس و دگرگونی نظر زیاد دارد.
از دیدگاه امیرمومنان علیه السلام قلب چیزی جز روح و نفس نیست. لذا قلب، تمام هویت انسان بوده و همه ابعاد انسانی را شامل می شود. در ادامه نمونه هایی از سخنان امام علیه السلام آمده است که در آن ها با صراحت قلب با نفس برابر نهاده شده است. امام به منظور تعلیم درود فرستادن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خطبه ای را انشا فرمود و در آغاز آن مطالبی را درباره حضرت باری تعالی القا نمود:
"اللهم داحی المد حوّات و داعم المسموکات و جابل القلوب علی فطرتها؛بار خدایا که تو زمین ها را گستراندی و آسمان ها را نگه داشتی و قلب ها را بر فطرتشان قرار دادی و آن ها را جبلّت بخشیدی."
اگر کسی اهل تفقه در دین و قرآن شده، قرآن خمیرمایه و استعداد او را شکوفا کرده به فعلیت می رساند. پس انسان در مغز استخوان جان خویش با قرآن آشناست به شرط آن که تفقه و تدبر کند.
لذا خداوند هم قلوب را آفریده هم به آن فطرت و سرشتی خاص بخشید. البته با یک ایجاد و خلق واحد و بسیط. در این تعبیر قلب دارای فطرت تلقی شده است. از سوی دیگر می دانیم فطرت مربوط به روح آدمی است. این کاربرد در قرآن هم آمده است: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها" (روم/30) در این آیه مراد از فطرت حقیقت انسانی است که همان روح اوست. نتیجه آن که قلب همان روح است. قلب در قرآن و کلمات امام علیه السلام بر یکدیگر منطبق است. از سوی دیگر این اصطلاح با اطلاق عرفانی و نیز لغوی مغایر است.
قلب انسان در ابتدا زمینی مستعد برای کشت است در واقع انسان باغبان وجود خویش می شود. لذا کشت کار بذر در قلب آدمی خداست و باغبان این زمین انسان: "و یزرعوها فی قلوب اشباههم"؛ حجج الهی و حکمت ربّانی اموری است که با جان آدمی آشناست و بذر آن در قلب انسان به ودیعت نهاده شده است، تا چه اندازه انسان زارع باشد.
اگر قلب انسان حاوی بذرهای ناشکفته است، در صورتی که شرایط مطلوب فراهم آید این بذرها در زمین وجود آدمی خواهند رویید و اگر این دانه ها برویند درون انسان به واقع گلستان می شود و در این هنگام است که فصلِ بهارِ درون فرامی رسد. پس قلب آدم به راستی دو فصلی است: بهار و خزان.
امام علیه السلام به مهم ترین عامل رویش اشاره فرموده اند که آن چیزی جز قرآن نیست: "تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث و تفقّهوا فیه فانه ربیع القلوب"؛ قرآن نیکوترین گفته هاست که می توان و باید به فهم آن نائل شد. قرآن بهارینه دل هاست و قلب با نور آن بهبودی حاصل می کند.
قلب انسان در ابتدا زمینی برای کشت است در واقع انسان باغبان وجود خویش می شود. لذا کشتکار بذر در قلب آدمی خداست و باغبان این زمین انسان.
قرآن خزان قلب را بهار می کند: "جعله اللّه دیّا لعطش العلما و ربیعا لقلوب الفقهاء" و هم اوست که: "و فیه ربیع القلب و ینابیع العلم و ما للقلب جلاء غیره". از این تعابیر عجیب نکات متعددی به دست می آید: یکی این که اگر کسی اهل تفقه در دین و قرآن شده قرآن خمیر مایه و استعداد او را شکوفا کرده به فعلیت می رساند. پس انسان در مغزِ استخوانِ جانِ خویش با قرآن آشناست به شرط آن که تفقّه و تدبیر کند.
از مجموع این مطالب، چنین نتیجه می شود که جان آدمی در آغاز خالی است اما مستعد، انسان می تواند و باید زارع وجود خویش باشد و سرانجام این که مهم ترین شکوفاکننده کشت زارِ آدمی قرآن و وحی الهی است. پس قلب به طور فطری سرچشمه های معرفت را در درون خود دارد.قلب ما بزرگترین سرمایه زندگی ماست که اگر آن را با قرآن تربیت کنیم، راه آخرت را برای ما هموار می سازد و هر قدر هم در این عالم، انسان گمنامی باشیم ،در ملکوت آشنا و جاودانه خواهیم بود.
منابع:
- نهج البلاغه، خطبه 71، خطبه 175، خطبه 189، حکمت 39، حکمت 139
- بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 509.
- مجدالدین محمد بن یعقوب، فیروز آبادی، القاموس المحیء ج 1، صص 276-277.
- ابوالقاسم، راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 411
فرآوری: حامد رفیعی - بخش نهج البلاغه تبیان
قلب به معنای دگرگون ساختن و نیز ظاهر و باطن آمده است: "اقلبه نزع قلب ها". قلب گاهی به معنای وجه خالص یک شی می آید، چنان که بر فواد و عقل نیز دلالت دارد. از این جهت به قلب انسان قلب گفته می شود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است. قلب گاهی بر عقل و فهم دلالت دارد. چنان که فرمود: "و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون" (توبه/87) یا در آیه دیگر فرمود: "و جعلنا علی قلوبهم اکنّةً ان یفقهوه". (اسراء/ 46)
دلالت دیگر قلب، روح است. مثل "و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور" (حج/ 46) تقلّب، تصرف است و "رجلٌ قُلِّب" به معنای مردمی است که تغییر رأس و دگرگونی نظر زیاد دارد.
از دیدگاه امیرمومنان علیه السلام قلب چیزی جز روح و نفس نیست. لذا قلب، تمام هویت انسان بوده و همه ابعاد انسانی را شامل می شود. در ادامه نمونه هایی از سخنان امام علیه السلام آمده است که در آن ها با صراحت قلب با نفس برابر نهاده شده است. امام به منظور تعلیم درود فرستادن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خطبه ای را انشا فرمود و در آغاز آن مطالبی را درباره حضرت باری تعالی القا نمود:
"اللهم داحی المد حوّات و داعم المسموکات و جابل القلوب علی فطرتها؛بار خدایا که تو زمین ها را گستراندی و آسمان ها را نگه داشتی و قلب ها را بر فطرتشان قرار دادی و آن ها را جبلّت بخشیدی."
اگر کسی اهل تفقه در دین و قرآن شده، قرآن خمیرمایه و استعداد او را شکوفا کرده به فعلیت می رساند. پس انسان در مغز استخوان جان خویش با قرآن آشناست به شرط آن که تفقه و تدبر کند.
لذا خداوند هم قلوب را آفریده هم به آن فطرت و سرشتی خاص بخشید. البته با یک ایجاد و خلق واحد و بسیط. در این تعبیر قلب دارای فطرت تلقی شده است. از سوی دیگر می دانیم فطرت مربوط به روح آدمی است. این کاربرد در قرآن هم آمده است: "فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة اللّه التی فطر الناس علیها" (روم/30) در این آیه مراد از فطرت حقیقت انسانی است که همان روح اوست. نتیجه آن که قلب همان روح است. قلب در قرآن و کلمات امام علیه السلام بر یکدیگر منطبق است. از سوی دیگر این اصطلاح با اطلاق عرفانی و نیز لغوی مغایر است.
قلب انسان در ابتدا زمینی مستعد برای کشت است در واقع انسان باغبان وجود خویش می شود. لذا کشت کار بذر در قلب آدمی خداست و باغبان این زمین انسان: "و یزرعوها فی قلوب اشباههم"؛ حجج الهی و حکمت ربّانی اموری است که با جان آدمی آشناست و بذر آن در قلب انسان به ودیعت نهاده شده است، تا چه اندازه انسان زارع باشد.
اگر قلب انسان حاوی بذرهای ناشکفته است، در صورتی که شرایط مطلوب فراهم آید این بذرها در زمین وجود آدمی خواهند رویید و اگر این دانه ها برویند درون انسان به واقع گلستان می شود و در این هنگام است که فصلِ بهارِ درون فرامی رسد. پس قلب آدم به راستی دو فصلی است: بهار و خزان.
امام علیه السلام به مهم ترین عامل رویش اشاره فرموده اند که آن چیزی جز قرآن نیست: "تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث و تفقّهوا فیه فانه ربیع القلوب"؛ قرآن نیکوترین گفته هاست که می توان و باید به فهم آن نائل شد. قرآن بهارینه دل هاست و قلب با نور آن بهبودی حاصل می کند.
قلب انسان در ابتدا زمینی برای کشت است در واقع انسان باغبان وجود خویش می شود. لذا کشتکار بذر در قلب آدمی خداست و باغبان این زمین انسان.
قرآن خزان قلب را بهار می کند: "جعله اللّه دیّا لعطش العلما و ربیعا لقلوب الفقهاء" و هم اوست که: "و فیه ربیع القلب و ینابیع العلم و ما للقلب جلاء غیره". از این تعابیر عجیب نکات متعددی به دست می آید: یکی این که اگر کسی اهل تفقه در دین و قرآن شده قرآن خمیر مایه و استعداد او را شکوفا کرده به فعلیت می رساند. پس انسان در مغزِ استخوانِ جانِ خویش با قرآن آشناست به شرط آن که تفقّه و تدبیر کند.
از مجموع این مطالب، چنین نتیجه می شود که جان آدمی در آغاز خالی است اما مستعد، انسان می تواند و باید زارع وجود خویش باشد و سرانجام این که مهم ترین شکوفاکننده کشت زارِ آدمی قرآن و وحی الهی است. پس قلب به طور فطری سرچشمه های معرفت را در درون خود دارد.قلب ما بزرگترین سرمایه زندگی ماست که اگر آن را با قرآن تربیت کنیم، راه آخرت را برای ما هموار می سازد و هر قدر هم در این عالم، انسان گمنامی باشیم ،در ملکوت آشنا و جاودانه خواهیم بود.
منابع:
- نهج البلاغه، خطبه 71، خطبه 175، خطبه 189، حکمت 39، حکمت 139
- بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 509.
- مجدالدین محمد بن یعقوب، فیروز آبادی، القاموس المحیء ج 1، صص 276-277.
- ابوالقاسم، راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 411