یادداشت: اصل این وقف نامه به کوشش ایرج افشار در جلد چهاردهم «فرهنگ ایران زمین» (صفحات 315-318) به چاپ رسیده. طبق آنچه آقای ایرج افشار آورده اند، اصل این سند متعلق به آقای دکتر اسماعیل دولتشاهی بوده و قسمتی از اوّل آن نیز افتاده اســت. آنچه ما آورده ایم به استناد همین منبع اســت. نکته ی قابل توجه توصیفاتی اســت که در پایان این وقف نامه درباره ی محقق کرکی آمده اســت.
...غرّه ی فرقه ی علّیه ی علویه
شاه فلک تابع فیروز جنگ... گلبن آن روضه ی فیروزه رنگ
سرور مه رایت بهرام جاه... صفدر مهرآیت گردون پناه
داغ نه ناصیه ی سرکشان... تیغ زن تارک گردنکشان
داور عادل دل عالی نسب... والی کافی کف والا حسب
رفیع قدری که ارتفاع سدّه ی مناقب و اعتلاء عتبه ی مفاخر و مراتبش در مرتبه ای اســت که نه سیّاحِ وهمِ دوراندیش پیرامون سرداقات شرحِ آن تواند گشت و نه سبّاح عقلِ روشنْ رای، گِرد ساحل دریای بی پایان بیان شمّه ای از آن تواند گذشت. پایه ی قدر او از آن بیش اســت که توانم ادای آن کرد، بلکه نتوان به صد هزار زبان عشر اوصاف آن بیان کردن.
... خلافت و پادشاهی را مخصوص او ساخته و رایت حشمت و عظمت او را در ساحتِ قدرتِ (تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء) برافروخته، ارادت ازلی زمام لطف و قهرِ (تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء) به قبضه ی اختیارِ او باز داده و مشیتِ لم یزلی تاجِ سلطنت و کامرانی بر فرق شوکت و اقتدارِ او نهاده، همبسته مشعشع های عرشِ نهمتش کنگره ی قصر عدالت و رأفت و شرفاتِ حصن حصینِ رحمت و مرحمت بوده، شیمه ی کریمش رعیت پروری و سجیّه ی قدیمش عدالت گستری، اصنافِ عباد در ظلال عنایتش در کنف امن و امان و اکنافِ بلاد به میامنِ انوارِ معدلتش مصون از آسیب حوادث دوران
لطفش به کرم چاره ی بیچاره کند... عدلش ستم از زمانه آواره کند
در موسم عدل او صبا را نبود... آن یاره که پیراهن گل پاره کند
همگی سمیر ضمیرش ترفیه حال رعایا و کلی مطالب خاطر دریا مقاطرش تفریغ بال برایا، کفّ کریمش ضامن ارزاق انام، وجود عمیمش کفیل مصالح اهل ایمان و اسلام، عنوان صحیفه ی مکارمش تقویت شریعت سیدالمرسلین، سردفتر دیوان مناقبش تمشیت احکام ائمه ی معصومین، رأی منیرش ثالث نیرین، پایه ی قدرش فرق فرقدین، سایه ی چترش مسکن خورشید تابان، گلاد مرکبش سرمه ی چشم امید مظلومان، سلطان سلاطین العرب و العجم مستخدم أعاظم الأکاسرة و الخواقین فی العالم مؤسّس أساس السلطنة و الخلافة علی أحسن الأساس، بعد ما ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت أیدی الناس، الغازی فی سبیل الله، المجاهد لإعلاء کلمة الله السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان السلطان شاه طهماسب الحسینی لازال أعلام سلطنته و رفعته منصوبة علی محیط الخضراء و إعداء دولته و شوکته معدومة عن بسیط الغبراء اســت که از میامن مرحمتش انوارِ لطف و احسان و اَنهار رحمت و امتنان به مجالیِ ظهور و مجاریِ عیان آمده و به اهتمام خدام ملائکْ احترامش جداولِ زلال جود و کرم از مشرع کریمه ی (هذا عذب فرات سائغ شرابه) جاری گشته و از فیض مراحمِ بی دریغش کشتزار لب تشنگان وادیِ فقر و احتیاج و مزرعِ امیدِ تلخ کامان به وادی (هذا ملح اجاج) از جویبار (واسقیناکم ماء فراتاً) سرسبز و سیراب شده، در این اوقات خجسته ساعات، وکیل شرعیِ نوّاب اعلی، حضرت همایون- اعلاه الله و خلّد نفاذ امره- وقف صحیح شرعی لازمِ جازمِ مؤکّدِ موّبد نمود بالعبارة الصحیحة المنطبقة علی قواعد الشرع الشریف و مقتضیاتة قربة إلی الله و طلباً لمرضاتة آنچه در وقت انشاء وقف مذکور منسلک بود در سلک ملک نوّاب کامیاب و آن عبارت اســت از تمامیِ نهر مجدد واقع در اراضی بلده ی طیبه ی حلّه ی سیفیه من اعمال عراق قرب جاری در مجری قدیم بائر که معدود بوده از جمله ی موات من نهر نهر معروف به شط نیل که منشعب اســت از آب فرات و حفر نموده ی وکلای آن اعلی حضرت اســت؛ حفری مملّک شرعی بر مشهدین مقدّسین مطهّرین منوّرین معطّرین مرقدین علّیین علویّین فایقین از روی شرف بر نیّرین و در علوّ قدر بر فرقدین که یکی از آن دو مشهد مقدس معروف اســت به مشهد غروی و آن دیگر مشهورست به حایری.
آن همچو مروه اهل صفا راست مستقر... وین همچو کعبه ی خلق خدا راست ملتجا
ایوان آن چو چرخ برین اســت مرتفع... درگاه این چو کعبه ی دین اســت با صفا
بر فرق چرخ خاک در این به جای تاج... در چشم عقل گرد ره آن چو توتیا
زوّار آن به منزل توفیق راهبر... خدام این به وادی تحقیق رهنما
در طوف آن ز بهر شرف مروه و منا... در باب این (و من دخله کان آمنا)
علی مشرفهما افضل الصلوات و اکمل التسلیمات و وقفیتِ نهر مذکورِ مشهدین منورین قدسْ اساس واقع اســت بر ملاحظه ی اخماس، دو خمس از آن بر مرقد معلای غروی و سه خمس بر مشهد شهادت لوای حایری که محصول و منافع آن صرف شود در مصالح و حوائج مشهدین مقدسین که اهمّ آن عمارت و مرمّت اســت و بعد از آن تهیّه ی فرش و روشنائی از قالی و حصیر و شمع و چراغ و سایر اسباب اضاءت و تنویر و بعد از آن مؤنة دولت مندانی که سعادتِ ازلی و توفیق لم یزلی ممدّ و معاون ایشان گشته، شرف خدمت و ملازمت عتبتین علّیتین به ایشان مفوّض و مرجوع باشد. و هم چنین مصالح جمعی دیگر از اعزه و اشراف که به شرف مجاورت و اعتکاف و ملازمت و مداومت طواف آن سیّدین مستغنیین عن الاوصاف مشرّف شده، به مطالعه ی علوم دینیه و مباحثه ی معارف یقینیّه اشتغال داشته باشند و اقامتِ مراسم اطاعات و عبادات بر دوام و قراءتِ کلامِ ملکِ علّام برحسب آنچه لایق به حال ایشان باشد، از روی عرف و عادت با امتیاز و ترجیحِ اهل تدریس و افاده، و هم چنین مؤن حافظ خزانه ی کتب و مصاحف و امام راتب در صلوات و مؤذّن و خطیب عالم عارف و مَن جری مجراهم به امتیاز مَنْ له نوع من التفوّق و التقّدم.
و آنچه مذکور شد بعد از اخراج حقّ التولیه ی متولّی و حقّ السّعیِ آن کسانی اســت که بودن ایشان جهت ضبط آن سرکار لازم اســت و واجب از ضابط و کاتب و مباشر و محاسب بحسب العرف و العادة بلا نقصان و زیادة و الوکیل الذی أشیر إلیه فیما مضی من الکلام، هو حضرة شیخ الإسلام و البحر القمقام، علم الأعلام الأجل الفضل الهمام، مقتدی طوائف الأنام الاعلم الاقدم و الطود الاشم، حلّال المشکلات، کشّاف المعضلات، قطب فلک العلم و الفتوی، مرکز دائرة الحلم و التقوی، سلطان العلماء المحقّقین، برهان الفقهاء المجتهدین، صاحب التحقیقات الفائقة و التدقیقات الرائقة، کاسر أجنحه أهل الزیغ و الضلال رافعُ رایةِ العلم و الفضل و الکمال، الباذل جهده فی تنقیح الحقائق بقدر الطاقة البشریة، الصارف حدّة فی توضیح الطریقة المرضیة الأثنی عشریة، افضل المتقدّمین و أعلم المتأخّرین، خاتم المجتهدین، وارث علوم سید المرسلین، حارس دین أمیرالمؤمنین و الأئمه المعصومین- صلوات الله و سلامه علیه و علیهم أجمعین- قدوة العلما الراسخین، قبلة الاتقیاء المخلصین، مطاع الأشراف و مخدوم الأعالی، الشیخ زین الملّة و الدّین و الحقیقة و الافادة و الافاضة و الإجلال، علی بن عبدالعالی، لازال کاسمه السّامی علّیاً و بدر قدوة علی فلک الإفاضة و الافادة جلیّاً.
و چون آن وقف همایون در تاریخ سنه ی خمس و ثلثین و تسعمائة سمت صدور یافت، تاریخ آن بر وجه مسطورِ ذیلْ مرقومِ کلک قضا شد:
شاه طهماسب شاه عرش پناه... کعبه ی دین و قبله ی ایمان
پادشاهی که چاکرانش راست... گوی افلاک در خم چوگان
بنده ی بندگان او فغفور... خادم خادمان او خاقان
ساخت نهری روان ز آب فرات... که بود رشک چشمه ی حیوان
تا کند وقف کربلا و نجف... از سر صدق و از ره احسان
سال تاریخ آن خرد می خواست... که نماید عیان به حسن بیان
نهر آب فرات کلک قضا... زد رقم بی زیادت و نقصان
منبع مقاله: حسینی زاده، سیدمحمدعلی، (1380)، اندیشه ی سیاسی محقق کرکی، قم: مؤسسه ی بوستان کتاب، چاپ دوم .