جام جم سرا: میگوید در دوران قدیم رسم بر این بود که گوینده باید صورت سنگین، زیبا، لباس فاخر و خیلی چیزهای دیگر را با خود به همراه داشته باشد؛ اما همه اینها در حال حاضر منسوخ شده است و به هیچ عنوان اینگونه نیست که برای گویندگی خبر یک صدای عجیب و غریب و چشمهای بسیار درشت داشته باشی.
*** باید می رفتم سوپر مارکت باز می کردم
بابان که سال گذشته از خواندن خبر در صداو سیما مرخص و بازنشسته شد، به ویژگیهای یک گوینده خبر اشاره میکند و میگوید: داشتن جذابیت، شادابی، صدای خوب از جمله ویژگیهای یک گوینده خبر است که همه اینها اکتسابی است. وقتی فواد بابان با این چهره و این صدا گوینده شد پس همه میتوانند. ورود من به تلویزیون و رادیو به سالهای قبل برمیگردد زمانی که تست گویندگی از من گرفته شد و من رد شدم. اما چون پدرم گوینده رادیو و کارمند صداوسیما بود با کسی که تست من را گرفته بود، تماس گرفت و گفت چرا پسر من را رد کردید. او نیز گفت من نمیدانستم پسر شماست اما اگر برایش سوپرمارکت باز کنید موفقتر میشود. که من نیز پس از 33 سال به حرف او رسیدم. اگر سوپر مارکت داشتم وضعیتم بهتر بود. اما از همان جا تصمیم گرفتم که من گوینده خواهم شد و هر کسی هم که بخواهد گویندهاش میکنیم.
*** اتفاقات غیرقابل تصور در خواندن اخبار شبانگاهی بابان
این گوینده پیشکسوت خبر به اتفاقاتی که در این سالها بر روی آنتن در حین خواندن خبر برایش پیش آمده نیز اشاره میکند و توضیح میدهد: از این دست اتفاقات فراوان برایم پیش آمده است که هم ناراحتی داشته و هم خنده.
او در یکی از خاطراتی که در حین خواندن خبر برایش پیش آمده بود، خاطرنشان میکند: پشت میز خبر بودم، روی میز دوربین فیلمبردار فراموش کرده بود چرخهای دوربین را قفل کند و پایش را روی قفلش بگذارد که با توجه به شرایطی که پیش آمد، دوربین خود به خود شروع به راه افتادن کرد و از استودیو خارج شد. از طرفی صندلی من هم خوشبختانه دستگیره نداشت. یعنی اصولا صندلی گوینده خبر نباید دستگیره داشته باشد. زمانی که دیدم دوربین شروع به راه افتادن کرد، همانطور در حالت نشسته به اندازه یک متر از جایگاهم خارج شدم و کسی متوجه نشد.
*** حضور 25 ساله بابان در کار ساخت و ساز و کارخانه
بابان در بخش دیگری از صحبتهای خود از پراسترس بودن کار خبر و اینکه یکی از مواردی که باعث شد در این کار پراسترس دوام بیاورد، میگوید: با توجه به اینکه همزمان سه جا کار میکردم 33 سال طول کاری من بود که اگر آن را ضرب در سه کنیم صد و اندی سال میشود. از دیگر کارهای من حضور 25 سالهام در ساخت و ساز بود. همه میگفتند ساخت و ساز همه را پیر میکند اما من میگفتم ساخت و ساز آدمها را جوان میکند و خیلی باحال است و همچنین کارهای دیگر.
او در ادامه میگوید: سالهای سال پنج صبح در کارخانه بودم، سپس به صداوسیما میآمدم و اخبار بامدادی را تا هفت صبح میخواندم. مجدد هفت صبح به کارخانه میرفتم و تا پنج عصر آنجا مشغول به کار بودم. سپس پنج عصر به تلویزیون میآمدم و تا 12 شب اخبار را میخواندم و پس از خواندن اخبار شب ساعت 12 و نیم اخبار رادیو را میخواندم.
*** چرت زدن در حین خواندن اخبار شبانگاهی
این گوینده خبر به شیطنتهایی که پیش از این در حین گویندگی خبر داشته است، اعتراف میکند و میگوید: میخواهم یک رازی را بگویم اما به هیچ کس نگویید. فقط ما و مخاطبان بدانند و دیگر بیرون نرود.
سپس میگوید: ساعت 12 شب با یکی از دوستانمان آقای حسن سلطانی که در حال حاضر گاهی اوقات برنامههای مذهبی را اجرا میکند، خبر میخواندیم. گاهی از شبها یک آقا و یک خانم خبرها را میخواندیم. که پس از آن گفتند 12 شب ممکن است برای خانمها ناامن باشد و دونفر آقا اخبار را میخواندند که خیلی هم لوس بود. زمانی که دو گوینده مرد خبر را میخوانند صدای آنها نزدیک به هم است در حالی که برای تلطیف کردن خبر نیاز به یک گوینده خانم و یک گوینده آقا است.
وی ادامه میدهد: خلاصه هر دوی ما تا ساعت 6 عصر در کارخانه کار میکردیم و بعد به صداوسیما میآمدیم تا اخبار شبانگاهی تلویزیون را بخوانیم. اما ساعت 12 شب هم به رادیو میرفتیم تا اخبار رادیو را بخوانیم. یک خبر من میخواندم و یک خبر حسن سلطانی. در این میان من فکری به نظرم رسید و به حاج حسن گفتم. اینکه وقتی من خبر را میخوانم او چرت بزند و وقتی خبر من تمام شد نوبت به او برسد که خبر بخواند و من بخوابم. که مدتها این کار را میکردیم و در فاصله خبر خواندن میخوابیدیم. اما برای آخرین بار یک بار در وسط خواب حسن سلطانی مرا بیدار کرد. که من از این کار او شاکی شدم و گفتم که چرا من را بیدار میکنی و او گفت تو داری خُر و پُف میکنی و صدا روی آنتن میرود. به جز این اتفاقات، اتفاقات دیگری هم برایمان پیش آمد. گاهی کنار هم مینشستیم و همدیگر را اذیت میکردیم تا ببنیم چه کسی میتواند دوام بیاورد.
*** شیطنتهای بابان برای همکارانش هنگام خواندن خبر
بابان همچنین به خاطره دیگری که با ناصر خویشتندار که در حال حاضر کار دوبله انجام میدهد، اشاره میکند و میگوید: با او نیز خبر میخواندیم. او در حین خواندن خبر من را نیشگون میگرفت و یا زمانی که او خبر میخواند من کاری میکردم که او را بخندانم اما اگر با این کارها چیزی میشد دیگر کارمان تمام بود.
*** خبر را نباید قرائت کرد بلکه باید اجرا کرد
این گوینده پیشکسوت خبر در بخش دیگری از صحبتهایش معتقد است، خبر را نباید قرائت کرد بلکه باید اجرا کرد و میگوید: در کار خبر خیلیها معتقدند باید صرفا خبر را قرائت کرد در صورتی که باید خبر را اجرا کرد نه اینکه صرفا قاری بود. این قالبها را من به فرمان آقا شکاندم. زمانی که خدمت حضرت آقا رسیدیم ایشان گفتند که چرا شما اینگونه خبر میخوانید و همینطور خشک نشستهاید و تکان نمیخورید، یک کمی خودتان را تکان بدهید که من از این موضوع خیلی خوشحال شدم به جهت اینکه دوست داشتم این کار را انجام بدهم اما دست و بالم را بسته بودند. مثل اینکه دست و بال کسی را ببندی و بگویی حالا بدو. خب مشخص است که نمیتواند.
*** انتقاد رهبر نسبت به اجرای خبر
وی در ادامه نسبت به مطالب بالا اشاره میکند: پس از اینکه آقا این نکته را فرمودند مجدد خدمت ایشان رفتیم و زمانی که جویا شدیم نحوه اجرا بهتر شده است، خاطرنشان کردند. کمی بهتر شده است اما باز هم جای کار دارد. سپس بشکن زنان به خانه آمدم و گفتم حالا میدانم چکار کنم! برای اولینبار آن قالب را شکستم. خیلی سخت بود. آن بدعتی که گذاشته بودند و میگفتند نباید تکان بخورید و صاف بایستید تغییر کرد و اکنون الیماشاالله این کار را استفاده میکنیم و از این ور بوم به آن ور بوم افتادهایم.
*** یک گوینده خبر نباید به نقد جبهه بگیرد
وی در بخش دیگری درخصوص ویژگیهای یک گوینده خبر اظهار میکند: یک گوینده خبر نباید نسبت به نقد و یا علیه و یا ضد کسی جبهه بگیرد. اما خبر باید بار خود را داشته باشد و وزانت آن حفظ شود. به اضافه اینکه در ظاهر چهره آن عکسالعمل مثبت نیز از گوینده در هنگام خواندن خبر متساعد شود. این تبسم حتی در مراسم سوگواری و مراسمی که نباید بخندیم متساعد شود و گوینده یک شادابی و جذابیتی از خود نشان بدهد؛ البته این ویژگیها را میشود به صورت اکتسابی کسب کرد اما یک مقدار نیز باید در وجود آدمها باشد که در وجود من فراوان است.
*** تمجید از یک پدر به عنوان یک گوینده بیبدیل
بابان همچنین پدرش را که به عنوان یک گوینده در رادیو سالها فعالیت کرده است یک گوینده بیبدیل میداند و میگوید: پدر من سال گذشته درگذشت. ایشان یک چیزی به عنوان کاروان شعر و موسیقی راه انداخته بود که 450 کاروان شعر موسیقی داشت و هر برنامه او حدود نیم ساعت بود که از رادیو پخش میشد. در واقع برنامه «گلها» از روی «کاروان موسیقی» پدر من درست شد.
وی میگوید: پدر من یک گوینده بیبدیل بود و تاریخ یک همچین چیزی دیگر نشان نمیدهد. من ابتدا فکر میکردم چون پدر من است خیلی دوستش دارم اما نه، او واقعا بینظیر است و واقعا مشابه او اصلا نیامده است.
*** آرزوی فواد بابان برای افتتاح یک شبکه نو پا
فواد بابان که روزهای اخیر در تلویزیون و شبکه نسیم حاضر شده بود درباره این شبکه اظهار نظر میکند: خوشحالم از اینکه به این شبکه جوان، شبکهای که از خبر خبری نیست آمدهام. به هر صورت آرزو میکنم این شبکه شبکه موفقی باشد. روزی که این شبکه در کنار دریاچه زریوار افتتاح شد به اتفاق این برنامه را دیدم که آقای ضرغامی اعلام کرد این شبکه دو ویژگی دارد یکی اینکه شاد است و دیگری پویا و سرگرمکننده است و از خبر هم خبری نیست. به هر حال از دست افرادی مثل ما راحت هستید و برنامههای شاد میبینید.(برترینها)
پاتوقی برای شوخی و خنده و تیکهاندازی و پرورشاندام و افزایش طولنیش تا بناگوش
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - طنز > پیشنیش:
میخواهیم شما را به قول بروبچس سورپرایز کنیم. حاضرید؟
یک... دو... سه...
تمام شدن تابستان و رسیدن پاییز را به همهی کافه نیشگونیها تبریک عرض مینماییم!
همین!
سورپرایز خوبی بود، نه؟ آه نکشید و چپچپ هم به ما نگاه نکنید. درست اسـت که سورپرایزش تکراری بود، ولی خوب بود. اصلاً خوبی سورپرایز به تکراری بودنش اسـت وگرنه ممکن اسـت از تعجب سکته بزنید و اینا...
امیدواریم در فصل مدرسه، هی بهانه نیاورید که به خاطر حجم درسها از خواندن دوچرخه و آمدن به کافه معذورید. چیزها را با هم میکس نکنید. قاطی هم نکنید.
تصویرگریها: مجید صالحی
مواظب آویزهات باش !
نیشخشن: فشنجان! این عکس کیه زدی روی دیوار اتاقت؟
نیشفشن: اگه گفتی؟
نیشخشن: هنرپیشهی جدیده؟
نیشفشن: نه.
نیشخشن: خوانندهی جدیده؟
نیشفشن: نچ.
نیشخشن: مخترع ویندوز، فتوشاپ، واتسآپ، تلگرام، اینستاگرام، گوگلمپ؟
نیشفشن: برو بابا. چرت و پرت نگو. ایشون یکی از شاعران پارسی گوی ایران زمین هستند که سی سال برای زنده نگهداشتن زبان فارسی رنج برده.
نیشخشن: عجبا! یعنی فردوسیه؟ فردوسی خودمون؟
نیشفشن: بله. خود خودشه که از بس حرص خورده کچل شده.
نیشخشن: آخه چرا؟ یعنی کچلی مد شده؟
نیشفشن: نخیر، از وقتی شنیده قراره کتابهای درسی، مخصوصاً زیستشناسی از واژههای نامأنوس و بیگانه، ضدعفونی بشه اینجوری شده.
نیشخشن: یعنی چی؟ منظورت چیه؟
نیشفشن: قراره که به جای کلمههای خارجی از واژههای فارسی استفاده بشه. میخوای چندتا از این واژههای جدید رو بشنوی؟
نیشخشن: بدم نمیآد یهکم بخندم.
نیشفشن: من فقط چندتاش رو میگم، خودت برو بقیهاش رو پیدا کن. از این به بعد به جای فتوسنتز باید بگی فروغآمایی. بهجای آپاندیس بفرمایی آویزه. و بهجای آپاندیسیت یا عفونت آپاندیس، عرض کنی آویز آماس!
نیشخشن: اوخ اوخ اوخ! دیگه نگو! یعنی اگه فردوسی زنده بشه، عااااالی میشه.
نیشفشن: چرا؟
نیشخشن: خب دیگه، باید زبان فارسی رو از دست یه سری واژهی جدید و نامأنوس پاک کنه. یعنی باید سی سال دیگه رنج ببره. احتمالاً آویزهاش آویزآماس میکنه.
«میزرا کافیخان میکسآبادی»
یک ترانهی زیبا از آلبوم «گوشپاک کن را تو دماغت نکن!»
این آلبوم هشتتا ترانه داره که یکی از یکی افتضاحتره. حالا ما آبرومندانهترینش روبراتون انتخاب کردیم. شما هم میتونید خانواده رو از خونه بیرون کنید و این ترانه رو با صدای بلند بخونید.
پینوشت: نواختن ضرب و تنبک روی قابلمه خوشمزهترش میکنه.
شوخی ندارم با شما...
دوپسدوپس دیدیشدیش
دوپسدوپس دیدیشدیش
دل تو دلم نیست بهخدا
شوخی ندارم با شما
لحظهشماری میکنم
بیام پیشت ای ناقلا
دوپسدوپس دیدیشدیش
دوپسدوپس دیدیشدیش
خسته شدم از علافی
خیاطی و قلاببافی
روزای بیبرنامگی
بستنی با طعم کافی
دوپسدوپس دیدیشدیش
دوپسدوپس دیدیشدیش
به زودی اونو میبینم
توی حیاطش میشینم
مثل درخته که باید
میوههاشو خوب بچینم
دوپسدوپس دیدیشدیش
دوپسدوپس دیدیشدیش
دیگه غم دوری بسه
وقتشه کمکم برسه
دستای ما به دست هم
توی کلاس و مدرسه
دوپسدوپس دیدیشدیش
دوپسدوپس دیدیشدیش
«بستنی رومیزی»
قورباغه یا غولباغه؟
شاید این ضربالمثل چندشآور را شنیده باشی که میگه: «قورباغهات را قورت بده!»
خب این ضربالمثل چی میخواد بگه؟
میخواد بگه از فرصتهات استفاده کن؟!
میخواد بگه قورباغه هم مثل مرغ و ماهی خوشمزهاس؟!
میخواد بگه تا میتونی شکمو باش و چیزهای خوشمزه بخور؟!
میخواد بگه برای حفظ محیطزیست باید قورباغهها را قورت داد؟!
میخواد بگه کارهای بدبد نکن؟!
ما که فکر میکنیم این ضربالمثل عمیقتر و پیچیدهتر از این حرفهاست. کافهچی فکر میکنه این ضربالمثل میخواد بگه: زندگی مثل یه بازیه.
اگه میخوای گیماُور نشی، اگه میخوای به مرحلهی بعدی بری، اگه میخوای از این مرحله پاتو بذاری به مرحلهی بعدی، باید «قورباغهات را قورت بدهی.» یکی از این قورباغهها «کنکور» نام داره.
قبلاً میگفتند: «باید غول کنکور را شکست داد.» اما حالا این غول تبدیل به قورباغه شده. حالا شما مواظب باشید یک وقت غول رو قورت ندین.
«فریفرفره»
تن آدمی
حکایت کردهاند که در گذشتههای خیلی دور مردی «آیفونسیکس» داشتندی و به ماسماسک خود نازیدندی و دل دیگران را کباب کردندی.
روزی آیفونسیکس خویش به بازار همی بردندی تا بفروختندی و با پولش آیفونسِون خریدندی.
لیک هر چه داد و هوار کردندی کسی آیفون او را نخریدندی. گویا همه گرسنه بودندی و پولشان به آیفون نمیرسیدندی. مرد پشیمان شدندی و خواست به خانه عزیمت کردندی که ناگهان کسی یقهاش را چسبیدندی.
چون نیک نظر کرد چشمش به چشم گزمه افتادندی. (در زمانهای قدیم که هنوز پلیس اختراع نشده بود، گزمه کار ایشان را انجام دادندی) گزمه او را به محکمه بردندی. قاضی او را بازخواست کردندی.
مرد گفتندی که آیفون را برادرش از آنور آب برایش سوغات آوردندی، ولی مدرکی برای حرفش نداشتندی. پس قاضی وی را به جرم خرید و فروش کالای قاچاق، اول چلاق و سپس به سیاهچال افکندی تا دیگر از این غلطها نکردندی.
تن آدمی شریف اسـت به جان آدمیت
نه همین آیفون زیباست نشان آدمیت
اگر این آیفون زیباست نشان آدمیت
تن آدمی شریف اسـت به جان آدمیت؟!
«نیشانوش»
ما از بوی جوراب خوشمان میآید! سلیقه اسـت دیگر. هر کسی از چیزی خوشش میآید. شاید یکی از بوی نیمروی عسلی خوشش بیاید. یکی از بوی تفالهی آبمیوهگیری خوشش بیاید. به گمانم این کافهچی از بوی جوراب خوشش میآید. چون چندتا کتاب خریده که وقتی میخواند نیشش تا پشت گردنش باز میشود.
دیروز وقتی مشغول مکیدن آب زرشک بود، یواشکی نگاهی به کتابهایش انداختیم. دیدیم حق دارد نیشش این مقدار باز شود. گفتیم به شما هم پیشنهاد کنیم، شاید خواستید نیشگشایی کنید.
«بوی جوراب را قرض نده» عنوان کلی این پنج کتاب اسـت. اما هر کتابی واسه خودش اسمی دارد. مثلاً «عکس یادگاری با تمساح»، «خانهی ببر گرسنه»، «بدترین نویسندگان دنیا»، «مسافری از آینده» و «افسانههای یونان باستان».
این کتابهای خوشمزه دستپخت شهرام شفیعی اسـت که شنیدهایم آشپزیاش حرف ندارد. نیمرو میپزد عینهو باقلوا. رضا مکتبی هم تصویرگرش اسـت که دستپخت او هم حرف ندارد. باقلوا درست میکند، صدرحمت به نیمرو! به هرحال، هر جلد این کتابها را نشر نیستان (22612443) به قیمت 4500تومان منتشر کرده اسـت. نگویید گران اسـت. تقریباً پول یک باقلواست.
«نیش ناشناش»