مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

چوپان کچل

[ad_1]
در زمان‌های قدیم، چوپان کچلی بود که هر روز گاو و گوسفندهای مردم ده را می‌برد به صحرا و می‌چراند و با مزدی که به‌اش می‌دادند، زندگی خودش و مادرش را می‌گرداند. روزی کنار چشمه دختر کدخدا را دید و یک دل نه، صد دل عاشق او شد. دختره به کچل گفت که کمکش کند تا کوزه را رو دوشش بگذارد. چوپان کوزه را رو دوش دختره گذاشت و صورتش را بوسید. دختره به خانه آمد و اتفاقی را که افتاده بود، به مادرش گفت. مادرش که زن عاقل و فهمیده‌ای بود، گفت:‌ «آن کچل بی‌چاره تو را به خیال بد نبوسیده.»
فردا کچل پیش مادرش رفت و گفت: «ننه! من عاشق دختر کدخدا شده‌ام. باید بروی خواستگاریش».
مادرش مات و حیرت زده گفت: ‌«هرکس باید پاش را به اندازه‌ی گلیمش دراز کند. ما فقیر بیچاره‌ها آه در بساط نداریم. ما کجا، دختر کدخدا کجا؟!»
اما کچل پا تو یک کفش کرده بود و حرف خودش را می‌زد. مادر ناچار قبول کرد. تو حیاط کدخدا سنگ بزرگی بود که هرکس می‌خواست برود خواستگاری دختری، رو آن می‌نشست. مادر کچل رفت به خانه‌ی کدخدا و رو سنگ نشست. زن کدخدا وقتی دید که مادر کچل رو سنگ نشسته، فهمید که برای خواستگاری دخترش آمده. یکی از نوکرها را صدا زد و گفت: ‌«اگر از شام دیشب چیزی مانده، کمی بدهید به مادر کچل، دو قران هم به‌اش بدهید تا از اینجا برود.»
نوکر رفت و کمی غذا و دو قران پول به مادر کچل داد. مادره هم دیگر چیزی نگفت و رفت. غروب کچل از صحرا برگشت و از خواستگاری پرسید. مادرش اول کمی پسرش را نصیحت کرد تا از این خیال باطل دست بردارد، اما کچل عصبانی شد و چماق کشید و گفت: «اگر فردا صبح نروی خواستگاری دختر کدخدا، با همین چماق خُرد و خمیرت می‌کنم.»
مادر بیچاره صبح زود بیدار شد و رفت رو تخته سنگ نشست. وقتی زن کدخدا آمد، مادر کچل که زبانش گرفته بود، حرف‌های پسرش را به او گفت. زن کدخدا گفت: «اختیار دختر دست پدرش است. با او صحبت می‌کنم و فردا جوابش را به‌ات می‌دهم.»
شب که شد، کدخدا به خانه آمد و زن ماجرای خواستگاری چوپان کچل را به او گفت. کدخدا که آدم فهمیده‌ای بود، گفت: «ما نباید یک دفعه جوابش کنیم.» فردا که مادر کچل آمد، بگو کدخدا حرفی ندارد، ولی کچل اول باید پول پیدا کند و خانه و زندگی درست کند، بعد بیاید خواستگاری دختر من.»
کچل تا این خبر را شنید، خیلی خوشحال شد و برای پیدا کردن پول سر به بیابان گذاشت. رفت و رفت تا تو راه درویشی را دید. درویش از کچل پرسید: «کجا می‌روی؟ نوکر من می‌شوی؟»
کچل گفت: «البته که می‌شوم.»
درویش گفت: «روزی چه قدر مزد می‌خواهی؟»
کچل گفت: «هرچه بدهی.»
درویش پسره را دنبال خودش راه انداخت. رفتند و رفتند تا رسیدند کنار چشمه‌ای که آب زلالی داشت. اول نان و پنیر و مغز گردو خوردند و بعد درویش رو به کچل کرد و گفت: ‌«تو همین جا بنشین تا من بروم سری به خانه‌ام بزنم و برگردم.»
درویش وردی خواند و وارد چشمه شد و ناگهان غیبش زد. بعد از ساعتی سر و کله‌ی درویش از تو آب بیرون آمد و به کچل گفت: «زود باش راه بیفت. کچل وردی را خواند که درویش به او یاد داده بود. بعد به دستور درویش چشمش را بست و دستش را به او داد. چیزی نگذشت که درویش گفت:‌ «حالا چشم‌هایت را باز کن.»
وقتی کچل چشم‌هایش را باز کرد، باغی دید مثل بهشت و دختری مثل ماه شب چهارده که رو تختی زیر درخت‌ها نشسته بود. درویش کچل را به دست دختر سپرد و کتابی هم به او داد و گفت: «من چهل روز به شکار می‌روم. تو باید تا برگشتن من، این کتاب را به کچل یاد بدهی. طوری که بتواند هم بخواند و هم بنویسد.»
دختر قبول کرد و درویش دور خودش چرخید و از نظر غیب شد. کچل تو مدت کوتاهی آنچه را در کتاب بود، از دختر یاد گرفت. روزی دختر به کچل گفت: «اگر پدرم بفهمد که تو این کتاب را خوب یاد گرفته‌ای، روزگارت را سیاه می‌کند. وقتی پدرم برگشت و از این کتاب سؤال کرد، همه را وارونه جواب بده.»
پس از چهل روز درویش آمد و از دختر پرسید: «کچل خوب یاد گرفته یا نه؟»
دختر گفت: «این دیگر چه آدم کودن و خرفتی است. اصلاً هیچ چیز حالی‌اش نمی‌شود.»
درویش انگشتش را گذاشت روی حرف الف و از کچل پرسید: «این چیست؟»
کچل گفت: «ب».
باز درویش حرف دیگری پرسید و کچل اشتباهی جواب داد. درویش پنجاه سکه به کچل داد و گفت: «تو آن کسی نیستی که من فکر می‌کردم. به درد ما نمی‌خوری. برو به سلامت.»
کچل که همه چیز را یاد گرفته بود، از باغ بیرون آمد و راه افتاد به طرف خانه‌اش. تا رسید، سکه‌ها را داد به مادرش و گفت: «عمله و بنا خبر کن و خانه‌ای بساز.»
کچل از خانه بیرون رفت و شب برگشت و به مادرش گفت: «ننه! من فردا صبح به شکل شتری درمی‌آیم. تو افسارم را بگیر، ببر بازار و به صدتومان بفروش، نه کم‌تر و نه بیشتر.»
صبح مادرش همین کار را کرد. آفتاب که غروب کرد، مادر کچل دید که پسرش به خانه برگشت. فردا کچل به شکل اسبی درآمد و مادرش او را به بازار برد تا به هزار تومان بفروشد. تاجری چشمش به اسب افتاد و از آن خوشش آمد. پرسید: «پیرزن! قیمت اسبت چند است؟»
گفت: «هزار تومان.»
تاجر گفت: «من صد تا اسب دارم و هیچ کدام را بیش تر از سی چهل تومان نخریده‌ام. اسب تو بیشتر از صد تومان نمی‌ارزد.»
پیرزن گفت: «این اسبی است که ظرف یک ساعت به هر جایی از دنیا بخواهی، می‌رود و برمی‌گردد.»
تاجر گفت: «اگر این طور باشد، من به دو هزار تومان می‌خرمش».
بعد پیرزن را به خانه برد و به زنش گفت: «خاگینه‌ای درست کن.»
زن تاجر خاگینه پخت. تاجر آن را تو قابلمه گذاشت و نامه‌ای نوشت و داد به دست یکی از نوکرهایش و به او گفت:‌ «این قابلمه و نامه را ببر به شهر روم برای برادرم. جواب نامه را هم بگیر و بیار.»
نوکر سوار اسب پیرزن شد. هنوز خوب رو زین جا نگرفته بود که خودش را تو شهر غریبی دید. پرسید: «اینجا کجاست؟»
گفتند: «شهر روم».
نوکر رفت به نشانی برادر تاجر و قابلمه‌ی خاگینه و نامه را به او داد. برادر تاجر نامه را خواند و جوابی به برادرش نوشت. نوکر سوار اسب شد و در یک چشم به هم زدن رسید پیش اربابش. تاجر هزار و پانصد تومان به پیرزن داد و صاحب اسب شد. چند روز گذشت. روزی تاجر به طویله رفت تا اسب را ببیند. دید اسب پوزه‌اش را به سوراخی رو دیوار می‌مالد. کم کم پوزه‌اش باریک شد و رفت توی سوراخ. بعد سر و گردن و کمر اسب تو سوراخ رفت. تاجر و نوکرش هرچه تقلا کردند تا اسب را نگهدارند، نتوانستند. کم کم وارد سوراخ شد و از چشم آنها گم شد. کچل بعد از چند روز برگشت و مادرش از دلواپسی درآمد. کچل به مادرش گفت:‌ «من فردا به شکل قوچی درمی‌آیم، تو مرا به بازار ببر و بفروش، اما مواظب باش که زنجیر مرا نفروشی.»
صبح پیرزن زنجیر قوچ را گرفت و راهی بازار شد. آنجا درویش قوچ را دید و به پیرزن گفت:‌ «قوچ را چند می‌فروشی؟»
پیرزن گفت:‌«بیست تومان.»
درویش گفت: «بیا این بیست تومان را بگیر. سر زنجیر را بده به من.»
پیرزن گفت: «زنجیر را لازم دارم. فروشی نیست.»
بعد از اصرار زیاد، درویش ده تومان هم برای زنجیر داد و پیرزن گول خورد و زنجیر را داد دست او. درویش غضبناک و ناراحت رفت تا رسید به همان چشمه و از تو باغ سر درآورد و تا دختر را دید، گفت: «ای دختر بدجنس گیس بریده! تو به من دروغ گفتی. حالا به هر دوتان می‌فهمانم که کسی نمی‌تواند به من دروغ بگوید. برو آن کارد را بیار.»
دختر رفت و به جای کارد کوزه آورد. درویش عصبانی شد و زنجیر را ول کرد تا خودش برود و کارد بیاورد، که قوچ به شکل کبوتری درآمد و پرواز کرد. درویش هم به شکل باز درآمد و دنبالش کرد. چیزی نمانده بود باز به کبوتر برسد، که کبوتر به شکل دسته گلی درآمد و افتاد جلو دختر تاجری که کنار حوض خانه‌شان نشسته بود. باز هم به شکل درویشی درآمد و در خانه‌ی تاجر را زد و گفت که آن دسته گل مال اوست. دختر گفت:‌ «این دسته گل قشنگی است. به جای آن صد تومان به‌ات می‌دهم.»
درویش قبول نکرد. دختر هم عصبانی شد و دسته گل را به طرف درویش پرت کرد. دسته گل تا به زمین خورد، تبدیل شد به مشتی ارزن. درویش هم به صورت خروس درآمد و شروع کرد به خوردن ارزن‌ها. غیر از یک دانه ارزن که لای برگ‌های گلی افتاده بود، بقیه را خورد. ناگهان آن یک دانه ارزن به شکل شغالی درآمد و خروس را بلعید. دختر و نوکرهایش با حیرت همه چیز را نگاه کردند. تاجر تا شغال را دید، گفت: «شغال را بگیرید. نوکرها شغال را گرفتند. ناگهان شغال به شکل چوپان کچل درآمد. مرد تاجر بعد از این که ماجرای کچل را شنید، گفت: ‌«من خودم وسیله‌ی عروسی تو را با دختر کدخدا فراهم می‌کنم.»
بعد از چند روز بساط عروسی کچل چوپان و دختر کدخدا برپا شد. و از روز بعد کچل با سرمایه‌ای که داشت، از چوپانی دست کشید و مشغول کاسبی شد.

پی‌نوشت‌ها

بازنوشته‌ی افسانه‌ی چوپان کچل. رجوع شود به کتاب افسانه‌های آذربایجان، گردآوری نورالدین سالمی، صص 161-166. روایت‌های دیگری از این افسانه موجود است. از جمله پسر خارکن و ملابازرجان در کتاب گل به صنوبر چه کرد، گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی، 349-338 و خواجه بوعلی در کتاب افسانه‌های کهن ایران، تألیف صبحی مهتدی، صص 619-620.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن صفحات فرهنگی …با آل علی هر که در افتاد ، ور افتاد با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت سایت سارا شعر ادبیات عامیانه معروفترین ضرب …نخستین مطلب معروفترین ضرب المثل ها و کنایات فارسی به ترتیب حروف الفبا ضرب المثل ها دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید زبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسیزبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسی آریا ادیب هنگامی‌که به سازمان خانواده و زبان و ادبیات فارسی فولکلور ایران، توده شناسیزبان و ادبیات فارسی فولکلور ایران، توده شناسی آریا ادیب تـکــسـتـــــــــــــز تـکــسـتـــــــــــــز تـکــسـتـــــــــــــز کد اهنگ برای اینترنت دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید حداقل سالی یکبار سرتون رو کچل کنید نوایِ نیِ چوپان حداقلسالییکبار نوایِ نیِ چوپان گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی حداقل سالی یکبار سرتون رو کچل کنید روستای سنگین اباد روستایسنگیناباد قله پریشان قله کوه پر یشان کوه چوپان کچلشاوانه که کچل و دختر جادوگر کچل از صبح تا شب توی خانه لم می‌داد و می‌خوابید از این جهت به ناچار چوپان ده شدم و تک و کچل و شیطان کچلوشیطان مسیر جاری صفحه اصلیمقالاتفرهنگ و اندیشهشعر و ادبداستانکچل و شیطان سایت سارا شعر ادبیات برای عموم داستان های مثنوی به نثر یک مرد کچل طاس از خیابان می‌گذشت سرش صاف صاف بود یک چوپان به نام اویس قرنی در یمن دانلود بازی های کامپیوتر بازی های دانلود بازی برای کامپیوتر دانلود رایگان بازی کامپیوتر دانلود بازی های کامپیوتر دانلود روستای سورچه عبدالباقی خان چهاردولی روستایسورچه کوه چوپان کچلشاوانه که باستان شناسی، تاریخ هنر و معماری اسلامی ساختار اجتماعی در این نوع قصه ها اغلب شخصیت اصلی داستان را یک فرد عامی مانند کچل ، چوپان ، خیاط ، یتیم و … مطالب احساسی و جالب داستانهای افسانه ای داستانهایافسانهای کچل مم سیاه هم پیغام فرستاد که «تا حالا هر چه گفتی گوش کردیم و هر دستوری دادی انجام چوپان تا حالا عاشق شدی چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از به کچل شدن


ادامه مطلب ...

موفقیتِ مردهای کچل

[ad_1]

وب‌سایت پنجره خلاقیت: آیا می‌خواهید که باهوش‌تر، تاثیرگذارتر، تحصیل‌کرده‌تر و صادق‌تر به نظر بیایید؟ کچل شوید.


وایکینگ‌ها زمانی از مدفوع غاز استفاده می‌کردن تا کچلی را درمان کنند. پزشکان یونان باستان نیز باور داشتند که بهترین روش درمان کچلی، مدفوع پنگوئن است که با ترب کوهی، زیره سبز و گزنه مخلوط شده باشد.

یکی از دستور غذاهای مصر باستان که قدمت آن به ۵ هزار سال پیش برمی‌گردد، حاوی دستورالعمل‌های عجیبی برای درمان طاسی است: نخست تیغ‌های جوجه‌تیغی را بسوزانید؛ سپس آن‌ها را در روغن با عسل، مرمر سفید و خاک سرخ غوطه‌ور کنید و اندکی خرده ریز دیگر هم بدان بیفزایید و مقادیر زیادی از آن را آزادانه بر روی محلی که کم مو شده است، بمالید و تاثیر شگفت‌انگیز آن را مشاهده کنید! اما آیا همه این‌ها چاره‌ساز است؟

کچل‌ها در تاریخ


درست از زمانی که مردان به آیینه دسترسی پیدا کردند و توانستند ببیند که کم‌مویی چه تاثیری بر ظاهر آن‌ها می‌گذارد، کچلی هم به مشکلی بزرگ و لاینحل تبدیل شد.

ژولیوس سزار یکی از مردانی بود که وسواس بیمارگونه‌ای برای باز گرداندن موهایش داشت و در این مسیر از هیچ کاری هم کوتاهی نکرد. تاج برگ زیتونی که ژولیوس بر سرش می‌گذاشت، بیش‌تر از آنکه به سنت روم باستان برگردد، تلاشی بود در راستای پوشاندن سر کم‌موی سزار. زمانی که سزار با کلئوپاترا آشنا شد، تقریباً تمام موهایش را از دست داده بود.

آخرین تلاش مذبوحانه برای نجات موهای ژولیوس را کلئوپاترا انجام داد، سلطانه مصری درمان خانگی عجیبی متشکل از لاشه موش زمینی، دندان اسب و روغن خرس را برای سزار رومی تجویز کرد.

اما با همه اینها، این درمان هم افاقه نکرد و سزار نیز درست مانند بسیاری دیگر از مردان گذشته و آینده مثل سقراط، ناپلئون، ارسطو، گاندی، داروین، چرچیل، شکسپیر و سینوهه –که البته علیرغم تجویز مدفوع پنگوئن کچل شده بود و طاسی هم عنوانی بود که پس از وی شهرت پیدا کرد- برای همیشه کچل شد.

البته سزار مثل خیلی از افراد طاس، موهای پرپشتی در پشت سرش داشت و آن‌ها را بلند می‌کرد و از طریق شانه به جلوی فرق سرش می‌کشید. این شیوه که از آن تحت عنوان «توهم یک ظاهر طراحی شده» یاد می‌شود، روشی بود که حتی امروز هم کاربرد زیادی در میان اکثر افراد طاس دارد.

هزاران سال گذشته و ما از زمان تاج برگ زیتون و ساخت معجون‌های عجیب و غریب پرهزینه فاصله گرفته و به جای آن‌ها دست به دامان انواع کرم‌ها، شربت‌های نیروبخش و شامپوها و انواع داروها و حتی روش‌های مختلف جراحی شده‌ایم.

امروز شما می‌توانید به کلینیک‌های تقویت و کاشت مو مراجعه کنید و در مورد مشکلات کم‌مویی‌تان حتی با پزشک مشورت کنید. مقالات علمی متعددی درباره کچلی چاپ شده و حتی نام علمی تحت عنوان (Androgenic alopecia) هم برای آن تعریف شده است. اما آیا مشکل حل شده؟ خیر


آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟

ژولیوس سزار هم طاس بوده و هم موفق. تاج برگ زیتون تلاشی بوده برای پوشاندن سر طاس او.


طاسی پرهزینه

آمارها نشان می‌دهد که هر ساله در سرتاسر دنیا، رقمی در حدود ۲.۷ میلیارد یورو صرف مشکل کم‌مویی و طاسی می‌شود و این رقم بیش از کل بودجه ملی کشوری مثل مقدونیه یا همانطور که بیل گیتس سال پیش اشاره کرد، به شکل معناداری بیش از آن هزینه‌ای است که ما صرف کنترل بیماری مانند مالاریا می‌کنیم (یادآوری: رقم اختصاص داده شده به کنترل بیماری مالاریا، همانطور که بیل گیتس سال گذشته اشاره کرد، سالانه تنها ۲۰۰ میلیون دلار برابر با ۱۵۴ میلیون یورو است).

البته یک مشکل دیگر که درمان‌های امروزی با خود به ارمغان آورده‌اند، تاثیرات جانبی ناخوشایند ناشی از برخی مواد تشکیل‌دهنده درمانی است. فیناستراید دارویی است که بخصوص برای درمان ریزش مو در آقایان کاربرد دارد، فروش این دارو در سال ۲۰۱۴ میلادی رکورد ۲۶۴ میلیون دلار (۲۰۴ میلیون یورو) را شکست. در عین حال کاشت مو هم مشکلات خاص خود را دارد و توانسته اشک آقایان را دربیاورد. جامعه بین‌المللی جراحی احیاء مو بر اساس تحقیقی که در سال ۲۰۰۹ میلادی انجام شد، اعلام کرد که تقریباً ۶۰ درصد از مردان تمایل دارند که بجای داشتن پول یا حتی دوست، موی کامل بر سر داشته باشند.


در دنیا سالیانه میلیاردها دلار صرف درمان طاسی می‌شود.

آیا ما همه راه را اشتباه رفته‌ایم؟


شواهد زیادی در دست است که نشان می‌دهد، کچلی یک اتفاق تکاملی خیلی منحصربفرد نیست اما دلایل خاص خودش را هم دارد. مردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می‌شوند. در حقیقت جمجمه براق به آن‌ها کمک می‌کند که نه‌تنها از نظر ظاهری جذاب‌تر باشند بلکه در عین حال نوعی حالت ناجی مانند هم پیدا کنند.

در مقابل یکسری شایعات درباره افراد طاس بر سر زبان‌هاست که بهتر است همینجا به مهم‌ترین آن‌ها خاتمه بدهیم:

نخست اینکه برخلاف باور عمومی، مردان کچل مردانگی بیش‌تر یعنی سطوح تستوسترونی بالاتر ندارند علیرغم اینکه بازوها، پاها و بالاتنه آن‌ها اغلب موی بیش‌تری دارد.

واقعیت امر این است که شاید به دلیل تمام دلهره و استرسی که در حول و حوش مساله طاسی وجود دارد، ما انسان‌ها مدت زمان مدیدی را هم به خطا رفته‌ایم. باورهای اشتباه در مورد طاسی کم نیست: ارسطو زمانی تصور می‌کرد که کچلی به دلیل روابط جنسی بوجود می‌آید. در زمان روم باستان، سربازانی که کچل بودند را مجبور می‌کردند که کلاه‌خودهای آهنی بر سرشان بگذارند و به همین دلیل همیشه در برابر سایر هم‌قطارانشان خجل بودند.

تئوری‌های بعدی هم عجیب و غریب بودند، بعنوان مثال یک فرضیه مبنی بر این بود که خشکی سر علت اصلی طاسی است! فرضیات عجیب بعدی هم آلودگی هوا و آرایش اشتباه موی سر را مقصر قلمداد کردند.


آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟

تا برای هزاران سال باورهای نادرستی درباره‌ی علت طاسی وجود داشت.

پس مشکل از کجا نشات می‌گیرد؟ در سال ۱۸۹۷ میلادی موجی از ترس جامعه جهانی را در برگرفت و آن هم زمانی بود که یک متخصص پوست و موی فرانسوی اعلام کرد که متهم اصلی طاسی مردان را کشف کرده است: یک میکروب

این فرضیه اشتباه را یک پزشک متخصص پوست و موی فرانسوی بر سر زبان‌ها انداخت، زمانی که علت این مشکل را نوعی میکروب عنوان کرد. پس از آن تا مدت‌ها سلمانی‌ها مجبور بودند که کلیه وسایل‌شان را بخوبی با الکل و آب جوش ضدعفونی کنند و افراد خانواده‌ای هم که یک فرد طاس داشتند، اجازه استفاده از شانه یا سایر وسایل شخصی دیگران را نداشتند.

اما دوران همه این فرضیات گذشته و ما امروز می‌دانیم که کچلی به دلیل یک هورمون خاص جنسی و آنتروژن (که باعث تحریک، کنترل، توسعه و یا نگهداری خصوصیات نرینگی در مهره‌داران می‌شود) موسوم به دی‌هیدروتستوسترون رخ می‌دهد.

زمانی که نوزاد در داخل رحم مادر قرار دارد، این هورمون نقش مهمی در تکامل آلات تناسلی ایفاء می‌کند. اما در افراد بالغ مستعد، در عمل باعث می‌شود که فولیکول‌های مو تضعیف بشوند یا از نظر عامیانه آب بروند. تاثیر درازمدت دی‌هیدروتستوسترون این است که موهای سر مردان را کوتاه و خیلی نرم می‌کند یعنی تقریباً درست شبیه آن چیزی که شما در موی کودکان می‌بینید.

حساسیت‌های افراد طاس


از آنجایی که دی‌هیدروتستوسترون در اصل محصول تستوسترون است، خیلی‌ها تصور می‌کنند که تستوسترون بیش‌تر، به معنای دی‌هیدروتستوسترون بیش‌تر و بالطبع کم‌مویی بیش‌تر است. در واقع شما تنها به مقادیر ناچیزی از این هورمون نیاز دارید تا پروسه کچل شدن آغاز شود اما آنچه که کچل‌ها را از سایرین متمایز می‌کند، حساسیت و آسیب‌پذیری فولیکول موهایشان است که آن را از مادران‌شان به ارث می‌برند.

این مساله وراثت سوژه بسیار مهمی است. در حدود ۲۵ الی ۳۰ درصد از مردان، زمانی که به ۳۰ سالگی می‌رسند یعنی خیلی قبل‌تر از زمانی که طول عمر باروری آن‌ها به اتمام برسد، درجاتی از کم‌مویی را تجربه می‌کنند. حالا یک سوال دیگر پیش می‌آید؟ کچلی اتفاقی است که در تمام دنیا شایع است، اگر کچل شدن تا این اندازه بد است، پس چرا از بین نمی‌رود؟ پاسخ رایج به این سوال این است که برعکس باور عموم مردم، کچلی می‌تواند مفید هم باشد. اما چطور؟ و چرا این اتفاق تنها برای مردان می‌افتد؟

یک متخصص پوست و مو به نام فرانک موسکارلا(Frank Muscarella)  در این‌باره می‌گوید: «به طور طبیعی وقتی جنس نر ویژگی و خصوصیتی دارد که جنس ماده فاقد آن است، آن ویژگی را بعنوان یک نشانه قلمداد می‌کنند. در طبیعت طاووس نر بوسیله‌ی دم زیبای خود می‌تواند جنس ماده را بخود جذب کند و این در اصل یک نشانه است که از آن تحت عنوان تفاوت ظاهری جنس نر و ماده (Sexually dimorphic) یاد می‌شود.

مشابه این قضیه در مورد مردان طاس هم وجود دارد، به عبارت دیگر تاریخ نشان داده که مردان کچل به نوعی غالب‌ هستند و فرصت‌های بیش‌تری هم دارند یعنی در اصل می‌توان اینطور تفسیر کرد که این ویژگی در انسان‌ها ریشه تکاملی دارد».

تازه‌ترین تحقیقات پژوهشگرانی همچون موسکارلا و همکارانش که از سال ۲۰۰۹ میلادی تاکنون روی این موضوع کار می‌کنند، نشان داده که مردان کچل اغلب در رده افراد باهوش‌تر، داناتر، تحصیل‌کرده‌تر، دارای موقعیت اجتماعی بهتر، صادق‌تر و مهربان‌تر جای می‌گیرند و به همین دلیل به نوعی جذابیت خیلی بیش‌تری هم دارند.

یک مساله دیگر که در مورد دی‌هیدروتستوسترون جای تعمق دارد، نقش آن در رشد غده پروستات در نوزادان است، در نتیجه شاید چندان هم بی‌معنی نباشد که برخی تصور می‌کنند این مساله می‌تواند منجر به رشد تومورها در بزرگسالی شود. سرطان پروستات و کچلی در اصل هر دو ریشه حساسیت هورمونی دارند و اغلب در افراد یک خانواده شایع هستند. در اوایل سال میلادی ۲۰۱۶ نتیجه یکسری تحقیقات نشان داد که کچل‌ها نسبت به سرطان‌های حاد پروستات به نوعی آسیب‌پذیرتر هستند و این بیماری است که سالانه ۳۰۰ هزار مورد مرگ را در پی دارد.

درست است که این بُعد مساله کمی نگران‌کننده است اما باز هم جای امیدواری برای افراد طاس وجود دارد: می‌دانید که سطوح کم ویتامین D که علت آن اغلب تماس نداشتن با نور خورشید است، یکی از عواملی است که خطر سرطان پروستات را افزایش می‌دهد. اما همانطوری که لابد از افراد طاس زیاد شنیده‌اید، آن‌ها در عمل بیش‌تر از سایرین از نور خورشید بهره می‌گیرند. حال پرسش اینجاست که آیا کچلی بدین علت شایع شده که بتواند تاثیرات مرگبار دی‌هیدروتستوسترون را کاهش دهد؟

پیتر کابای(Peter Kabai)  از دانشگاه ایستوان(Istvan University)  لهستان در این‌باره می‌گوید: «ده‌ها هزار سال قبل در اروپا طاسی کمک کرد تا افرادی که اشعه UV بیش‌تری جذب می‌کنند، میزان ویتامین D بیش‌تری هم تولید کنند. در اصل همه چیز به همین ویتامین D برمی‌گردد یعنی چیزی که اغلب در بدن انسان‌ها کافی نیست.

تحقیقات نشان می‌دهد افرادی که در زمان بیماری پروستات این ویتامین را دریافت می‌کنند، امید بیش‌تری هم برای بهبود دارند. در اصل درست است که افراد طاس نسبت به بیماری سرطان پروستات آسیب‌پذیرتر هستند اما خود همین طاسی به آن‌ها در کاهش میزان خطر نیز کمک می‌کند».

نتیجه یک تحقیق دیگر هم در مورد افراد طاس نشان می‌دهد مردانی که تا پیش از سن ۳۰ سالگی موهایشان شروع به کم شدن می‌کند، بیش از ۴۵ درصد کم‌تر احتمال دارد که به بیماری سرطان حاد پروستات مبتلا شوند. حال همه مواردی که گفته شد را کنار هم می‌گذاریم.

مجموع موارد نشان می‌دهد که برخلاف باور عمومی مردم، طاسی تا به آن اندازه هم چیز بدی نیست پس شاید زمان آن فرارسیده که درمان‌های عجیب و غریب را برای درمان کم‌مویی و کچلی کنار گذاشته و برای طاسی همان ارزشی را قایل باشیم که خصوصیات منحصربفردش برای آن به ارمغان آورده است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


16 ا کتبر 2016 ... موفقیتِ مردهای کچل. مردان طاس در ظاهر بیشتر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی میشوند. در حقیقت جمجمه براق به آنها کمک میکند که ...آگهی تبلیغاتی در دیوار, سایت دیوار, تبلیغ در سایت دیوار, کسب وکارهای آنلاین آکاایران: پای دیوار به افغانستان باز شد آکاایران اگر یکی از معیارهای موفقیتِ کسب ...17 ا کتبر 2016 ... مردان طاس در ظاهر بیشتر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی میشوند. در حقیقت جمجمه براق به آنها کمک میکند که نهتنها از نظر ظاهری ...تکنیک های موفقیت برای زندگی بهتر ... حس زنان به مردان کچل چگونه است؟ ... مردهای کچل زیادی را میبینید که موهای یک طرف را بهسمت دیگر سرشان شانه میزنند که واقعاً ...موفقیتِ مردهای کچل. وبسایت پنجره خلاقیت: آیا میخواهید که باهوشتر، تاثیرگذارتر، تحصیلکردهتر و صادقتر به نظر بیایید؟ کچل شوید. وایکینگها زمانی از مدفوع ...15 ژوئن 2015 ... راز خوش تیپ شدن مردهای کچل و کم مو. ... TAGاصلاح مردان رشد مو مردهای کچل مردهای کم مو · Facebook · Twitter ... ۵ توصیه موفقیت پایدار یک کارآفرین.29 Mar 2016 ... As any man knows, this can be a major knock to confidence with many men throwing away lots of cash in the pursuit of a cure. Indeed, the ...Bald Young Man Portrait Success Hands Up - Download From Over 47 Million High Quality Stock Photos, Images, Vectors. Sign up for FREE today. Image: ...


کلماتی برای این موضوع

موفقیتِ مردهای کچل موفقیتِمردهایکچلمردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می‌شوند در موفقیتِ مردهای کچل بدندیدموفقیتِمردهایکچلمردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می‌شوند در موفقیتِ مردهای کچل مردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می‌شوند در موفقیت مردهای کچل آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ …موفقیتمردهایکچلموفقیت مردهای کچل آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟مردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش موفقیتِ مردهای کچل لینک بعدی صفحه نخست لینکدونی سایت بهترین کتاب های جهان لینک قبلی موفقیتِ مردهای کچل موفقیتِ مردهای کچل مردان طاس در نما بیش تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ پرتال جامع تایاموفقیتآیامردهایکچلموفق‌ترمردان طاس در ظاهر بیش‌تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می‌شوند در موفقیتِ مردهای کچل موفقیتِمردهایکچلمطالب مرتبط همزمان با برگزاری آیین اختتام نخستین جشنواره خادمین شهر، همکاران سازمان موفقیتموفقیتِ مردهای کچل مجله اینترنتی …مجله اینترنتی کهلیک مجله ای برای تمامی سلیقه ها سبک زندگی، سرگرمی موفقیتِ مردهای کچل برترین ها خبر فارسیوب سایت پنجره خلاقیت آیا می خواهید که باهوش تر، تاثیرگذارتر، تحصیل کرده تر و صادق تر آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ مجله پنجره خلاقیت…کچل شوید وایکینگ‌ها زمانی از مدفوع غاز استفاده می‌کردن تا کچلی را درمان کنندآیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ آیا آن‌ها در جامعه به …مقالهآیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ کچلی مردهای کچل موفقیت خانم ها چه حسی به مردان کچل دارندمردهای کچل زیادی را می‌بینید که موهای یک طرف را به سمت دیگر سرشان شانه می‌زنند که آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟مردهایکچلموفق‌ترهستندآیا مردهای کچل موفق نخست اینکه برخلاف باور عمومی، مردان کچل مردانگی بیش‌تر خانمها چه حسی به مردان کچل دارند؟ مردمانمردهای کچل زیادی را می‌بینید که موهای یک طرف را به سمت دیگر سرشان روشهای موفقیتآیا مردهای کچل موفق تر هستند؟ آکامردان طاس در ظاهر بیش تر باهوش، غالب و دارای موقعیت اجتماعی ممتاز تلقی می شوند در آنچه از افراد طاس نمی دانیدآیا مردهای کچل موفق تر …سلامتکچل‌ها در تاریخ درست از زمانی که آنچه از افراد طاس نمی دانیدآیا مردهای کچل آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟ پرسیارآیا مردهای کچل موفق‌تر دانشجوی نمونه دانشگاه آزاد اسلامی از موفقیت خود می گوید آیا مردهای کچل موفق‌تر هستند؟اخبار کراول بلاگ با سامانه قدرتمند کراول بلاگ پیش از بقیه مطالب جدید را مشاهده کنید آیا مردهای کچل موفق تر هستند؟ مردان طاس در ظاهر …آیامردهایکچلموفقهستندآیا مردهای کچل موفق تر هستند؟ مردان طاس در ظاهر بیش تر باهوش، غالب و دارای موقعیت


ادامه مطلب ...

چوپان کچل

[ad_1]
در زمان‌های قدیم، چوپان کچلی بود که هر روز گاو و گوسفندهای مردم ده را می‌برد به صحرا و می‌چراند و با مزدی که به‌اش می‌دادند، زندگی خودش و مادرش را می‌گرداند. روزی کنار چشمه دختر کدخدا را دید و یک دل نه، صد دل عاشق او شد. دختره به کچل گفت که کمکش کند تا کوزه را رو دوشش بگذارد. چوپان کوزه را رو دوش دختره گذاشت و صورتش را بوسید. دختره به خانه آمد و اتفاقی را که افتاده بود، به مادرش گفت. مادرش که زن عاقل و فهمیده‌ای بود، گفت:‌ «آن کچل بی‌چاره تو را به خیال بد نبوسیده.»
فردا کچل پیش مادرش رفت و گفت: «ننه! من عاشق دختر کدخدا شده‌ام. باید بروی خواستگاریش».
مادرش مات و حیرت زده گفت: ‌«هرکس باید پاش را به اندازه‌ی گلیمش دراز کند. ما فقیر بیچاره‌ها آه در بساط نداریم. ما کجا، دختر کدخدا کجا؟!»
اما کچل پا تو یک کفش کرده بود و حرف خودش را می‌زد. مادر ناچار قبول کرد. تو حیاط کدخدا سنگ بزرگی بود که هرکس می‌خواست برود خواستگاری دختری، رو آن می‌نشست. مادر کچل رفت به خانه‌ی کدخدا و رو سنگ نشست. زن کدخدا وقتی دید که مادر کچل رو سنگ نشسته، فهمید که برای خواستگاری دخترش آمده. یکی از نوکرها را صدا زد و گفت: ‌«اگر از شام دیشب چیزی مانده، کمی بدهید به مادر کچل، دو قران هم به‌اش بدهید تا از اینجا برود.»
نوکر رفت و کمی غذا و دو قران پول به مادر کچل داد. مادره هم دیگر چیزی نگفت و رفت. غروب کچل از صحرا برگشت و از خواستگاری پرسید. مادرش اول کمی پسرش را نصیحت کرد تا از این خیال باطل دست بردارد، اما کچل عصبانی شد و چماق کشید و گفت: «اگر فردا صبح نروی خواستگاری دختر کدخدا، با همین چماق خُرد و خمیرت می‌کنم.»
مادر بیچاره صبح زود بیدار شد و رفت رو تخته سنگ نشست. وقتی زن کدخدا آمد، مادر کچل که زبانش گرفته بود، حرف‌های پسرش را به او گفت. زن کدخدا گفت: «اختیار دختر دست پدرش است. با او صحبت می‌کنم و فردا جوابش را به‌ات می‌دهم.»
شب که شد، کدخدا به خانه آمد و زن ماجرای خواستگاری چوپان کچل را به او گفت. کدخدا که آدم فهمیده‌ای بود، گفت: «ما نباید یک دفعه جوابش کنیم.» فردا که مادر کچل آمد، بگو کدخدا حرفی ندارد، ولی کچل اول باید پول پیدا کند و خانه و زندگی درست کند، بعد بیاید خواستگاری دختر من.»
کچل تا این خبر را شنید، خیلی خوشحال شد و برای پیدا کردن پول سر به بیابان گذاشت. رفت و رفت تا تو راه درویشی را دید. درویش از کچل پرسید: «کجا می‌روی؟ نوکر من می‌شوی؟»
کچل گفت: «البته که می‌شوم.»
درویش گفت: «روزی چه قدر مزد می‌خواهی؟»
کچل گفت: «هرچه بدهی.»
درویش پسره را دنبال خودش راه انداخت. رفتند و رفتند تا رسیدند کنار چشمه‌ای که آب زلالی داشت. اول نان و پنیر و مغز گردو خوردند و بعد درویش رو به کچل کرد و گفت: ‌«تو همین جا بنشین تا من بروم سری به خانه‌ام بزنم و برگردم.»
درویش وردی خواند و وارد چشمه شد و ناگهان غیبش زد. بعد از ساعتی سر و کله‌ی درویش از تو آب بیرون آمد و به کچل گفت: «زود باش راه بیفت. کچل وردی را خواند که درویش به او یاد داده بود. بعد به دستور درویش چشمش را بست و دستش را به او داد. چیزی نگذشت که درویش گفت:‌ «حالا چشم‌هایت را باز کن.»
وقتی کچل چشم‌هایش را باز کرد، باغی دید مثل بهشت و دختری مثل ماه شب چهارده که رو تختی زیر درخت‌ها نشسته بود. درویش کچل را به دست دختر سپرد و کتابی هم به او داد و گفت: «من چهل روز به شکار می‌روم. تو باید تا برگشتن من، این کتاب را به کچل یاد بدهی. طوری که بتواند هم بخواند و هم بنویسد.»
دختر قبول کرد و درویش دور خودش چرخید و از نظر غیب شد. کچل تو مدت کوتاهی آنچه را در کتاب بود، از دختر یاد گرفت. روزی دختر به کچل گفت: «اگر پدرم بفهمد که تو این کتاب را خوب یاد گرفته‌ای، روزگارت را سیاه می‌کند. وقتی پدرم برگشت و از این کتاب سؤال کرد، همه را وارونه جواب بده.»
پس از چهل روز درویش آمد و از دختر پرسید: «کچل خوب یاد گرفته یا نه؟»
دختر گفت: «این دیگر چه آدم کودن و خرفتی است. اصلاً هیچ چیز حالی‌اش نمی‌شود.»
درویش انگشتش را گذاشت روی حرف الف و از کچل پرسید: «این چیست؟»
کچل گفت: «ب».
باز درویش حرف دیگری پرسید و کچل اشتباهی جواب داد. درویش پنجاه سکه به کچل داد و گفت: «تو آن کسی نیستی که من فکر می‌کردم. به درد ما نمی‌خوری. برو به سلامت.»
کچل که همه چیز را یاد گرفته بود، از باغ بیرون آمد و راه افتاد به طرف خانه‌اش. تا رسید، سکه‌ها را داد به مادرش و گفت: «عمله و بنا خبر کن و خانه‌ای بساز.»
کچل از خانه بیرون رفت و شب برگشت و به مادرش گفت: «ننه! من فردا صبح به شکل شتری درمی‌آیم. تو افسارم را بگیر، ببر بازار و به صدتومان بفروش، نه کم‌تر و نه بیشتر.»
صبح مادرش همین کار را کرد. آفتاب که غروب کرد، مادر کچل دید که پسرش به خانه برگشت. فردا کچل به شکل اسبی درآمد و مادرش او را به بازار برد تا به هزار تومان بفروشد. تاجری چشمش به اسب افتاد و از آن خوشش آمد. پرسید: «پیرزن! قیمت اسبت چند است؟»
گفت: «هزار تومان.»
تاجر گفت: «من صد تا اسب دارم و هیچ کدام را بیش تر از سی چهل تومان نخریده‌ام. اسب تو بیشتر از صد تومان نمی‌ارزد.»
پیرزن گفت: «این اسبی است که ظرف یک ساعت به هر جایی از دنیا بخواهی، می‌رود و برمی‌گردد.»
تاجر گفت: «اگر این طور باشد، من به دو هزار تومان می‌خرمش».
بعد پیرزن را به خانه برد و به زنش گفت: «خاگینه‌ای درست کن.»
زن تاجر خاگینه پخت. تاجر آن را تو قابلمه گذاشت و نامه‌ای نوشت و داد به دست یکی از نوکرهایش و به او گفت:‌ «این قابلمه و نامه را ببر به شهر روم برای برادرم. جواب نامه را هم بگیر و بیار.»
نوکر سوار اسب پیرزن شد. هنوز خوب رو زین جا نگرفته بود که خودش را تو شهر غریبی دید. پرسید: «اینجا کجاست؟»
گفتند: «شهر روم».
نوکر رفت به نشانی برادر تاجر و قابلمه‌ی خاگینه و نامه را به او داد. برادر تاجر نامه را خواند و جوابی به برادرش نوشت. نوکر سوار اسب شد و در یک چشم به هم زدن رسید پیش اربابش. تاجر هزار و پانصد تومان به پیرزن داد و صاحب اسب شد. چند روز گذشت. روزی تاجر به طویله رفت تا اسب را ببیند. دید اسب پوزه‌اش را به سوراخی رو دیوار می‌مالد. کم کم پوزه‌اش باریک شد و رفت توی سوراخ. بعد سر و گردن و کمر اسب تو سوراخ رفت. تاجر و نوکرش هرچه تقلا کردند تا اسب را نگهدارند، نتوانستند. کم کم وارد سوراخ شد و از چشم آنها گم شد. کچل بعد از چند روز برگشت و مادرش از دلواپسی درآمد. کچل به مادرش گفت:‌ «من فردا به شکل قوچی درمی‌آیم، تو مرا به بازار ببر و بفروش، اما مواظب باش که زنجیر مرا نفروشی.»
صبح پیرزن زنجیر قوچ را گرفت و راهی بازار شد. آنجا درویش قوچ را دید و به پیرزن گفت:‌ «قوچ را چند می‌فروشی؟»
پیرزن گفت:‌«بیست تومان.»
درویش گفت: «بیا این بیست تومان را بگیر. سر زنجیر را بده به من.»
پیرزن گفت: «زنجیر را لازم دارم. فروشی نیست.»
بعد از اصرار زیاد، درویش ده تومان هم برای زنجیر داد و پیرزن گول خورد و زنجیر را داد دست او. درویش غضبناک و ناراحت رفت تا رسید به همان چشمه و از تو باغ سر درآورد و تا دختر را دید، گفت: «ای دختر بدجنس گیس بریده! تو به من دروغ گفتی. حالا به هر دوتان می‌فهمانم که کسی نمی‌تواند به من دروغ بگوید. برو آن کارد را بیار.»
دختر رفت و به جای کارد کوزه آورد. درویش عصبانی شد و زنجیر را ول کرد تا خودش برود و کارد بیاورد، که قوچ به شکل کبوتری درآمد و پرواز کرد. درویش هم به شکل باز درآمد و دنبالش کرد. چیزی نمانده بود باز به کبوتر برسد، که کبوتر به شکل دسته گلی درآمد و افتاد جلو دختر تاجری که کنار حوض خانه‌شان نشسته بود. باز هم به شکل درویشی درآمد و در خانه‌ی تاجر را زد و گفت که آن دسته گل مال اوست. دختر گفت:‌ «این دسته گل قشنگی است. به جای آن صد تومان به‌ات می‌دهم.»
درویش قبول نکرد. دختر هم عصبانی شد و دسته گل را به طرف درویش پرت کرد. دسته گل تا به زمین خورد، تبدیل شد به مشتی ارزن. درویش هم به صورت خروس درآمد و شروع کرد به خوردن ارزن‌ها. غیر از یک دانه ارزن که لای برگ‌های گلی افتاده بود، بقیه را خورد. ناگهان آن یک دانه ارزن به شکل شغالی درآمد و خروس را بلعید. دختر و نوکرهایش با حیرت همه چیز را نگاه کردند. تاجر تا شغال را دید، گفت: «شغال را بگیرید. نوکرها شغال را گرفتند. ناگهان شغال به شکل چوپان کچل درآمد. مرد تاجر بعد از این که ماجرای کچل را شنید، گفت: ‌«من خودم وسیله‌ی عروسی تو را با دختر کدخدا فراهم می‌کنم.»
بعد از چند روز بساط عروسی کچل چوپان و دختر کدخدا برپا شد. و از روز بعد کچل با سرمایه‌ای که داشت، از چوپانی دست کشید و مشغول کاسبی شد.

پی‌نوشت‌ها

بازنوشته‌ی افسانه‌ی چوپان کچل. رجوع شود به کتاب افسانه‌های آذربایجان، گردآوری نورالدین سالمی، صص 161-166. روایت‌های دیگری از این افسانه موجود است. از جمله پسر خارکن و ملابازرجان در کتاب گل به صنوبر چه کرد، گردآوری ابوالقاسم انجوی شیرازی، 349-338 و خواجه بوعلی در کتاب افسانه‌های کهن ایران، تألیف صبحی مهتدی، صص 619-620.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن صفحات فرهنگی …با آل علی هر که در افتاد ، ور افتاد با اون زبون خوشت، با پول زیادت، یا با راه نزدیکت سایت سارا شعر ادبیات عامیانه معروفترین ضرب …نخستین مطلب معروفترین ضرب المثل ها و کنایات فارسی به ترتیب حروف الفبا ضرب المثل ها دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید زبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسیزبان و ادبیات فارسی ادبیات فارسی آریا ادیب هنگامی‌که به سازمان خانواده و زبان و ادبیات فارسی فولکلور ایران، توده شناسیزبان و ادبیات فارسی فولکلور ایران، توده شناسی آریا ادیب تـکــسـتـــــــــــــز تـکــسـتـــــــــــــز تـکــسـتـــــــــــــز کد اهنگ برای اینترنت دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید حداقل سالی یکبار سرتون رو کچل کنید نوایِ نیِ چوپان حداقلسالییکبار نوایِ نیِ چوپان گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی حداقل سالی یکبار سرتون رو کچل کنید روستای سنگین اباد روستایسنگیناباد قله پریشان قله کوه پر یشان کوه چوپان کچلشاوانه که کچل و دختر جادوگر کچل از صبح تا شب توی خانه لم می‌داد و می‌خوابید از این جهت به ناچار چوپان ده شدم و تک و کچل و شیطان کچلوشیطان مسیر جاری صفحه اصلیمقالاتفرهنگ و اندیشهشعر و ادبداستانکچل و شیطان سایت سارا شعر ادبیات برای عموم داستان های مثنوی به نثر یک مرد کچل طاس از خیابان می‌گذشت سرش صاف صاف بود یک چوپان به نام اویس قرنی در یمن دانلود بازی های کامپیوتر بازی های دانلود بازی برای کامپیوتر دانلود رایگان بازی کامپیوتر دانلود بازی های کامپیوتر دانلود روستای سورچه عبدالباقی خان چهاردولی روستایسورچه کوه چوپان کچلشاوانه که باستان شناسی، تاریخ هنر و معماری اسلامی ساختار اجتماعی در این نوع قصه ها اغلب شخصیت اصلی داستان را یک فرد عامی مانند کچل ، چوپان ، خیاط ، یتیم و … مطالب احساسی و جالب داستانهای افسانه ای داستانهایافسانهای کچل مم سیاه هم پیغام فرستاد که «تا حالا هر چه گفتی گوش کردیم و هر دستوری دادی انجام چوپان تا حالا عاشق شدی چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از به کچل شدن


ادامه مطلب ...