هفته نامه همشهری جوان - محمد امیرپور: روزی که کارلتو به عنوان یک پسربچه ده ساله در مزرعه پدرش در شمال ایتالیا از گوسفندها مراقبت می کرد، هرگز فکر نمی کرد شغلش در آینده رهبری تیم های بزرگ دنیا باشد اما کارلتو دنیا را چرخید و چند ماه پیش تصمیم گرفت کتابی درباره شیوه های رهبری باشگاه هایی که آن جا حضور داشته، بنویسد؛ مردی که به مراقبت از بازیکنان معروف است.
می گویند روی دم هواپیمای شخصی الویس پریسلی سه حرف انگلیسی تی بی سی نوشته شده بود؛ به معنای مراقب کسب و کار باشید. مطمئن باشید اگر کارلتو هواپیمایی داشت، روی دمش حکم می کرد تی سی پی؛ مراقب بازیکنان باشید. کارلتو در کتابش هم بارها به موضوع اهمیت رابطه با بازیکنان می پردازد. گزارش زیر بخش هایی از کتاب جدید کارلو آنچلوتی «رهبری عملگرا» است.
آرامش
وقتی ویتو کورلئونه را در پدرخوانده به یاد می آورید، یک مرد ضعیف و غرغرو را می بینید یا مردی که با آرامش و قدرت در جایگاهش ایستاده است؟ روش من برای مدیریت یک تیم از این تفکر می آید. از یکی از همشهری هایم به نام ویتو کورلئونه یاد گرفتم که یک رهبر نیازی به تندخویی و غوغا یا روش های خشن ندارد. باید از همان اول مشخص و روشن باشد که چه کسی در راس هرم قدرت است و این اقتدار نتیجه اعتماد و احترام باشد، نه ترس. این آرامش من در رهبری بخشی از خود من است.
در تمام مدتی که در جاهای مختلف دنیا مربیگری کرده ام، این را یاد گرفته ام که رهبری قابل آموختن است. اما تقلید کردنی نیست. بخشی از این آرامش و قدرت رهبری به جام هایی بر می گردد که در دوران مربیگری ام گرفته ام اما بیشتر آن به احترامی بر می گردد که به بازیکنانم گذاشته ام. بدون بازیکنان هیچ جذابیتی وجود ندارد. مردم این همه پول پرداخت نمی کنند تا کنار خط من، گواردیولا یا فرگوسن را تماشا کنند.
کنترل فشار
ما تولیدکننده محتوا هستیم اما تولید محتوای خوب به چیزهای زیادی بستگی دارد که گاهی تو کنترلش نمی کنی. توی رئال مادرید 22 بازی را پشت سر هم پیروز شدم اما نوار بردهایمان از جای قطع شد که رسانه ها اعداد و ارقام را اعلام کردند. از فردای شکسته شدن رکورد، بازیکنان انگیزه شان را از دست داده بودند. پس بهترین کار استراحت دادن به آن ها بود.
رونالدو، خامس، په په و البته گرت بیل.یک روز صبح مدیر اجرایی باشگاه با من تماس گرفت و گفت: «پرز در دفتر باشگاه منتظر است...» مدیر برنامه های بیل هم آنجا نشسته بود و حس می کرد، چون با پرز حرف زده، دست بالا را دارد. پرز رو کرد به من گفت: «بیرون گذاشتن گرت بیل یعنی حمله مستقیم به من.» از فردای آن روز هیچ وقت رابطه من و مدیریت باشگاه شبیه روزهای قبل نشد. تقریبا من از روز جلسه با پرز، از رئال مادرید اخراج شده بودم و تا آخر فصل هر روز منتظر شنیدن خبر اخراجم از رسانه ها بودم.
تطبیق پذیری
من در انلگیس یک خارجی بودم، همین طور در اسپانیا، فرانسه و آلمان. بنابراین همیشه خودم را مجبور کرده ام تا زبان آن کشور را یاد بگیرم اما همیشه همه چیز به خودتان بستگی ندارد. در پاریسن ژرمن هر گروهی به زبان خودشان حرف می زدند و گروه های کوچک و خودمانی می ساختند. ایتالیایی ها و آرژانتینی ها ایتالیایی حرف می زدند، فرانسوی ها به زبان خودشان حرف می زدند و برزیلی ها هم اصولا خیلی استعدادی در یادگیری زبان ندارند و گروه خودشان را داشتند.
سعی کردم گروه های مختلف را بشکنم و همه را وادار کردم زبان فرانسوی یاد بگیرند. ما توی کشور آن ها بودیم و باید تبعیت می کردیم؛ مثلا اگر به اسپانیا می روی، باید قبول کنی که آن ها ساعت سه ناهار می خورند و این تویی که باید خودت را تطبیق بدهی. در انگلیس صمیمیت زیاد با بازیکنان معنایی ندارد.
متفاوت بودن
صادرات موفقیت
رختکن چلسی پر از شخصیت های قوی و محکم بود اما وقتی به عنوان مربی ای که فاتح دو لیگ قهرمانان شده؛ به باشگاهی می روید، از احترام باشگاه و ستاره های تیم برخوردارید. اما این فقط برای دوران ماه عسلتان به درد می خورد. وقتی بازیکنان این سوال را توی تمرینات در ذهنشان مرور کنند که «این مربی چه کاری می تواند انجام دهد؟» باید یک جواب قانع کننده ای داشته باشید. یادم می آید آبراموویچ در جلسه ای شبانه به من گفت: «وقتی به بازی منچستر یا بارسلونا نگاه می کنم، آن ها یک سبک خاص دارند اما چلسی این جوری نیست.
می خواهم برای چلسی هویت درست کنی؟!» سبک بازی تیم را تغییر دادیم و مالکیت توپ را از حریفانمان گرفتیم؛ هر چند موفق نشیدم پیرلو را به انگلیس بیاوریم. پیرلو می توانست هویت و کلاس بازی ای که آبراموویچ می خواست، به ما بدهند از 16 بازی، 14 تا را بردیم اما وقتی رو به روی ویگان یک به سه شکست خوردیم، فردا صبح آبراموویچ توی کمپ تمرینی آمد و از من جواب خواست؟ ! وای خدای من؛ حتی برلوسکونی هم این طوری نبود. آبراموویچ و زخم زبان های گاه و بگاهش را تحمل کردم، چون این روش من نبود که در جواب خصومت، واکنش عصبی داشته باشم.
فرهنگ
پی تر دراکر، متخصص کسب و کار می گوید: «فرهنگ مقدام بر استراتژی است.» کاملا با این جمله موافقم. بدون درک فرهنگی موفقیت ها زودگذر هستند و حفظ کردنشان مشکل می شود. هر جایی می روم، خودم هستم. هیچ وقت شخصیت و سبک کاری ام را تغییر نمی دهم، چون برای چیزی که هستم، استخدام شده ام. کاش مالکان باشگاه ها می دانستند از رهبرانشان چه می خواهند؛ حفظ یک فرهنگ در باشگاه یا ساختن فرهنگی جدید؟! الکس فرگوسن استخدام شد تا فرهنگی را که در یونایتد کمرنگ شده بود، احیا کند.
او نه تنها این کار را کرد بلکه سنت های باشگاه را هم تداوم بخشید. اگر بخواهم نقطه عکس فرگوسن را بگویم، مطمئن نیستم مورینیو انتخاب خوبی برای رئال مادرید بوده باشد. مورینیو فقط به این دلیل ساده به مادرید آمد؛ باشگاهی در رقابت با بزرگ ترین رقیبش به بن بست خورده و سراغ مربی ای می رود که در باشگاه های دیگر موفق بوده است اما ژوزه از نظر فرهنگی تناسبی با رئال مادرید نداشت.
خانواده
هیچ چیز مهم تر از خانواده نیست و هیچ باشگاهی شبیه میلان، حس بازگشت به خانه را نداشت. با این که میلان یکی از بزرگ ترین باشگاه های دنیاست اما شبیه یک خانواده بنا شده است. در میلانلو (زمین تمرین) اتاق شخصی خودتان را دارید. مسئول تمرین، تدارکات و آشپزها هم برای مدت طولانی ای است که آن جا کار می کنند.
رستوران میلان، اصلا شبیه بوفه هایی که در چلسی، رئال یا این جا در بایرن وجود دارد، نیست. در میلان گارسن مثل یک دوست می آید سر میز و با شما همکلام می شود. آن جا حتی پیشخدمت ها هم آدم های مسنی هستند که سال هاست مشغول کارند و همه این ها حس راحتی و آرامش در خانه بودن را به آدم می دهند.
توی میلاد یاد گرفتم که خانواده بودن چقدر اهمیت دارد. به خاطر همین وقتی به پاریسن ژرمن رفتم، برخلاف بقیه مربی ها که از مالکان ثروتمند ستاره ای برای تیم می خواهند، فقط خواهش کردم جوری برنامه ریزی کنند تا بازیکنان همه وعده های غذا را در رستوران در کنار هم باشند. حس خانواده بودن همین قدر راحت است.
خلاف جریان شنا کردن
اسپانیایی ها فوتبال را با روش خاصی بازی می کنند و همه تیم ها از این روش پیروی می کنند. در اسپانیا تاکید باشگاه ها روی مالکیت توپ بیشتر است و تیم های پایین جدول قطعا مالکیت توپ کمتری هم دارند. همه تیم ها و بازیکنان، این سبک را پذیرفته اند اما اگر بتوانید این روش را کنار بزنید، قادر خواهید بود بهترین تیم هایی را که با این روش بازی می کنند، شکست دهید. برای مثال بایرن مونیخ سال 2013 با مالکیت توپ کمتر، هفت گل به بارسلونا زد.
تصویری که ستاره ها از آنچلوتی دارند.
شوخ ایتالیایی
کریس رونالدو: همیشه این تصور را داشتم که کارلتو با آن چهره زمخت در تصاویر تلویزیونی باید آدم خشنی باشد اما در اولین برخورد با آدم دیگری رو به رو شدم. کارلتو خیلی فروتن است که در دنیای فوتبال چندان معمول نیست. اگر از چیزی ناراحت باشد، بیشتر از یک دقیقه طول نمی کشد و خیلی زود سمتتان می آید و با شما حرف می زند. اگر عصبانی شود، با اولین زبانی که توی ذهنش بیاید، شروع به داد و فریاد می کند. بعد خیلی زود آرام می شود. یک سیگار دود می کند و همه چیز تمام می شود. همیشه فکر می کردم او شبیه یک خانواده است، دوست داشتنی و قابل اتکا.
روزی که از باشگاه رفت، همه ما بازیکنان در فضای مجازی نشان دادیم که چقدر دوستش داریم، دلیلش خیلی ساده است؛ او هیچ وقت پشت بازیکنان را حتی در مقابل رییس باشگاه خالی نمی کرد. کارلتو و فرگوسن خیلی شبیه هم هستند؛ هر دو از تیم یک خانواده می سازند. با اینکه والدین متفاوتی خواهند بود اما خیلی شبیه هم بودند.
مورینیو هیچ وقت مانند او به بازیکنان نزدیک نبود و بنیتز هم وارث خوبی برای آنچلوتی نبود. همه می دانند که من چقدر به بازی کردن اهمیت می دهم و کارلتو همیشه با این ترفند که بالاخره یک روز نیمکت نشین ات می کنم، با من شوخی می کرد. راستش را بخواهید؛ در تمام دوران فوتبالم، دلم برای هیچ کس به اندازه او تنگ نمی شود.
زلاتان ابراهیموویچ
من با بهترین های دنیا فوتبال کارکرده ام و می گویم کارلتو بهترین است. اما بگذارید نفر نفر جلو برویم. مورینیو یک مربی منضبط بود. همه چیز درباره او حول جنگ های روانی می چرخید. حقه هایش تازگی داشت. همیشه کار خاصی می کرد تا چیز دیگری به دست بیاورد. همگام صحبت کردنش هیجان زده می شدم و آدرنالینم بالا می رفت. مورینیو می دانست چطور با یک بازیکن رفتار کند اما کارلتو بلد بود چطور با یک انسان رفتار کند.
گواردیولا واقعا مربی خوبی بود. دقیقا می دانست برای بردن تیم حریف باید چه کار کند و بعد از هر جام می گفت: «این کافی نیست... ما دنبال دومی... سومی... چهارمی... پنجمی و ششمی هستیم.» اما توی کتابم هم گفته ام؛ پپ جدا از فوتبال، به عنوان یک انسان مشکلات زیادی داشت اما کارلتو با همه متفاوت بود. حتی اگر در خانه هم مشکلی داشته باشی، می توانی با کارلتو درباره اش حرف بزنی.
یک بار سر تمرین صدایش کردم که مربی، باید باهات حرف بزنم. خودش را به نشنیدن زده بودم. پس با تکام دادن دست هایم توجه اش را جلب کردم. یک دفعه با حالتی عصبانی گفت: «هیچ وقت برای من دست تکان نده... هیچ وقت...». واقعا شوکه شده بودم. این روحیه کارلتو است. یکهو زد زیر خنده و گفت شوخی کردم.
یک شب با بازیکنان پاریسن ژرمن به رستورانی ایتالیایی رفته بودیم. من پیشنهاد دادم که به اش زنگ بزنیم. یک دو نفری گفتند تلفنت را جواب نمی دهد و دیروقت است! 10 دقیقه بعد از تماس من کارلتو روی صندلی رستوران کنار من نشسته بود و داشت با همه شوخی می کرد. به من بگویید چه کس دیگری را می شناسید که صمیمیت کارلتو را داشته باشد.
هفته نامه همشهری جوان - محمد امیرپور: روزی که کارلتو به عنوان یک پسربچه ده ساله در مزرعه پدرش در شمال ایتالیا از گوسفندها مراقبت می کرد، هرگز فکر نمی کرد شغلش در آینده رهبری تیم های بزرگ دنیا باشد اما کارلتو دنیا را چرخید و چند ماه پیش تصمیم گرفت کتابی درباره شیوه های رهبری باشگاه هایی که آن جا حضور داشته، بنویسد؛ مردی که به مراقبت از بازیکنان معروف است.
می گویند روی دم هواپیمای شخصی الویس پریسلی سه حرف انگلیسی تی بی سی نوشته شده بود؛ به معنای مراقب کسب و کار باشید. مطمئن باشید اگر کارلتو هواپیمایی داشت، روی دمش حکم می کرد تی سی پی؛ مراقب بازیکنان باشید. کارلتو در کتابش هم بارها به موضوع اهمیت رابطه با بازیکنان می پردازد. گزارش زیر بخش هایی از کتاب جدید کارلو آنچلوتی «رهبری عملگرا» است.
آرامش
وقتی ویتو کورلئونه را در پدرخوانده به یاد می آورید، یک مرد ضعیف و غرغرو را می بینید یا مردی که با آرامش و قدرت در جایگاهش ایستاده است؟ روش من برای مدیریت یک تیم از این تفکر می آید. از یکی از همشهری هایم به نام ویتو کورلئونه یاد گرفتم که یک رهبر نیازی به تندخویی و غوغا یا روش های خشن ندارد. باید از همان اول مشخص و روشن باشد که چه کسی در راس هرم قدرت است و این اقتدار نتیجه اعتماد و احترام باشد، نه ترس. این آرامش من در رهبری بخشی از خود من است.
در تمام مدتی که در جاهای مختلف دنیا مربیگری کرده ام، این را یاد گرفته ام که رهبری قابل آموختن است. اما تقلید کردنی نیست. بخشی از این آرامش و قدرت رهبری به جام هایی بر می گردد که در دوران مربیگری ام گرفته ام اما بیشتر آن به احترامی بر می گردد که به بازیکنانم گذاشته ام. بدون بازیکنان هیچ جذابیتی وجود ندارد. مردم این همه پول پرداخت نمی کنند تا کنار خط من، گواردیولا یا فرگوسن را تماشا کنند.
کنترل فشار
ما تولیدکننده محتوا هستیم اما تولید محتوای خوب به چیزهای زیادی بستگی دارد که گاهی تو کنترلش نمی کنی. توی رئال مادرید 22 بازی را پشت سر هم پیروز شدم اما نوار بردهایمان از جای قطع شد که رسانه ها اعداد و ارقام را اعلام کردند. از فردای شکسته شدن رکورد، بازیکنان انگیزه شان را از دست داده بودند. پس بهترین کار استراحت دادن به آن ها بود.
رونالدو، خامس، په په و البته گرت بیل.یک روز صبح مدیر اجرایی باشگاه با من تماس گرفت و گفت: «پرز در دفتر باشگاه منتظر است...» مدیر برنامه های بیل هم آنجا نشسته بود و حس می کرد، چون با پرز حرف زده، دست بالا را دارد. پرز رو کرد به من گفت: «بیرون گذاشتن گرت بیل یعنی حمله مستقیم به من.» از فردای آن روز هیچ وقت رابطه من و مدیریت باشگاه شبیه روزهای قبل نشد. تقریبا من از روز جلسه با پرز، از رئال مادرید اخراج شده بودم و تا آخر فصل هر روز منتظر شنیدن خبر اخراجم از رسانه ها بودم.
تطبیق پذیری
من در انلگیس یک خارجی بودم، همین طور در اسپانیا، فرانسه و آلمان. بنابراین همیشه خودم را مجبور کرده ام تا زبان آن کشور را یاد بگیرم اما همیشه همه چیز به خودتان بستگی ندارد. در پاریسن ژرمن هر گروهی به زبان خودشان حرف می زدند و گروه های کوچک و خودمانی می ساختند. ایتالیایی ها و آرژانتینی ها ایتالیایی حرف می زدند، فرانسوی ها به زبان خودشان حرف می زدند و برزیلی ها هم اصولا خیلی استعدادی در یادگیری زبان ندارند و گروه خودشان را داشتند.
سعی کردم گروه های مختلف را بشکنم و همه را وادار کردم زبان فرانسوی یاد بگیرند. ما توی کشور آن ها بودیم و باید تبعیت می کردیم؛ مثلا اگر به اسپانیا می روی، باید قبول کنی که آن ها ساعت سه ناهار می خورند و این تویی که باید خودت را تطبیق بدهی. در انگلیس صمیمیت زیاد با بازیکنان معنایی ندارد.
متفاوت بودن
صادرات موفقیت
رختکن چلسی پر از شخصیت های قوی و محکم بود اما وقتی به عنوان مربی ای که فاتح دو لیگ قهرمانان شده؛ به باشگاهی می روید، از احترام باشگاه و ستاره های تیم برخوردارید. اما این فقط برای دوران ماه عسلتان به درد می خورد. وقتی بازیکنان این سوال را توی تمرینات در ذهنشان مرور کنند که «این مربی چه کاری می تواند انجام دهد؟» باید یک جواب قانع کننده ای داشته باشید. یادم می آید آبراموویچ در جلسه ای شبانه به من گفت: «وقتی به بازی منچستر یا بارسلونا نگاه می کنم، آن ها یک سبک خاص دارند اما چلسی این جوری نیست.
می خواهم برای چلسی هویت درست کنی؟!» سبک بازی تیم را تغییر دادیم و مالکیت توپ را از حریفانمان گرفتیم؛ هر چند موفق نشیدم پیرلو را به انگلیس بیاوریم. پیرلو می توانست هویت و کلاس بازی ای که آبراموویچ می خواست، به ما بدهند از 16 بازی، 14 تا را بردیم اما وقتی رو به روی ویگان یک به سه شکست خوردیم، فردا صبح آبراموویچ توی کمپ تمرینی آمد و از من جواب خواست؟ ! وای خدای من؛ حتی برلوسکونی هم این طوری نبود. آبراموویچ و زخم زبان های گاه و بگاهش را تحمل کردم، چون این روش من نبود که در جواب خصومت، واکنش عصبی داشته باشم.
فرهنگ
پی تر دراکر، متخصص کسب و کار می گوید: «فرهنگ مقدام بر استراتژی است.» کاملا با این جمله موافقم. بدون درک فرهنگی موفقیت ها زودگذر هستند و حفظ کردنشان مشکل می شود. هر جایی می روم، خودم هستم. هیچ وقت شخصیت و سبک کاری ام را تغییر نمی دهم، چون برای چیزی که هستم، استخدام شده ام. کاش مالکان باشگاه ها می دانستند از رهبرانشان چه می خواهند؛ حفظ یک فرهنگ در باشگاه یا ساختن فرهنگی جدید؟! الکس فرگوسن استخدام شد تا فرهنگی را که در یونایتد کمرنگ شده بود، احیا کند.
او نه تنها این کار را کرد بلکه سنت های باشگاه را هم تداوم بخشید. اگر بخواهم نقطه عکس فرگوسن را بگویم، مطمئن نیستم مورینیو انتخاب خوبی برای رئال مادرید بوده باشد. مورینیو فقط به این دلیل ساده به مادرید آمد؛ باشگاهی در رقابت با بزرگ ترین رقیبش به بن بست خورده و سراغ مربی ای می رود که در باشگاه های دیگر موفق بوده است اما ژوزه از نظر فرهنگی تناسبی با رئال مادرید نداشت.
خانواده
هیچ چیز مهم تر از خانواده نیست و هیچ باشگاهی شبیه میلان، حس بازگشت به خانه را نداشت. با این که میلان یکی از بزرگ ترین باشگاه های دنیاست اما شبیه یک خانواده بنا شده است. در میلانلو (زمین تمرین) اتاق شخصی خودتان را دارید. مسئول تمرین، تدارکات و آشپزها هم برای مدت طولانی ای است که آن جا کار می کنند.
رستوران میلان، اصلا شبیه بوفه هایی که در چلسی، رئال یا این جا در بایرن وجود دارد، نیست. در میلان گارسن مثل یک دوست می آید سر میز و با شما همکلام می شود. آن جا حتی پیشخدمت ها هم آدم های مسنی هستند که سال هاست مشغول کارند و همه این ها حس راحتی و آرامش در خانه بودن را به آدم می دهند.
توی میلاد یاد گرفتم که خانواده بودن چقدر اهمیت دارد. به خاطر همین وقتی به پاریسن ژرمن رفتم، برخلاف بقیه مربی ها که از مالکان ثروتمند ستاره ای برای تیم می خواهند، فقط خواهش کردم جوری برنامه ریزی کنند تا بازیکنان همه وعده های غذا را در رستوران در کنار هم باشند. حس خانواده بودن همین قدر راحت است.
خلاف جریان شنا کردن
اسپانیایی ها فوتبال را با روش خاصی بازی می کنند و همه تیم ها از این روش پیروی می کنند. در اسپانیا تاکید باشگاه ها روی مالکیت توپ بیشتر است و تیم های پایین جدول قطعا مالکیت توپ کمتری هم دارند. همه تیم ها و بازیکنان، این سبک را پذیرفته اند اما اگر بتوانید این روش را کنار بزنید، قادر خواهید بود بهترین تیم هایی را که با این روش بازی می کنند، شکست دهید. برای مثال بایرن مونیخ سال 2013 با مالکیت توپ کمتر، هفت گل به بارسلونا زد.
تصویری که ستاره ها از آنچلوتی دارند.
شوخ ایتالیایی
کریس رونالدو: همیشه این تصور را داشتم که کارلتو با آن چهره زمخت در تصاویر تلویزیونی باید آدم خشنی باشد اما در اولین برخورد با آدم دیگری رو به رو شدم. کارلتو خیلی فروتن است که در دنیای فوتبال چندان معمول نیست. اگر از چیزی ناراحت باشد، بیشتر از یک دقیقه طول نمی کشد و خیلی زود سمتتان می آید و با شما حرف می زند. اگر عصبانی شود، با اولین زبانی که توی ذهنش بیاید، شروع به داد و فریاد می کند. بعد خیلی زود آرام می شود. یک سیگار دود می کند و همه چیز تمام می شود. همیشه فکر می کردم او شبیه یک خانواده است، دوست داشتنی و قابل اتکا.
روزی که از باشگاه رفت، همه ما بازیکنان در فضای مجازی نشان دادیم که چقدر دوستش داریم، دلیلش خیلی ساده است؛ او هیچ وقت پشت بازیکنان را حتی در مقابل رییس باشگاه خالی نمی کرد. کارلتو و فرگوسن خیلی شبیه هم هستند؛ هر دو از تیم یک خانواده می سازند. با اینکه والدین متفاوتی خواهند بود اما خیلی شبیه هم بودند.
مورینیو هیچ وقت مانند او به بازیکنان نزدیک نبود و بنیتز هم وارث خوبی برای آنچلوتی نبود. همه می دانند که من چقدر به بازی کردن اهمیت می دهم و کارلتو همیشه با این ترفند که بالاخره یک روز نیمکت نشین ات می کنم، با من شوخی می کرد. راستش را بخواهید؛ در تمام دوران فوتبالم، دلم برای هیچ کس به اندازه او تنگ نمی شود.
زلاتان ابراهیموویچ
من با بهترین های دنیا فوتبال کارکرده ام و می گویم کارلتو بهترین است. اما بگذارید نفر نفر جلو برویم. مورینیو یک مربی منضبط بود. همه چیز درباره او حول جنگ های روانی می چرخید. حقه هایش تازگی داشت. همیشه کار خاصی می کرد تا چیز دیگری به دست بیاورد. همگام صحبت کردنش هیجان زده می شدم و آدرنالینم بالا می رفت. مورینیو می دانست چطور با یک بازیکن رفتار کند اما کارلتو بلد بود چطور با یک انسان رفتار کند.
گواردیولا واقعا مربی خوبی بود. دقیقا می دانست برای بردن تیم حریف باید چه کار کند و بعد از هر جام می گفت: «این کافی نیست... ما دنبال دومی... سومی... چهارمی... پنجمی و ششمی هستیم.» اما توی کتابم هم گفته ام؛ پپ جدا از فوتبال، به عنوان یک انسان مشکلات زیادی داشت اما کارلتو با همه متفاوت بود. حتی اگر در خانه هم مشکلی داشته باشی، می توانی با کارلتو درباره اش حرف بزنی.
یک بار سر تمرین صدایش کردم که مربی، باید باهات حرف بزنم. خودش را به نشنیدن زده بودم. پس با تکام دادن دست هایم توجه اش را جلب کردم. یک دفعه با حالتی عصبانی گفت: «هیچ وقت برای من دست تکان نده... هیچ وقت...». واقعا شوکه شده بودم. این روحیه کارلتو است. یکهو زد زیر خنده و گفت شوخی کردم.
یک شب با بازیکنان پاریسن ژرمن به رستورانی ایتالیایی رفته بودیم. من پیشنهاد دادم که به اش زنگ بزنیم. یک دو نفری گفتند تلفنت را جواب نمی دهد و دیروقت است! 10 دقیقه بعد از تماس من کارلتو روی صندلی رستوران کنار من نشسته بود و داشت با همه شوخی می کرد. به من بگویید چه کس دیگری را می شناسید که صمیمیت کارلتو را داشته باشد.