مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ

[ad_1]

 

 

  برترین ها: تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را به خواندن داستان شیریم «هزار رنگ» به قلم آنتون چخوف دعوت می‌کنیم.

"اُچومِلُف ، افسر انتظامی، که پالتوی نویی پوشیده بود و بسته ای در دست داشت ، ازمحوطه ی بازار می گذشت. پشت سرش ، پلیسی مو حنایی در حرکت بود که غربالی لبالب ازانگورفرنگیِ مصادره شده را دودستی گرفته بود ، همه جا ساکت بود... توی میدان کسی دیده نمی شد ...

درهای بازِ میخانه ها ومغازه های کوچک، چون دهان های گرسنه ، بانگاهی غمزده به دنیای خداوند خیره شده بودند. حتی یک گدا درآن نزدیکی دیده نمی شد.

ناگهان صدایی به گوش اُچومِلُف رسید:

" که گاز می گیری، هان، سگ مافنگی! نذارین در بره، مردم! این روزها گازگرفتن قدغنه. بگیرینش، آهای! "

صدای زوزه ی سگی بلندشد .اُچومِلُف به آن طرف نگاهی انداخت وسگی رادید که یک پایش رابالا گرفته واز انبارِ الوارِ پیچوگینِ تاجر دوان دوان بیرون می آمد ومردی باپیراهن چیت آهارزده، جلیقه ی باز وسری زیرانداخته سربه دنبالش گذاشته بود. مردخودش راروی زمین انداخت ویک پای سگ راگرفت . زوزه ی دیگری به گوش رسید وصدا بازبلند شد : " نذارین فرارکنه!" چهره های خواب آلود ازمغازه ها سرک کشید وچیزی نگذشت که جمعیتی – که انگاراز دل زمین جوشیده باشد – اطراف انبار الوارجمع شد.

پلیس گفت: " قربان، مثل این که درگیری پیش اومده !"

اُچومِلُف برگشت وبه طرف جمعیت رفت. درست جلوِ درِبزرگِ انبار مردی رادید که وصفش رفت وجلیقه ی دکمه نینداخته به تن داشت. مردایستاده بود، دست راستش رابلند کرده بود وانگشت خون آلودش رابه جمعیت نشان می داد.گویی درقیافه اش خوانده می شد که می گوید :" نشونت می دم، پدرسوخته! " وانگشتش حال پرچم پیروزی راداشت . اُچومِلُف خروکینِ طلاساز راشناخت . عامل جنجال، که سگ توله ی پشمالویی بود باپوزه ای درازولکه ی زردی برپشت، پاهای جلوش راجدا ازهم گذاشته بود، کِز کرده بود و سراپا لرزان ، دروسط جمعیت نشسته بود. درچشمان اشک آلودش درماندگی و وحشت خوانده می شد .

اُچومِلُف ، که جمعیت را می شکافت وپیش می رفت ، گفت :" چه خبره؟ این جا چه کار می کنین؟ تو چرا انگشتتو بالا گرفتی؟ کی بود عربده می کشید ؟ "

خروکین، که توی مشتش سرفه می کرد، گفت :" قربان، من داشتم ساکت و صامت می رفتم ،یعنی اومده بودم با میری میریچ درباره ی چوب حرف بزنم ، کاری هم به کارکسی نداشتم که یهو این تخم سگ انگشت منو گازگرفت .

عذرمی خوام، من آدم زحمتکشی ام، کارظریفی دارم. مجبورشون کنین خسارت منو بدن... آخه، ممکنه یه هفته ای نتونم بااین دست کارکنم. قربان، خودتون که می دونین قانون اجازه نمیده هرکسی حیوون وحشی شو ول کنه تودست وپای مردم .اگه قرار باشه حیوونا شروع کنن به گازگرفتن، دیگه زندگی براآدم نمی مونه..."

اُچومِلُف، که ابرو درهم کشیده بود وسرفه می کرد،با تحکم گفت:" اوهوم...خب،خب.خب،...این سگ مال کیه؟ من ولش نمی کنم. من آدم هایی رو که بخوان سگ شونو توکوچه وخیابون ول کنن ادب میکنم! وقتش رسیده که تو دهن آدم هایی بزنیم که نمی خوان مقرراتو رعایت کنن.

اون پدرسوخته روجریمه ش می کنم...یادش می دم ول کردن سگ وهرجور حیوونی تودست وپای مردم چه معنی      می ده! پدرشو درمی آرم."

رویش رابه پلیس همراهش کردوگفت :" یِلدیرین، صاحب این سگو شناسایی کن،یه استشهاد هم تهیه کن. بعدش هم سگو بی درنگ باید سربه نیس کنی. احتمالا ممکنه هارباشه...میخوام ببینم صاحب این سگ کیه؟"

صدایی ازمیان جمعیت گفت:" گمونم مال ژنرال ژیگالُف باشه."

"ژنرال ژیگالُف! اوهوم. یِلدیرین، بیاکمک کن من پالتومو دربیارم...

اوف، چقدرهوا گرمه!حتما بارون میگیره." رویش رابه خروکین کرد وگفت:" چیزی روکه میخوام بدونم اینه که چطورشد سگه تورو گازگرفت ؟چطورشد انگشتتو گازگرفت ؟ کی باور میکنه سگی به این ریزه میزه ای انگشت تو آدمی به این قدوهیکلو گاز بگیره! من شما آدم هارو میشناسم! یه مشت آشغالین !"

"قربان، این بابا بخاطر خندوندنِ مردم دماغ این سگوبا سیگارِ روشنش سوزوند، اون هم گازش گرفت، نفهم که نیس!    این خروکین همیشه دنبال شر درست کردنه قربان !"

" بی چشم ورو، چراداری دروغ میگی؟ این پرت وپلاها چیه ازخودت درمیاری؟ جناب سروان آدم باشعوری هستن، خودشون می دونن کی دروغ میگه کی راست. اگه دروغ گفته باشم حاظرم درحضور قاضی محاکمه بشم ! اونه که تصمیم میگیره. این روزها دادگاه همه روبه یه چشم نگاه میکنه . اصلا، اگه بخوای بدونی ،برادر خود من تو نیروی انتظامی یه ..."

" جروبحث نکنین!"

پلیس با لحن مطنطنی گفت:" خیر، این سگ جناب ژنرال نیست. ژنرال یه همچین سگی نداره. سگ های ایشون همه از نژاد تازی اَن ."

" مطمعنی؟"

" کاملا مطمعنم، قربان."

"راست می گی. سگ های ژنرال گرون قیمت اَن، اصیل اَن .اما این یکی، نگاهش کنین،سگ زشت وکثیفی یه! اصلا کی خوشش می آد یه همچین سگی داشته باشه؟ اگه لنگه ی این سگ تو مسکو یا پترزبورگ پیدابشه ،می دونین چه بلایی سرش می آرن؟مردم ،بدون اعتنا به قانون، تویه چشم به هم زدن نیست ونابودش می کنن. خروکین، توخسارت بت واردشده ، ولش نکن . باید بری صاحب سگو هرکی که هست ادبش کنی ! وقتش هم همین الانه...!

پلیس، که گویی بلند بلند فکرمی کرد، گفت:" نکنه راستی راستی سگ جناب ژنرال باشه! به قیافه ش که نمیاد. اما انگار همین دیروز بود یه سگ شبیه همین توحیاط خونه شون دیدم !"

یک نفراز لابه لای جمعیت گفت:" من مطمئنم که این سگ ژنراله."

داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ

" یِلدیرین، کمکم کن پالتومو بپوشم ، یه دفه باد سردی بم خورد . دارم می لرزم. سگوهم وردار ببرش خونه ی ژنرال وازشون عذرخواهی کن. بگو من پیداش کردم و فرستادمش خونتون. بهشون بگو این زبون بسته رو ول نکنین توکوچه و خیابونا. ممکنه سگ گرون قیمتی باشه و یه آشغال کله هوس کنه آتش سیگارشو به دماغش بچسبونه ،بلایی سرش بیاره. سگ حیوون ظریفیه .تو هم، کله پوک ،اون دستتو بنداز، نمی خواد صاحب مرده تو به مردم نشون بدی !

تقصیر خودت بوده ..."

اصلا سرآشپزِ جناب ژنرال پیداشون شد، ازش می پرسیم...

آهای، پروخور،بیا اینجا پیرمرد! یه نگاهی به این سگ بنداز، سگ شماست؟

" چی میخوای بگی ، ماهیچ وقت ازاین سگ ها نداشتیم .

اُچومِلُف گفت: دیگه لازم نیست چیزی بپرسی، معلومه سگ ولگردیه. فایده ی این پرس وجوها چیه؟ وقتی بت می گن ولگرده، ولگرده دیگه . سربه نیستش کن تا قال قضیه کنده بشه.

پروخور دنباله ی حرفش را گرفت." بله، مال ما نیست، مال داداش ژنراله. همین تازگی تشریف آوردن. ژنرال علاقه ای به سگ پشمالو ندارن ،اما داداششون چرا، خوششون میاد..."

لبخند مسحورکننده ای چهره ی اُچومِلُف راپوشاند وبه صدای بلند گفت:" چی،برادر ژنرال تشریف آوردن؟ ولادیمیر ایوانیچ تشریف آوردن؟ فکرشو بکنین؟ اون وقت من خبر نداشتم. اومدن بمونن؟

بله، همین طوره.

فکرشو بکنین! تشریف آوردن برادرشونو ببینن، اون وقت من اصلا خبرنداشتم. پس این سگ ایشونه؟ خیلی خوشحال شدم! ببرینش ... سگ کوچولوی قشنگیه ! انگشت این بابا رو گاز گرفتی، هان؟ ها ها ها ، حیوونکی، بیا نمیخواد بلرزی ! پریدی انگشت این آشغال کله رو یه گاز مامانی گرفتی ... چه سگ بامزه ای !

پروخور سگ راصدا زد وهمراه او از حیاط الوارفروشی بیرون رفت. جمعیت به خروکین خندید.

اُچومِلُف پالتویش را دورخود پیچید وبا لحن تهدیدآمیزی به خروکین گفت:" بعد به حساب تو می رسم! و از وسط بازار به راهش ادامه داد ........."

اثری از آنتون چخوف - 1884


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط


اروز بری شما داستان هزار رنگ را در نظر گرفته ایماُچومِلُف ، افسر انتظامی، که پالتوی نویی پوشیده بود و بسته ای در دست داشت ، ازمحوطه ی بازار می.داستانهای خواندنی؛ هزار رنگ, تصمیم گرفتهایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را ...برچسب: داستان خواندنی هزار رنگ. 146815279744180-irannaz-com.jpg. توصیه های مهم برای افراد مبتلا به دیابت · جولای 10, 2016 navidxz اس ام اس یک نظر بنویسید.24 ا کتبر 2015 ... داستانهای خواندنی؛ هزار رنگ. " یِلدیرین، کمکم کن پالتومو بپوشم ، یه دفه باد سردی بم خورد . دارم می لرزم. سگوهم وردار ببرش خونه ی ژنرال وازشون ...20 فوریه 2016 ... داستانهای خواندنی؛ هزار رنگ. بعد از آن تاریخ دیگر با شناسنامه اش کاری نداشت تا لازم باشد بداند آن را درکجا گذاشته یا درکجا گم اش کرده است .15 دسامبر 2013 ... داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید - جملات زیبا و دلنشین - داستان های کوتاه ... چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است .۱۳۹۵-۰۵-۱۹ داستانهای خواندنی, سرگرمی ۰ ... داستان شیرین هزار رنگ “اُچومِلُف ، افسر انتظامی، که پالتوی نویی پوشیده بود و بسته ای در دست داشت ، ازمحوطه ی بازار می ...29 مارس 2015 ... داستان های جالب در مورد ریا کاری داستان های کوتاه و خواندنی ریا کاری عمل ... داستان شیرین هزار رنگ ... داستان خواندنی و عبرت آموز آلزایمر مادر!داستان های زیبا و خواندنی - ... یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است ...


کلماتی برای این موضوع

داستان های کوتاه خواندنیداستان های کوتاه خواندنی حتی بسیارند کسانی که در سرزمین رویاها گوشه نشین می شوند تا ✕ داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید جملات …داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و دیدنی، زیبا و دلنشین، و آموزنده و مفید همه چیز از داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید حکایتها داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و دیدنی، زیبا و دلنشین، و آموزنده و مفید همه چیز از ماسک هایی برای روشنایی و باز شدن رنگ پوستآب انار را بگیرید و بدون مخلوط نمودن با چیز دیگری به پوست صورت خود بمالید این عمل داستان های زیبا و خواندنی داستان های مثنوی معنویداستانهایمثنویداستان های زیبا و خواندنی داستان های مثنوی معنوی داستانک،داستان کوتاه جالب، داستان های کوتاه، داستانهای داستانک،داستان،داستان من و،داستانک های زیبا،داستان کوتاه،داستانک جالب،داستانک نوشته های خواندنی روح‌اله شنبه ‏ ‏ اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف حکایات خواندنی مطلب زیبا و کوتاه خواندنی آدم ها گزیده ای از داستان های کوتاه ِ نویسندگان جهانسایت سرگرمی، تفریحی، جالب، خواندنی، عکس، اس ام …عکسفالاس ام اسعکس های خنده دارطنزفال حافظتاروتعکس های بازیگرانپزشکی و سلامتی تکناز دیدنی ها، خبری، پزشکی، اس ام اس، عکس، …تکنازعکس خنده دارعاشقانهاس ام اس جدیدمطالب جالب و خواندنیطنزعکس های بازیگران



لینک منبع :داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ

تصاویر برای داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ - برترین ها www.bartarinha.ir/fa/news/254058/داستان‌های-خواندنی-هزار-رنگ‏ - ذخیره شده 13 ا کتبر 2015 ... داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ. تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. داستان شیرین هزار رنگ - بیتوته www.beytoote.com/fun/fiction.../story3-thousand-colors.html‏ - ذخیره شده سرگرمی سایت سرگرمی داستان هزار رنگ,داستان جالب هزار رنگ,داستان,داستان های خواندنی,داستان های جذاب,داستان زیبای هزار رنگ,داستان آنتون چخوف,داستان های آنتون ... داستان های خواندنی؛ هزار رنگ - برترین ها | خبر فارسی khabarfarsi.com/u/7922264‏ 13 ا کتبر 2015 ... داستان های خواندنی؛ هزار رنگ. تصمیم گرفته ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم ... داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ - تست آزمون www.testazmoon.com/رنگارنگ_/داستان/tabid/184/.../Default.aspx‏ - ذخیره شده داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ.تصمیم گرفته‌ایم از این به بعد با داستای های شیرین ایرانی یا خارجی از آثار نویسندگان بزرگ و مطرح در خدمتتان باشیم. در این مطلب شما را ... داستان‌های خواندنی؛ آینه - مجله اینترنتی گلثمین www.golsamin.ir/داستان‌های-خواندنی؛-آینه/‏ - ذخیره شده 20 فوریه 2016 ... داستان‌های خواندنی؛ هزار رنگ. بعد از آن تاریخ دیگر با شناسنامه اش کاری نداشت تا لازم باشد بداند آن را درکجا گذاشته یا درکجا گم اش کرده است . داستان عاشقانه واقعی مهرداد اوستا - عشق زیبا https://loveziba.com/beautiful-stories/dastan-asheghane-avesta/‏ - ذخیره شده 18 ژوئن 2016 ... داستان عاشقانه واقعی مهرداد اوستا ... گهی چو اشک نشستم”گهی چو رنگ پریدم ... برچسب‌ها داستان خواندنیداستان شعرداستان شکست عشقیداستان های عاشقانه واقعی ... است بر جان هنر ، تا از کرم کور بی دست و پا پروانه ای بسازد هزار رنگ ! داستان های کوتاه و اموزنده - دانلود | نصب برنامه اندروید | کافه بازار cafebazaar.ir/app/ir.majmoe.dastanamozande/?l=fa‏ - ذخیره شده داستان کوتاه «قربانی» داستان زیبای مسابقه زیبایی داستان شیرین هزار رنگ داستان کوتاه؛ بی تفاوت داستان طنز: از فرصت ها استفاده کنید! داستان‌ خواندنی آینه داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید - حکایتها داستانهای کوتاه و آموزنده ito.blogfa.com/cat-9.aspx‏ - ذخیره شده - مشابه 2 آوریل 2016 ... داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید - حکایتها داستانهای کوتاه و آموزنده ... وقتی چند تا فوت کنیم گرد و غبار پاک می‌شود و رنگ لعاب روی آن روشن و شفاف ... وسیعی ساخت و دیوان هم انواع غذاهای گوناگون را در هفتصد هزار دیگ پختند. مدیریت عاشقانه - پاییز فصل هزار رنگ و هزار خاطره mitaha.blogfa.com/post/68‏ - ذخیره شده مدیریت عاشقانه - پاییز فصل هزار رنگ و هزار خاطره - خوشبختی - مدیریت - شادی. ... داستان های کوتاه و خواندنی، جالب و مفید · داستان های کوتاه و جذاب · داستان و حکایت.