مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

هزار و یک شب مولوى... (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:

یک جایى از زندگى , لاى همین دست و پا زدن ها یاد مى گیرى باید بزرگ شوى, باید عاقل باشى؛ شده به قیمت هر شب هر شب بى خوابى، شده به قیمت هر روز هر روز دلمردگى... از یک جایى به بعد دیگر احساس کارت را پیش نمى برد. اشک هایت هر چند زیاد؛ روغن نمى شود براى چرخدنده هاى زندگى تا روزگارت را بچرخاند. فقط لاى تسمه هایش رسوب مى کند و جر جر آزاردهنده اش خورشید را به جان کندن مى اندازد تا طلوع و غروب کند!دلت خوش مى شود به پرده ى شب, که بیفتد و همه دنیا را در سکوت فرو ببرد؛ ترا هم!
اما تازه سلول خاکسترى ات به تقلا مى افتند که آرامش از تنت بگیرند و خواب را از چشمانت. تا به خودت بیایى مى بینى؛ باز خیابانها را گرفتى و رفتى. بى هیچ هدفى فقط قدم زدى، انقدر که زانوهایت به زق زق افتادند. درد کف پایت پیچیده و هواى سرد زمستان رسوخ کرده لاى انگشتهایت. درون سینه ات اما، گزگز آزاردهنده اى همچنان به حیاتش ادامه مى دهد. با آنکه عمرش از سه سال گذشته اما هر وقت که اراده کند مثل ملکه اى عبوس و دلمرده؛ تکیه مى زند به تخت سلطنتش و فقط با یک بشکن دستور تخریب را صادر مى کند! حالا تو هى جان بکن، هى خیابانها را بگیر و دیوانه وار فقط راه برو، به هر درى که مى خواهى بزن؛ خبرى از علاج یا تسکین نیست! بشینى یا بایستى، تنها باشى یا در خیل مردم گمشده باشى؛ کارش را مى کند. هى مى تراشد، نیش مى زند؛ چاک مى اندازد و با نمک مى دوزد! از هیچ کارى هم دریغ نمى کند که ترا تا مرز مرگ ببرد و جیغ زنان برت گرداند.
داغ بعضى بدبختى ها انگار درست خورده وسط پیشانى آدم؛ هزار بار هم که این عقربه ها را به عقب برگردانند باز تویى که راه گم مى کنى؛ تویى که مى افتى توى چاه و تویى که مى شوى آدم بد قصه.
سر برمى گردانم و رد قدم هایم را با خط ممتد کنارش، روى لایه ى نازک برف، از نظر مى گذرانم. سرم را بالا مى گیرم؛ دانه هاى برف آرام آرام از عمق پرده ى سرمه یى شب پیدا مى شوند و مى نشینند روى سر و صورتم؛ بى هیچ حرفى نگاهم را از آن بالا مى گیرم؛ توى دلم غلغله ست، اما از حرف زدن خسته شدم؛ از شکایت هم، قهرم... قهر قهر! بعد سه سال هنوز نفهمیدم چرا باید از زیر آن تصادف زنده بیرون بیایم؟ بیایم و بشوم شبگرد این خیابانهاى بى فروغ؛ چشم بدوزم به در و دیوار شهرى که یک روزى تشنه ى خریدن و داشتن آجر به آجرش بودم! تشنه ى قدم زدن بى دغدغه در خیابانهایش...
حسابش دستم نیست؛ چند روزى هست که از زمستان گذشته. اما خودم چهار سال است که زمستانم. چهار سال است نه برفى آب شده، نه جوانه اى سرزده و نه آفتابى تابیده. آدم ها مى روند و مى آیند، زندگى مى کنند و مى میرند؛ من فقط تماشا مى کنم. مثل یک روح سرگردان میانشان چرخ مى زنم یا گوشه اى کز مى کنم و نگاهم را مى دوزم به آنها؛ از پیرمردهاى خوش صحبت پارک گرفته تا مادران عصبانى، پارکبان هاى وظیفه شناس و کودکان همیشه بازیگوش... گاهى که توى گشت و گذارهاى همیشگى ام؛ پشت ویترین عروسک فروشى ها چشمانم آب مى افتند. میروم و مى نشینم کنار زمین بازى بچه ها. چشم مى دوزم به بازیشان؛ و بعد یادم مى رود غصه ى بزرگ نبودن کسى که یکروزى مى خواستم عاشقش باشم. مى شوم پوچ ترین و نخواستنى ترین آدم روى زمین؛ دلم لک برمى دارد که یکى شان، شده حتى اشتباهى صدایم بزند مادر...
ولى اشتباهى در کار نیست، خواب هم نیستم؛ من همینم که لنگ لنگان مولوى را گرفتم و قدم مى زنم. تنهاى تنها، خبرى از التماس در چشمانم نیست. نشانى از تقلا در وجودم باقى نمانده؛ شدم یک ته سنگ که از بخت بدش مى تواند راه برود.
سر و صداى دستفروش ها و هیاهوى مردم خیابان را گذاشته روى سرش. نورها سخاوتمندانه از هر گوشه و کنارى ساتع مى شوند، از میان وسعت سرسام آور این شهر؛ تنها همینجاست که گهگدارى بوى زندگى مى دهد برایم. بعد سه سال ته دلم هنوز دخترک ساده و خوشخیالى نشسته و تند تند خیال مى بافد. مثل همیشه بهترین لباسها را پوشیدم، بهترین عطرها را زدم؛ شدم یک لنگ خوش پوش! دخترک زمزمه مى کند شاید همین دور و بر گوشه کنارى ایستاده باشى؛ اصلا شاید هربار مرا دیدى و جلو نیامدى! اما این نجواها مال اول خیابان است، هر چه به آخرش نزدیک مى شوم مثل تمام این دو سال و نه ماه... که هر شبش را آمدم به امید دیدنت... رفتم و رفتم و نبودى, ندیدمت؛ هربارش را جان دادم و دوباره زنده شدم، زنده شدم و افتادم به جان آن دخترک خوش خیال و ابله! هر قصه اى شاید دو بار تمام مى شود، یکبار وقتى که خیال مى کنى تمام شده. و بار آخر وقتى که واقعا تمام شده... حالا خواستى هزار بار خیال کن تمام شده؛ خودت گول بزن! چه فرقى مى کند باز فردایش، یا فرداهاى بعدیش فقط به اندازه یک بشکن طول مى کشد تا چشم باز کنى و ببینى سر جاى اولت هستى... هزار شب است که تا آخر این خیابان عقل زیر گوشم دلیل و برهان مى ریسد، فردایش غم که مى رسد مى بینم تمام کلاف هایم پنبه شده!
اما اینبار تا سر حد مرگ مى خواهم که آخر این قصه باشد. دیگر توانش را ندارم؛بریدم. هزار شب است که من تا جا داشته خودم را کتک زدم و باز از صبح روز بعد روز از نو روزى از نو... امشب آخر این خیابان از شرش خلاص مى شوم: یا وسط این هنگامه؛ تو پیدا مى شوى و از بین اینهمه دخترک رنگ وارنگ، منه لنگ را صدا میزنى! یا آخر همین خیابان توى آن کوچه پس کوچه هاى خلوت؛ مى کشمش و خودم را خلاص مى کنم!
اختیار با توست؛ خواستى بیا و تا سپیده ى هزار و یکمین شب ندمیده، بشو معجزه ى این زندگى... یا من از فردا که خورشید طلوع بکند دیگر امیدى به برگشتنت را در هیچ کجاى این زندگى زنده نمى گذارم. راستى... تو که به معجزه اعتقاد داشتى، نداشتى؟

پى نوشت؛ اى فرزند آدم، هر روز رزق و روزى مى رسد و حال آنکه تو غم روزى مى خورى؛ از عمرت کم مى شود ولى محزون نمى شوى، بدنبال چیزى هستى که ترا طاغى و یاغى مى کند؛ حال آنکه آنچه نزد توست کفایت امرت را مى نماید.

پى تر نوشت؛ اى فرزند آدم، هر گونه که مى خواهى باش، همانگونه که وام میدهى، همانگونه نیز وام مى گیرى. هر کس به رزق قلیل الهى راضى باشد؛ خداوند عمل خوب کم او را قبول مى کند.

پى ترین نوشت؛ اى فرزند آدم چون بنده اى به من تمسک جوید اورا هدایت کنم. و چون امر خویش را به من واگذارد او را کفایت کنم. و اگر به دیگرى واگذارد رشته هاى امر او را در آسمانها و زمین از هم بگسلم.

پى تترین نوشت؛ ترتیب قسمت ها براى دوستانى که در جریان قصه نمى باشند؛1-نقره داغ 2- وقتى چشم بسته مى پرى وسط اتوبان 3- شغل شریف 4- یک قدم تا جنون 5- جبر و اشتباه 6- حیرانى 7- تونل باد 8- شکاف 9- فرق داشت...! 10-ترس تنهایى11 گریه کن12 صداى پاى دلواپسى13 بى هرچه عشق14 رکب 15این اتوبانهاى لعنتى! 16هزار و یک شب مولوى...

شکل قلم:F اندازه قلم:  A A   رنگ قلم:                       پس زمینه:                    

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

داستان هزار و یک شب مولوىداستان هزار و یک شب مولوى و یا وبلاگ خود از داستانک هزار و یک شب مولوى داستان هزار و یک شب از کتاب شرق بنفشه …داستان هزار و یک شب از کتاب شرق بنفشه نوشته شهریار مندنی پور بازنویسی کوروش داستانک؛ مولانا و شمس داستانکمولاناوشمس پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را دیدی و در یک داستانک؛ مولانا و شمس هزار و یک شب ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادهزارویکشبهزار و یک شب نامی است که از زمان ترجمه طسوجی در دوره قاجار در ایران شهرت یافته و نام پیشینهشکل گیری شخصیت‌هادر ادبیات مولانا و شمس داستانک مولانا و شمس داستانک شب، شراب پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با هـــــــــــــزار و یـــک شبـــ داستانهای اموزندههـــــــــــــزار و هـــــــــــــزار و یـــک شبـــ با استفاده از نتایج و یک دانلود کتاب داستانهای هزار و یک شب پایگاه دانلود …دانلودکتابدانلود کتاب داستانهای هزار و یک شب من نمیتونم هزار و یک شب رو دانلود کنم لطفن درسای من دانلود کتاب قصه های هزار و یک شب شهرزادداستانک زندگی عشق قصه های هزار و یک شب – جلد سه داستان کوتاه، زیبا و آموزندهقصــه ی کرم شب و پدر پرسید تور مشهد هزار تومان صبحانه،ناهار،شام به سایت هزار و یک شب خوش آمدید هزار و یک شب ، محلی است برای ارائه داستان، فیلمنامه،نمایشنامه، معرفی کتاب ها و هزار و یک شب مولوى داستانک دانلود کتاب هزار و یک شب داستانهای هزار و یک شب رستوران هزار و یک شب فیلم هزار و یک شب قصه های هزار و یک شب دانلود فیلم هزار و یک شب سریال ترکی هزار و یک شب سریال هزار و یک شب



لینک منبع :هزار و یک شب مولوى... (داستانک)

داستان های هزار و یک شب www.iiketab.com/ebook/hezarshab/hezarshab.htm‏ - ذخیره شده - مشابه شب ها, عنوان قصه ها. سرگذشت شهریار و برادرش شاه زمان · شب دوم · شهرزاد قصه گو و قصه های او · شب سوم · افسانه دهقان و خر و گاو او · شب چهارم · داستان بازرگان و افریت ... داستان - هزار و یک شب مولوى... www.dastanak.ir/3703/3340/14780.html‏ - ذخیره شده داستان هزار و یک شب مولوى... از دفتر رقصى چنین میان واژگانم آرزوست نویسنده زهرا نیازى (بانو) هزار و یک شب - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد https://fa.wikipedia.org/wiki/هزار_و_یک_شب‏ - ذخیره شده - مشابه شروع داستان هزار و یک شب به نقل از پادشاهی است ساسانی با عنوان شهریار (پادشاه) و روایتگر آن شهرزاد (دختر وزیر) است. اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد و ... ‏۱ پیشینه - ‏۲ شکل گیری داستان‌ها - ‏۳ شخصیت‌ها - ‏۴ در ادبیات معاصرهزار و یک شب - کتاب هایی که می خوانیم ketabamoon.blogsky.com/1391/01/13/post-278/‏ - ذخیره شده - مشابه داستانهای هزار و یک شب در طول سالیان متمادی نسل به نسل بازگو شده و هر تبار و قومی داستانی به ان افزوده و رنگ و بویی به آن بخشیده و داستان سرزمین خود را در دهان ... بوستان و گلستان، مثنوی و هزار و یک شب در لیست صد اثر داستانی ... aftabnews.ir/vdccpiqo.2bqmx8laa2.html‏ - ذخیره شده - مشابه در این فهرست «بوستان و گلستان» سعدی و «هزار و یک شب» به عنوان بهترین آثار ... نوشته جین آستین، مجموعه داستان های خورخه لوئیس بورخس، «بلند ی های بادگیر» ... داستان آموزنده “شمس و مولانا” - بیتوته www.beytoote.com/fun/fiction-vocal/dastan-shams.html‏ - ذخیره شده - مشابه داستان شمس و مولانا, داستانک داستانهای خواندنی,داستان کوتاه,داستان آموزنده شمس و مولانا,داستانهای مولانا,داستان آموزنده. ... اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا ... در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:”ای مردم! ... تور مشهد 205 هزار تومان + صبحانه،ناهار،شام. hezar o yek shab 1/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - YouTube ► 211:20https://www.youtube.com/watch?v=5f3C1JuPlQ0 17 دسامبر 2013 - 211 دقیقه - بارگذاری توسطIranian Hopes hezar o yek shab 3/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - Duration: 1:30:52. Iranian Hopes 9,545 views · 1 ... hezar o yek shab 3/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - YouTube ► 90:52https://www.youtube.com/watch?v=khFU6XV1ocw 17 دسامبر 2013 - 91 دقیقه - بارگذاری توسطIranian Hopes hezar o yek shab 2/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - Duration: 3:32:10. Iranian Hopes 16,995 views · 3 ... hezar o yek shab 2/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - YouTube ► 212:10https://www.youtube.com/watch?v=VZNljl-0J0s 17 دسامبر 2013 - 212 دقیقه - بارگذاری توسطIranian Hopes hezar o yek shab 1/18 کتاب صوتی داستان های هزار و یک شب - Duration: 3:31:20. Iranian Hopes 53,349 views · 3 ... دانلود رایگان کتاب صوتی (کتاب گویا) داستان هزارو یک شب نوشته ... www.irtanin.com/1390/04/20/audio-story.../1662.html‏ - ذخیره شده دانلود کتاب صوتی داستان هزارو یک شب نوشته عبداللطیف تسوجی (جلد دوم) ... «هزار و یک شب» نامی است که از زمان ترجمه طسوجی در دوره قاجار در ایران شهرت یافته و نام ...