مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

داستان سوسمار مهربان

[ad_1]

بامداد: سوسمار مهربان

داستان سوسمار مهربان روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه‏ هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن‏شان را به گل می‏زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن‏شان را در آب خنک فرو بردند.

بهترین ها: روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه‏ هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن‏شان را به گل می‏زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن‏شان را در آب خنک فرو بردند.

احساس بهتری پیدا کردند و از آب خنک لذت می‏بردند. چند دقیقه‏ ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه‏ هایش گفت: «شکارچی‏ ها در حال نزدیک شدن هستند. بهتر است که دور شوید.» بچه سوسمارها سریع دور شدند.

شکارچی ‏ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی‏ ها که اسمش بیل بود به دوستش، هری، گفت: «می‏ توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.» هری گفت: «امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.» بعد داخل باتلاق رفت.

داستان سوسمار مهربان

پاهایش در باتلاق گیر کرد. ته تفنگش را در گل فرو کرد. می‏ خواست بیرون بیاید؛ اما نمی ‏توانست. هر چقدر تلاش می‏ کرد که از باتلاق بیرون بیاید، بیشتر در گل فرو می ‏رفت. بیل دستش را گرفت؛ اما نتوانست به او کمک کند.

هری ترسیده بود و فریاد می‏کشید. بیل به اطراف دوید تا کمک بیاورد؛ اما فایده ‏ای نداشت. ناگهان سوسمار به طرف هری آمد. شاید طعمه‏ ی خوبی برای بچه ‏هایش پیدا کرده بود. سوسمار نزدیک‏ تر شد. چند بار تنش را داخل گل باتلاق فرو کرد و بیرون آمد.

هری پشت سوسمار مهربان بود. سوسمار به کنار ساحل آمد، هری را روی زمین گذاشت و دوباره داخل آبگیر رفت. بیل دوید و دوستش را در آغوش گرفت و گفت: «آن سوسمار تو را نجات داد.» هری و بیل هر دو کنار هم ایستادند و دور شدن سوسمار را تماشا کردند. هری تفنگش را داخل باتلاق انداخت و گفت: «دیگر هرگز سوسماری را شکار نخواهم کرد.» هری نیز تفنگش را توی باتلاق انداخت و گفت: «من هم دیگر به آن نیازی ندارم.»

منبع: جم نیوز


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

قصه،داستان کودکان،شعر کودکان،ترانه های …جشن تکلیف داستان کودکانهشعر کودکانهقصه های کودکانه قصه کودکانهترانه کودکانداستان دنیای کودکانه ، سرگرمی کودک کودکسرگرمی کودکانسرگرمی کودکان در خانهسرگرمی کودکانهسرگرمی کودکسرگرمی کودکانبازی بالای سال دیگه دیگه ممنوعبالای سال دیگه دیگه ممنوعیه وبلاگ جک و اس ام اس و خنده موبایلازون عکساحتی در دستشویی هم نمی توان امنیت داشت عکسعجیب ترین پلیس جهان ،پلیس رقاص عکس موبایل ضد سرقت ایرانی عکس طنز فقط در ایران پلیس مراسم انتخاب زشت ترین بازیگر زن هالیوود عکسسارا جسیکاپارکر‏ زاده ۲۵مارس ۱۹۶۵ بازیگر آمریکایی است او با اینکه جز زشت ترین روش طبخ خورش لوبیا سبز مواد لازم برای نفر لوبیا سبز روش طبخ خورش لوبیا سبزمشاجره لفظی آناهیتا همتی در برنامه زنده تلوزیونیاین بازیگر بر خلاف نظر مجری برنامه گفت من با سرتق بازی می گویم که برخی تهیه کننده ها اس ام اس و پیامک تبریک روز پزشکآبله ، وبا ، مخملک جوش و کهیر و کورک جذام و گال و برفک قند و فشار و سرخک طرح و کشیک و عینک انواع حیوانات ، حشرات ، خزندگان و آبزیانبرای مشاهده عکس ها در اندازه بزرگ و دانلود تصاویر بر روی تصویر مورد نظر خود کلیک کنید زنده شدن جنازه دختر ساله عکسزندهشدندخترسالهدختری که سال پس از مرگش چشمانش را باز کرد در این بخش با بر اساس این گزارش گفته شد تعبیر خواب تعبیرخواب ابن سیرینتعبیر خواب امام جعفر صادق ت تعبیر خواب دندان تعبیر خواب مرده رابطه جنسی نوجوانان در ایران گیل آمرددکتر گلزاری، مدیر گروه روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی، درباه روابط دختر و پسر در مرجع سخنان بزرگان جهان بخش نخست سخنان زیبا …سخنان زیبا جملات تک و زیبا سخنان حکیمانه تک سخن بزرگان سخنان تک بزرگان سخنان تک گنجور فردوسی شاهنامه آغاز کتاب بخش ۷ …امیر نوشته البته در بخش ۱۳ شاهنامه داستان سیاوش نیز در ابیات آخر چنین آمده استکلاشینـکـف دیـجیتالنیش کلاش از بهر کین نیست، اقتضای طبیعتش اینجوریهراهنمای حل جدول تب جدول متقاطع آ آباد کننده عامر آباد و برقرار دایر دیکشنری و مترجم آن لاین ،ترجمه متن شما در سریعترین زمان تنها کافیست ثبت سفارش کنید سایت جامع آموزشی خوارزمیبه سایت موسسه آموزشی فرزانگان خوارزمی خوش آمدیدمیزبانان شما در سایت جامع اینترنتی



لینک منبع :داستان سوسمار مهربان

داستان کودکانه: سوسمار مهربان - پی سی پارسی www.pcparsi.com/داستان-کودکانه-سوسمار-مهربان-12636.html‎Cached Similar25 ژانویه 2010 ... روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن شان را به گل می زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن شان را ... Images for داستان سوسمار مهربان اول تو-ماجرای سوسمار مهربان و شکارچی ها www.avalto.ir/24363/ماجرای-سوسمار-مهربان-و-شکارچی-ها قصه سوسمار مهربان و شکارچی,قصه کودکانه,داستانهای کودکانه. روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن شان را به گل می زدند. از گرمای هوا ... داستان کودکانه سوسمار مهربان و شکارچی ها | | linkchee.com/sqxrcaaaaaaia/‎Cached31 دسامبر 2016 ... داستان کودکانه سوسمار مهربان و شکارچی ها. بدون شک هم? شما عزیزان با ضرب المثل از داستان کودکانه: ماهی رنگین کمان و دوستانش محبت خارها گل می شود ... سینا و سروش - داستان کودکانه: سوسمار مهربان sinasorush.blogfa.com/post/67‎Cachedروز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن شان را به گل می زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن شان را در آب خنک فرو ... داستان سوسمار - کودک من - رزبلاگ kooodakman.rozblog.com/tag/داستان-سوسمار ... از شکارچی ها که اسمش بیل بود به دوستش، هری، گفت: «می توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها…,داستان سوسمار. ... ماجرای سوسمار مهربان و شکارچی ها. داستان سوسمار مهربان - مفیدستان mofidestan.ir/داستان-سوسمار-مهربان/‎Cachedبامداد: سوسمار مهربان. داستان سوسمار مهربان روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن شان را به گل می زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. قصه و شعر هلی کودکانه - Download | Install Android Apps | Cafe Bazaar cafebazaar.ir/app/ir.teliyam.ghesevasherhayekodakane/?l=en‎Cached Rating: 3.8 - 11 votes - Free - Android - Business/Productivity قصه زیبای آقای هندوانه. ماجرای سوسمار مهربان و شکارچی ها. داستان کودکانه روزی که استخوان مریض شد... پرنده کوچولویی در جنگل تمیزی چه خوبه. شعر کودکانه “خواب مادرم ... 6 - ایران تابش - شعر و قصه و لالایی www.irantabesh.com/Categ.asp?SN=64&Page=6&All=6‎Cachedدوست دارم آسمان را ، آفتاب مهربان را. قصه سوسمار مهربان و شکارچی ها ... داستان کلاغی که همیشه فراموش میکرد خودش را تمیز و مرتب کنه و خیلی ناراحت شده بود که تمیز ... قصه های حیوانات - کودکانه های خاله شادی ghesehaye-koodakane.niniweblog.com/cat1.php‎Cached Similar☆سوسمار مهربان☆. روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن شان را به گل می زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن شان ...