لگو تنها یک بازی خوب نیست، بلکه نقطهی اشتراکی بین اغلب افرادی است که در نیم قرن اخیر کودکی کرده و با آجرهای لگو ذهنیت کودکانهی خود را با واقعیت پیوند دادهاند.
لگو را باید جزو یکی از محبوبترین اسباببازیهایی خواند که در بیش از نیم قرن اخیر دنیای کودکان را به تسخیر خود درآورده است؛ البته با اشاره به کودکان، بخشی از طرفداران آجرهای پلاستیکی رنگی را نادیده میگیریم، چراکه لگو یک بازی تمامشدنی نیست و کودکان دیروز را با خود همراه کرده است و درواقع حتی در میان بزرگسالان نیز طرفداران دوآتشهای دارد. بهطور حتم با مراجعه به یکی از فروشگاههای لگو - که در کشورمان هم شاهد فعالیت غیررسمی این فروشگاه با ظاهری شبیه به فروشگاههای رسمی هستیم - میتوان عطش سیریناپذیری را در کودکان و حتی والدینشان برای خرید لگو مشاهده کرد؛ چرا که لگو راز و رمز جلب نظر مخاطبانش را بهخوبی میداند.
لگو بزرگترین تولید کننده اسباببازی در جهان است
لگو بهعنوان بزرگترین تولیدکنندهی اسباببازی در جهان رتبهی ۸۶ در بین ۱۰۰ برند باارزش لیست فوربز را در اختیار دارد و بر اساس برآوردهای فوربز ارزش برند لگو بیش از ۷.۱ میلیارد دلار است. بزرگترین تولیدکنندهی اسباببازی در جهان که موفق شد این عنوان را در سال ۲۰۱۴ با عبور از Mattel کسب کند، بر اساس آخرین آمارها به فروش سالیانه ۵.۳ میلیارد دلار دست یافته که این مهم در سایهی تلاش بیش از ۱۲,۵۸۲ کارمند این کمپانی به دست آماده است. اما لگو بهراحتی به جایگاه کنونی خود دست نیافته است و مالکان کمپانی، لگو را در سایهی رکود و ورشکستگی ساختند و حتی در قرن بیست و یکم از آستانهی ورشکستگی نجات دادند.
سالانه ۵ میلیارد ساعت صرف بازی با لگو می شود
بر اساس برآوردهای انجامشده توسط متخصصان دنیای سرگرمی و مخصوصا اسباببازی، مردم سالیانه بیش از ۵ میلیارد ساعت صرف بازی با قطعات پازلهای لگو میکنند. بر اساس آخرین آمارهای منتشرشده که مربوط به جولای سال ۲۰۱۵ میلادی است، لگو بیش از ۶۰۰ میلیارد قطعهی لگو تولید کرده بود که با تقسیم آن بر جمعیت کرهی زمین، میتوان نتیجه گرفت که لگو از سال ۱۹۵۸ میلادی به ازای هر نفر از جمعیت کنونی کرهی زمین، ۸۵ لگو تولید کرده است.
اوله کرک کریستینسن، نجاری بود که در شهر بلوند دانمارک، کارگاهی برای ساخت منازل چوبی و لوازم خانگی در اختیار داشت. با آغاز رکورد بزرگ در دههی ۱۹۳۰ میلادی که کل دنیا را تحت تأثیر خود قرار داده بود، کریستینسن در آستانهی ورشکستگی آغاز به تولید مدلهای کوچکتری از محصولات خود کرد تا از طریق این مدلسازی در سایز کوچکتر، بتواند طراحی محصولات چوبی خود را بهبود بخشد. ساخت چند نمونه از لوازم چوبی در قطع کوچکتر باعث شد ایدهی تولید اسباببازیهای چوبی در ذهن کریستینسن شکل گیرد. با توجه به رکود بزرگ که سراسر قارهی اروپا و آمریکا را تحت تأثیر قرار داده بود، کریستینسن، بعضا در ازای دریافت غذا، اسباببازیهای تولیدی خود را با کشاورزان معاوضه میکرد. در سالهای بعد، رواج اسباببازی موسوم به یو-یو به کسبوکار کریستینسن رونق داد، اما با فروکش کردن موج یو-یو، دوباره رکورد به سراغ کارگاه کریستینسن آمد. در سال ۱۹۳۴ کریستینسن رقابتی برای انتخاب نام محصولاتش بین کارکنان خود به راه انداخت که نتیجهی آن انتخاب نام لگو بود. Lego کوتاه شدهی عبارت Leg Godt است که در زبان دانمارکی به معنی خوب بازی کردن است. همچنین در زبان لاتین این عبارت به معنای مونتاژ کردن یا اسمبل کردن است.
آجرهای پلاستیکی لگو پس از جنگ جهانی دوم متولد شدند
پس از پایان جنگ جهانی دوم هنوز خبری از آجرهای پلاستیکی لگو نبود و کریستینسن در سال ۱۹۴۷ یک دستگاه قالبگیری و تزریق پلاستیک را برای کارگاه خود خرید. اولین محصول ماژولار با قابلیت باز و بسته کردن لگو که پس از خرید دستگاه تولید شد، یک کامیون پلاستیکی بود. در همان سال، کریستینسن به همراه پسرش گادفرد، نمونهای از آجرهای پلاستیکی با قابلیت به هم پیوستن را دریافت کردند که توسط کمپانی بریتانیایی Kiddicraft تولید شده بود. این کمپانی بریتانیایی گواهی اختراع یا پتنت این آجرهای پلاستیکی را نیز به اسم خود ثبت کرده بود. تا سال ۱۹۴۹ که لگو ساخت آجرهای پلاستیکی خود را با نام Automatic Binding Bricks آغاز کرد، کیدیکرفت بریتانیایی دو پتنت برای طراحی آجرهای خود ثبت کرد. لگو با عرضهی آجرهای پلاستیکی به بازار با مشکلاتی روبرو شده بود، چراکه در آن سالها، مردم از محصولات پلاستیکی استقبال چندانی نمیکردند و تمایل به خرید نمونههای چوبی و فلزی داشتند، از اینرو آجرهای پلاستیکی لگو با فروش پایین به کارخانه بازمیگشت.
در سال ۱۹۵۴، گادفرد به عنوان پسر مؤسس لگو بهعنوان مدیرعامل انتخاب شد و ایدهی جدیدی برای موفقیت کمپانی مطرح کرد. گادفرد یک سیستم اسباببازی را معرفی کرد که بهترین گزینه برای پیادهکردن آن، آجرهای فلزی لگو بودند؛ بهطوری که آجرهای لگو امکان ساخت ایدههای مختلفی در اختیار این کمپانی قرار میدادند. لگو در سال ۱۹۵۵ اسباببازی Town Plan را معرفی کرد که ساخت شهر در ساختاری کوچک را با استفاده از آجرهای پلاستیکی ممکن میکرد. این کمپانی تا سال ۱۹۵۸ با معرفی طراحی جدید برای آجرها و ثبت پتنت جدید، ایرادات قفل شدن آجرها به یکدیگر را بهبود داد.
از سال ۱۹۶۰ به بعد لگو با تثبیت جایگاه خود، دامنهی محصولاتش را گسترش داد. پس از آتشسوزی در انبار ذخیرهی چوب این کمپانی، لگو در سال ۱۹۶۰ بهصورت کامل استفاده از چوب در ساخت اسباببازی را کنار گذاشت. این کمپانی در سال ۱۹۶۴ استفاده از نوع جدیدی از پلاستیک را که آکریلونیترل بوتادین استایرن نام دارد، در دستور کار قرار داد و تا به امروز همچنان به آن ادامه میدهد. این نوع پلاستیک از مواد غیرسمی تشکیل شده است و مقاومت بالایی در برابر حرارت، اسید، کشیده شدن و گرما دارد و رنگ خود را بهراحتی از دست نمیدهد.
لگو علاوه بر حضور در بازار آمریکای شمالی که از طریق همکاری با سامسونت حاصل شد، طیف اسباببازیهای مبتنی بر آجرهای پلاستیکی خود را نیز گسترش داد، بهطوری که در سالهای منتهی به انتهای دههی ۶۰ میلادی، علاوه بر افتتاح اولین لگو پارک در بیلوند (شهری که مقر اصلی لگو در آن مستقر است)، از سیستم راهآهن لگو بهعنوان یک سیستم اسباببازی جدید با تم راهآهن و ساختهشده با قطعات لگو نیز رونمایی شد. پس از رونمایی محصولات جدید نظیر مبلمان مینیاتوری و خانههای عروسکی برای جلب نظر مخاطبان دختر، لگو محصولات دیگری را مبتنی بر لگو نظیر گشتی و قایق رونمایی کرد.
لگو تا سال ۱۹۹۸ به گسترش دامنهی محصولات خود در کنار افزایش تعداد خطوط تولید ادامه داد. این کمپانی دانمارکی که دیگر به برندی شناختهشده برای کودکان تبدیل شده بود، در دههی ۷۰ میلادی به مدد کیلد کرک کریستینسن، پسر گادفرد کریستینسن، ساختار امروزی خود را پیدا کرد، چرا که وی بخش تحقیق و توسعه را از بخش تولید جدا و بهروز بودن تولیدات کمپانی را بر اساس نیازهای روز و درخواست مشتریان تضمین کرد.
یکی از جالبترین اقدامات لگو عرضهی سری متخصصان یا Expert Series در سال ۱۹۷۵ بود. این سری برای مخاطبانی که سن بیشتری داشتند، تدارک دیده شده بود، بهطوری که با ساختن پازلهای مبتنی بر قطعات لگو، در نهایت برای مثال یک موتور خودرو شبیهسازی میشد وتمام قطعات قابلیت حرکت داشتند. در سالهای بعد لگو تولیدات خود را گسترش داد و نسل بعدی محصولات خود را نظیر سری جدید قطار رونمایی کرد. همچنین سری محصولات متخصصان نیز توسعه یافت. از سال ۱۹۹۲ میلادی سود لگو از محل فروش سریهای مختلف اسباببازیهای مبتنی بر آجرهای پلاستیکی روندی نزولی در پیش گرفت تا اینکه لگو در سال ۱۹۹۸ برای اولین بار در تاریخ کمپانی متحمل ضرری ۲۳ میلیون دلاری شد.
در سالهای بعد، لگو تولید شخصیتهای تحت لیسانس؛ نظیر محصولاتی مبتنی بر شخصیتهای فیلمهای جنگ ستارگان، وینی ده پو و هری پاتر را در دستور کار قرار داد. اما اوضاع همچنان برای این کمپانی چندان خوب نبود، بهطوری که لگو در سال ۲۰۰۴ متحمل ضرر ۲۲۰ میلیون دلاری شد و کمپانی دانمارکی در آستانهی ورشکستگی قرار گرفت. افزایش حجم محصولات تولیدی در کنار بالا بودن هزینههای کمپانی باعث شده بود لگو تا مرز نابودی پیش برود. لگو در سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۴ برای رهایی از ضرردهی، اشتباهات استراتژیک متعددی را مرتکب شد؛ بهطوریکه این کمپانی حتی وارد حوزهی تولید لباس و ساعت با برند لگو شد.
لگو طی ۱۰ سال با فرار از ورشکستگی به سوددهترین اسباببازی ساز دنیا تبدیل شد
اما انتخاب مدیرعامل جدید برای کمپانی دانمارکی باعث شد لگو طی ده سال دوباره به روزهای خوب خود بازگردد و حتی سوددهترین کمپانی تولید اسباببازی شود. یورگن ویگ کنورستورپ در سال ۲۰۰۴ میلادی بر صندلی ریاست لگو نشست. سیاستهای کنورستورپ شامل فروش پارکهای لگو، تمرکز بیشتر بر محصولات اصلی لگو و همچنین کاهش تعداد قطعات لگویی بود که این کمپانی تولید میکرد، بهطوریکه تنوع قطعات لگو از ۱۲,۹۰۰ قطعه به ۷,۰۰۰ قطعه کاهش پیدا کرد. مدیرعامل جدید لگو تعادل خوبی بین نوآوری و سنتهای لگو برقرار کرد که همین امر منجر به افزایش فروش شد. در کنار تغییرات ساختاری و بنیادی در این کمپانی، لگو از میان طرفداران بیشمار خود که دیگر تنها کودکان نبودند و جامعهی طرفداری Adults Fans of LEGO را تشکیل داده بودند، افرادی را به استخدام تیم طراحی درآوردند. لگو با ایجاد پورتالی، از طرفدارانش خواست ایدههای خود را با این کمپانی و تیم طراحی لو به اشتراک بگذارند. در سالهای منتهی به ۲۰۰۴ که همراه با افزایش ضرردهی برای لگو بود، این کمپانی تمرکز زیادی بر شخصیتهای معروف داستانی که محبوبیت بالایی در فیلمهای سینمایی کسب کرده بودند، قرار داد؛ ولی این سیاست چندان موفق نبود و در سالهای بعدی و توجه به طرفداران لگو باعث شد تا این کمپانی دوباره به روزهای خوبش بازگردد.
با در پیش گرفتن سیاستهای ریاضتی و کاهش هزینهها که همراه با تعدیل نیروی گسترده بود، لگو موفق شد در سال ۲۰۱۱ میلادی با افزایش ۱۱ درصدی فروش خود به ۳٫۴۹۵ میلیارد دلار، سود خود را به ۷۷۶ میلیون دلار افزایش دهد. دلیل اصلی افزایش سوددهی این کمپانی در سال ۲۰۱۱، رونمایی از سری جدید اسباببازیهای این کمپانی با نام Ninjago بود که بزرگترین رونمایی از سری جدید محصولات لگو را به نام خود ثبت کرد. در سال ۲۰۱۲ درآمد لگو با افزایش ۲۵ درصدی همراه شد که بخش بزرگی از این موفقیت در گرو عرضهی سری جدید با عنوان Friends بود. در سال ۲۰۱۳ میزان سوددهی لگو در مقایسه با سال ۲۰۱۲ تنها ۹ درصد افزایش پیدا کرد که همین موضوع نگرانیها در خصوص کاهش سوددهی این کمپانی را افزایش داد، اما اکران اولین فیلم سینمایی The Lego Movie که توسط استودیوی فیلمسازی برادران وارنر تولید شده است بهعنوان یک حرکت موفق تبلیغاتی برای این کمپانی به شمار میرود، چراکه این فیلم موفق شد در گیشه به فروش ۵۰۰ میلیون دلاری دست یابد. همچنین یکی دیگر از سیاستهای موفق لگو در سال ۲۰۱۴، تولید سری جدیدی مبتنی بر شخصیتهای فیلم سینمایی جنگ ستارگان بود که یکی از پرفروشترین سری محصولات لگو در سال ۲۰۱۴ بود. لگو در سال ۲۰۱۴ با رشد فروش ۱۵ درصدی همراه شد و سود خالص خود را به بیش از ۸۳۱ میلیون دلار افزایش داد.
نظر شما در مورد لگو و اسباببازیهای این کمپانی چیست؟
دوره آموزشی داستان آفرینش با رویکرد درام شناسانه توسط انستیتو ملی بازی سازی برای تمامی علاقمندان نویسندگی بازیهای رایانهای، نویسندگی انیمیشن، داستان نویسی و فیلمنامه نویسی برپا برگزار میشود.
دوره آموزشی داستان آفرینش با رویکرد درام شناسانه توسط انستیتو ملی بازی سازی برای تمامی علاقمندان نویسندگی بازیهای رایانهای، نویسندگی انیمیشن، داستان نویسی و فیلمنامه نویسی برپا برگزار میشود.
جوان:به گزارش روابط عمومی بنیاد ملی بازیهای رایانهای، در این دوره روایتی تطبیقی از داستان آفرینش و عوامل خلقت؛ از سه منظر علمی-تاریخی، اساطیری و دینی با رویکرد درام شناسانه ارائه میشود.
آفرینش، مفهومی پر رمز و راز که همواره بزرگترین معمای جهان هستی در برابر بشر بوده است. از این رو درک اسطورههای آن نیز که با هدف ایجاد ساختاری برای بازشناسی کیهان خلق شدهاند امری پیچیده است. شناخت اسطورهها نیاز به آگاهی درباره هستی کیهانی و زمینی دارد چرا که هر کدام از نمایههای ایزدی را میتوان با چهرهای اسطورهای و هر رخداد کیهانی را با همانندی زمینی برابری داد که مجموعهای با نام «داستان آفرینش» را رقم میزنند.
از آنجا که هستی آوردگاه دو نیروی سپند (پسندیده) و انگره (ناپسند) است بنابراین تمامی عناصر داستانی دراماتیک؛ در این مجموعه به چشم میخورد و گیتی بر پایه کشاکش این دو نیرو پیش میرود .
علاقهمندان جهت آشنایی بیشتر با این کلاس آموزشی، میتوانند در جلسه معارفهی رویداد مورخ 18 آذر ماه، از ساعت 17:00 الی 19:00 در محل انستیتو ملی بازی سازی حضور بهم رسانند.
شماری از تحلیلگران ردبول را یک موسسهی سرگرمی و تولید محتوا میدانند که در کنار این کارها، نوشابهی انرژیزا نیز تولید میکند.
مدرنیته تأثیر شگرفی در زندگی بشر دارد، بهطوریکه انسان مدرن خود را در برابر هجمهی اطلاعات مصون میپندارد و تصمیم در مورد رد یا قبول یک مفهوم جدید را وابسته به امنیت خود میداند، اما ظهور برندهایی چون ردبول این موضوع را به اثبات رسانده است که راوی بهترین داستان، میتواند همچون همیشه توجه جوامع بشری و کاربران را بهسوی خود جلب کند.
نگاهی به تاریخ بشر گویای این واقعیت است که داستان از ابتدای تاریخ در تاروپود فرهنگ بشری تنیده شده است و با وجود تغییر و تحولاتی که انسان در طول تاریخ شاهد آن بوده، همواره جذابیت خود را برای بشر حفظ کرده است. نقش و نگارهای بهجامانده روی دیوار غارها، انتقال سینه به سینه داستانهای اساطیری تا مکتوب شدن افسانهها و رسیدن به صنعت چاپ و تولد سینما، همگی در پی رفع عطش بشر برای شنیدن، دیدن و خواندن داستان است. با گذشت زمان بستر انتقال محتوا شکل دیگری به خود گرفته، اما مفهوم محتوا تفاوت چندانی نکرده است، هرچند کیفیت انتقال آن دستخوش تغییرات گستردهای شده است؛ بهطوریکه بعضاً مخاطبان خود نیز متوجه این موضوع نیستند که مخاطب یک داستان جذاب شدهاند.
ظهور فناوریهای نوین انتقال محتوا، انسان را در برابر حجم گستردهای از اطلاعات قرار داده است، بهطوریکه بشر امروز بهواسطهی دانش کسبشده از این بمباران اطلاعاتی، جایگاه خود را در بالای هرم تصمیمگیری میپندارد و برای اثبات نظر خود به محتوایی تکیه میکند که از منابع مختلف دریافت کرده است، از اینرو است که باز هم راوی بهترین داستان، برنده بازی است.
در قرن بیست و یکم، محتوا بهاندازهای مهم است که اپراتورهایی نظیر AT&T یا Verizon حاضرند برای در اختیار داشتن منابع تولید محتوا، چندین میلیارد دلار هزینه کنند. اپراتور مخابراتی AT&T با در اختیار داشتن کانالهای مختلف برای انتقال محتوا، چندی پیش با پرداخت بیش از ۸۴ میلیارد دلار، کمپانی تایم وارنر را مال خود کرد.
ردبول بهترین مثال فعالیت یک برند به عنوان ناشر است
با توجه به تغییر شرایط در سالهای اخیر، تبلیغات سنتی از قبیل بیلبوردهای تبلیغاتی یا آگهیهای ویدیویی کانالهای تلویزیونی دیگر نفوذ گذشته را ندارند و از اینرو روشهای جدیدتری برای جذب کاربران ایجاد شده است. این روزها کمپانیها برای درگیر کردن هر چه بیشتر کاربران، به سراغ تولید محتوا رفتهاند؛ بهطوریکه ایدهی برند بهعنوان ناشر به یکی از ترفندهای بازاریابی تبدیل شده است. کمپانی ردبول را باید بهعنوان یکی از بهترین مثالهای فعالیت یک برند بهعنوان ناشر خواند. نام ردبول با نوشابههای انرژیزا گره خورده است، اما در صورتی که سری به وبسایت این کمپانی بزنید، برخلاف انتظار خبری از قوطی فلزی ردبول نیست و با حجم گستردهای از اخبار و اطلاعات در رابطه با فعالیتهای ورزشی و هیجانانگیز ردبول مشاهده میکنید. ردبول را باید برندی خواند که در کنار تولید محتوا درصدد اشاعهی یک سبک زندگی خاص برای مخاطبان خاص است که برای همزادپنداری با ستارگان ردبول، به سراغ خرید نوشابهی انرژیزای این کمپانی خواهند رفت.
شاید از خود بپرسید که تمام مواردی که در سطرهای بالا به آن پرداختیم، چه ارتباطی با یک نوشابه انرژیزا به نام ردبول دارد؟ بهجرئت میتوان گفت که ریشهی اصلی موفقیت ردبول، در سیاست رسانهای این کمپانی نهفته است. در صورتی که به وبسایت ردبول سری بزنید؛ کوچکترین اثری از قوطی فلزی نوشابه انرژیزای ردبول نخواهید یافت، بلکه گویی به یک وبسایت خبری یا به بیان بهتر پایگاه اینترنتی یک رسانه سرزدهاید؛ رمز موفقیت ردبول، در ایفای نقش برند بهعنوان یک رسانه نهفته است.
ردبول در سال ۱۹۸۷ برای اولین بار در پیستهای اسکی اتریش به فروش رسید
در ابتدا برای آشنایی با برند ردبول، بهتر است نگاهی گذرا به نحوهی ایجاد برند ردبول داشته باشیم. دیتر ماتسیش اتریشی ایدهی تولید نوشابهی انرژیزای ردبول را از یک نوشیدنی با نام Krating Daeng که در تایلند تولید میشد، گرفت. وی بهعنوان مدیر بازاریابی بینالمللی Blendax راهی تایلند شده بود تا یک سفر کاری دیگر را تجربه کند، اما آشنایی وی با کراتینگ دائنگ سرنوشت دیگری برای وی رقم زد. این نوشیدنی ابتدا در تایلند توسط چالئو یوودیهیا تولید و راهی بازار شد. ماتسیش در سفری که به تایلند داشت، با این نوشیدنی آشنا شد و فهمید که نوشیدن کراتینگ دائنگ باعث شده است تا پرواززدگی وی حل شود. ماتسیش با تغییر فرمول ساخت این نوشیدنی برای جلب رضایت ذائقهی غربی، نوشابهی خود را با شراکت چالئو تولید کرد، بهطوریکه این دو، کمپانی Red Bull GmbH را در سال ۱۹۸۷ در اتریش تأسیس کردند. با وجود اینکه کراتینگ دائنگ و ردبول ماهیتی مشابه داشتند، اما کمپانی اتریشی ترجیح داد برای اولین بار ردبول را در پیستهای اسکی اتریش بهعنوان یک نوشیدنی ردهبالا معرفی کند؛ به همین دلیل قیمت آن از برادر تایلندی خود بالاتر تعیین شده بود. طی سالهای آینده ردبول وارد بازارهای جهانی شد و پس از مجارستان و اسلوونی، این نوشیدنی در آمریکا راهی بازار شد و در سال ۲۰۰۰ در قفسهی فروشگاههای خاورمیانه جا گرفت. در سال ۲۰۰۸، مجلهی فوربز، چالئو و ماتسیش را در رده ۲۵۰ لیست ثروتمندان قرار داد؛ بنا به برآوردها، ثروت تقریبی این دو بیش از ۴ میلیارد دلار تخمین زده شده بود.
ردبول برای معرفی برند و نوشیدنی خود، راه و روش متفاوتی از سایر کمپانیهای فعال در حوزهی مواد غذایی در پیش گرفته است. این کمپانی بهجای تبلیغ نوشیدنی خود، سبکی از زندگی را نمایش میدهد که بسیاری از جوانان و در واقع خریداران اصلی نوشابههای انرژیزا از آن لذت میبرند، از اینرو مخاطبان محتوای ردبول برای همزادپنداری با قهرمانان داستانهای ردبول و تبعیت از سبک زندگی جذابی که جوانان را هدف قرار داده است، به سراغ خرید نوشابهی انرژیزای ردبول میروند. جامعهی هدف ردبول، افراد بین بازهی سنی ۱۸ تا ۳۴ سال هستند؛ از اینرو هیجان و ورزشهای پرتنش، مسیری است که ردبول برای همراه کردن مخاطبان به سراغ آنها رفته است.
ماتسیش دربارهی استراتژی ردبول میگوید:
ما محصول خود را پیش چشم مصرفکنندگان نمیبریم، بلکه مردم را به سمت محصول خود میکشانیم. ما محصول نوشابهی انرژیزای خود را در دسترس قرار میدهیم و افرادی که به سبک زندگی ردبول علاقه داشته باشند، به سوی آن میروند.
ردبول نشان داد اشباع بازار از تبلیغات سنتی بهینهترین و بهترین راه برای موفقیت در بازار و جلب نظر مخاطبین نیست، هرچند این کمپانی تبلیغات تلویزیونی کارتونی نیز دارد که بر شعار ردبول یعنی «Red Bull Gives You Wings» استوار شده است. البته این شعار تا سال ۲۰۱۴ توسط کمپانی مورد استفاده قرار میگرفت، تا اینکه در سال ۲۰۱۴ ردبول به خاطر آن تحت تعقیب قرار گرفت. بنجامین کِراَثرز، شخصی بود که ردبول را به دلیل شعار تبلیغاتی تحت پیگرد قرار داد. وی اعلام کرده بود که با وجود ۱۰ سال خوردن ردبول نهتنها بال درنیاورده است، بلکه حتی قابلیتهایی همچون ورزشکاران هم در اختیار ندارد.
ردبول با اسپانسرینگ و همچنین مالکیت تیمهای مختلف در رشتههای ورزشی متفاوت، سعی دارد با مخاطبانش از کانالهای مختلف تعامل داشته باشد و در کنار آنها قرار بگیرد.
ماهیت انرژیزای ردبول در کنار وجههی برند این کمپانی، هر روز آن را بیشتر به سمت ورزشهای هیجانانگیز سوق میدهند، بهطوریکه ردبول علاوه بر اسپانسر شدن، تیمهایی هم در اختیار دارد و در رقابتهای مختلف حاضر میشود. ردبول ریسینگ، اسکودریا تورو روسو و تیم ردبول از جملهی شاخصترین تیمهای تحت مالکیت ردبول هستند که در مسابقات فرمول یک و ناسکار به رقابت میپردازند. تیم فرمول یک ردبول ریسینگ موفق شده است در سالهای اخیر در رقابتهای فرمول یک بدرخشید و رانندگان این تیم بارها روی سکوی قهرمانی قرار گرفتهاند.
فوتبال بهعنوان پرطرفدارترین ورزش روی کرهی خاکی، رشتهای است که چشمپوشی از آن برای ردبول با استراتژی متمرکزشده بر هیجان و سرگرمی، قابلچشمپوشی نبود، از اینرو این کمپانی با خرید امتیاز یک تیم دسته پنجمی در شرق آلمان و تغییر نام آن به RB Leipzig، طی هشت سال این تیم را به بوندسلیگای یک رساند. فدراسیون آلمان در همان زمان با اختصاص نام ردبول روی این تیم ورزشی مخالفت کرد، از اینرو ردبول نام تیم را تغییر داد و در عوض نام استادیوم اختصاصی تیم لایپزیگ را ردبول آرنا گذاشت. این تیم در حال حاضر در اولین فصل حضورش در بوندسلیگای یک، با وجود حضور تیمهایی چون بایرنمونیخ و بورسیا دورتمند در جایگاه اول قرار دارد. البته این تنها تیم فوتبال تحت مالکیت ردبول نیست و باید به نیویورک ردبولز و ردبول سالزبورگ اشاره کرد.
اما مواردی که در بالا اشاره کردیم، تنها بخشی از استراتژی رسانهای این کمپانی در حوزهی ورزشی بود و شامل تمام سیاستهای بازاریابی ردبول نیست. ردبول برای اینکه خود را همواره در نظر مخاطبانش نگه دارد، روشهای مختلفی به کار میگیرد. برای مثال میتوان به تأمین بودجهی ۲ میلیون دلاری برای تهیهی فیلمی مستند با نام The Art of Flight اشاره کرد که به رشتهی ورزشی اسنوبرد میپردازد. این فیلم مستند موفق شد امتیاز ۸.۳ را از مخاطبانش در IMDB کسب کند.
همچنین باید به ردبول استراتوس اشاره کرد که یک پروژهی پرش از لایهی استراتوسفر بود. این پرش توسط فلیکس بامگارتنر، چترباز اتریشی در ۱۴ اکتبر ۲۰۱۲ بالای آسمان نیومکزیکوی آمریکا انجام شد. بامگارتنر پس از آنکه کپسول حامل وی به ارتفاع ۳۸ کیلومتری زمین رسید، از کپسول بیرون پرید. ردبول با اسپانسرینگ بامگارتنر، نام خود را برای همیشه در تاریخ ثبت کرد؛ چراکه چترباز اتریشی لقب اولین انسانی را به خود اختصاص داده بود که بدون موتور جت موفق به شکستن سرعت صوت شد. بامگارتنر طی سقوط آزاد خود که بیش از ۴ دقیقه و ۱۹ ثانیه طول کشید، موفق شد به سرعت ۱۳۵۷ کیلومتر در ساعت یا ۱.۲۵ ماخ برسد.
ردبول در ابتدا به سراغ انتشار مجلهای با عنوان Red Bulletin رفت که در قالب یک روزنامه در روز برگزاری مسابقات فرمول یک، در پیست برگزاری بین حاضرین پخش میشد. اولین نسخه از این مجله در جریان برگزاری گراندپری موناکو منتشر شد و به مرور به بخشی از فرهنگ فرمول یک در جریان فصل تبدیل شد. از نوامبر سال ۲۰۰۷ این مجله با پیدا کردن ماهیت یک نشریه سبک زندگی بهصورت ماهانه منتشر میشود و در طی سالهای اخیر رفتهرفته این مجله زیر نظر Redbull Media House در اغلب کشورها گسترش پیدا کرد؛ بهطوریکه امروزه تیراژ این مجله به بیش از ۲ میلیون نسخه میرسد. Red Bulletin بیشتر به سراغ شخصیتهایی میرود که در طول زندگی خود تجربیاتی ورای یک زندگی معمولی دارند و موفق به شکستن محدودیتها شدهاند. در واقع Red Bulletin بر اساس سیاست رسانهای خود، در پی معرفی افراد ماجراجو و قرارگرفتن در کنار اینگونه افراد است.
ردبول سپس سرویس جدیدی با عنوان RedBull Content Pool ایجاد کرد که در ازای دریافت ایمیل، انواع محتوا نظیر تصاویر، ویدیوها و مصاحبهها با قهرمانان رشتههای ورزشی مختلف را در اختیار کاربران قرار میداد. البته Content Pool ابزاری برای تغذیهی رسانههای مختلف با محتوایی بود که با کیفیت بالا و منطبق بر استانداردهای این کمپانی تهیه شده بود. در واقع ردبول با برگزاری مسابقات مختلف و تهیهی محتوای مورد نیاز برای پوشش خبری، بهجای تمرکز روی بازاریابی و تبلیغات بهطور سنتی، تولیدات رسانهای خود را در قالب اخبار راهی رسانههای تصویری، وبسایتها و مجلات مختلف کرد. این کمپانی در سالهای بعدی به ترتیب حساب رسمی خود در یوتیوب، فیسبوک، توییتر و اینستاگرام را راهاندازی کرد.
ردبول با مشاهدهی موفقیت RedBull Media Pool، در سال ۲۰۰۷ سرویس دیگری برای تجمیع فعالیتهایش برای تولید محتوا با نام red bull media house در شهر سالزبورگ اتریش راهاندازی کرد. این کمپانی شعبهی دیگری از این دپارتمان را در سال ۲۰۱۱ در کالیفرنیای آمریکا راه انداخت تا با تمرکز بیشتری اقدام به تولید محتوا کند. مدیاهاوس علاوه بر کنترل حسابهای ردبول در شبکههای اجتماعی، مدیریت چندین ایستگاه رادیویی، تلویزیون و رادیو اینترنتی، بازیهای آنلاین، تولید خبر و دیتابیس دیجیتال را بر عهده دارد. همچنین باید به توسعهی اپلیکیشنهای ردبول نیز اشاره کرد که توسط مدیاهاوس صورت میپذیرد.
بر اساس لیست ردهبندی باارزشترین برندهای فوربز، برند ردبول با ارزش ۷.۹ میلیارد دلار در رتبهی ۷۴ قرار دارد. آخرین اطلاعات ارائهشده از میزان فروش نوشابههای این کمپانی نشان از این دارد که کمپانی اتریشی در سال ۲۰۱۵ با افزایش ۶ درصدی فروش، بیش از ۵.۹۶ میلیارد قوطی در سراسر جهان به فروش رساند که درآمد ۶.۴ میلیارد دلاری را طی یک سال برای این کمپانی به ارمغان آورد. باید به این نکته اشاره کرد که این کمپانی هنوز بهصورت خصوصی اداره میشود و وارد تالار بورس نشده است.
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - - دیگه هم دنبالم نیا... دیگه هم زنگ خونهمون رو نزن. خیلی هم پسر بدی هستی! فکر کردی من نمیدونم...
شایان نشسته است کنار تلفن و برای دهمینبار پیغام دوستش را گوش میکند.
میگویم: «قطعش کن!»
- آخه نمیفهمم آخرش چی میگه.
- میگه دنبالش نری... حالا قطعش کن دارم درس میخونم.
- نه انگار یه چیز دیگه هم میگه.
چپچپ نگاهش میکنم.
- برای چی قهر کرده؟
جواب نمیدهد.
حرصم میگیرد و بلند میگویم: «به درک!» لغت را زیر لب تکرار میکنم: «عاریه!» معنیاش یادم نمیآید. زیرچشمی به کتاب نگاه میکنم. «آنچه بهعنوان قرض برای رفع حاجت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند.»
شایان از کنار تلفن بلند میشود و مینشیند جلوی من، روی زمین. میگویم: «برو... درس دارم!» و تکرار میکنم: «آنچه بهعنوان قرض...» نمیرود. قیافهاش گریهدار است. میگویم: «چته؟»
زل میزند به کتاب. میگوید: «نفهمیدی آخرش چی گفت؟»
- نه. تند تند حرف زد. شاید فحش داد بهت!
- فحش نمیده.
- من نمیدونم. گفته باهات قهره دیگه. برای چی قهره؟
- موقع بازی جرزنی کردم.
- همین؟
جواب نمیدهد.
میگویم: «چه لوس!»
میروم سراغ لغت بعدی. «زلت: لغزش و خطا.»
کز کرده و میدانم الآن بغضش میترکد.
جلوی بینیاش بشکن میزنم: «خل و چل، گریه نداره که، آشتی میکنین.»
و لغت بعدی: «سهم: ترس.»
بلند میشود و میرود توی اتاق.
«تفتیش: بازرسی، بازجست، واپژوهیدن.»
به اتاق سرک میکشم.
شایان در کمدش، میان اسباببازیها، دنبال چیزی میگردد. یکبار دیگر پیام را گوش میکنم. فکر میکنم چرا مثل آدم حرف نمیزنند اینها؟ «دیگه هم دنبالم نیا... دیگه هم...»
شایان پیام را قطع میکند.
- چرا قطعش کردی پس؟ مگه نمیخوای بدونی آخرش چی میگه؟
زل میزند بهم: «چی میگه مگه؟»
- هنوز نمیدونم.
- ولش کن! مگه نمیگی درس دارم؟
حرصم میگیرد. بلندتر از دفعهی قبل میگویم: «به درک!»
میخوانم: «تفرس: دریافت چیزی به علامت و نشان، دریافت به فراست.»
فکر میکنم اصلاً بهتر که با این پسر قهر باشد. هربار یک اسباببازی دستش میبیند و بند میکند که برای من هم بخرید. مثل آن دفعه که سمج شده بود برای یویو.
شایان دوباره مینشیند جلویم: «نمیدونی چهجوری میشه پیغام رو پاک کرد؟»
ابرو بالا میاندازم: «چرا پاک کنی؟»
جواب نمیدهد. دستش در جیبش است. جیبش قلمبه شده.
میخوانم: «تلبیس: پنهانکردن حقیقت.»
* * *
شایان خوابیده. باید بروم امتحان ادبیات بدهم. چشمم به تلفن میافتد. میخواهم یک بار دیگر پیغام را گوش بدهم. صدای جیغجیغیاش بلند میشود: «... نفهمیدم... تو برداشتی... یویو...»
فرزانه قاطعی
خبرنگار جوان از تهران
جام جم سرا:او به مشاور کلانتری شهیدباهنر مشهد گفت: ۱۸ سال قبل با «رجب» ازدواج کردم و خداوند ۲فرزند زیبا به ما عطا کرد. اوایل زندگی به هیچ چیزی جز خوشبختی همسر و فرزندانم نمی اندیشیدم و سعی می کردم محیطی همراه با آسایش و آرامش را برای آن ها فراهم کنم اما مدتی بعد که همسرم برای گرفتن حقوق بیشتر مجبور شد تا نیمه های شب اضافه کاری کند، تنهایی و بدبختی من هم آغاز شد.
احساس تنها بودن در زندگی مشترکمان برایم به کابوسی زجرآور تبدیل شده بود اما چاره ای جز تحمل این وضعیت نداشتم. «رجب» صبح زود سر کار می رفت و نیمه های شب به منزل باز می گشت. من تا آمدن همسرم بیدار می ماندم تا دقایقی را در کنار هم گفت وگو کنیم ولی او خسته و کوفته از راه می رسید و حوصله هیچ کاری را نداشت. همسرم بلافاصله کنار سفره غذا می نشست و من تنها او را هنگام صرف شام می دیدم. هنوز سفره غذا را جمع نکرده بودم که او به خواب می رفت و این روند سال ها ادامه داشت. آرزو داشتم حتی برای چند دقیقه در کنارش بنشینم و از گذشته و آینده صحبت کنم ولی مجال این گفت وگوی کوتاه را هم نمی یافتم.
در واقع جای عشق و محبت در زندگی ما خالی بود تا این که یک روز مردی با تلفن همراهم تماس گرفت. صدای دلنشین او مرا به خود جذب کرد و بدین ترتیب هر روز چند ساعت با آن مرد غریبه که به طور اتفاقی شماره ام را گرفته بود صحبت می کردم. ا
حساس می کردم رنگ زندگی ام عوض شده است تا این که آن مرد از من درخواست ملاقات کرد. من هم که مشتاق دیدن او بودم قبول کردم و با فرزند ۴ساله ام سر قرار رفتم و چند ساعتی را با خودروی او در شهر دور زدیم.
این گشت زنی ها چند بار تکرار شد تا این که روز قبل او به طرف بیابان های اطراف شهر تغییر مسیر داد. وقتی متوجه قصد شوم او شدم خیلی ترسیدم و با التماس از او خواستم مرا رها کند اما او بر خواسته بی شرمانه اش اصرار داشت. بالاخره از او خواستم تا قرار ملاقات دیگری بگذارد که فرزندم حضور نداشته باشد و برای جلب اعتمادش همه طلاهایم را به او دادم. ساعتی بعد وحشت زده به خانه بازگشتم و همه ماجرا را برای همسرم تعریف کردم و به اتفاق برای اعلام شکایت به کلانتری آمدیم. اگرچه من همسرم را در وقوع این حادثه مقصر می دانم ولی من هم حرمت ها را شکستم. (خراسان)
جام جم سرا: ردیف گورهای تنگ و باریک یکی پس از دیگری پر میشود و بعد با کلی هماهنگی، نامهنگاری و توافقات رسمی و غیررسمی چند هکتاری زمین خریداری میشود و بلافاصله ردیف قبرهای جدید کنده میشود تا شاید چند صباحی جوابگوی دفن اموات باشد و پس از مدتی کوتاه دوباره همه چیز از نو شروع میشود تا این دور همچنان ادامه داشته باشد.
مسئولان شهری مدتهاست هشدار میدهند تنها گورستان رسمی پایتخت دیگر جایی برای دفن اموات تهرانی ندارد و در این چند سال هرچه توانستهاند بهشت زهرا(س) را توسعه دادهاند، اما مشکل دیگر با اضافه کردن زمین هم حل نمیشود. میگویند تهرانیها به یک گورستان جدید نیاز دارند تا بتواند جوابگوی دفن متوفیان باشد.
براساس آخرین برآوردها در خوشبینانهترین وضع بهشت زهرا(س) فقط پنج سال دیگر میتواند اموات تهرانیها را بپذیرد و بعد آنها میمانند با یک بهشت زهرا که دیگر گنجایش دفن حتی یک نفر را هم ندارد به اضافه گورستانی جدیدی که شاید هنوز کلنگ آن هم به خاطر برخی اختلاف نظرها به زمین نخورده باشد و از همه ناگوارتر سالی 26 هزار متوفی تهرانی که بازماندگانشان دربهدر بهدنبال جایی برای دفنشان میگردند.
ماجرای اولین گورستان پایتخت
اولین زمزمههای احداث گورستانی که حالا همه او را به نام بهشت زهرا(س) میشناسند به 48 سال پیش برمیگردد یعنی سال 1345. دلیل این کار هم پایان دادن به موضوع دفن اموات در گورستانهای متعددی بود که در پایتخت وجود داشت. در اولین مرحله مسئولان شهرداری وقت زمینی به مساحت سه میلیون و 140 هزار متر مربع در دو کیلومتری کهریزک واقع در جاده قم را برای این کار خریداری کردند.
پیشبینی شده بود احداث این گورستان حداقل پنج سال طول بکشد، اما با تغییر و تحولاتی در شهرداری آن زمان کار احداث گورستان هم با سرعت بیشتری دنبال شد تا جایی که با آغاز تابستان سال 49 خبر افتتاح قریبالوقوع گورستان جدید تهران به طور رسمی اعلام شد.
مسئولان وقت شهرداری آن زمان با تجهیز این گورستان اقداماتی انجام دادند. در گورستان جدید هزار اصله درخت کاشته شد، چند حلقه چاه عمیق حفر شد، غسالخانه، سردخانه، سالن تشریفات برای برگزاری مجالس سوگواری و مسجد. آن زمان گفته شد این گورستان 25 سال برای دفن اموات تهرانیها کافی خواهد بود.
بهشت زهرا (س) در ابتدای ساخت چندان به عنوان گورستان اصلی تهران مورد توجه عامه مردم قرار نداشت و همچنان مردم ترجیح میدادند اموات خود را در گورستانهای محلی یا داخل محوطه اماکن زیارتی و امامزادگان دفن کنند. این کار دو دلیل مهم داشت؛ یکی دوری محل و دیگر به سبب مخارج بالای انتقال جسد و هزینه کفن و دفن نسبت به دیگر گورستانها.
این وضع تا مدتی ادامه داشت تا اینکه با باز شدن پای اولین متوفی به گورستان جدید پایتخت، طلسم دفن اموات در این گورستان شکست. نام اولین فرد دفن شده در بهشت زهرا (س) محمدتقی خیال بود؛ پیرمردی هشتاد و پنجسالهای که تیرماه 49 فوت کرده بود و بهعنوان اولین مهمان گورستان مدرن تهران، در قبر شماره 1، ردیف 1، قطعه 1 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
این پرونده 17 سال پیش باز شد
تکمیل ظرفیت تنها گورستان رسمی پایتخت موضوع دیروز و امروز نیست. خوب که دقیق شویم میبینیم این ماجرا رشته درازی دارد که یک سر آن به 17 سال پیش برمیگردد.
پرونده تکمیل ظرفیت آرامستان بهشت زهرا(س) از اواسط سال 1376 باز شد. وقتی خبرآمد که بهشت زهرا(س) در حال پر شدن است و شاید بزودی جایی برای دفن اموات نداشته باشد. خبر به سرعت پخش شد تا جایی که این موضوع به دغدغه مسئولان شهری و نگرانی شهروندان تبدیل شد که اگر ظرفیت بهشت زهرا(س) پر شود، تکلیف دفن اموات چه خواهد شد؟
با جدی شدن نگرانیها مسئولان شهری از شهرداری گرفته تا شورای شهر و سازمان بهشت زهرا(س) به فکر چاره افتادند. بهترین و شاید تنها گزینه پیشنهادی برای خلاصی از این شرایط توسعه بهشت زهرا(س) بود. پس با هماهنگی شهرداری تهران 110 هکتار از زمینهای قسمت شمال و شمال شرقی بهشت زهرا(س) خریداری شد و پس از الحاق به آن، این گورستان از شمال توسعه پیدا کرد.
با این کار جنجالها نیز پایان گرفت تا اینکه با تکمیل ظرفیت بخش شمالی 11 سال بعد یعنی سال 1387 حدود160 هکتار از زمینهای شرق بهشت زهرا(س) نیز خریداری شد و این بار به سمت باقرشهر توسعه پیدا کرد تا از ابتدای مرداد 1388 دفن اموات در این بخش آغاز شود. به این ترتیب بهشت زهرا(س) برای دومین بار نیز توسعه پیدا کرد تا شاید بتواند برای چند سالی پاسخگوی دفن اموات تهرانیها باشد.
دی 90 زمزمههای آغاز شمارش معکوس از تکمیل ظرفیت بهشت زهرا(س) بار دیگر شنیده شد، اما مسئولان وقت سازمان بهشت زهرا (س)این بار دغدغه بیجا و مکان ماندن اموات را طور دیگری مطرح و تاکید کردند دیگر امکان توسعه بهشت زهرا(س) وجود ندارد و بهتر است از همین حالا به فکر احداث گورستان جدیدی در یک نقطه دیگری از شهر برای دفن اموات تهرانیها باشیم تا جوابگوی دفن روزانه 150 تا 200 نفر باشد؛ آن هم نه یک جا بلکه چند جا!
گورستان جدید، همه جا و هیچ جا
از وقتی زمزمههای احداث گورستان جدیدی برای پایتخت شنیده شد، گزینههای مختلفی هم بهعنوان مکان احداث این گورستان پیشنهاد شد؛ گزینههایی که در این سالها همگی آنها صرفا در حد یک مکان پیشنهادی باقی مانده است و هیچ گاه کلنگ احداث آن به زمین زده نشد.
اتوبان تهران ـ ساوه، شمال شرق تقاطع غیرهمسطح بزرگراه بابایی و جاده دماوند، پارک جنگلی سرخه حصار، خاوران، زمینهای مجاور اراضی احمدآباد مستوفی، اراضی شریفآباد، اتوبان شهید بابایی جاده لشگرک به تلو، شمال غربی کوه بیبی شهربانو، اراضی نصیرآباد، امامزاده عقیل، کیلومتر 14 آزادراه تهران ـ شمال، اراضی ازگیل دره در شرق شهرک دانشگاه صنعتی شریف واقع در منطقه22، پارک جنگلی قوچک، شمال پارک جنگلی لویزان و جنوب جاده لشگرک، شمال شرق تهران واقع در حریم منطقه 13 و جنوبغربی تقاطع غیرهمسطح بابایی، پارک جنگلی خرگوشدره در غرب مجموعه ورزشگاه آزادی و شمال آزادراه تهران ـ کرج، اراضی پارک جنگلی چیتگر در منطقه 22 و باغات شمال غرب منطقه 5 برخی از گزینههای پیشنهادی شهرداری در این سالها بهمنظور احداث گورستانهای جدید برای اموات بوده است که بهدلیل مقاومتها و مخالفتهایی که برای احداث گورستان در هر یک از آنها وجود داشت، تقریبا هیچکدامشان به سرانجام نرسید.
با منتفی شدن بیشتر گزینههای بالا برای احداث گورستانهای جدید تهران در این میان دو گزینه اراضی تلو در شرق و گرمدره در غرب تهران بهعنوان گزینههای پیشنهادی اولویتدار مسئولان شهری همچنان به قوت خود باقی ماند.
بجز مخالفتهای سازمان حفاظت محیطزیست که بهدلیل مشکلات زیست محیطی آن را مطرح کرده، احداث گورستان جدید در این سالها همواره با مقاومت جدی و سرسختانه مردم نیز مواجه بوده است تا جایی که اهالی ساکن در محدودههای پیشنهادی میگویند به هیچ قیمتی نمیگذارند در نزدیکی منطقه سکونتشان یک گورستان ساخته شود.
به این ترتیب کار احداث گورستان جدید در این دو مکان نیز که مسئولان شهرداری به آن امید بسته بودند گرهکوری شده که معلوم نیست باز کردن آن به این راحتیها ممکن باشد یا نه؟
نتیجه این شد که به دلیل جو روانی حاکم بر جامعه و جلوگیری از موج انتقادها و مخالفتهایی که از سوی مردم مطرح میشود و همچنین برای پیشگیری از برخی عواقب اقتصادی آن مانند ارزان شدن قیمت زمین و... مسئولان شهرداری چارهای ندیدند جز اینکه قضیه احداث گورستانهای جدید را فعلا مسکوت بگذارند یا اگر به گزینهای هم فکر میکنند حداقل آن را به زبان نیاورند تا به این ترتیب جلوی واکنشهای منفی احتمالی را گرفته باشند.
باقرشهری ها: زورمان به تهران نمیرسد
احداث گورستان جدید برای تهران چند سال است به دلیل برخی مقاومتها و مخالفتها که مهمترین آن نارضایتی مردمی است به سرانجام نرسیده هربار صحبت از تکمیل ظرفیت بهشت زهرا(س) به میان میآید هیچکس به اندازه اهالی باقرشهر از این موضوع نگران نمیشوند.
اهالی باقرشهر مدتهاست تبعات سنگین توسعه 160 هکتاری بهشت زهرا(س) را میپردازند. باقرشهریها نهتنها دل خوشی از مشکلات کمبود جای دفن برای اموات را ندارند، بلکه از توسعه 160 هکتاری بهشت زهرا (س) به سمت باقرشهر که سال 87 انجام شد هم بسیار ناراضی هستند.
آنها میگویند کاش مسئولان شهرداری تهران و کسانی که پیشنهاد توسعه بهشت زهرا(س) به سمت باقرشهر را دادند حاضر میشدند فقط یک روز در این منطقه سکونت کنند تا ببینند مردم اینجا، این چند سال را با چه شرایط سختی زندگی کردهاند.
اکثر روزها از صبح تا شب صدای بلند مداحی و نوحهخوانی و شیون و زاری خانواده متوفیان تا داخل خانههای اهالی باقرشهر میآید، وضعی که تحمل آن مدتهاست برای ساکنان باقرشهر و روستاهای اطرافش بسیار سخت شده است.
بهشت زهرا(س) تاکنون دو بار توسعه داده شده تا جوابگوی دفن اموات باشد. کاری که در ظاهر ساده، اما در عمل در طول این سالها همواره با موانع بسیاری همراه بود. با یادآوری مقاومتهایی که در این سالها برسر راه توسعه بهشت زهرا(س) وجود داشته است شاید بیراه نباشد اگر بگوییم مسئولان شهرداری در این مدت زمینهای جدید برای طرح توسعه بهشت زهرا(س) را با چنگ و دندان گرفتهاند.
با این حال نایب رئیس سابق شورای شهر باقرشهر که از همان روزهای نخست مطرح شدن موضوع توسعه بهشت زهرا (س) در سال 87 در جریان این موضوع بوده است دراین باره به جامجم میگوید که مسئولان شورای شهر و شهرداری باقرشهر از سالها قبل نسبت به پر شدن ظرفیت بهشت زهرا(س) به مسئولان شهرداری تهران هشدار داده بودند.
علی فرجی با یادآوری سال 87 که موضوع توسعه 160 هکتاری بهشت زهرا(س) مطرح شد، میگوید: در موضوع توسعه 160 هکتاری بهشت زهرا(س) چون قضیه، ابعاد ملی به خود گرفته بود به دلایلی ناچار شدیم کوتاه بیاییم، اما ادامه این کار دیگر منطقی و عاقلانه به نظر نمیرسد، زیرا دیگر جایی برای توسعه بهشت زهرا(س) به سمت باقرشهر نداریم، مگر اینکه بخواهند روستاها را هم بخرند و به گورستان تبدیل کنند.
وی میگوید براساس یکی از بندهای توافقنامهای که آن زمان بین شهرداری تهران و مسئولان باقرشهر منعقد شده بود تاکید شد این توسعه برای اولین و آخرین بار انجام شود، اما حالا نگرانیم که مبادا دوباره با مقاومتهایی که برسر راه احداث گورستانهای جدید وجود دارد مسئولان شهرداری تهران باز هم تصمیم به توسعه بهشت زهرا(س) به سمت باقرشهر را بدهند و اهالی این منطقه باز هم دراین زمینه متضرر شوند.
وی این گفته مسئولان بهشت زهرا(س) و شهرداری تهران را که هر از گاهی بهدلیل نگرانی از کمبود جا بلافاصله به یاد توسعه به طرف باقرشهر میافتند، منطقی نمیداند و میگوید: این بخشی از توافقات ما با مسئولان شهرداری تهران بود که دیگر به هیچوجه دنبال توسعه بهشت زهرا(س) به سمت باقرشهر نباشند و به مکانهای دیگری بیندیشند، اما آقایان میروند گرمدره، اراضی تلو یا هر مکان دیگری، و آنجا با این موضوع مخالفت میشود و براحتی کوتاه میآیند و میپذیرند، پس چه فرقی بین باقرشهر و گرمدره وجود دارد؟
ظرفیت بهشت زهرا، این بار تا سال 97
تیر مسئولان شهرداری برای احداث گورستان جدیدی برای پایتخت در این سالها در حالی به سنگ میخورد که صورت مساله همچنان به قوت خود باقی مانده است. چندی پیش بحث گورستانهای تهران باز هم در جلسه علنی شورای شهر تهران مطرح شد. قصهای که به نظر میرسد همچنان سر دراز دارد. مسئولان شهرداری تهران هر چند سال اعلام میکنند ظرفیت بهشت زهرا(س) در حال اتمام است و باید به فکر گورستانهای جدید بود، اما در نهایت کار به گسترش این گورستان میرسد.
اینبار هم معاون خدمات شهری شهردار تهران در جلسه شورای شهر گفت: براساس آمار افرادی که به صورت میانگین هر روز فوت میکنند در سال 26 هزار قبر نیاز است، براین اساس تا سال 95 امکان و قابلیت دفن متوفیان در مجموعه بهشت زهرا(س) وجود دارد، اما میتوان با تغییر کاربری و تدابیر در نظر گرفته شده امکان استفاده ظرفیت مجموعه را تا سال 97 افزایش داد.
با این حال مجتبی عبداللهی، همچنان تاکید کرد که موضوع گورستانهای جدید در تهران منتفی نیست.
وی با بیان اینکه ایجاد گورستان تا کیلومترها اراضی اطراف آن را در برمیگیرد، توضیح داد: کاملا طبیعی است با احداث گورستان در یک منطقه ارزش زمین آن حوالی کاهش یابد و همین موضوع یکی از دلایل مهمی است برای اینکه در هر نقطهای که برای احداث گورستان انتخاب میشود، همواره مقاومتهای جدی وجود داشته باشد.
به گفته وی، ساکنان تا کیلومترها اجازه ساخت گورستان را نمیدهند و بههمین دلیل است که شهرداری تاکنون نتوانسته مکان مناسبی برای احداث گورستان جدید تهران پیدا کند.
اینطور که پیداست مسئولان شهری دیگر به این باور رسیدهاند که با مقاومتهای موجود به تنهایی نمیتوانند کار احداث گورستان جدید را پیش ببرند و یا باید به کلی قید احداث گورستان جدید برای پایتخت را بزنند یا برای اینکه حرفشان را به کرسی بنشانند چارهای جز کمک گرفتن از نهادهای بالادستی مانند استانداری یا حتی وزارت کشور و دولت ندارند.
تصمیمگیری در دقیقه 90
مثل خیلی کارهای دیگر منتظریم تا دقیقه 90. هفده سال است حرف از تکمیل ظرفیت تنها گورستان تهران زده میشود بدون اینکه در این سالها مسئولان امر از شهرداری گرفته تا شورای شهر و استانداری و وزارت کشور، یکبار برای همیشه دور هم جمع شوند و به اختلافنظرها پایان دهند و تکلیف ماجرا را روشن کنند.
فرجی، نایب رئیس سابق شورای شهر باقرشهر با تاکید براینکه توسعه بهشت زهرا(س) چاره کار نیست، تصریح میکند: مسئولان شهرداری و شورای شهر تهران باید بیتفاوتیها نسبت به احداث گورستان جدید برای تهران را کنار بگذارند و به جای حل موقت مشکل، به فکر یک راهکار منطقی باشند تا در طولانی مدت جوابگوی نیاز کلانشهر تهران به مکانی برای دفن اموات باشد.
به نظر میرسد مسئولان شهری برای احداث گورستان جدید تهران همچنان دست روی دست گذاشتهاند تا یک گزینه مطرح کنند و بدون مقاومت و مخالفتی بروند آنجا و کلنگ آن را به زمین بزنند و گورستان جدید تهرانیها را در آن مکان بسازند.
پس تا آن زمان هیچ اقدامی قرار نیست برای احداث گورستان جدید پایتخت انجام شود چون هنوز نقطه امیدی است و فعلا میتوان روی توسعه بهشت زهرا(س) حساب باز کرد، اما تا کجا و تا کی معلوم نیست.
شاید خیلی دور نباشد زمانی که بهشت زهرا(س) حتی یک جای خالی هم برای دفن اموات تهرانیها نداشته باشد آن هم در شرایطی که هنوز مسئولان شهری برسر اینکه کدام گزینه برای احداث گورستان جدید پایتخت مناسبتر است به توافق نرسیدهاند!
جام جم سرا :دختر و پسرهای جوانی که این روزها در شمایلی اشرافی روی صفحهای شخصی در اینستاگرام ظاهر شدهاند، جسارت به خرج دادهاند و بدون نگرانی از فاش شدن هویتشان، 190 عکس با عنوان «بچه پولدارهای تهران» را منتشر کرده و نشان دادهاند در شرایطی که عدهای برای نان شب میجنگند، میشود شاهانه زندگی کرد.
این جوانها سنتشکناند، خیلی از پولدارها را کنار گذاشته و منکر ثروت خود نشدهاند، بلکه با به نمایش درآوردن آن، هم به ثروت خود نازیدهاند و هم ثابت کردهاند عدهای در این کشور زندگی میکنند که نه ریاضتهای اقتصادی شامل حالشان میشود و نه اگر همه دنیا دست به دست هم ایران را تحریم کنند آنها دستشان از آنچه میخواهند، کوتاه میماند.
برخی از این 190 عکس بسیار واقعی به نظر میرسد و حس مالکیت صاحب تصویر بر این ثروت احساس میشود، اما برخی از آنها کمی نمایشی به نظر میآید (و با قوی بودن شائبه استفاده از فتوشاپ) گویی عدهای خود را ثروتمند جا زدهاند. ولی با این حال این مجموعه از عکسها راوی سبک ویژهای از زندگی در تهران است، سبکی گویای وجود آدمهایی که بیتوجه به مشکلات اقتصادی کشور، پول پارو میکنند و همانند شاهزادهها هواپیمای شخصی دارند، ساعتهای میلیونی دور مچ میبندند و آخرین مدل گوشیهای موبایل را در اختیار دارند.
ماشینهای خفن، خانههایی شبیه کاخ
عکسهای منتشر شده را میشود براساس موضوع به چند دسته تقسیم کرد که چشمگیرترین دستهبندی آن مربوط به ماشینهای سواری این جوانهاست. تصاویر کاملا مربوط به تهران است و برای آنها که مناطق شمالی تهران را خوب میشناسند، برایشان شکی بر درستی آن باقی نمیماند. این ماشینهای فوقلوکس در همین خیابانها در حرکت است و ماشینهای تولید داخل که در حاشیه خیابانها پارک شده، تائیدی است بر واقعی بودن صحنهها.
آئودی، بنز، پورشه، لامبورگینی و مازراتی، هر کدام چند صد میلیون تومان یا چند میلیارد تومان، با رنگهای زیبا و چشمنواز که فقط در ماشینهای خارجی میشود پیدا کرد. در چند تصویر، جوانها سوار بر این ماشینها که سقفشان را پس زدهاند، در خیابانها میرانند و لذت این راندن در چشمها و حالت صورتشان پیداست.
در چند عکس نیز فقط دستی، سوئیچی را گرفته و رو به ماشین لوکس مقابل تصویر نشانه رفته، در چند فریم هم فقط دستی، نشسته بر فرمان اتومبیلی دیده میشود که هم این ظن را تقویت میکند که این دست میتواند متعلق به هر فردی در جهان باشد و هم این ایده را که شاید صاحب خودرو تمایلی به شناخته شدن نداشته است.
در تصاویر دیگر، خانههای بزرگ و مصفا به چشم میخورد، خانههایی شبیه کاخ (اصلا خود کاخ) با ستونهای بلند و سفید خیرهکننده و فضای سبزی زیبا در حاشیه استخر داخل حیاط آن. از این خانهها در شمال تهران زیاد است، در منطقه تفریحی و خوش آب و هوای لواسان (در 10 کیلومتری تهران) یا در شهرهای حاشیه خزر هم همینطور. این خانهها که در عکسهای اینستاگرام به نمایش درآمده چند مورد از همین خانههاست، با این فرق که صاحبان آنها ابایی از علنی شدن تصاویر خانههایشان نداشتهاند.
البته این جسارت برای ما که کمتر موفق به دیدن آن سوی دیوارهای خانههای اشرافی میشویم یک فرصت است، بخصوص برای من خبرنگار که سال گذشته موفق نشدم در اشرافیترین برج مسکونی ایران بیشتر از لابی آن پیشروی کنم و برای آن همشهری کنجکاوم که چندی پیش خانهای در شمال تهران را پیدا کرد و از در ورودی آن که با دو طاووس زنده تزئین شده بود، عکس انداخت ولی در نهایت از سوی محافظان خانه دستگیر شد.
لباسهای فاخر، حجابی که معنا ندارد
پول که داشته باشی دیگر دنبال لباس معمولی و دم دستی نمیروی و حتما مشتری برندهای معروف میشوی، حتی اگر لباسهای برند، ارزانتر از مبلغی که پرداختهای به چشم بیاید.
لباسهای جوانانی که در اینستاگرام، خصوصیترین لحظههای زندگی خود را با مردم دنیا به اشتراک گذاشتهاند همه باید از برندهای معروف باشد، هرچند برخی لباسها حتی اگر برند باشد نما ندارد، اما در عوض برخی لباسها بویژه آنهایی که به تن دختران تصاویر است زیباست، با الگوهایی که در کمتر فروشگاه وطنی یافت میشود.
در هیچ کدام از این عکسها حجاب دیده نمیشود و عجیب آن که هیچ کدام از دخترها ابایی از این موضوع ندارند، شاید به همان علت که روزنامه تایمز بریتانیا نوشته (به نقل از شبکه خبری تحلیلی اعتدال) که پدران بسیاری از این جوانان افراد غیر قابل دسترسی هستند و اگر مشکلی برای این جوانان پیش بیاید، میتوانند آنها را پنهان کنند.
تغییر سبک زندگی؛ اتفاقی که باید باور کرد
ثروت در ایران، بلاتکلیف میان خوبی و بدی است. هر که ثروتمند است ضمن مدح ثروت، خودش را لایق آنچه دارد، میداند و هر که از این ثروت محروم است به همین گروه دارا حمله میکند که شما حق ما را خوردهاید و خون ما را مکیدهاید.
یعنی در فرهنگ ما دو نوع تعبیر ِغالب وجود دارد، اول آن که ثروت دارد و این ثروت را محصول فکر و تلاش خود میداند و نوعی پاداش مغز متفکرش و دوم او که میگوید اگر تلاش ملاک ثروتمند شدن است پس چرا پرتلاشترین فردی که شرافتمندانه کار میکند هیچ وقت تا چند قدمی ثروت هم نمیرسد.
این جدال همیشه تاریخ بوده، تا بشر زنده است نیز این جدال وجود خواهد داشت. نظراتی که بازدیدکنندگان از این صفحه شخصی در اینستاگرام ـ که عکس بچه پولدارهای تهران را به نمایش گذاشته ـ ثبت کردهاند نیز گویای همین واقعیت است.
مردم زیادی این عکسها را لایک کردهاند؛ یعنی آنچه را که در تصاویر دیدهاند، پسندیده و نظر مثبت خود را اعلام کردهاند، اما برخی از آنها که برای عکسها نظر گذاشتهاند از ناخشنودی خود گفتهاند، نظراتی مثل این که این جوانها را فقط مصرفکننده ثروت پدرانشان دانستهاند و به غفلت آنها نسبت به جهان پیرامونشان اشاره کردهاند و مثلا خواسته اند به جای دور دور کردن در خیابانها با ماشینهای میلیاردی، سری به کشورهای همسایه درگیر با داعش بزنند و رنج مردمانش را ببینند.
اما به هر حال اینها فقط نظر است و نمیشود گفت درست است یا غلط. ثروتمندان همیشه بودهاند و همیشه راحت زندگی کردهاند، حتی در عادلانهترین سیستمهای حکومتی جهان که فاصله فقیر و غنی در آن عمیق نیست.
شاید بهترین تعبیر از این عکسها این باشد که سبک زندگی در ایران تا چه اندازه در حال تغییر است، در ایرانی که در سالهای نهچندان دور حتی ثروتمندانش تا این حد بریز و بپاش نداشتهاند و به این اندازه دور از دسترس نبودهاند.
اما ماجرای انتشار عکس بچه پولدارهای تهران را میشود از زاویه مهم صاحب این صفحه شخصی در اینستاگرام نیز دید، دختری که طبق گزارش شبکه خبری تحلیلی اعتدال در گفتوگو با بیزینس اینسایدر گفته «هدف از به راه انداخن این صفحه نشان دادن تصاویر خوب از ایران به جهان است چون هر بار که از ایران در اخبار نام برده میشود، معمولا حاوی نکات منفی است، اما ما تلاش میکنیم نقاط مثبت را نشان دهیم» که اگر واقعا این طور باشد میتوان گفت عکسهایی که به زعم مردم داخل کشور اسباب سرگرمی، آه کشیدن و کاری نکوهیده برای نمایش ثروت است، همزمان وسیلهای است برای دفاع از میهن در مقابل بیگانگان! هرچند همه این تصاویر بیانگر چنین چیزی نیست و نشان از روحیه متفاوت صاحبان آن دارد، روحیهای که میخواهد فخر بفروشد، خود را به رخ بکشد و شاید خلأهای دیگرش را این گونه پر کند.
مریم خباز / گروه جامعه
فرش ایران، آنقدر خوشنام است که از پس قرنها، جایش را نه فقط در بازارهای جهانی که در موزههای بزرگ دنیا میتوان دید؛ اما دستبافتههای زنان و مردان این سرزمین فراتر از فرش و یک هنر است، هرچند بخت با آنها به اندازه این هنر اصیل (فرش) یار نبوده و گاهی نه در دنیا که چه بسا در همین سرزمین وطنی هم ناشناخته ماندهاند؛ دستبافتههایی که هر یک برای خود دست کمی از «فرش ایرانی» ندارد.
هنرهایی مثل پته، گلیج، زریبافی، زیلوبافی، خورجین بافی و حصیربافی فقط چند نمونه نام آشناتر از اینهاست. دست بافتههایی که گاهی در حصار ناشناخته بودن و کم توجهیها یا رنگ باختهاند یا کم رنگ شدهاند.
گلیج
«گلیج» شباهت زیادی به گلیم دارد، اما با روشی متفاوت بافته میشود. تولید آن در مناطق شمالی استان سمنان و در همسایگی پایتخت رواج دارد. با دستگاهی شبیه به دستگاه پارچهبافی تولید میشود. پنبه و پشم در آن به کار میرود که مناسب برای استفاده در لباسهای مردانه و همینطور زیر انداز است. هنری که زنان نقش اصلی را در بافت و تولید آن دارند، اما سالهاست خطر منسوخ شدن در کمین این دستبافته نشسته است.
زریبافی
«زریبافی» از زمان هخامنشیان رایج بوده و در لباسهای فاخر درباریان به کار میرفته است. در موزهها و کلیساهای اروپا آثار پارچههای زربافت ایرانی بهجا مانده از دوره ساسانیان دیده میشود.
لطافت و شفافیتی که در پارچههای زربافت دیده میشود به خاطر تار و پود ابریشمین آن است که از نخهای طلا و نقره هم در بین تار و پودهای آن استفاده میشود. تا قبل از دوره صفویه این هنر ایرانی کمی از تب و تاب افتاده بود، اما صفویان در شهر تاریخی اصفهان به آن جان دوباره بخشیدند.
زیلو بافی
«زیلو بافی» دستبافته مردمان یزد بویژه شهر میبد است. به تناسب رنگی که داشته هم در خانه (رنگ آبی و گلی) استفاده میشده و هم در مساجد و اماکن متبرکه (رنگ آبی و سفید). نفیسترین زیلوی برجا مانده از گذشته، مربوط به قرن ۱۲ هجری قمری است. نخ پنبه، ماده اصلی تولید زیلوست که ریسیدن این نخ با استفاده از چرخهای نخریسی در همین شهر یعنی میبد انجام میشد. در بافت زیلو، دو رنگ به کار میرفت و نقش و نگارهای زیلو معمولا از کاشیکاریهای مساجد الهام گرفته میشد. روناس، نیل و پوست گردو موادی بودند برای رنگ بخشی به این هنر.
پته
«پته» گونهای از رودوزی از شهر کویری کرمان است. زنان هنرمند کرمانی با نخهای رنگی روی پارچههایی دستبافت طرح و نقش میزنند. هنری که رواجش را مدیون دوره صفویه است. میگویند روح طبیعت در پته جاری و ساری است. از قدیمالایام رنگهای مورد استفاده در این هنر برگرفته از طبیعت بوده است. پارچهای که روی آن نقش زده میشود «عریض» نام دارد. عریض در گذشته با کمک دستگاهی چوبی تولید میشد.
خورجین بافی
خورجین نوعی کیسه دستبافت زنان روستایی و عشایری است؛ کیسهای که حکم صندوقچه را دارد و روی آن نقشهای هندسی زده میشود. این کیسه را از پشم، نخ پنبهای و موی بز میبافند. خورجین، بویژه در مواقعی که عشایردست به کوچ میشود پرکاربرد است. هم بر پشت حیوانات باربر و هم روی دوچرخه و موتور قرار میگیرد.
حصیر بافی
«حصیر بافی» را از قدیمیترین هنرهای بشر میدانند، چراکه نمونههایی از این نوع دستبافت در بینالنهرین و افریقا به دست آمده که گواهی میدهد حصیر بافی و سبد بافی نه فقط منشا نساجی بلکه منشا سفالگری هم بوده است. باستانشناسان معتقدند نخستین زیر اندازهای استفاده شده توسط انسان، بافتههای حصیری بوده است. اولین سرپناه انسان بعد از غار هم از نی و حصیر ساخته شده بود. مواد اولیه به کار رفته در حصیربافی که در شهرهای مختلف کشور چه در شمال و چه در جنوب رواج دارد، به تناسب جغرافیا فرق میکند؛ گاهی برگ درخت خرما، گاهی ساقههای نی و گاهی ساقه گندم. (شهناز سلطانی/ ایران هفت)
به گزارش جام جم سرا به نقل از لاپلاس، از او میپرسیدند که چرا والدینت اصلا تو را نگه داشتهاند و او را تشویق میکردند که اسلحهای بردار و به زندگی خود خاتمه بده ، حتی یک اظهار نظر مثبت نیز وجود نداشت. بنابراین ولاسکوئز مصمم شد تا آن نظرات را تغییر دهد.
اکنون، او از دیدگاه اشخاصی که روزی او را آزرده بودند، به یک قهرمان بدل شده است. سخنگویی الهامبخش، از فعالان جامعه مدنی و مولف، او در جای جای کشور کارگاههایی برای ترغیب افراد برگزار میکند و به آنها میآموزد که چگونه از نظرات منفی دیگران ریسمانی برای موفقیت و زندگی بهتر بسازند.
و این دقیقا همان کاریست که او انجام داد. علاوه بر تکمیل تحصیلاتش در رشتهی ارتباطات و نوشتن ۳ کتاب، تهیهکنندهی اجرایی مستندیست که داستان زندگی خودش را روایت میکند، نام این فیلم که جایزهایی نیز به خود اختصاص داده، "قلبی شجاع: سرگذشت لیزی ولاسکوئز"
لیزی در سال ۲۰۱۳ گفت، تصور میکنید اجازه میدهم افرادی که من را هیولا خطاب کردند، ماهیت من را شرح دهند. نه، میخواهم اهدافم، موفقیتهایم و دستاوردهایم تعریفی از من باشد.
به گفته رسول دیناروند، مصرف غیرمنطقی آنتیبیوتیک میتواند بسیار آسیبزا باشد و منشا آن به تجویزهای غیرمنطقی این دارو برمیگردد. همچنین استفاده بیحد و اندازه آنتیبیوتیک در مرغداریها به این مشکل دامن زده، به طوری که براساس نتایج گزارشهای علمی، در کشور چین مقاومت به آنتیبیوتیک گزارش شده و دلیل آن مصرف بیش از اندازه آنتیبیوتیک در مرغداریها بوده که باعث جهش ژنتیکی شده است. حالا سوال اینجاست که این موضوع تا چه حد سلامت افراد را تهدید میکند؟
به گفته متخصصان، مقاومت باکتریها در مقابل آنتیبیوتیکها میتواند مشکلات زیادی به همراه داشته باشد و اگر روند مصرف آنتیبیوتیک در کشورمان همچنان به این صورت ادامه یابد ممکن است با نتایج خطرآفرینی مواجه شویم. دکتر حمید عمادی، متخصص بیماریهای عفونی و استادیار دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با جامجم میگوید: نخستین آنتیبیوتیک جهان،پنی سیلین نام دارد که از سال 1940 وارد بازار دارویی جهان شد و به طور معجزهآسایی قادر بود همه میکروبها را از بین ببرد. از آن پس بدن انسان به همان میزان که آنتیبیوتیکهای جدید تولید شدند، در مقابل آنها شروع به مقاومت کرد و جنگ دائمی میان میکروارگانیسمها و انسانها درگرفت. البته میکروبها همیشه یک قدم از تولیدات دارویی ما جلوترند، چراکه به دلیل طولانی و هزینه بر بودن فرآیند تولید آنها، شرکتهای دارویی تمایل چندانی به تولید این داروها ندارند و ترجیح میدهند سراغ داروهای پرطرفدار و رایج بروند. به عبارت دیگر برای تولید آنتیبیوتیکهای جدید انگیزه اقتصادی کافی وجود ندارد.
عوارض مصرف بیرویه آنتیبیوتیکها
به گفته دکتر عمادی، مشکلی که در سالهای اخیر با آن موجه هستیم، گونههایی از بیماریهای مقاوم به درمان مثلا سل است که نسبت به داروهای موجود مقاوم شده و میتواند باعث مرگ بیمار شود. براساس آمار حدود 3 تا 6 درصد بیماران مبتلا به سل در کشور به داروهای موجود حال حاضر مقاومت نشان میدهند و درمانی برای این سل مقاوم به دارو وجود ندارد.
علاوه بر سل، مصرف بیرویه آنتیبیوتیکها در کشور باعث شده بیماری مننژیت به برخی از داروهای موجود که تا پیش از این تنها درمان بیماری محسوب میشدهاند، مقاوم شود.
مرغهای آنتیبیوتیکی تهدیدی برای سلامت جامعه
دکتر علیاکبر رمضانی، متخصص تغذیه نیز در گفتوگو با جامجم میگوید: در سالهای اخیر به دلیل مصرف غیرمنطقی و خودسرانه و البته تجویز غیراصولی آنتیبیوتیکها از سوی پزشکان، میکروبهای مقاوم به درمان سلامت ایرانیها را تهدید میکنند؛ به عنوان مثال، استفاده از آنتیبیوتیکها در دامها، آبزیان و پرندگان یکی از مهمترین دلایل مقاومت بدن در برابر آنتیبیوتیکهاست که باید هر چه سریعتر ممنوع شود، اما تا آن زمان توصیه میشود خانوادهها به جای مصرف این مواد غذایی حاوی آنتیبیوتیک سراغ گوشت و مرغ و ماهیهایی بروید که تحت عنوان ارگانیک یا همان طبیعی در فروشگاههای معتبر به فروش میرسند و برچسب وزارت بهداشت دارند.
این مرغها خطرناکند
بسیاری از خانوادهها بر این باورندکه به بعضی از طیور مثل مرغ، هورمونهای استروئیدی تزریق میشود تا زودتر رشد کند و برای تولیدکننده سود بیشتری داشته باشد؛ در حالی که به گفته دکتر رمضانی این هورمونها بسیار گران است و از نظر اقتصادی استفاده از آنها برای مرغداران مقرونبهصرفه نیست. در مقابل به مرغها معمولا آنتیبیوتیک میدهند چون آنتیبیوتیک علاوه بر این که باعث میشود مرغها زودتر وزن بگیرند و رشد کنند مقاومتشان هم در مقابل بیماریها بیشتر خواهد شد. حالا پرسش اینجاست که چرا متخصصان درباره خطرات مصرف این مرغها هشدار میدهند؟ دکتر رمضانی در این باره توضیح میدهد: به طور کلی طیور باید زمانی ذبح شوند که عمر آنتیبیوتیکها به نیمه رسیده باشد تا وقتی مرغها به بازار مصرف ارائه میشوند، آنتیبیوتیکها به بدن انسان منتقل نشوند. متاسفانه در بسیاری از مرغداریها این نکته رعایت نمیشود و به همین دلیل هم شاهد مقاومت بسیاری از بیماریهای عفونی به درمان هستیم.
چه مرغی بخریم؟
به گفته دکتر رمضانی، آنتیبیوتیک اضافی در بدن مرغ میماند و محل تجمع آن بیشتر در کبد یا جگر سیاه و چربیهای زیرپوستی و کلیههای آن است. بنابراین مصرف هیچیک از این اعضا از نظر تغذیهای و بهداشت غذایی توصیه نمیشود.
همچنین برخلاف باور عموم فقط بال و گردن حاوی آنتیبیوتیک نیست، چون دارو معمولا به شکل خوراکی و در آب اضافه میشود و جذب بدن حیوان خواهد شد. پس بال و گردن به دلیل چربیهای اشباعی که دارند، مضر هستند. در عین حال، احتمال مصرف آنتیبیوتیک در مرغی که دو ماه در مرغداری نگه داشته شده در مقایسه با مرغ 45 روزه بیشتر و احتمالا باقیماندههای دارویی در بدنش بالاتر است. پس بهتر است مرغ کوچک انتخاب کنیم. به عنوان مثال، وزنی حدود 1200 تا 1800 گرم ایدهآل است یعنی مرغهایی که نه خیلی ریز و نه خیلی درشت باشند.
پریسا اصولی