سپیده جلالی علوم سیاسی میخواند. او حرکت خیرخواهانه و البته همراستا با حفظ محیط زیست را از خانه و دانشگاه شروع کرده و حالا برخیها همانند او چشمشان دنبال درهای پلاستیکی است؛ درهای پلاستیکی رنگارنگی که توسط مردم شهر تبریز جمع میشود و از پول آن برای نیازمندان صندلی چرخدار میخرند:
آغاز حرکت
گاهی باید نگاه کرد. باید به شهر به دیوارها به صندوقها نگاه کرد: «من در سفری که سه سال پیش به ترکیه داشتم با یک نهاد مردمی آشنا شدم. صندوقهایی را دیدم در خیابان که مردم در آن درهای پلاستیکی میریختند. درهای کوچک و بزرگ و رنگی. فقط در بود. بعد که تحقیق کردم متوجه شدم این کار یک حرکت مردمی و خیرخواهانه است. این درها جمع میشود و بعد با پول فروش آن برای افراد نیازمند ویلچر تهیه میکنند. این حرکت را هم یک دانشجوی رشته پزشکی شروع کرده. یک روز در خیابان دیده که یک آقا مادرش را کول کرده وقتی دلیلش را میپرسد متوجه میشود که مادر نمیتواند راه برود و پولی هم برای خرید ویلچر ندارند. همین موضوع باعث شکل گرفتن این حرکت میشود. من هم از این ایده خیلی خوشم آمد. وقتی از ترکیه برگشتم این ایده همیشه توی ذهنم بود. تا اینکه اوایل زمستان سال ۹۲ خودم شروع کردم به در پلاستیکی جمع کردن. کم کم افراد خانوادهام و دوستانم و فامیل هم به من کمک کردند و شروع کردیم به جمع کردن درهای رنگی نوشابه و در شیشه سس و...»
طراحی پوستری برای فراخوان همگانی
هر حرکتی باید به چشم بیاید. باید مردم را کنجکاو کند و دنبال ایده بکشاند: «روزهای اول در شبکههای مجازی یک صفحه درست کردم. بعد که دیدم کافی نیست پوستری چاپ کردم که همه اهداف و انگیزهام را توضیح میداد. چند مرکز هم به صورت داوطلبانه اعلام کردند که میتوانند در جمع کردن درها به عنوان دریافت کننده به ما کمک کنند. یک کتابفروشی، انتشارات، نانوایی، خیریه و یک کافه جاهایی بودند که در پوستر به عنوان دریافت کننده نام بردیم. پوسترها را در جاهای مختلف شهر پخش کردیم. در مکانهای شلوغ مثل آموزشگاهها، مدرسهها، فروشگاهها و رستورانها. خدا را شکر کار گرفت و مردم استقبال کردند. پارکینگ خانه ما هم مرکز اصلی جمع کردن درها بود. هر کس هر چقدر که «در» داشت به این مراکز مراجعه میکرد. از سی تا سه هزار تا. تعدادش مهم نبود. مهم این بود که این حرکت داشت جا میافتاد. آدمهای مشخصی هم نبودند. از هر قشر و صنفی به ما کمک کردند. هدف مشخص بود. کار هم خیلی ساده بود. مردم به من که یک دختر دانشجو بودم اعتماد کردند. دیدند کار یک حرکت خیرخواهانه است. برای همین دیگر به چگونگیاش فکر نکردند. مهم هدف بود که خیلی روشن نوشته بودیم قرار است وقتی درها را فروختیم برای افراد نیازمند ویلچر بخریم. همین.»
۱۰۰ گونی «در»!
اولین قدم پیدا کردن مشتری است. درها باید خریدار داشته باشد تا به پول تبدیل شوند «قبل از چاپ کردن پوستر و جمع کردن درها به همه مراحل کار فکر کرده بودم. خریدار را پیدا کرده بودم و میدانستم که درها را برای بازیافت به کجا ببرم. قرار بود وقتی به یک تن رسید درها را برای فروش ببرم. قبل از اینکه درها را برای فروش ببرم از همه گونیها و درهای جمعآوری شده عکس گرفتم و همه جا پخش کردم تا مردم ببینند که چقدر در جمع شده. این کار انگیزهشان را چند برابر میکرد. اینکه میدیدند درها روی هم یک تن شده و بزودی تبدیل به پول و ویلچر میشود. برای بار اول هم مسئول خرید آن شرکت به خاطر هدف خیرخواهانهای که داشتیم با قیمت بالاتری درها را خریدند و توانستیم با پول آن یک تن در پلاستیکی ۶ صندلی چرخدار بخریم. در مراسمی هم از مردم دعوت کردیم و از ویلچرها رونمایی شد. میخواستم همه چیز روشن و شفاف باشد تا ببینند نتیجه چی شده و کار به کجا رسیده است.»
«روزهای اول این صندلیهای چرخدار فقط خریداری شد. یعنی برای آدم خاصی نخریدیم. نمیدانستیم که این صندلیها را باید به چه کسانی بدهیم. تا اینکه یک تعدادی را به ما معرفی کردند. بعد از اینکه تحقیق کردیم به کسانی که واقعاً احتیاج داشتند تعلق گرفت. جالب اینجا بود که سه نفر از کسانی که ویلچر احتیاج داشتند خودشان در این حرکت نقش داشتند و خودشان جزو کسانی بودند که «در» جمع میکردند.
حالا هم این شکلی است. مردم خودشان میآیند و اسم افراد نیازمند را میگویند ما هم تحقیق میکنیم و بعد از فروش درها ویلچرها را تحویل میدهیم. حتی ویلچر اهدایی هم داریم. چند وقت پیش آقایی ویلچرهای مادرش را که فوت کرده بود به یکی از مراکز جمعآوری درها تحویل داده بود. این اتفاقها هم میافتد که کارمان را جالبتر و جذابتر میکند. در مراسم رونمایی از ویلچرها هم فقط از صندلیها رونمایی میکردیم و بعد در خفا و به صورت ناشناس به در خانه افراد نیازمند میرفتیم و صندلیها را تحویل میدادیم.»
یک کار با چند هدف همیشه هیجانانگیزتر است و بیشتر به دل میچسبد: «کار ما مثلزدن یک تیر به چند هدف است. یک سر کار که خیر است. یکسری زباله دور ریختنی را جمع میکنیم و بازیافت میشود و از پول آن برای افراد نیازمند صندلی چرخدار میخریم. سر دیگر این کار جمعآوری زبالهها از روی زمین است. در این حرکت یکسری از درها در خانه و بعد از مصرف نوشابهها و دوغ و سس و ترشی و شامپو جمع میشود. یک بخشی از آن هم بچههای فعال محیط زیست از طبیعت و سواحل و کوه و دشت و حتی خیابانها جمع میکنند. این سر بطریها قرار بود در زمین بماند و بعد از چند صد سال تجزیه شود و به هیچ دردی هم نخورد اما حالا از آن پول در میآید. یک اتفاق دیگری هم که افتاد به جریان افتادن بحث تفکیک زبالهها بود. اینکه گروهی از مردم میپرسند خب ما درها را جمع میکنیم پس خودش چه میشود؟ الان در ذهن همه کسانی که «در» جمع میکردند این جرقه زده شده که زبالههای دیگر را هم جمع کنند و از آن پول در بیاورند. حالا برای همه عادت شده. بیشتر بچههای مدارس تبریز به این موضوع عادت کردهاند. حتی یکی از ویلچرها را یک هفته در یک مدرسه گذاشتیم تا بچهها ببینند با این کار تفکیک زباله چه کار مهمی انجام دادهاند. الان بچههای دانشگاه ما چه بومیها و چه غیر بومیها بعد از چند روز تعطیلی و سفر با کلی در بطری به دانشگاه میآیند. خودم هم همیشه جیبهایم پر از در است. دیگر برایمان عادت شده. همین مهم است. اینکه عادت کنیم زبالهها را از روی زمین برداریم و دور نریزیم.»
قدمهای کوچک و بزرگ
تازه کار شروع شده. برای همین سپیده جلالی به همین قدمهای کوچک قانع است و البته کارهایی که بعد از این حرکت میخواهد انجام بدهد و البته نه به این زودیها، خیلیها پیشنهاد کردند که کارهای دیگری هم اضافه کنیم. ولی از روزهای اول به قدمهای کوچک اما استوار اعتقاد دارم. میگویم فعلاً این کار را سر و سامان دهم بعد میروم سراغ کار دیگری. فعلاً میخواهم روی همین در بطریها کار کنم و چند وقتی همین طوری کار کنیم و فقط سرعت و تعداد را بالا ببریم.
ما در ۱۰ ماه توانستیم ۶ ویلچر بخریم. این زمان خوبی است اما ایدهآل من این است که در زمان کمتری تعداد بیشتری صندلی چرخدار بخریم. بعد از این کار هم میخواهم به کاغذها و مسأله تفکیک آن فکر کنم و یک حرکتی را شروع کنم. باید اصولی و منطقی کار را شروع کنم. الان موضوعی که خیلی مهم است این است که مردم به من اعتماد کردهاند و حالا مرا میشناسند. این اعتماد ساده به دست نیامده پس باید قدم دوم را محکم بردارم و مردم را دوباره دنبال این هدف بکشانم.
از ۹ سالگی دغدغه محیط زیست دارم. از آن زمان تا حالا هیچ وقت هیچ آشغالی روی زمین نریختهام و هر وقت آشغالی دیدهام از روی زمین برداشتهام. از همان ۹ سالگی به خودم قول دادم من نباید کسی باشم که دستش را از شیشه ماشین بیرون میآورد و در خیابان و طبیعت آشغال میریزد. در گروه و تشکل محیط زیستی هم نبودهام. فقط یک موضوع شخصی است. همیشه گفتهام باید اول از خودم و خانوادهام شروع کنم و بعد یک جامعه را دعوت به راهانداختن یک حرکت کنم.
همیشه به صورت جدی در طبیعت پاکسازی میکنم. هر جا که میروم جنگل، ساحل و کوه همان مسیر خودم را تمیز میکنم. میگویم همین که مسیر رفت و برگشتم را پاک میکنم پس من دینم را به زمین ادا کردهام. قدمهایی که روی آن میگذارم بیدلیل نگذاشتهام. یک جوری از زمین و طبیعت تشکر و قدردانی میکنم. کلی هم در مسیر پاکسازی در بطری جمع میکنم. (اکرم احمدی/بانو)