نورانی بودن خورشید و پر آب بودن دریا، دو حقیقتی اســت که نمیتوان آنها را انکار کرد. همچنین، اولین حقیقتی که به زمین داده شد، آفرینش انسان و خلیفه شدن او در زمین بود، زیرا کسی نمیتواند مخلوق بودن انسان را انکار کند و اینکه خداوند به او ویژگیهایی داده اســت که او را از سایر مخلوقات ممتاز میسازد، زیرا او قادر اســت که مسئولیتهای خود را انجام دهد و شایستگی خلیفه شدن را پیدا کند.
هرچه را چشم و قلب، درک میکنند، نشانهی وجود خالقی قادر، توانا، دقیق و ناظم اســت و بعثت پیامبران تنها به منظور دعوت بشر برای ایمان به خدای یگانه و آگاهی قلوب و عقلها اســت تا انسان مؤمن بشود و با خدا، خودش و دیگران ارتباط برقرار کند.
شکی نیست که تمام این دستورها یک عقیده را بیان میکنند که تمام پیامبران از حضرت آدم یا خاتم الانبیا به آن عمل کردهاند، اگرچه آنان شیوههای گوناگون مطابق با شرایط و زمان خود داشتهاند.
باتوجه به مسئله ایمان به خدا، روشن میشود که مأموریت پیامبران آسمانی مقابله با نادانی و دورکردن زشتیها از درون انسانهاست، تا حقیقت ایمان در دلها محکم شود و پرچم حق و حقیقت به اهتزاز درآید.
از اینجا معلوم میشود که راه تمام پیامبران مانند هم بوده اســت و آنها مانند حلقههای زنجیر هستند که به هم محکم شدهاند و همه به انسانها نشان میدهند تا آنطور که خداوند میخواهد، زنگی کنند.
کتابهای آسمانی این شباهت را تأیید میکنند، همچنان که تاریخ انسان، آن را تأیید مینماید. بنابراین، میبینیم که تمام پیامبران در آغاز دعوت خود با مخالفت همهی مردم مواجه و با مشکلات و سختیهای فراوانی روبه رو میشدند، به طوری که نزدیکانشان نیز با آنان مخالفت میکردند.
لذا حضرت ابراهیم (علیه السلام) از سوی عموی خود و نوح به واسطهی پسرش و لوط توسط همسر خود، مورد شدیدترین آزارها قرار گرفتند که قلب انسان از شنیدن آنها به درد میآید.
در خصوص برخورد مردم با پیامبران نیز میبینیم که قومشان علیه آنان بودند و آنان را مسخره یا به مرگ تهدید میکردند تا جایی که زندگی آنان پر از اقدامات دشمنان علیهشان بوده اســت و خداوند در نهایت آنان را بر کافران پیروز کرده اســت.
با مطالعهی زندگی انبیا مشاهده میکنیم که آنان قبل از رسالت، افرادی ممتاز از دیگران و دارای صفات و اخلاقی نیکو و در آرامش بودهاند لذا به دلیل این ویژگیها مردم به آنان احترام فراوان میگذاشتهاند.
پیامبران به دور از مظاهر دنیا زندگی میکردند و احساس خاصی داشتند که با نگرانی همراه بوده اســت و قبل از رسالت احساس میکردند که امر مشخصی در انتظار آنهاست. اما کاهنان این موضوع را درک نمیکردند و این وضعیت همینطور ادامه داشت تا اینکه به آنان وحی میشد و به تکلیف خود عمل میکردند. وقتی حیرت و نگرانی از دل پیامبران دور میشد، به راز نگرانی خود پی میبردند. با به وجود آمدن آرامش درونی در آنان، آرامش بیرونی آنان به هم میخورد و امواج کینه و دشمنی به آنان روی میآورد و تا قبل از رسالت، به دلیل صداقت، امانتداری، درستی، رشادت و دانش مورد احترام قوم خود بودند، ولی وقتی دعوت خود را آشکار میکردند، ناگهان تمام آن احترامها به دشمنی تبدیل میشد.
اما پیامبر در راه حق گام بر میدارد و در نهایت پیروز اســت، ولی قبل از اینکه به پیروزی نهایی برسد، پیوسته برای قانع کردن مردم تلاش میکند و در این راه باید معجزات و نشانههای روشنی بیاورد تا بتواند رسالت خود را ثابت کند.
مردم کارهای انبیا را معجزه و امرخارقالعاده به شمار میآورند و این امری طبیعی اســت، زیرا عقل ما تنها قادر اســت چیزهایی را که در اطرافمان اســت بفهمد و نمیتواند معجزات پیامبران را درک کند، مثل سرد شدن آتش بر ابراهیم و عصای حضرت موسی که تبدیل به اژدها شد و همه چیز را خورد.
قانون طبیعت در مورد ما روشن اســت، زیرا ترکیب وجودی ما طوری اســت که در برابر آتش میسوزد و نیاز به غذا دارد، اما موضوع سرد شدن آتش و اژدها شدن عصای موسی و بلعیدن سحر جادوگران برای ما قبل درک نیست، ولی برای خداوند که خالق همه چیز اســت و برای انجام دادن کارها نیازی به اسباب عادی ندارد، کاری آسان اســت. لذا برای نجات پیامبرش، آتش را بر ابراهیم سرد میکند و عصای موسی را به اژدها تبدیل میکند تا این پیامبران بر دشمنانشان پیروز شوند.
لذا عجیب نیست که مردم در برابر این حوادث حیران شوند و آنها را معجزه بنامند، زیرا از قدرت ما خارج اســت و حتی در فکر ما هم نمی گنجد.
درنتیجه، باید به معجزات پیامبران که به اذن خدا انجام میگیرد، مؤمن باشیم ممکن اســت پرسیده شود که چرا این معجزات اکنون وجود ندارند، در صورتی که ما برای هدایت شدن و ایمان آوردن شدیداً به آنها نیاز داریم؟
جواب بسیار ساده اســت، خداوند تعداد کمی از بندگان صالح خود را به عنوان پیامبر برگزیده اســت تا مردم را به راه راست هدایت کنند و وقتی خداوند این امتیاز را تنها به آنان داده اســت تا کارهایی را انجام دهند که دیگران از انجام دادن آنها عاجز هستند، طبیعی اســت که در این روزگار، ما نمی توانیم شاهد این چنین اموری باشیم و یاران آنان در این زمان نمی توانند چنان کارهایی را انجام دهند.
دلیل دیگر این اســت که انسان با هدایت کتب آسمانی به آگاهی و رشد رسیده اســت و قوای فکری و عقلی او رشد کرده و کم کم به رموز دنیا دست یافته اســت و میتواند به این وسیله به معنی درست پی ببرد. در جایی که عقل انسان آنچنان رشد کرده اســت که میتواند کارهایی را انجام دهد که در گذشته غیرممکن بوده اســت، مانند رفتن به فضا و فرود در کرات دیگر، این کار دیگر خارق العاده به نظر نمی رسد، گرچه این کار درگذشته معجزه محسوب میشده اســت و هنوز تعدادی از مردم کشورها معتقدند که انسان نتوانسته اســت بر روی کرهی ماه قدم بگذارد.
در نتیجه، با این علم و آگاهی که انسان آن را از طریق کتب آسمانی به دست آورده و عقل او کامل شده اســت، دیگر زمینه ای برای فرستادن پیامبر جدید باقی نمی ماند، زیرا انسان میتواند با عقل و تعلیمات انبیا به ایمان به خداوند دست یابد.
با اینکه علم انسان رشد کرده اســت، هنوز از فهم راز زندگی ناتوان اســت. یکی از اهداف پیامبران این بوده اســت که تأکید کنند این راز از ویژگیهای خلقت اســت و همانطور که دانستن غیب مخصوص خداوند اســت، راز خلقت را نیز تنها خداوند میداند، لذا این علم به انسان داده نشده اســت.
در قرآن آمده اســت، خداوند آن طور که اراده کرده اســت، انسان را آفریده اســت. آدم را از خاک آفرید و از روح خود در او دمید و بعد هم قانون لقاح نر و ماده را قرار داد که از طریق آمیزش تخمک نر و ماده انسان به وجود آید و بعد از مدت مشخصی رشد کند و کامل شود. این قانون الهی اســت و آنجا که خداوند اراده کند و فراتر از این قانون عمل کند و زن به تنهایی و بدون آمیزش با مردی دارای فرزندی شود، این کار را خواهد کرد.
می بینیم که خداوند از روح خود به مریم میدهد و او دارای فرزند میشود و حضرت عیسی (علیه السلام) را به دنیا میآورد. درنتیجه، این فرمودهی خداوند که به هر چه بگوید باش، همانطور میشود، حق اســت و همهی کارها برای خداوند آسان اســت.
این سؤال به ذهن میرسد که چرا خداوند خلقت انسان را بدون آمیزش زن و مرد به عنوان یک قانون قرار نداد تا در صورت آمیزش، امری خارق العاده باشد و درجایی که خداوند قادر اســت هر کاری را انجام دهد، چرا خلقت آدم و عیسی را به عنوان قانون قرار نداد تا خلقت بقیهی مردم به عنوان یک امری مستثنا و معجزه باشد؟
وقتی خداوند هرکاری را میتواند انجام دهد، چرا ولایت حضرت مسیح (علیه السلام) معجزه محسوب میشود؟
فرقی نمی کند که این عمل را کاری خارق العاده یا استثنا یا معجزه بنامیم. آیا به خواست خداوند مربوط نمی شود که هیچ قدرتی نمی تواند با آن مقابله کند؟
این موضوع بعد از تفکر و تأمل در سورهی اخلاص برای انسان روشن میشود و به دل او آرامش میدهد که تنها خداوند قادر به امور اســت.
قرآن در سورهی اخلاص میفرماید:
(به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو او خدای یکتاست، آن خدایی که از همه بی نیاز اســت، نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی اســت و کسی همتای او نیست.)
در نتیجه، ما میفهمیم که خداوند برای آفرینش نیاز به نمونهی قبلی ندارد، لذا وقتی خلقت عیسی (علیه السلام) را یک امر غیر عادی میبینیم، نباید تعجب کنیم، زیرا خواست خداوند اســت و خداوند درباره عیسی و مادر راستگویش در سورهی مائده چنین میفرماید:
(مسیح، پسر مریم، جز پیامبری نبود که پبش از او نیز پیامبرانی آمده بودند و مادرش زنی بسیار راستگو بود. هر دو غذا میخوردند. بنگر چگونه آیات [از حقیقت] دور میافتند.) (1)
خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) میفرماید:
(آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ عیسی گفت: «منزهی تو، مرا نزیبد که [درباره خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم، قطعاً آن را میدانستی. آنچه در نفس من اســت تو میدانی و آنچه در ذات توست من نمی دانم، چرا که تو خود دانای رازهای نهانی. جز آنچه مرا بدان فرمان دادی، [چیزی] به آنان نگفتم، [گفته ام] که خدا، پروردگار من اســت و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم، پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی و تو بر هر چیز گواهی.») (2)
این آیات تأکید میکند که مسیح (علیه السلام) انسان اســت و او و مادرش همچون دیگران غذا میخوردند و دارای صفات انسانی بودند و نسبت خدایی دادن به او امری کذب و دروغ اســت، زیرا معقول نیست که خداوند بخورد و بیاشامد و خصلتهای انسان را داشته باشد و حضرت عیسی بشری اســت که فرستادهی خداوند اســت و تنها ویژگیهایی دارد که او را از سایر مردم جدا میکند و خداوند او را از میان و برای هدایت آنان برگزیده اســت.
خداوند در قرآن کریم و در سورهی صف دربارهی انسان بودن حضرت مسیح فرموده اســت:
(و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل من فرستادهی خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق میکنم.») (3)
وقتی قرآن کریم که بیش از هزار و چهارصدسال قبل به عنوان معجزه بر بشرنازل شده و هیچ کس نتوانسته اســت مانند آن را بیاورد دربارهی حضرت مسیح (علیه السلام) به این روشنی میگوید، باید به گفتار خداوند یقین کنیم، زیرا در گفتار خداوند باطل راه ندارد.
بنا بر ثبت تاریخ نگاران مسیحی، حضرت مسیح (علیه السلام) در روز 25 دسامبر متولد شده اســت و مردم زمان او شاهد زندگی اش بوده و دیده اند که مانند دیگران غذا میخورده و میخوابیده و صفات انسانی داشته اســت و سپس به رسالت برگزیده شده اســت.
این اعتقاد حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) درباره مسیح اســت که فرمود:
بالش حضرت عیسی (علیهالسلام) سنگ بود. او لباس خشن میپوشید، غذای اندک و ساده میخورد، همیشه گرسنه بود. در شب چراغ روشنایی او ماه بود و سایبانش در زمستان مشرق و مغرب زمین بود و چیزی نداشت که در زمستان خود را با آن گرم کند. میوه و غذای او چیزهای روییدنی از زمین بود وهمسری نداشت که او را سرگرم سازد و فرزندی نداشت که او را اندوهگین کند و مالی نداشت که او را منحرف کند و طمعی نداشت که به خاطر او بلغزد. مرکب او پاهایش بود و خدمتکارش داستانش.»(4)
برای اینکه حقیقت بر همه روشن شود، قرآن کریم گفتوگوی خداوند با مسیح را در سورهی مائده بیان میفرماید:
(آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟)(5)
حضرت عیسی چه جوابی داد؟ طبیعی اســت که او فرستادهی خداست و چیزی را میگوید که خداوند به او تعلیم داده اســت.
( و عیسی گفت: منزهی تو، مرا نزیید که [در باره خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم، جز آنچه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم. [گفتهام] که خدا، پروردگار من اســت و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم.)(6)
سلام بر تو ای حضرت عیسی که بر یکانگی خداوند تأکید کردی و اقرار نمودی که تو رسول و فرستادهی خداوند بر بنیاسرائیل هستی و مردم را به توحید و خداپرستی دعوت و دستورهای خداوند را به آنان ابلاغ کردی تا اینکه خداوند تو را با مقام رفیعی که داشتی به آسمان برد.
قرآن کریم در سورهی آل عمران، آیه 45 در بارهی حضرت مسیح میفرماید:
([یاد کن] هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای از جانب خود مژده میدهد که نامش مسیح، بن مریم، اســت، در حالی که [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] اســت.)
منظور از کلمه در اینجا «کُن... فیکون»؛ یعنی «باش، پس خواهد شد» اســت و این کلمه بخشی از روح خداست که عیسی بن مریم از آن آفریده شده اســت. کلمهی روح در قرآن دارای معانی گوناگون اســت.
یکی از آن معانی جبرئیل (علیهالسلام) اســت و بنا بر فرمودهی قرآن کریم که روحالامین حامل وحی بود.(7)
معنای دیگر آن شریعت اسلامی اســت. قرآن میفرماید:
(این چنین ما روحی از جانب خود به تو وحی کردیم.)(8)
معنای دیگر آن دستور و فرمان خداوند اســت. پس چون او را معتدل آفریدم، از روح خود در آن دمیدم.
معنای دیگر آن، راز زندگی اســت. قرآن کریم میفرماید:
(در باره روح از تو میپرسند، بگو روح به فرمان پروردگار من اســت و آنچه از علم به شما دادهاند، بسیار اندک اســت.)()
خداوند، مادر عیسی، حضرت مریم، را در میان زنان عالم برگزید، زیرا از روح خود در او دمید و این گزینش بدون شک از ویژگیهای حضرت مریم بود، زیرا او زنی عابد، موحد و با تقوا و در خدمت عبادتگاه بود و زیر نظر زکریا تربیت شد. مریم پاک زندگی کرد و بدون اینکه با مردی آمیزش کند، از جانب خدا، عیسی را به دنیا آورد. آیا این همه ویژگی نمیتواند باعث شود تا به عنوان مادر پیامبر خدا برگزیده شود؟ و آیا حضرت عیسی، فرزند او، در زمان خود ممتاز نبود؟ چیزی به او داده شد که قبل از آن به هیچ پیامبری داده نشده بود. او به اذن خداوند از گِل پرنده ساخت و بیماری پوستی برص و کور مادرزاد را شفا داد و مردگان را زنده کرد.
وقتی انسان به این نعمتهای الهی که به مسیح داده شده اســت نگاه میکند، بی درنگ یقین میکند که این نعمتها تنها به کسی داده میشود که در نزد خداوند دارای مقامی عالی باشد.
این جایگاه رفیع حضرت مسیح از ولادت تا بالا رفتن نزد خداوند اســت. او پیامبر خداست، اما مردم در مورد او، تعالیم، دعوت و مرگ و زندگی اش اختلاف پیدا کردند.
قرآن کریم در سورهی آل عمران، آیهی 55 درمورد مرگ و زندگی حضرت مسیح میفرماید:
(هنگامی که خداوند فرمود ای عیسی! من تو را میگیرم و به سوی خویش بالا میبرم.)
در تفسیر این آیه اختلاف پیدا شده اســت و آن اینکه وقتی خداوند فرموده اســت: «متوفیک»؛ یعنی تو را میمیرانم، آیا همان طور که دیگر مردم را میمیراند و روح آنان را از بدن جدا میکند، در مورد حضرت مسیح هم همین طور اســت؟
باید بگوییم که کلمهی «وفات» در قرآن کریم به معنای ملاقات و دیدار در خواب آمده اســت، مانند آیهی 6 سوره انعام که میفرماید:
(او کسی اســت که چون شب به خواب میروید، جان شما را نزد خود میبرد و شما را میمیراند و کردار شما را در روز میداند و پس از آن مرگ موقت در خواب، شما را بر میانگیزد تا به اجلی که معین اســت، برسید.)
همچنین خداوند در سورهی زمر آیهی 42 میفرماید:
(خداست که وقت مرگ روح خلق را میگیرد و آن را که هنوز مرگش فرا نرسیده اســت، در حال خواب روحش را قبض میکند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده اســت،روح را بر نمی گرداند و کسی را که حکم به مرگش نکرده اســت، روحش را به بدنش بر میگرداند تا زمان معین فرا رسد.)
این آیات نشان میدهند که وفات به معنی ملاقات اســت و نه مرگ، زیرا وفات وقتی اســت که انسان هوشیاری خود را از دست میدهد، در صورتی که موت به معنای مردن و از دنیا رفتن اســت.
لذا با توجه به این مطالب، خداوند حضرت عیسی (علیه السلام) را از لحاظ جسمی و روحی بالا برده و حضرت عیسی نمرده اســت.
بعد از اینکه بنی اسرائیل احکام نورانی تورات و شریعت حضرت موسی را کنار گذاشتند و به دنیا طلبی روی آوردند، بت پرست شدند، به ریا و فحشا دست زدند، ظلم کردند و به کارهای حرام دست زدند، خداوند حضرت عیسی را در میان آنان مبعوث کرد تا آنان را به راه راست و راه دیگر پیامبران مانند ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و موسی - علیه السلام- هدایت کنند و عیسی آمد تا احکام تورات را اجرا کند و دینی را که انبیای گذشته تبلیغ کرده بودند، کامل کند.
در انجیل متی «6 و 7» آمده اســت: «گمان نکنید که من آمدهام تا قوانین و پیامبران گذشته را رد کنم، بلکه برای تکمیل آنها آمدهام.»
قرآن هم در سورهی صف در آیه 6 از قول حضرت عیسی میفرماید:
«آمدهام تا تورات را تصدیق کنم»
حضرت عیسی (علیه السلام) آمد تا ایمان را به یهود بازگرداند، اما با وجود روبهرو شدن با نادانی، ظلم، اذیت و آزار آنان، دین خدا را تبلیغ کرد تا جایی که مسیحیت در اذهان جای گرفت که موافق با تعالیم پیامبران گذشته و دین آینده اســت.
ولی با گذشت زمان، همانطور که «دین یهود به انحراف کشیده شد، مسیحیت نیز با ورود دیدگاههای انحرافی در آنان به بیراهه رفت و اصول آن محو شد و از تعالیم حضرت مسیح فاصله گرفت تا جایی که آرنولد توین بی، تاریخ نویس، در کتاب خود به نام مسیحیت میان ادیان جهان مینویسد: «مسیحیت ترکیبی از الهی بودن یهودی و فلسفه یونانی اســت.»
این نمونهای از افکار انحرافی در مسیحیت اســت.
در سال 325 میلادی کنگرهای درباره مسیحیت برگزار و بر الهی بودن دین مسیح تأکید شد و برگزارکنندگان آن اعلام کردند که مسیح نیز مانند بقیه انسانها بوده و تنها ویژگی او، آن بوده اســت که از جانب خدا به سوی بنیاسرائیل فرستاده شده اســت.
اما «آریوسیین» الهی بودن مسیحیت را انکار کرد.
بعد از آن، کنگرههای دیگری هم تشکیل شد، از جمله کنگره قسطنطنیه اول، در سال 381 میلادی بود که تحت تأثیر تعلیمات افلاطونی، روح القدس را نیز به مسیحیت افزود.
بعضی از متفکران معتقدند که مسیحیت از اصل خود دور شده اســت و تعالیمی که اکنون وجود دارد، مطابق با عقیده اصیل مسیح (علیه السلام) نیست.
محققان و تاریخ نویسان غربی مانند علامه درایر، توین بی، ژیبون و دیگران معتقدند که نظریات تحمیل شده بر مسیحیت، این دین الهی را به انحراف کشیده اســت.
ما معتقدیم که اختلاف نظر در مسائل، موجب رشد و پیشرفت میشود، اما اگر عمدی و به قصد انحراف در عقیده باشد و تعالیم الهی را زیر پا نهد و دیگر رشدی در آن وجود ندارد.
در قرن پنجم و ششم میلادی اختلاف نظر بسیار زیاد شده و به بالاترین حد رسیده بود، به طوری که نگرانی همه را فرا گرفته بود و عقیدهی ثابتی در میان مردم وجود نداشت. این فضا و شرایط طلب میکرد که دین آسمانی جدیدی فرستاده شود تا دین قبلی را تکمیل کند و هدایت مردم را به دست گیرد و این دین اولین چیزی ار که باید بر آن تأکید ورزد، یگانه پرستی اســت و اینکه تمام پیامبران از جنس بشر بوده و از طرف خدا برای ابلاغ رسالت برگزیده شده اند.
اگرچه میان پیامبران فاصلهاهای طولانی وجود دارد، ولی همهی آنها مردم را به یک حقیقت دعوت کرده اند، لذا ادیان یهود، مسیحیت و اسلام یکی پس از دیگری تکمیل کنندهی هم هستند.
علاوه بر این که دین جدید باید اختلافات اعتقادی را برطرف کند، آخرین دین نیز خواهد بود. لذا اسلام آخرین دین آسمانی و پیامبر اکرم، حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)، به عنوان آخرین پیامبر برگزیده شد و حضرت مسیح (علیه السلام) نیز به پیامبری او بشارت داده بود.
خداوند در قرآن کریم و در سورهی اعراف، آیهی 157 میفرماید:
(آنان که از پیامبری پیروی میکنند که درتورات و انجیل نام و نشان و اوصافی از او مییابند.)
همچنین، در سورهی صف، آیهی 6 برای تأکید بر پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
(و هنگامی که عیسی پسر مریم گفت: ای فرزندان اسرئیل! من فرستادهی خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده اســت، تصدیق میکنم و به فرستادهای که پس از من میآید و نام او احمد اســت، بشارت دهنده هستم.)
این بشارت، حق و برای همه بشریت بود که بر زبان یکی از پیامبران اولوالعزم جاری شد و چه کسی شایسته تر از حضرت عیسی (علیه السلام) برای ابلاغ این بشارت بود.
این بشارت، متحقق شد و پیامبر اکرم، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای هدایت مردم و آوردن دین حق و درمان امراض روحی و درونی و عقلی و نیز زدودن پلیدیها، از جانب خداوند مبعوث شد.
ان شاءالله درباره این بشارت و رسالت پیامبر اکرم در جای خود سخن خواهم گفت.
پینوشتها:
1- قرآن، مائده/75.
2- قرآن، مائده/116-117.
3- قرآن، صف/116.
4- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
5- قرآن، مائده /116.
6- قرآن، مائده /117.
7- قرآن شعراء /193.
8- قرآن شعراء /52.
9- قرآن شعراء /85.
منبع مقاله : زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم