چند خصوصیت در برند سازی وجود دارد که در مورد همه سازمان ها اعم از کوچک و متوسط و بزرگ مصداق دارد و به تفکیک، آن ها را بر می شماریم. نخست آن که یک برند به «تمایز» زنده است. اگر ما تمایز را از حوزه برند سازی بر داریم، تو گویی یکسره در بازی فروش و بازاریابی قرار داریم. البته فروش و بازاریابی هم تا حدی بر تمایز تکیه دارند؛ اما همه استراتژی های بازاریابی و فروش می توانند بر پایه تمایز نباشند و مواردی نظیر «دسترسی» و «قیمت پایین» مواردی از این قبیل را شامل شوند. تمایز، جوهره و اصل برندسازی است که آن را شاخص تمایزی یا Brand - Differentiation می نامیم که از آن با عنوان شاخص D در برندسازی هم یاد می شود.
شاخص دیگر، Brand _ Knowledge یا برند آگاهی هست که در آن بر این تاکید می شود که چقدر برند را می شناسند؟ برندی را که نشناسند، برند نیست. می تواند کالای ما کیفیت خوب، کارکرد بالا و خدمتی خوب داشته باشد، اما تا آن را نشناسند، برند نیست. خیلی از مواردی که در پارک های علم و فناوری یا مراکز رشد کارآفرینی در ایران می بینید، اغلب، در مورد آدم هایی فنی ست که به راه حل هایی خوبی رسیده اند و محصول خوبی ساخته اند و توانسته اند فناوری را به درستی به استخدام بگیرند، اما این برون داد را کسی نمی شناسد و نمی توانند مطرحش کنند و آن ادراک لازم را در ذهن و ضمیر مخاطب به وجود بیاورند تا مخاطب بیاید از این ها خرید کند. بنابراین محصول خوبی دارند که از کیفیت و عملکرد هم برخوردار است، اما برند ندارند؛ چون برند آگاهی ندارند.
شاخص دیگر که باید به آن اشاره شود، شاخص Brand _ Esteem یا احترام است. اگر صرفا قرار به نام آوری و تمایز باشد، می توان گفت که خیلی از برند های منفی هم از همین دسته هستند. به ویژه در برند سازی شخصی، ده ها نفر را می توان نام برد که از بدنامی، متمایز و معروف هستند. در اینجاست که عنصر احترام برند به کار می آید و مطرح می شود. اگر برند شما متمایز باشد و به کار بیاید و شناخته شده هم محسوب شود؛ آن وقت باید محترم هم باشد و اگر این 4 شاخص کنار هم جمع شد، آن وقت می توان گفت حداقل های داشتن یک برند فراهم است؛ چون جمع شد معانی / گوی بیان توان زد.
یادمان باشد که این شاخص ها به تنهایی از ارزش خاصی برخوردار نیستند؛ بلکه قرار است از کنار هم چیدن این ها به یک نیم رخ برسیم. بر این اساس لازم است که یک نوع تعادل میان این 4 شاخص به وجود آید. برند شما نمی تواند تمایزی چشمگیر داشته باشد؛ اما کاربردی در آن یافت نشود. یا تمایز و کاربردتان در تعادل باشند؛ ولی کسی شما را نشناسد. یا همه این ها باشد، ولی با برند محترمی روبرو نباشیم. در حوزه آسیب شناسی برند، اولین چیزی که دقت می شود این است که در میان این 4 شاخص، کدام یک ناهمگون و از قواره در رفته است.
چرا که بعدا اگر بخواهیم برند سازی کنیم، باید هزینه در آن بخش هایی کنیم که از تناسب در رفته است. مثلا اگر تمایز خوبی داریم، ولی مدخلیت و مربوطیت مان پایین است، باید روی Relevance یا مربوطیت کار کنیم. یا اگر این دو خوب هستند، ولی ما آن چنان دوست داشتنی نیستیم. باید در تحبیب قلوب و ایجاد ارتباطات عاطفی و معنوی کار کنیم. یا اگر همه این قسمت ها را داریم، ولی قسمت شناخته شدگی مان ضعیف است، باید روی روابط عمومی و تبلیغات متمرکز شویم. ولی اگر بر عکس است؛ یعنی همه ما را می شناسند و مدام می خواهیم با تبلیغات، خودمان را مطرح کنیم، به نوعی آب در هاون می کوبیم و نتیجه ای نمی گیریم.
نمونه اش را در صنعت خودروسازی ایران شاهد هستیم که به سابقه نه چندان مثبت متهم است و در این وضعیت، تبلیغات اصلا کاربرد ندارد و فقط ناخوشایندی را دو چندان می کند. در اینجا هر چقدر هزینه صرف تبلیغات شود، از آن جا که در بخش Esteem یا احترام مشکل داریم، با تقویت بخش Knowledge یا آگاهی، نتیجه ای معکوس آنچه می خواهیم به دست می آوریم.
خبرگزاری آریا -
یکی از نتایج قابل توجهی که کارشناسان به آن رسیده اند این است که افراد نابغه ضرورتا IQ بالایی ندارد . آنها افراد معمولی هستند که در مقایسه با افراد متوسط ، حتی افراد باهوش ، از هوش خود به نحو احسن استفاده می کنند .
آدم ها دو گونه اند . افرادی که طرز فکر مکانیکی دارند و همیشه دارای این اندیشه اند : « پایبند بودن بر نگرش های خود » . اینها افراد جدی ، انعطاف ناپذیر و تغییر ناپذیر هستند . چنین فردی در مقابل هر شخص یا موضوع خاصی ، نگرش ثابتی دارد و در برابر هر گونه اقدامی برای تغییر طرز فکرش مقاومت می کند . احتمالا کسانی را که از این حالت رنج می برند می شناسید !
عکس چنین طرز فکری هم وجود دارد و آن افرادی هستند که دارای اندیشه ی سازگار هستند. ذهن افراد سازگار، آماده ی پذیرش اطلاعات جدید است و آنها نسبت به ایده ها و پیشرفت های جدید ، علاقمند و کنجکاو هستند . آنها بیشتر به آنچه که درست است علاقمندند تا این که حق با چه کسی است . اگر کسی ایده های جدیدی به آنها ارائه کند که شایستگی داشته باشند ، برای ترک ایده های قدیمی تمایل نشان می دهند آنها بیشتر نگران این موضوع هستند که آیا ایده ی جدید موثر است و به کمک آن می توان مشکلی را حل کرد یابه هدفی رسید ؛ تا این که بگویند حق با آنهاست .
افراد نابغه در طول چندین سال شدیدا مطالعه کرده اند . یکی از نتایج قابل توجهی که کارشناسان به آن رسیده اند این است که افراد نابغه ضرورتا IQ بالایی ندارد . آنها افراد معمولی هستند که در مقایسه با افراد متوسط ، حتی افراد باهوش ، از هوش خود به نحو احسن استفاده می کنند . این بدان معناست که اگر یاد بگیرید که مانند نابغه ها فکر کنید ، می توانید نابغه شوید.
به نظر می رسد که نابغه ها سه نوع ویژگی مشترک دارند که شما نیز می توانید آن ویژگی ها را داشته باشید و آن را جزء ثابت تفکر خود قرار دهید :
سه ویژگی افراد نابغه
اولا به نظر می آید که نابغه ها فکر بازتری دارند . آنها در مواجهه با سئوال یا مشکل ، کنجکاو ، دو دل و انعطاف پذیر هستند و تمایل دارند که همه ی احتمالات را در نظر بگیرند .
ثانیا ، به نظر می رسد که نابغه ها با مسائل و تصمیم ها ، برخوردی اصولی و منظم دارند . آنها مانند سگی که اتومبیل در حال حرکت را دنبال می کند خود را داخل مسائل و مشکلات نمی اندازند . در عوض ، مانند حل مساله ی ریاضی ، با سئوال های سازمان یافته و با نظم منطقی ، با شرایط دشوار برخورد می کنند .
ثالثا ، نابغه ها ، با سئوالات یا مشکلات برخورد جدی می کنند .
نابغه ها ابتدا می پرسند ، « مشکل دقیقا چیست » ؟ و « اولا ، چرا این یک مشکل است ؟» سپس می پرسند ، « راه حل ایده آل این مشکل چیست » ؟ و « چه عاملی باعث می شود تا نتوانیم برای این مشکل راه حلی پیدا کنیم » .
آنها می پرسند ، « چرا این وضعیت به وجود آمده است ؟ چگونه اتفاق افتاد ؟ دلیل آن چه بود ؟ اولین بار در کجا و چه موقع اتفاق افتاد ؟ عامل آن چه کسی بود ؟ راه های مختلفی که می توان به وسیله ی آنها این مساله را حل کرد کدامند ؟ از میان این راه حل های مختلف ، با در نظر گرفتن همه ی جوانب ، کدامیک قابل قبول تر می رسد ؟ » .
سئوال کردن ، ذهن را باز می کند و حق انتخاب شما را توسعه می دهد . سئوال کردن ، خلاقیت شما را بالا می برد و قوه ی تخیل را تحریک می کند . سئوال کردن ، باعث می شود تا عملا درباره ی مشکلات و مسائل فکر کنید و تصمیم بهتری بگیرید .
زودتر به نتیجه رسیدن
افرادی که نگرش مکانیکی دارد ، می خواهند هر چه زودتر به نتیجه برسند . وقتی با مشکلی روبرو می شوند ، بلافاصله در مورد راه حل آن تصمیم می گیرند . وقتی دو حادثه با هم اتفاق می افتد ، فکر می کنند که علت حادثه ی دوم ، حادثه ی اول بوده است . آنها ارتباط را با علت اشتباه می گیرند . بعد از این که در مورد مساله ای تصمیم گرفتند ، به دنبال مدارکی می گردند تا تصمیمی را که گرفتند تصدیق کنند . سریعا غرورشان درگیر این مسائل می شود و میلی به تغییر افکار ذهنیشان ندارند .
به نظر می رسد که بین تعداد ایده ها و روش هایی که برای حل مشکل اتخاذ می کنی ، رابطه ای وجود داشته باشد . به همین دلیل ، نباید تلاش کنید که زودتر به نتیجه برسید و یا در مورد همه چیز زود قضاوت کنید . باید مانند یک نابغه ، آرام آرام پیش روید و دائما در مورد مشکل پیش آمده سئوال کنید . باید ذهنتان را بازنگه دارید.
خلاقیت
حقیقت این است که شما موجود زنده ای هستید که می توانید ایده هایی هم داشته باشید . شما فرد کاملا باهوشی هستید که دائما ایده های خوب به ذهن تان هجوم می آورند و می توانید از آنها برای رسیدن به اهداف و اصلاح زندگی خود استفاده کنید ، حتی اگر به مدت طولانی از خلاقیت خود استفاده نکرده باشید . می توانید مانند شکری که در داخل فنجان چای ته نشین شده است ،با تحریک ذهنتان ، آن را هم بزنید .
قانونی وجود دارد که در مورد تفکر خلاق و ضربه زدن به نیروهای ذهن تان کاربرد دارد . این قانون می گوید که هر چقدر ایده های بیشتری داشته باشید به همان اندازه احتمال زیادی وجود دارد که در موقع لزوم ، در معرض ایده ی مناسب قرار بگیرید.
امروز موفق ترین افراد کسانی هستند که به طور دائم از منابع مختلف ، ایده های جدید دریافت می کنند . برعکس ، افراد ناموفق ، آنهایی هستند که هیچ گاه حاضر نیستند ایده های کهنه و قدیمی خود را با کمی تخیل یا خلاقیت به جریان اندازند .
همهجا به دنبال ایدههای جدید باشید
وقتی در سمینار یا مراسم سخنرانی کارشناسی شرکت می کنید که بعضی از شایع ترین ایده ها را در زمینه ی تخصصی خود با شما در میان می گذارد ، اغلب با بمباران بینش های جدیدی که می توانید از آنها برای اصلاح بخشی از زندگی تان استفاده کنید روبرو خواهید شد زندگی خیلی ها به خاطر شرکت در مراسم سخنرانی فرد با اطلاعی که به آنها بینشی داده که کلید آینده ی آنها بوده دگرگون شده است .
فرض کنید چه اتفاق می افتاد اگر به طور منظم در رشته های درسی مختلف ،سمینارها و سخنرانی های مختلف شرکت می کردید . در این صورت دائما ذهن تان را با ایده های جدیدی که آن را هوشیار و آگاه نگه می داشت و باعث می شد که ذهن خلاق تان مانند چشمه ای بجوشد ، بمباران می کردید.
افراد خلاق نه تنها در مورد زمینه های تخصصی خود بلکه در سایر زمینه ها نیز به طور دائمی مطالعه می کنند آنها مقدمتا برای انواع مجله ها و روزنامه ها آبونه می شوند و به فهرست مطالب و مقاله های انتقادی با دقت نگاه می کنند .
همیشه موقع مطالعه خودکار یا ماژیک داشته باشید . حتی بهتر از آن ، یاد بگیرید که چگونه به سرعت مطالعه کنید . طوری که بتوانید متن هایی را که بیشتر از هزار کلمه دارند در یک دقیقه نگاه اجمالی به آنها بیاندازید . سریع خواندن ، مانند دوچرخه سواری یک نوع مهارت است که هر کس می تواند با چند ساعت تمرین آن را یاد بگیرد . بنابراین برای همیشه قادر خواهید بود تا بیشتر از آنچه که تصور می کردید اطلاعات پردازش کنید .
با افراد خوب و شایسته نشست و برخاست کنید
افراد مثبت ، عادت دارند که با افراد خلاق و مثبت معاشرت کنید . آنها دائما ایده ها و تجارب خود را با یکدیگر در میان می گذارند و چیزهایی را از همدیگر یاد می گیرند . آنها بریده ی جراید را از مجله ها و بولتن های خبری تهیه می کنند و دست به دست به دوستان شان می دهند . آنها کتاب هایی را که خواندند و برنامه هایی را که گوش دادند به دوستان شان توصیه می کنند . در مقابل دوستان نیز برای آنها چنین می کنند . بعضی وقت ها ایده ی خوبی که از یک نفر می گیرید ، می تواند مسیر زندگی شما را کاملا تغییر دهد.
پابرجایی و ثبات ابلهانه
عامل دیگری که مانع پیشرفت می شود ، تلاش برای ثبات و پابرجا ماندن . یعنی این که روی حرف ها و گفته های گذشته خود بایستید . اندیشمندی می گوید : « ثبات و پابرجایی ابلهانه ، لولوی ذهن های کوچک است.»
این نوع انعطاف ناپذیری ، تقریبا جلوی همه ی امکانات رشد در آینده را می گیرد . برای این که بتوانید در مقابل این تمایل مقاومت کنید ، باید وقتی کسی توانست ثابت کند که ایده های جدید و بهتری در دسترس است ، با توکل به خداوند مهربان ، همه ی ایده های قدیمی و کهنه را دور بریزید.
منبع:تبیان
خبرگزاری آریا -
یکی از نتایج قابل توجهی که کارشناسان به آن رسیده اند این است که افراد نابغه ضرورتا IQ بالایی ندارد . آنها افراد معمولی هستند که در مقایسه با افراد متوسط ، حتی افراد باهوش ، از هوش خود به نحو احسن استفاده می کنند .
آدم ها دو گونه اند . افرادی که طرز فکر مکانیکی دارند و همیشه دارای این اندیشه اند : « پایبند بودن بر نگرش های خود » . اینها افراد جدی ، انعطاف ناپذیر و تغییر ناپذیر هستند . چنین فردی در مقابل هر شخص یا موضوع خاصی ، نگرش ثابتی دارد و در برابر هر گونه اقدامی برای تغییر طرز فکرش مقاومت می کند . احتمالا کسانی را که از این حالت رنج می برند می شناسید !
عکس چنین طرز فکری هم وجود دارد و آن افرادی هستند که دارای اندیشه ی سازگار هستند. ذهن افراد سازگار، آماده ی پذیرش اطلاعات جدید است و آنها نسبت به ایده ها و پیشرفت های جدید ، علاقمند و کنجکاو هستند . آنها بیشتر به آنچه که درست است علاقمندند تا این که حق با چه کسی است . اگر کسی ایده های جدیدی به آنها ارائه کند که شایستگی داشته باشند ، برای ترک ایده های قدیمی تمایل نشان می دهند آنها بیشتر نگران این موضوع هستند که آیا ایده ی جدید موثر است و به کمک آن می توان مشکلی را حل کرد یابه هدفی رسید ؛ تا این که بگویند حق با آنهاست .
افراد نابغه در طول چندین سال شدیدا مطالعه کرده اند . یکی از نتایج قابل توجهی که کارشناسان به آن رسیده اند این است که افراد نابغه ضرورتا IQ بالایی ندارد . آنها افراد معمولی هستند که در مقایسه با افراد متوسط ، حتی افراد باهوش ، از هوش خود به نحو احسن استفاده می کنند . این بدان معناست که اگر یاد بگیرید که مانند نابغه ها فکر کنید ، می توانید نابغه شوید.
به نظر می رسد که نابغه ها سه نوع ویژگی مشترک دارند که شما نیز می توانید آن ویژگی ها را داشته باشید و آن را جزء ثابت تفکر خود قرار دهید :
سه ویژگی افراد نابغه
اولا به نظر می آید که نابغه ها فکر بازتری دارند . آنها در مواجهه با سئوال یا مشکل ، کنجکاو ، دو دل و انعطاف پذیر هستند و تمایل دارند که همه ی احتمالات را در نظر بگیرند .
ثانیا ، به نظر می رسد که نابغه ها با مسائل و تصمیم ها ، برخوردی اصولی و منظم دارند . آنها مانند سگی که اتومبیل در حال حرکت را دنبال می کند خود را داخل مسائل و مشکلات نمی اندازند . در عوض ، مانند حل مساله ی ریاضی ، با سئوال های سازمان یافته و با نظم منطقی ، با شرایط دشوار برخورد می کنند .
ثالثا ، نابغه ها ، با سئوالات یا مشکلات برخورد جدی می کنند .
نابغه ها ابتدا می پرسند ، « مشکل دقیقا چیست » ؟ و « اولا ، چرا این یک مشکل است ؟» سپس می پرسند ، « راه حل ایده آل این مشکل چیست » ؟ و « چه عاملی باعث می شود تا نتوانیم برای این مشکل راه حلی پیدا کنیم » .
آنها می پرسند ، « چرا این وضعیت به وجود آمده است ؟ چگونه اتفاق افتاد ؟ دلیل آن چه بود ؟ اولین بار در کجا و چه موقع اتفاق افتاد ؟ عامل آن چه کسی بود ؟ راه های مختلفی که می توان به وسیله ی آنها این مساله را حل کرد کدامند ؟ از میان این راه حل های مختلف ، با در نظر گرفتن همه ی جوانب ، کدامیک قابل قبول تر می رسد ؟ » .
سئوال کردن ، ذهن را باز می کند و حق انتخاب شما را توسعه می دهد . سئوال کردن ، خلاقیت شما را بالا می برد و قوه ی تخیل را تحریک می کند . سئوال کردن ، باعث می شود تا عملا درباره ی مشکلات و مسائل فکر کنید و تصمیم بهتری بگیرید .
زودتر به نتیجه رسیدن
افرادی که نگرش مکانیکی دارد ، می خواهند هر چه زودتر به نتیجه برسند . وقتی با مشکلی روبرو می شوند ، بلافاصله در مورد راه حل آن تصمیم می گیرند . وقتی دو حادثه با هم اتفاق می افتد ، فکر می کنند که علت حادثه ی دوم ، حادثه ی اول بوده است . آنها ارتباط را با علت اشتباه می گیرند . بعد از این که در مورد مساله ای تصمیم گرفتند ، به دنبال مدارکی می گردند تا تصمیمی را که گرفتند تصدیق کنند . سریعا غرورشان درگیر این مسائل می شود و میلی به تغییر افکار ذهنیشان ندارند .
به نظر می رسد که بین تعداد ایده ها و روش هایی که برای حل مشکل اتخاذ می کنی ، رابطه ای وجود داشته باشد . به همین دلیل ، نباید تلاش کنید که زودتر به نتیجه برسید و یا در مورد همه چیز زود قضاوت کنید . باید مانند یک نابغه ، آرام آرام پیش روید و دائما در مورد مشکل پیش آمده سئوال کنید . باید ذهنتان را بازنگه دارید.
خلاقیت
حقیقت این است که شما موجود زنده ای هستید که می توانید ایده هایی هم داشته باشید . شما فرد کاملا باهوشی هستید که دائما ایده های خوب به ذهن تان هجوم می آورند و می توانید از آنها برای رسیدن به اهداف و اصلاح زندگی خود استفاده کنید ، حتی اگر به مدت طولانی از خلاقیت خود استفاده نکرده باشید . می توانید مانند شکری که در داخل فنجان چای ته نشین شده است ،با تحریک ذهنتان ، آن را هم بزنید .
قانونی وجود دارد که در مورد تفکر خلاق و ضربه زدن به نیروهای ذهن تان کاربرد دارد . این قانون می گوید که هر چقدر ایده های بیشتری داشته باشید به همان اندازه احتمال زیادی وجود دارد که در موقع لزوم ، در معرض ایده ی مناسب قرار بگیرید.
امروز موفق ترین افراد کسانی هستند که به طور دائم از منابع مختلف ، ایده های جدید دریافت می کنند . برعکس ، افراد ناموفق ، آنهایی هستند که هیچ گاه حاضر نیستند ایده های کهنه و قدیمی خود را با کمی تخیل یا خلاقیت به جریان اندازند .
همهجا به دنبال ایدههای جدید باشید
وقتی در سمینار یا مراسم سخنرانی کارشناسی شرکت می کنید که بعضی از شایع ترین ایده ها را در زمینه ی تخصصی خود با شما در میان می گذارد ، اغلب با بمباران بینش های جدیدی که می توانید از آنها برای اصلاح بخشی از زندگی تان استفاده کنید روبرو خواهید شد زندگی خیلی ها به خاطر شرکت در مراسم سخنرانی فرد با اطلاعی که به آنها بینشی داده که کلید آینده ی آنها بوده دگرگون شده است .
فرض کنید چه اتفاق می افتاد اگر به طور منظم در رشته های درسی مختلف ،سمینارها و سخنرانی های مختلف شرکت می کردید . در این صورت دائما ذهن تان را با ایده های جدیدی که آن را هوشیار و آگاه نگه می داشت و باعث می شد که ذهن خلاق تان مانند چشمه ای بجوشد ، بمباران می کردید.
افراد خلاق نه تنها در مورد زمینه های تخصصی خود بلکه در سایر زمینه ها نیز به طور دائمی مطالعه می کنند آنها مقدمتا برای انواع مجله ها و روزنامه ها آبونه می شوند و به فهرست مطالب و مقاله های انتقادی با دقت نگاه می کنند .
همیشه موقع مطالعه خودکار یا ماژیک داشته باشید . حتی بهتر از آن ، یاد بگیرید که چگونه به سرعت مطالعه کنید . طوری که بتوانید متن هایی را که بیشتر از هزار کلمه دارند در یک دقیقه نگاه اجمالی به آنها بیاندازید . سریع خواندن ، مانند دوچرخه سواری یک نوع مهارت است که هر کس می تواند با چند ساعت تمرین آن را یاد بگیرد . بنابراین برای همیشه قادر خواهید بود تا بیشتر از آنچه که تصور می کردید اطلاعات پردازش کنید .
با افراد خوب و شایسته نشست و برخاست کنید
افراد مثبت ، عادت دارند که با افراد خلاق و مثبت معاشرت کنید . آنها دائما ایده ها و تجارب خود را با یکدیگر در میان می گذارند و چیزهایی را از همدیگر یاد می گیرند . آنها بریده ی جراید را از مجله ها و بولتن های خبری تهیه می کنند و دست به دست به دوستان شان می دهند . آنها کتاب هایی را که خواندند و برنامه هایی را که گوش دادند به دوستان شان توصیه می کنند . در مقابل دوستان نیز برای آنها چنین می کنند . بعضی وقت ها ایده ی خوبی که از یک نفر می گیرید ، می تواند مسیر زندگی شما را کاملا تغییر دهد.
پابرجایی و ثبات ابلهانه
عامل دیگری که مانع پیشرفت می شود ، تلاش برای ثبات و پابرجا ماندن . یعنی این که روی حرف ها و گفته های گذشته خود بایستید . اندیشمندی می گوید : « ثبات و پابرجایی ابلهانه ، لولوی ذهن های کوچک است.»
این نوع انعطاف ناپذیری ، تقریبا جلوی همه ی امکانات رشد در آینده را می گیرد . برای این که بتوانید در مقابل این تمایل مقاومت کنید ، باید وقتی کسی توانست ثابت کند که ایده های جدید و بهتری در دسترس است ، با توکل به خداوند مهربان ، همه ی ایده های قدیمی و کهنه را دور بریزید.
منبع:تبیان
چند خصوصیت در برند سازی وجود دارد که در مورد همه سازمان ها اعم از کوچک و متوسط و بزرگ مصداق دارد و به تفکیک، آن ها را بر می شماریم. نخست آن که یک برند به «تمایز» زنده است. اگر ما تمایز را از حوزه برند سازی بر داریم، تو گویی یکسره در بازی فروش و بازاریابی قرار داریم. البته فروش و بازاریابی هم تا حدی بر تمایز تکیه دارند؛ اما همه استراتژی های بازاریابی و فروش می توانند بر پایه تمایز نباشند و مواردی نظیر «دسترسی» و «قیمت پایین» مواردی از این قبیل را شامل شوند. تمایز، جوهره و اصل برندسازی است که آن را شاخص تمایزی یا Brand - Differentiation می نامیم که از آن با عنوان شاخص D در برندسازی هم یاد می شود.
شاخص دیگر، Brand _ Knowledge یا برند آگاهی هست که در آن بر این تاکید می شود که چقدر برند را می شناسند؟ برندی را که نشناسند، برند نیست. می تواند کالای ما کیفیت خوب، کارکرد بالا و خدمتی خوب داشته باشد، اما تا آن را نشناسند، برند نیست. خیلی از مواردی که در پارک های علم و فناوری یا مراکز رشد کارآفرینی در ایران می بینید، اغلب، در مورد آدم هایی فنی ست که به راه حل هایی خوبی رسیده اند و محصول خوبی ساخته اند و توانسته اند فناوری را به درستی به استخدام بگیرند، اما این برون داد را کسی نمی شناسد و نمی توانند مطرحش کنند و آن ادراک لازم را در ذهن و ضمیر مخاطب به وجود بیاورند تا مخاطب بیاید از این ها خرید کند. بنابراین محصول خوبی دارند که از کیفیت و عملکرد هم برخوردار است، اما برند ندارند؛ چون برند آگاهی ندارند.
شاخص دیگر که باید به آن اشاره شود، شاخص Brand _ Esteem یا احترام است. اگر صرفا قرار به نام آوری و تمایز باشد، می توان گفت که خیلی از برند های منفی هم از همین دسته هستند. به ویژه در برند سازی شخصی، ده ها نفر را می توان نام برد که از بدنامی، متمایز و معروف هستند. در اینجاست که عنصر احترام برند به کار می آید و مطرح می شود. اگر برند شما متمایز باشد و به کار بیاید و شناخته شده هم محسوب شود؛ آن وقت باید محترم هم باشد و اگر این 4 شاخص کنار هم جمع شد، آن وقت می توان گفت حداقل های داشتن یک برند فراهم است؛ چون جمع شد معانی / گوی بیان توان زد.
یادمان باشد که این شاخص ها به تنهایی از ارزش خاصی برخوردار نیستند؛ بلکه قرار است از کنار هم چیدن این ها به یک نیم رخ برسیم. بر این اساس لازم است که یک نوع تعادل میان این 4 شاخص به وجود آید. برند شما نمی تواند تمایزی چشمگیر داشته باشد؛ اما کاربردی در آن یافت نشود. یا تمایز و کاربردتان در تعادل باشند؛ ولی کسی شما را نشناسد. یا همه این ها باشد، ولی با برند محترمی روبرو نباشیم. در حوزه آسیب شناسی برند، اولین چیزی که دقت می شود این است که در میان این 4 شاخص، کدام یک ناهمگون و از قواره در رفته است.
چرا که بعدا اگر بخواهیم برند سازی کنیم، باید هزینه در آن بخش هایی کنیم که از تناسب در رفته است. مثلا اگر تمایز خوبی داریم، ولی مدخلیت و مربوطیت مان پایین است، باید روی Relevance یا مربوطیت کار کنیم. یا اگر این دو خوب هستند، ولی ما آن چنان دوست داشتنی نیستیم. باید در تحبیب قلوب و ایجاد ارتباطات عاطفی و معنوی کار کنیم. یا اگر همه این قسمت ها را داریم، ولی قسمت شناخته شدگی مان ضعیف است، باید روی روابط عمومی و تبلیغات متمرکز شویم. ولی اگر بر عکس است؛ یعنی همه ما را می شناسند و مدام می خواهیم با تبلیغات، خودمان را مطرح کنیم، به نوعی آب در هاون می کوبیم و نتیجه ای نمی گیریم.
نمونه اش را در صنعت خودروسازی ایران شاهد هستیم که به سابقه نه چندان مثبت متهم است و در این وضعیت، تبلیغات اصلا کاربرد ندارد و فقط ناخوشایندی را دو چندان می کند. در اینجا هر چقدر هزینه صرف تبلیغات شود، از آن جا که در بخش Esteem یا احترام مشکل داریم، با تقویت بخش Knowledge یا آگاهی، نتیجه ای معکوس آنچه می خواهیم به دست می آوریم.