بحث در مضمون مشترک هفت سورهای است که، آغاز آنها با حروف «حم» شروع میشود. و مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره، همانا تشریح خطوط کلی وحی، و بیان رهآورد وحی است که عبارتند از توحید و نبوت و معاد، به انضمام احکام و حکم دیگر.
یکی از آن هفت سوره «حم دخان» است، [که در] این کریمه فرمود: «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ یَغْشَى النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ» (1) بعد از اقامه برهان بر توحید ربوبی و همچنین بر توحید عبادی آنگاه فرمود: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ» (2) اینها با لعاب شک سرگرمند. در حالی که میتوانند چشمههای حکمت را از درونشان جوشان کنند.
فرق بین مؤمن و کافر، آن است که، مؤمن در اثر اخلاص از درونش چشمههای حکمت میجوشد، ولی کافر فقط به لعاب دهانش دلبسنده میکند که میخواهد با آن رفع عطش کند.
لعب به معنای بازیچه و لعاب به معنای آبی که از دهان بریزد نزدیک هماند. همانطوری که لعاب دهان، هیچ تشنهای را سیراب نمیکند، بازیچههای دنیا، هیچ انسان تشنهی کمال را، به کمال نمیرساند. تنها چیزی که به عطش انسان خواهان کمال، پاسخ میدهد همان چشمههای جوشان حکمت است، که از درون او میجوشد. در جوامع روایی ما دستور کندوکاو درون دل داده شد که اگر مؤمنی چهل شبانهروز، به اصلاح خود بپردازد چشمههای حکمت از قلبش میجوشد «من أخلص لله أربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه». (3)
آنگاه درباره آنها که در شک و تردید بسر میبرند و به بازیچههای دنیا، انس گرفتهاند. میفرماید؛ تو منتظر باش که روز سیاه و پر دود و خطری را، اینها در پیش دارند «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُبِینٍ» روزی آسمان ابر سیاهی را به همراه میآورد، که راه نفس و دید اینها بسته میشود.
این دود غلیظ دردناک، یا کنایه از آن است که در ثر شدت فقر و بدبختی و گرسنگی آنها آسمان باز و وسیع را نمیبینند، زیرا چشمشان تیره و تار شده است. یا نشانههای عذاب دیگری در آسمان به صورت دخان ظهور کرد و یا مقدمه ظهور قیامت کبری است.
علی ای حال؛ آن پدیده یک غذایی است برای تنبیه تبهکاران، که دست از تجاوز و تعدی بردارند. «یَغْشَى النَّاسَ هذَا عَذَابٌ أَلِیمٌ» آن دود دردناک این گروه تبهکار را زیر پوشش میگیرد و اینها را در عذاب فرو میبرد.
تعذیب خداوند سبحان، گوناگون است. گاهی عذاب غرق است که آب توفنده کفار را به کام خود فرو میبرد «فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ» (4) و گاهی عذاب دود است که تبهکاران را زیر پوشش خود قرار میدهد و آنها را احاطه میکند.
مجرمین؛ وقتی این عذاب دردناک را دیدند، عرض میگویند؛ خدایا این عذاب را برطرف کن، ما ایمان میآوریم «رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ» (5) این پوشش عذاب را برطرف کن، تا ما فضای باز رفاه و آسایش را ببینیم، ما مؤمنانیم.
آنگاه خدای سبحان میفرماید: «أَنَّى لَهُمُ الذِّکْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ إِنَّا کَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ» (6) بارها به آنها تذکر و نیز مهلت داده شد و آنان ایمان نیاوردند و پیامبر روشنگر به سوی آنها رفت، و روش تلاوت و تعلیم و تزکیه را برای آنان مطرح نمود، نپذیرفتند.
«ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ» و از این پیامبر روبرگرداندند. به جای اینکه به او گرایش پیدا کنند، از او گریختند. «فقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» و به او تهمتها زدند، گفتند؛ آنچه را او میگوید حرفهایی است که دیگران به او آموختند نه آنکه وحی باشد. و از طرفی او رشد عقلی ندارد او معاذالله دیوانه است.
نه این حرفها؛ مال خود اوست، نه او هم یک پذیرندهی عاقلی است. هم گفتار او گفتهی دیگران است و هم او جنون دارد. و قدرت تجزیه و تحلیل در او نیست که درست بپذیرد.
«مَجْنُونٌ»، به پیامبر این تهمت را زدند، چون گفتههای او را برابر عقل آن نابخردان نبود. چه اینکه آنان چیزی که مطابق با اندیشههای خام آنها بود آن را معقول میدانستند، و چیزی که با آنها مخالف بود نامعقول میپنداشتند.
همهی این اهانتها و تهمتها را حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تحمل کرد و راه ارشاد و تعلیم و تزکیهاش را ادامه داد. خدای سبحان میفرماید؛ ما برای اتمام حجت، این عذاب را برطرف میکنیم، ببینیم اینها که در حال رفاه و آسایش قرار گرفتند، متنبه و بیدار میشوند، و به حق توجه مینمایند، یا دوباره تن به تباهی گناه میدهند، و دست از ظلم و ستم نمیکشند؟
«إِنَّا کَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ» ما در آیندهی نزدیکی، این عذاب را بر میداریم. یا یک مدتی این عذاب را برمیداریم، تا معلوم بشود که شما چه میکنید؟ شما باز؛ به همان فساد و طغیانتان برمیگردید. این چنین نیست که، این دوران عذاب، دوران تربیت و تعلیمی برای شما باشد. ما این عذاب موقت را، برای هشیاری و هشداری شما، نازل کردیم. ولی شما همینکه از این بند بیرون رفتید، باز به تجاوز قبلیتان میپردازید.
در سورهی «حم زخرف» که قبل از «حم دخان» است، آمده که ما عذابها را به عنوان آزمون میفرستیم. آنها میگویند اگر عذاب برطرف شد، ما ایمان میآوریم. عذاب را برطرف میکنیم، اینها دوباره به طغیان و رفاهطلبی خود میپردازند. «وَ قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ» (7) وقتی فرعونیان به عذاب الهی گرفتار شدند موسای کلیم را به عنوان ساحر متهم کردند، و گفتند ای ساحر ازخدایت بخواه عذاب را از ما برطرف کند، ما ایمان میآوریم.
در سورهی دخان آمده است که کافران دربارهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میگفتند: «مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ» معاذالله دستآموز دیگران و دیوانه است. کافران و منافقان در هر عصر بر اساس «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ» (8) آورندگان وحی و دارندگان نبوت را اهانت و تحقیر میکردند، و به دعوت آنان پاسخ منفی دادند.
آل فرعون؛ به موسای کلیم گفتند؛ آن پیمانی که با خدا داری که اگر کسی توبه کرد و ایمان آورد، توبهاش پذیرفته و ایمانش مقبول شود، و عذاب برطرف گردد، از پروردگارت بخواه که عذاب را برطرف کند «إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ» ما تعهد مینمائیم که هدایت شویم و راه را ببینیم و طی کنیم.
«فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ» (9) وقتی ما عذاب را برطرف کردیم، و اینها به رفاه و آسایش رسیدند «إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ» (10) باز نکث عهد میکنند و پیمانشکنیشان را همچنان ادامه میدهند و در سورهی «حم دخان» فرمود؛ ما عذاب را برمیداریم ولی شما به طغیان و تجاوزتان برمیگردید.
عذاب و فشار و سختی، در قرآن به عنوان یک آزمون و امتحان الهی مطرح است. خدا، گاهی انسان را به نعمت مبتلا میکند تا او را بیازماید، و گاهی به عذاب و رنج و فشار مبتلا میسازد، تا وی را امتحان کند، و آنچه در درون اوست با آزمون آسایش یا با امتحان رنج، شکوفا شود.
هر پیامبری که آمد، قومش به این امتحانهای سخت و سنگین، مبتلا شدهاند، تا در این دوران فشار و سختی، کاملاً پخته و ورزیده بشوند. یعنی اگر احیاناً فشاری برای امتها هست برای این است که اینها به هوش بیایند، و بدانند که رفاه دوامی ندارد و بدانند که عالم طبیعت متغیر است، و در تحت تدبیر یک مبدأ متعال است، و در اختیار احدی نیست.
اینکه در دو سورهی «حم زخرف» و «حم دخان» آمده به عنوان یک اصل کلی در سورهی انعام و سورهی اعراف مطرح شده.
در سورهی انعام این چنین فرمود: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» (11) میفرماید؛ ما قبل از شما پیامآورانی را برای اقوام و اممی فرستادیم. آنها سرکشی و طغیان داشتند. آنها را در رنج و فشار قرار دادیم، به مصیبتهای سختی و قحطی و بیماری، مبتلا کردیم، تا از تمرد و انحراف برگردند و تضرع کنند، و بفهمند که این خودکامگی دوام ندارد.
نه قدرت زورمداران پایدار است، نه آسایش و رفاه مترفین دوام دارد، و نه ارضای غریزههای طبیعی و حیوانی در شهوت و غضب، و جذب و دفع و میل و نفرت برقرار میماند. و منظور از آن آزمون، این بود که اینها برگردند و تصرع کنند و به هوش بیایند ولی همچنان در بیهوشی ماندهاند.
چرا اینها در حال خطر متنبه نمیشوند؟ چرا در دوران فشار پخته نمیشوند؟ چرا مشکلات و رنج اینها را بیدار نمیکند؟ مگر نمیدانند فشار و سختی امتحان است؟
قرآن؛ تشویق میکند که در مدرسهی سختی، و در کلاس آزمایش فشار، باید پخته بشویم. «فَلَوْ لاَ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا» (12) چرا در زمان سختی لابه نمیکنند و بیدار نمیشوند که هیچ قدرتی در عالم نیست، مگر قدرت حق!؟
لازمهی بیداری، همانا بینش توحیدی است. و اثر توحید، همان انقطاع از خود، و بریدن از دیگران، و پیوستن به قدرت زوال ناپذیر الهی است، یعنی؛ هم خود را مهرهای بیکران خلقت بدانید، و هم دیگران را در تحت قهر خالق یکتا بدانید.
چرا در دوران فشار این معنا برای شما روشن نمیشود که هیچ مبدئی در عالم حاکم نیست جز خدا؟! «فَلَوْ لاَ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا» چرا اینها در زمان سختی نمیفهمند کار به دست خداست و بس؟
منطق وحی این است که؛ خدای سبحان هرگز بی خود کسی را در فشار و رنج قرار نمیدهد، بلکه به منظور آزمون و تکامل انسانها است و اگر خدای سبحان اراده امتحان نمود، به همهی مأمورین الهی دستور میدهد و همهی اسباب و علل، در جهت امتحان به کار گرفته میشوند، تا انسانها در درون رنج امتحان گنج کمال بیابند.
قرآن، همگان را ترغیب و تحریص میکند، که دوران رنج را، مدرسهی آموزنده بدانند. میفرماید؛ کلید آسمانها و زمین، به دست خداست. یعنی ظاهر و باطن، و غیب و شهادت آسمان به دست خداست. نظام آفرینش نظام علت و معلول است. هر علتی، کلید معلول است. هر حادثهای بخواهد پدید آید باید از راه علتش پدید آید.
نظام علی و معلولی، نظام قفل و کلید است. کلید این نظام به دست خداست. جهان شهادت، معلول جهان غیب است. غیب این عالم هم، به دست خداست.
قرآن، هم میگوید: «لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (13) یعنی ظاهر آسمانها و زمین مال خداست و هم میگوید: «لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (14) قلادهها، و کلیدهای آسمان و زمین به دست خداست، و هم میگوید: «وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (15) باطن آسمانها و زمین مال خداست.
اگر نظام آفرینش؛ نظام علی و معلولی است، علت که غیب معلول است، در اختیار خداست. انسان رنجدیده که در آزمون فشار بسر میبرد باید بفهمد کاری از دست احدی ساخته نیست، مگر خدای سبحان، که کلیددار عالم است و همهی کلیدها پیش اوست «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ» (16) چه اینکه همه خزینهها پیش اوست. و هر چه از مخزن نازل میشود، به تنظیم خدای سبحان است.
یکی از بهترین نعمتهای الهی فشار آموزنده، و رنج موجب گنج کمال است. زیرا انسان بیدار میشود و میبیند، که کار به دست یک مبدأ است، که کلیددار جهان هستی است. «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ» خیلی از کلیدهای غیب را فرشتگان میدانند، ائمه (علیهم السلام) میدانند، ولی همه آن کلیدها به دست خدای سبحان است.
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - علیه أفضل صلوات المصلین - آنکه همیشه بیدار بود میفرماید: «یا أیها الانسان ماجرأک علی ذنبک و ما غرک بربک و ما أنسک بهلکة نفسک...أم لیس من نومتک یقظة...» (17) چه چیز تو را به گناه جرأت داد؟ و چه چیز مایه غرورت، به پروردگار تو شد، و چه چیز تو را به هلاک مأنوس نمود؟ آیا از خوابت بیداری نیست؟!
اگر کسی با ارادهی خود بیدار نشد، او را با سختی بیدار میکنند، و بهشت از آن بیداران است. بندهی صالح خدای سبحان که بهشت به انتظار اوست، مظهر خدایی خواهد بود که هرگز نمیخوابد و اهل غفلت نیست. «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ» (18) مؤمن هرگز نمیخوابد. در بیداریش بیدار است، خواب او هم بیداری است.
رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب خاصش را طوری تربیت کرد، که بسیاری از حقائق برای آنها در عالم خواب حل میشد. گاهی از آنان در بامداد میپرسید: «هل من مبشرات» (19) یعنی دیشب در رؤیا چه دیدی؟
اولیای الهی دائماً بیدارند، چه اینکه افراد عادی دائماً خوابند تا اینکه با مرگ بیدار شوند «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (20) و کسی میتواند رؤیای صادق داشته باشد که در بیداری مراقب و محاسب خود باشد. مثلاً یک محقق که به کتابخانه میرود، در را به روی دیگران میبندد، که مزاحم او نباشند، صداها به گوشش نیاید، مناظر بیرونی چشمش را به خود متوجه نکند. این برای آن است که از هر چه بیگانه از اندیشه است محفوظ باشد، تا چیز بفهمد.
یک مؤمنی که ولیی از اولیاء الهی است، چون از هر چه بیگانه با تهذیب نفس و تزکیهی روح است میپرهیزد، بنابراین هنگام خواب، گذشته از آنکه، هیچ آلودگی را به درون خود راه نمیدهد، از امور عادی هم که ارتباط با آنها گناه نیست ولی مایه سرگرمی است محفوظ میماند. لذا معارفی در رؤیا برای او کشف میشود، و از درونش چشمهی حکمت میجوشد.
خواب؛ برای ولیالله به منزله کلاس درس است. آنکه کم میخورد، و با یاد خدا میخوابد، و هر شب مسبحات ششگانه را تلاوت میکند، و از قرائت سوره «واقعه» محروم نمیماند، و با یاد حق و با طهارت میخوابد رؤیای صالح بهرهی او خواهد شد.
وقتی از کسی پرسیدند که برای فرزندانت چه ذخیره کردهای؟
گفت؛ بچههایم را سوره «واقعه» آموختم و آنها هر شب، قبل از خواب میخوانند، و خداوند توفیق تحصیل مال حلال را به بندهی صالح خود خواهد داد.
دلهای اولیای راستین الهی، همانند بهشت است که؛ نه میخوابد، و نه خوابگاه است. زیرا هم بهشت همواره بیدار است و هم بهشتیان همواره یقظاناند.
و اگر در قرآن کریم، سخن از مقیل و خواب نیمروز مطرح است، آن مال برزخ است. «أَحْسَنُ مَقِیلاً» (21) در برزخ قیلومه و خواب کوتاهی هست، والا در بهشت خوابی نیست. آن کسی که در دنیا همواره بیدار بود به عالمی میرود که «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ».
تعلیم رسای قرآنی اینست که؛ اگر خدای سبحان حی بالذات است، شما بکوشید حی بالعرض باشید. اگر خدا همیشه زنده و بیدار است، و هرگز خواب و مقدمات خواب را در حریم خدا راهی نیست، شما هم بکوشید، همیشه بیدار بالعرض باشید.
نامهای در بهشت از طرف خدای متعالی به بهشتیان میرسد که در عنوان نامه نوشته است «من الحی الذی لایموت الی الحی الذی لا یموت» این نامه از خدایی است که نمیمیرد به مؤمن ولی اللهی که هرگز نمیمیرد، چون مرگ را پشت سر گذاشت. بلکه اصلاً، مرگ مرده است. دیگر مرگی برای بهشتیها نیست. خدا زندهی جاوید بالذات است، ولیالله در بهشت زندهی جاوید بالعرض است.
این سخن را بسیاری از حکمای اسلامی و عرفای الهی، در کتابهای عقلی و عرفانیشان از رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده و برای او معانی بلندی ذکر کردهاند.
استاد بزرگوار، رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی - مدظلهالعالی - در آن رسالهی شریفشان به نام «مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة» (که این رسالهی عمیق علمی را در حدود پنجاه سال قبل نوشتهاند که سن شریفشان آن وقت حدود بیست و نه یا سی سال بوده. و درک این کتاب عمیق برای اهلش بسیار دشوار است چه رسد به دیگران که دستی از دور بر این مطالب دارند) این حدیث شریف را نقل کردند، و تشریح کردند که نامهای از خدای متعال، برای مؤمنین در بهشت میآید که، در آن نامه نوشته است؛ از خدایی که نمیمیرد به مؤمنی که دیگر مرگ ندارد. در آن نامه نوشته است که من هر چه بخواهم محقق میشود، به تو هم اجازه دادم که هر چه بخواهی در بهشت برای تو حاصل باشد.
این همان مقام بلند است که مظهر ارادهی تامهی خدای سبحان میشود، حیف آن مقام بلند نیست، که انسان به متاع دنیا بفروشد؟ در همین «حوامیم سبعه» آمده به تبهکاران میگویند شما آن طیبات را در دنیا از دست دادید.
خلاصه آنکه؛ دوران فشار، همانند دوران مدرسه آموزنده است تا شما بیدار شوید و بدانید که تمام کارها به دست ربالعالمین است، و باید او را بپرستید و از او مدد بگیرید. و بس.
گرچه در سوره «حم دخان» و «حم زخرف» مسألهی آزمون رنج مطرح شد، ولی اصل کلی آن در سورهی انعام چنین آمده است: «فَلَوْ لاَ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا» چرا مبتلایان به زحمت و سختی، ضراعت و ابتهال، و ناله و لابه نمیکنند؟
بیان لطیفی را استاد بزرگوارمان آیتالله مرحوم شیخ محمد حسین فاضل تونی (رضوانالله علیه) در درس میفرمودند، که انسان عبد خداوند است و به حضور مولای خود مشرف میشود «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» (22) و بنده وقتی به حضور مولی میرود باید هدیه و ره توشهای ببرد، که قابل توجه مولا باشد، یعنی باید چیزی ببرد که مولی نداشته باشد. زیرا اگر چیزی به حضور مولی ببرد که مولی مانند آن را فراوان داشته باشد آن چیز، زادراه جالب و هدیه ارزنده نخواهد بود.
مثلاً اگر انسانی، در هنگام رجوع به سوی خداوند متعالی، علم یا قدرت یا کمال دیگر از کمالات وجودی را ارائه دهد، و بگوید پروردگارا من با سعی و کوششم، علم تحصیل نمودم و هدیهی علم را به پیشگاه شما تقدیم میدارم، این علم اندک، در برابر علم بیکران حق جلوهای نخواهد داشت. چون خدای سبحان نه تنها دارای علوم نامحدود است و به تمام اشیاء از تمام جهات احاطه علمی دارد، بلکه علم دیگران نیز از مواهب اوست و آن حضرت، مقداری از علم نامتناهی خود را به نحو تجلی نه به نحو تجافی بین جوامع بشری توزیع کرده است.
با توجه به آنکه، علم محدود انسان در مقابل علم نامحدود خدا قرار نمیگیرد، چون اگر علم خدا، نامحدود شد، هرگز مقابل ندارد، تا انسان بگوید علم بشر محدود است و علم خدا نامحدود. اگر علم بشر در مقابل علم خدا قرار گرفت و علم خدا در مقابل علم بشر قرار گرفت هر دو محدود خواهند بود، با این تفاوت که علم خداوند بیشتر از علم بشر میباشد، و چون علم الهی نامتناهی است و نامحدود، جا برای غیر نمیگذارد. از این جهت با وجود علم نامحدود خداوند جا برای علم دیگری نیست.
نه تنها «غیرتش غیر در جهان نگذاشت» بلکه همهی کمالاتش این چنین است. یعنی قدرتش هم قدرتی در جهان نگذاشت. اگر پذیرفتیم که کمالات خدای متعال نامحدود است، کمال هر انسانی را ظهوری از آن کمالات نامحدود میدانیم. نه اینکه بگوییم کمال ما در برابر کمال نامحدود خدا است، و کمال نامحدود خدا، در برابر کمال محدود ما است.
زیرا اگر این چنین گفتیم هر دو را محدود کردهایم، در حالی که صفات خداوند عین ذات اوست، و ذاتش هستی صرف و نامتناهی است، پس همه صفات ذاتی آن حضرت نیز نامحدود خواهند بود. یعنی هر ذات و هر صفت و هر فعل، که در عالم یافت شوند فانی در ذات و صفت و فعل بیکران حقاند.
بنابراین، انسان سالک نمیتواند بگوید خدایا من علم یا قدرت یا ایثار یا کمال دیگر را به حضور شما اهداء مینمایم، پس نمیتوان کمال را به حضور مولا برد، بلکه باید چیزی ببرد که مولا نداشته باشد و نداشتنش هم، عین کمال باشد، و آن رهتوشه همانا، بندگی، فقر، مسکنت، ذلت، لابه و ناله است.
یعنی بگوید؛ خدایا رهتوشهام ذلت و مسکنت است، میدانم که کاری از من ساخته نیست، عجز آوردهام، ذلت آوردهام، بندگی و بردگی آوردهام، که این بندگی و بردگی در حرم کبریای مولی نیست.
این نبودن، چون سلب سلب است، به کمال وجودی برمیگردد و این هدیه را خداوند سبحان از انسان میپذیرد. زیرا وقتی انسان به خداوند ایمان میآورد، یعنی میپذیرد که جان و مال او متعلق به خداست و خود را عاجز مییابد.
چون مؤمن تمام ذات و وصف و فعل خود را از راه بیعت با خداوند به حضرت باری تعالی میفروشد، زیرا بیعت، یعنی؛ جان و مال را بیع نمودن و فروختن و بایع کسی است که متاعش را بفروشد، و با فروش همهی هستی خود به خدا، دیگر مالک چیزی نخواهد بود.
البته تکویناً این چنین است که، کسی در برابر خدای سبحان مالک چیزی نیست. منتها این مطلب در مقام امتحان و تکامل برای بعضی حل میشود و آن را مییابند و برای بعضی که محجوباند مجهول میماند.
بنابراین، کسی که با خدا بیعت کرد، دیگر مالک جان یا مال نخواهد بود «لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَ لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لاَ حَیَاةً وَ لاَ نُشُوراً» (23) لذا میگوید؛ من هیچ چیز ندارم. نه اینکه تعارف کند. بلکه یک حقیقتی است. و این فقدان ذات و صفت و فعل را به عنوان هدیه و زادراه به حضور مولا میبرد، و این ره توشه مقبول حق قرار میگیرد چون چیزی به همراه میبرد که، در حضور مولا نیست، و این نبودن هم کمال است. قرآن؛ انسان را، به این نکته دقیق آگاه میکند و میگوید؛ چرا مبتلایان به سختی نمیفهمند که همه کارها به دست خدا است «فَلَوْ لاَ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا» چرا در زمان سختی ناله نمیکنند؟
«وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» آنگاه سر عدم تنبیه را بیان میفرماید؛ که در اثر تداوم گناه دلهای آنان سنگین شد. قلب قاسی، حوادث الهی را که آزمایش خداست به عنوان حادثهی اتفاقی تلقی میکند، به عنوان بخت بد تلقی میکند. لذا نه میفهمد و نه مینالد.
کسی که به واقعیت معتقد نیست، به خرافات تن در میدهد. شانس، بخت بد، بخت خوب جزء خرافات است. کسی که در اثر فقدان تفکر عقلی به خدا و ربوبیت خداوند ربالعالمین معتقد نیست، به بخت بد و خوب معتقد میشود.
وقتی به عقل تن در نداد، و هم، او را تصاحب میکند. وقتی به ندای فرشته، حرمت ننهاد، به وسوسهی شیطان سر میسپارد. به بخت بد و خوب، معتقد میشود که خرافات است. به ربوبیت خدای سبحان که حق است معتقد نمیشود.
برای آخرین بار، خداوند آنان را به رنج و زحمت مبتلا مینماید که بیدار گردند. وقتی اینها در دوران آخرین آزمون فشار، بیدار و آگاه نشدند آن گاه خدای سبحان اینها را با دست خود میگیرد، یعنی فشار را برطرف میکند، رفاه و آسایش میآورد. اینها از کلاس فشار و امتحان سختی به کلاس رفاه و آسایش منتقل میشوند.
چون آسایش و رفاه هم مانند فشار و سختی آزمون و امتحان الهی است. میفرماید: «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ» (24) یعنی زمانی که آنچه به آنان تذکر داده شد عمداً آن را در بوته نسیان سپری کردهاند «فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ»
(25) آنگاه درهای رفاه و نعمتهای مادی را از هر راهی به روی اینها باز میکنیم. کاملاً مرفه و مترف و متنعم خواهند بود، هیچ رنجی ندارند. آسایش کامل از جهات مادی بهرهی آنها میشود.
آنگاه؛ در درون این آسایش و در بحبوحهی رفاه و سرگرمی نشاط، عذاب الهی فرا میرسد و به حیات اینها یکجا خاتمه میدهد. «حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً» (26) آن وقت که تمام درهای نعمت به چهرهی رفاهطلبان باز شد، و سرگرم عیش و نوش شدند، دفعة اینها را میگیریم، که راهی برای فرار و گریز آنان نباشد.
«فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ» (27) چون دفعتاً اینها راگرفتیم سراسیمه میشوند. طوری هم آنها را میگیریم که توان فرار نداشته باشند، مبلس و سراسیمه میشوند که چه کنند؟
چون خاتمه بخشیدن به حیات تبهکاران طغیانگر، رحمت است خداوند میفرماید: «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (28) ما دابر، یعنی اصل، و ریشهی تبهکاران را قطع کردیم، و ریشهی ستمکاران قطع شد و ستایش از آن خداوند است.
این قطع ظلم، و ریشهکن شدن طغیان و طاغوت، نعمت الهی است و همین معنا را در سورهی مبارکهی اعراف با تعبیر دیگر بیان کرد. «وَ مَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ». (29) فرمود؛ ما هیچ پیامبری را به هیچ منطقهای نفرستادیم، مگر اینکه اهل آن منطقه را با سختی و زیان آزمودیم تا بدرگاه خداوند لابه کنند.
انسان رنج دیده میداند که، نه رفاه ماندنی است، و نه از دست کسی برمیآید که او را، از رنجوری رهایی بخشد. رنج مدرسه آموزنده است.
فرمود؛ ما هیچ پیامبری را، برای هدایت هیچ امتی، به منطقههایی اعزام نمیکردیم، مگر اینکه مردم آن منطقه را، در کلاس رنج و فشار میآزمودیم. یا جنگ بود، یا محاصرهی اقتصادی بود، یا گرفتاریها، و اختلاف داخلی بود و مانند آن.
گاهی آنها را در جنگ، گاهی در گرانی، گاهی در کمی مواد غذایی و مانند آن به عنوان امتحان قرار میدهیم تا اینها به مبدأ یکتا متوسل شوند و بدانند که هیچ قدرتی در عالم حاکم نیست مگر خدایی که سراسر جهان، سپاهیان اویند «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». (30)
آنگاه، اگر اینها در دوران فشار، آزموده و پخته شدند، و فهمیدند که قدرت حاکم بر جهان، قدرتالله است، نه هوای خود را میپرستند، تا بگویند هر چه میل داریم میکنیم و نه برای دیگری ارزش ربوبی قائلاند، تا هر چه آن دیگری تعیین کند، آنها انجام دهند.
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا» (31) ما بعد از اینکه اینها را در کلاس رنج آزمودیم و آنان بیدار نشدند، آنگاه رنج را برطرف میکنیم. همه وسایل رفاه و آسایش را در اختیار اینها قرار میدهیم. طوری که بیش از نیاز آنها باشد و آنان در رفاه و آسایش نمو کنند.
عفو یعنی افزونی. عفاالنبات یعنی گیاه خیلی سر کشید، و بیش از اندازه لازم، نمود کرد.
«وَ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ » (32) میگویند پیشینیان ازیان و سرسختی آسیب رساند و ما اکنون از هر نعمتی برخورداریم و همه روی زمین زیر پرماست. وقتی به این حال رسیدند، به این دید طغیانگری رسیدند، «فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً» (33) دفعة به حیات اینها خاتمه میدهیم. «وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ» (34) در حالی که آنان سرگرم عیش و نوشاند، و بیخبرانه به سر میبرند. جریان انقلاب عظیم اسلامی ایران، نمونه خوبی برای این آیات کریمه خواهد بود. آن رژیمهایی که از همه نعم برخوردار بودند، دفعة سقور کردند. طولی نکشید که به حیات اینها خاتمه داده شد «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ».
الآن که دوران جنگ تحمیلی است، و رزمندگان ما در جبهههای جنگ در این فشار امتحان الهی قرار دارند، و در تضرع و نالهاند یقیناً پیروزند. اینها نمیگویند خدایا این فشار را بردار، میگویند خدایا ما را از کلاس آزمون و امتحان پیروزمندانه فارغ کن نمیگویند ما را امتحان نکن، میگویند ما را سرفراز کن که از امتحان سربلند برآییم.
آنگاه دو اصل کلی را هم در همین سورهی اعراف بیان میکند. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» (35) قرآن، هم دربارهی جامعه، هم دربارهی فرد در طرف اطاعت، وعده قطعی داد. فرمود؛ چه فرد، چه جامعه اگر وارسته و پارسا بودند بهرهی فراوان میبرند. ولی دربارهی معصیت راجع به جامعه تهدید کرد ولی دربارهی فرد درحد احتمال تهدید نمود نه به عنوان قطع.
دربارهی فرد یک اصل کلی را چه در سورهی یوسف چه در سورههای دیگر بیان فرمود؛ که هر کسی وارسته و صابر و بردبار بود از جرات خوب برخوردار است. دربارهی جامعه در سورهی اعراف فرمود اگر اهل منطقهها مؤمن و وارسته باشند برکتهایی از زمین و آسمان به روی اینها باز مینماییم. این به عنوان وعدهی کلی خداست نسبت به جامعه پرهیزکار.
اما نسبت به جامعه تبهکار چنین فرمود: «وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» (36) اگر جامعه آیات الهی را تکذیب کرد خدا یقیناً آنها را میگیرد، زیرا گرچه مضمون آیه به صورت شرط و جزا بیان نشد، ولی از نحوهی تعبیر آن استفاده میشود که تکذیب حق سبب مؤاخذه الهی است.
اما نسبت به معصیت فرد، آیهای که دلالت بر وعید قطعی بکند در قرآن نیست، بلکه در حد تهدید احتمالی است. فرمود: «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (37) و امثال ذلک.
آنگاه فرمود: «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتاً وَ هُمْ نَائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» (38) آیا اینان که سرگرم رفاه و آسایشاند در امانند؟ شاید شبانگاه که به خواب رفتهاند عذاب دردناک ما به سراغ آنها بیاید یا در بحبوحه بازیگری و سرگرمی نیم روز عذاب الهی فرا رسد، چه میدانند این آیات هشداری است نسبت به غافلان مترف و رفاهطلبان ناآگاه.
آنچه که مربوط به بحث ماست، در سورهی «حم دخان» این است که فرمود: «إِنَّا کَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِیلاً إِنَّکُمْ عَائِدُونَ» یعنی ما عذاب را از شما برطرف مینماییم، ولی شما دوباره به همان رفتار بدتان برمیگردید، اما یک روزی در پیش دارید که دیگر جا برای برگشت نیست.
«یَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْکُبْرَى إِنَّا مُنْتَقِمُونَ» (39) ما مهلت دادیم، عقل را از درون، به آنان هبه نمودیم و پیامبران را از بیرون اعزام کردیم، و همچنین آنها را آزمایش کردیم و امتحان نمودیم، فراز و نشیبها را چشاندیم، تا شما بیدار بشوید. اگر به تبهکاریتان ادامه دادید «إِنَّا مُنْتَقِمُونَ» تحقیقاً انتقام خواهیم گرفت. قبل از شما هم اممی بودند که به انتقام الهی گرفتار شدند. «وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسُولٌ کَرِیمٌ أنْ أَدُّوا إِلَیَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ وَ أَنْ لاَ تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ» (40) فرمود؛ قبل از شما آل فرعون را آزمودیم، و موسای کلیم به آنان گفت من امین امتم و این بندگان خدا را، به من تأدیه کنید.
رهبر مردم باید امین باشد تا ملت را بتوان به دست او سپرد، و به قدرت لایزال الهی تکیه کند تا احدی بر او چیره نشود و این دو خصلت از خصوصیتهای رهبران الهی است.
موسای کلیم فرمود؛ چون من امین حقوق مردمم، این مردم مستضعف و بندگان خدا را به من ادا کنید، چون من امین آنهایم. حقوق مردم، اعراض مردم، اموال مردم، شعور مردم را من به کمال امانت پاسداری میکنم. و چون به سلطنت الهی تکیه کردهام تحت سلطهی هیچ طغیانگری قرار نمیگیرم، پس بر خدا شما اعتلاء نکنید، و قدرت و افزونطلبی را کنار بگذارید.
«وَ أَنْ لاَ تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ» شما بر خدا برتری نگیرید. پیام من همانا کلام خداست. اگر خواستید بر من افزونی بطلبید، مثل آن است که خواستید بر خداوند چیره بشوید.
من با سلطنت الهی به سوی شما آمدهام. یعنی با معجزه که مسلط بر هر قدرتی است اعزام شدهام، که سلطه بر همهی دسیسههای شما دارد. «إِنِّی آتِیکُمْ بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ».
رهبر باید امین باشد تا امت را به او سپرد، و به قدرت لایزال الهی تکیه کند که به سلطنت الهی مسلط باشد. که بهترین نمونه را بعد از انبیاء الهی و ائمه معصومین - علیهم السلام- ما در انقلاب عظیم اسلامیمان مشاهده میکنیم.
پینوشتها
1. سورهی دخان، آیات 10 و 11.
2. سورهی دخان، آیهی 9.
3. بحار ج 70 ص 249.
4. سورهی طه، آیهی 78.
5. سورهی دخان، آیهی 12.
6. سورهی دخان، آیات 13 تا 15.
7. سورهی زخرف، آیهی 49.
8. سورهی بقره، آیهی 118.
9. سورهی زخرف، آیهی 50.
10. سورهی زخرف، آیهی 50.
11. سورهی انعام، آیهی 42.
12. سورهی انعام، آیهی 43.
13. سورهی بقره، آیهی 107.
14. سورهی زمر، آیهی 63.
15. سورهی هود، آیهی 123.
16. سورهی انعام، آیهی 59.
17. نهجالبلاغه فیضالاسلام، خطبه 214.
18. سورهی بقره، آیهی 255.
19. کافی ج 8 ص 90.
20. صد کلمه جاحظ.
21. سورهی فرقان، آیهی 24.
22. سورهی انشقاق، آیهی 6.
23. سورهی فرقان، آیهی 3.
24. سورهی انعام، آیهی 44.
25. سورهی انعام، آیهی 44.
26. سورهی انعام، آیهی 44.
27. سورهی انعام، آیهی 44.
28. سورهی انعام، آیهی 45.
29. سورهی اعراف، آیهی 94.
30. سورهی فتح، آیهی 4.
31. سورهی اعراف، آیهی 95.
32. سورهی اعراف، آیهی 95.
33. سورهی اعراف، آیهی 95.
34. سورهی اعراف، آیهی 95.
35. سورهی اعراف، آیهی 96.
36. سورهی اعراف، آیهی 96.
37. سورهی ابراهیم، آیهی 7.
38. سورهی اعراف، آیات 97 و 98.
39. سورهی دخان، آیهی 16.
40. سورهی دخان، آیات 17 تا 19.
منبع مقاله : جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم