مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

شاهدان عینی از اتوبوس مرگ در بزرگراه آزادگان می‌گویند+عکس

جام جم سرا:

ساعت 10:11 صبح دیروز اس‌ام‌اس سایت شهرداری کوتاه بود: «در پی واژگونی اتوبوس بخش خصوصی در بزرگراه آزادگان متاسفانه تعدادی از مجروحان کشته و زخمی شدند.»

جای تامل نبود. خبرهای تکمیلی، از اعزام مصدومان به بیمارستان‌های امام‌خمینی (ره)، رسول‌اکرم(ص)، شریعتی و فیاض‌بخش حکایت می‌کرد. راهی بیمارستان امام‌خمینی(ره) می‌شوم. با این سناریو در ذهنم که دنبال دوستم می‌گردم که از مسافران مصدوم اتوبوس است. نیروهای حراست در بیمارستان پرتعدادند. مامور پس از پرسیدن اسم بیمارم مرا به مددکار سه مصدوم حاضر در بیمارستان حواله می‌دهد. مددکار می‌گوید: «مصدومی به این نام نداریم.» شماره مددکار بیمارستان شریعتی را می‌دهد و می‌گوید: «او اطلاعات دقیق بیماران را دارد.» این سناریو جواب نمی‌دهد. راستش را می‌گویم: «من خبرنگارم. دروغ گفتم و برای تهیه گزارش از مصدومان آمده‌ام.» راستگویی هم جواب نمی‌دهد. به بیرون هدایت می‌شوم؛ مستاصل از حضور در اورژانس. همراهان یکی از مصدومان را پیدا می‌کنم. دختری 28ساله است. مادرش نمی‌تواند صحبت کند. کارفرمایش که خانمی 50ساله است، می‌گوید: «نصف بینی‌اش رفته، نصف بینی پریده است. پیش من کار می‌کرد. 28سالش بود. از چیتگر می‌آمد میدان المپیک. خیلی سرعت داشته. 120تا از آزادگان که می‌رفته سمت حکیم ماشین چپ کرده است. هشت‌نفر مردند.» خانمی در اورژانس می‌گفت مغزها روی زمین پخش بود. هلیکوپتر آمده فوتی‌ها و مریض‌های بدحال را برده است. الان جز بینی سعیده دوتا دستش هم شکسته است. سرش ورم دارد. صورتش اصلا ترکیده. بچه مرده، پیرمرد مرده، بیشتر جوان‌ها مرده‌اند. با جان مردم بازی می‌کنند. اینها اتوبوس‌ها را داده‌اند به شرکت‌های خصوصی برای اینکه دو مسافر بیشتر بزنند. گاز می‌دهند مردم را اینطوری داغون کردند. اینهارو برسونید به گوش مسوولان. چه‌کسی به داد مردم می‌رسد؟
هیچ‌کس! بیچاره مردم. فقط یه مددکار آمده به دروغ می‌گوید: «40تا سرعت داشته، گفتم آره با 40 تا سرعت چنین اتفاقی می‌افتد. الان سعیده را بردند اسکن کنند. مردم ریختند راننده را کتک بزنند، فرار کرده است.»
می‌پرسم: «یعنی راننده طوریش نشده؟»
جواب می‌دهد: «نه. سالم است. با جون مردم بازی می‌کنند. دعا کنید انشاءالله خوب شود به‌حق فاطمه زهرا.»
می‌گویم: «انشاءالله»
از خانم مسن می‌خواهم ضبط کوچک خبرنگاری‌ام را د ر آستینش بگذارد و به سراغ سعیده برود اما سعیده مریض‌احوال‌تر از آن است که بتواند حرف بزند.
همراه مصدوم بعدی را پیدا می‌کنم. مردی میانسال است. می‌گوید: «اتوبوس در پیچ سرعتش زیاد بوده است. شانس آوردند مسافرانش کم بودند و وسط روز بوده است. حدود 20، 30 نفر. اگر ساعت پرتردد بود، تعداد کشته‌ها خیلی بیشتر می‌شد. چون مسافران همه نشسته بودند و در پیچی که از آزادگان می‌خواسته بپیچد در حکیم سرعت خیلی بالا بوده است. نتوانسته کنترل کند و اتوبوس برگشته و مسافران همه ریخته‌اند روی‌هم برخی زیر اتوبوس و برخی داخل اتوبوس.»
- مصدوم شما چندسالش است؟
جواب می‌دهد: «48سال. از نظر ظاهری بعضی جاهایش پارگی دارد و کوفتگی. حالش خوب است شانس آورده است.»
از انتهای بلوار کشاورز راهی بیمارستان شریعتی گیشا می‌شوم. چند دقیقه‌ای در اورژانس می‌چرخم. بالاخره سراغ یکی از پرستاران می‌روم و می‌گویم: «من خبرنگارم اما اگر حراست بفهمد همکاری نمی‌کنند.
چندتا مصدوم به اینجا آورده‌اند؟» می‌گوید: «یکی. خانمی باردار است که ما از نظر ارتوپدی چک کردیم مشکلی ندارد و اما وضعیت بچه‌اش مشخص نیست و در انتظار ویزیت دکتر زنان است. دعا کنید مشکلی نداشته باشد.» به سراغ حراست می‌روم و باز از در صداقت درمی‌آیم. می‌گوید: «بیمار الان همراهش اینجا نیست. پدرش اینجا بود که رفته.» و حواله‌ام می‌دهند به مدیریت حراست و آنها به اداره‌کل روابط‌عمومی بیمارستان علوم‌پزشکی و وزارتخانه. انگار بازهم به در بسته خوردم. در دلم دعا می‌کنم بچه زن باردار خوب باشد و راهی بیمارستان رسول‌اکرم(ص) ستارخان می‌شوم. جایی که شنیده‌ام دو نفر از بیماران را به آنجا اعزام کرده‌اند. بدون معرفی و پرس‌وجو وارد اورژانس می‌شوم. سالنی بزرگ پر از بیماران. به سراغ پزشک می‌روم به آرامی می‌گویم: «من خبرنگارم اما اگه ماموران حراستتان متوجه شوند من را بیرون می‌کنند. می‌خواهم با مصدومان حادثه واژگونی اتوبوس صحبت کنم.» می‌گوید: «باید به اتاق سبز اورژانس بروی.» مردی درشت‌هیکل با کبودی و پیراهن خونی پاره‌پاره حدودا 40ساله یکی از مصدومان است. همراهش دارد پیراهنش را عوض می‌کند. در انتظار ترخیص است. نای حرف‌زدن ندارد. به آرامی می‌گوید: «خیلی کمرم درد می‌کند. دوتا هلیکوپتر آمدند مریض‌های بدحال را بردند و ما را با ماشین اورژانس آوردند. چی بگم. اتوبوس سرعتش بالا بود. در پیچ چپ کرد. اگر سرعتش بالا نبود که پیچ را رد می‌کرد. چیز واضحی است. 20، 30 تایی بودیم. یکدفعه راننده پایش را گذاشت روی گاز و سرعت را بالا برد. سمت راننده برگشت. اتوبوس خوابید و مسافت زیادی کشیده شد روی زمین. وضعیت خیلی بدی بود.» همراه بیمار بعدی می‌گوید بیمار پدرخانمش است. پیرمردی 53ساله. به سراغش می‌آیند، می‌گویند احتیاج به نخ بخیه است. باید تهیه کند. پیرمرد داخل اتاق پانسمان است. داخل اتاق می‌شوم پیرمرد نیمه‌هوش است. با صورت و بازوی خونین.
محل اصلی اعزام‌ها بیمارستان فیاض‌بخش است. جاده تهران – کرج؛ جایی که 19 مصدوم حادثه را اعزام کرده‌اند. یکی‌شان فوت کرده. آن‌یکی دختر 28ساله‌ای بوده که صورتش تقریبا از دست رفته. در اثر تماس با آسفالت و بریدگی‌های عمیق شیشه و خانواده‌اش به بیمارستان آتیه بردندش به امید بازیافتن چهره.
روابط‌عمومی سازمان تامین‌اجتماعی همکاری خوبی می‌کند هم برای مصاحبه با مصدومان و هم رییس بیمارستان. هرچه «نه» از دهان حراست و روابط‌عمومی‌های بیمارستان‌های علوم‌پزشکی می‌شنیدم، اینجا تبدیل به روی گشاده برای همکاری و پاسخ‌دادن می‌شود. وارد بخش اورژانس می‌شوم. در سالنی دو آقا و پنج خانم با شکستگی‌های متعدد از حادثه واژگونی اتوبوس حضور دارند. حال یکی از آقایان که مردی 40ساله با بینی شکسته و رد خون روی صورت است، از دیگران بهتر است. می‌گوید: «فعلا خوبم. چپ کرد. سرعت میومد یکهو واژگون شد.»

مردی از پشت پرده تخت کناری می‌گوید: «سرعت، خانم سرعت بلای جانمان شد.» پرده را که کنار می‌زنم، شوکه می‌شوم. دو دستش شکسته و خونی است. صورتش هم مالامال خون است. پوست بالای سرش را به ‌زور پانسمان نگه داشته‌اند. آقای یوسفی می‌گوید: «توی اتوبان سرعت گرفت. بعد آمد سر پیچ انگار که یادش آمد باید بپیچد. یکهو پیچید. نزدیک بود با یک پژو تصادف کند. آنجا آب هم ریخته بود و لیز خورد و واژگون شد. دیگر همه روی زمین کشیده شدیم. برخی‌ها زیر اتوبوس ماندند.»
- شما چطور شدید؟
- من سرم و دست‌هام.
- از رسیدگی راضی هستید؟
- بله. راضی هستیم پیگیر هستند. اما این راننده‌ها، باید راننده‌ها بیشتر مراقب باشند. نمی‌دانم در بحث حقوق و مسافرشان چه تاثیری دارد. این‌همه سرعت می‌روند که چه شود؟ من بعد از سال‌ها اولین‌بار بود سوار اتوبوس شدم و این هم نتیجه‌اش.
وضعیت خانم‌ها بدتر است. شکستگی‌های متعدد دارند. از هشت کشته، هفت‌نفرشان هم خانم بودند. اینطور که پلیس راهور گفته بخش پشتی اتوبوس نقص‌فنی هم داشته است. نقص فنی که در کنار سرعت غیرمجاز بلای جان مسافران شده. به‌خصوص مسافران قسمت پشتی، زنان.
سایه 20ساله است. دختری کمی فربه. نالان از درد. می‌گوید: «پایم را آتل بستند. اتوبوس چپ شد. شیشه‌هایش شکست. دو آدم افتادند روی پای من. نمی‌توانستم تکان بخورم. بقیه همه خونی بودند. قابل‌تشخیص نبود.»
بیمار بعدی دختر جوان 21، 20ساله به نظر می‌رسد می‌گوید: «من از شهرک راه‌آهن می‌روم به قلهک دانشگاه. همین که سوار شدم و ایستگاه دوم را رد کردیم، اینقدر سرعت بالا بود نتوانست کنترل کند. ماشین چپ کرد. من کتفم شکسته. ماشین ملق زد و ما هیچ‌کاری نمی‌توانستیم بکنیم. من پرت شدم از اتوبوس بیرون. پایم زیر اتوبوس ‌گیر کرد. بعد دیدم دونفر کنارم مرده بودند. سر نداشتند. مغزشان ریخته بود روی زمین. دختر جوان بودند. بعد آتش‌نشانی آمد، اتوبوس را بلند کردند و اورژانس آمد و ما را منتقل کردند اینجا.»
تخت کناری‌اش خانمی 50ساله است. مادر پیرش کنار تختش ایستاده. صورتش بخیه خورده و سرش آسیب دیده. مادرش می‌گوید: «دخترم 52ساله است. از خانه‌اش می‌آمده برود آرایشگاه. سرکارش. الان صورتش بریده شده. چهارتا از دنده‌هایش هم شکسته است. خیر نبیند این راننده دختر من نان‌آور خانه بود.»
بیمار بعدی مریم 27ساله است. از چیتگر می‌رفته شریعتی برای بستری فرزندش در بیمارستان. می‌گوید: «شانه‌ام شکسته. کمرم و لگنم ضربه دیده است. من سمت مردان کنار شوهرم نشسته بودم. اتوبوس از یک پژو سبقت گرفت رد شد. اول نزدیک بود با آن تصادف کند. بعد آمدیم آزادی با سرعت زیاد لیز خورد. سه تا ملق پشت‌سرهم خورد. من و بچه‌ام و شوهرم افتادیم وسط و مردی که سرش از بدنش جدا شده بود، افتاد جلوی پای ما. شوهرم با دادوبیداد من و بچه‌ام را کشید بیرون و بعدش نمی‌دانم چه شد.»
از فیاض‌بخش به‌سمت روزنامه می‌روم با این تصور که هرکدام از نزدیکان من هم می‌توانست مسافر اتوبوس خط شریعتی - چیتگر باشد. مسافر اتوبوس که مرگ حمل می‌کرد، مصدوم اتفاقی نادر که توجیهی ندارد. این نخستین‌بار نیست که اتوبوس‌های سامانه حمل‌ونقل عمومی قربانی می‌گیرند. قربانیان قبلی عابرانی بودند که توسط اتوبوس‌های خطوط تندرو زیر گرفته می‌شوند اما این‌بار مرگ درون اتوبوس انتظار مسافرانی را می‌کشید که حمل‌ونقل عمومی ارزان، پاک و ایمن را برای رفت‌وآمدشان انتخاب کرده بودند.
(فاطمه جمالپور/شرق)

Share


ادامه مطلب ...

صورت (گونه) ‌های مختلف وحی در لسان پیامبر اکرم (ص) و شاهدان

[ad_1]

1) قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

1) حارث بن هشام (1) (م18هـ) که روز فتح مکه ایمان آورده و ظاهراً اواخر وحی اسـت که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌پرسد که وحی چون آید؟ پیامبر فرمود: «اوقاتی چنان باشد که آوای جرس «صلْصَلةِ الجَرَس» و آن بر من سخت‌ترین باشد، بعد از من دور می‌شود و من «وحی» را حفظ کرده‌ام. » (2)
2) «و اوقاتی فرشته بیاید به صورت مردی (و یا جوانی) و آنچه گوید بشنوم و بدانم (3) و این بر من سبکتر اسـت. » (4)
3) رسول خدا صدائی شبیه صدای زنبور نزدیک چهره‌ی خود شنید که سوره‌ی 23 مؤمنون آیه‌ی 1 به بعد نازل شد. (5)
4) رسول الله عادت داشت که بر اثر شدت وحی لبان خود را حرکت بدهد و یا در بدو امر در فراگرفتن آیات قرآنی شتاب می‌ورزید و برای به خاطر سپردن، آن را به زبان می‌آورد تا اینکه نازل شد: «لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ‌ (75: 16) با شتاب زبان به قرآن مگردان. » از آن پس او گوش می‌کرد تا جبرئیل وحی را بگزارد و پس از آن، هرچه وحی شده بود او قرائت می‌کرد. (6)
5) عبدالله بن عمر می‌گوید: از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌پرسیدم: آیا وحی را حسّ می‌کنید؟ او جواب داد: بله من صداهائی (مثل کوبیدن فلز صَلاصل) می‌شنوم. سپس در اینجا سکوتی فرمود و بعد افزود: وقتی نیست که به من وحی‌ای برسد و من گمان نکنم که روحم گرفته می‌شود. (7)
6) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌فرمود که روح القدس دَمید در ذهن و عقل من (نَفَثَ فی روُعی) (8)، که در اینجا منظور القاء معنی در قلب نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) اسـت و بیشتر، احادیث قدسی از این نوع اسـت.
7) در نزول پس از فترت وحی پیامبر چون به خانه برگشت فرمود: «زَمَلّونی» و یا به روایت دیگر «بپوشانید مرا و آبی سرد بر من بریزید» (9) که چنان کردند.

2-روایت شاهدان:

پس از نقل قول از شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نوبت به روایت شاهدان می‌رسد.
1) یک مورد آن «رؤیای صادقه» اسـت:
پیامبر در خواب همه چیز را چون سپیده دم روشن و آشکار می‌دید. نمی‌توان گفت که خواب می‌دید. خواب این سان نیست. رؤیای صادقه‌ای بود که همچون سپیده دم خاطر و درونش را روشنی می‌بخشید و در این رؤیا هر چیزی را چنانکه بود می‌دید.
ابونُعیم (م430) از علی بن حسین (علیه السلام) از آباء کرامش (علیه السلام) نقل می‌کند که فرمودند:
نخستین چیزی که بر رسول خدا آمد، رؤیای صالحه بود. در خواب چیزی نمی‌دید جز اینکه چنان بود که می‌دید (10) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «رؤیای انبیاء وحی اسـت. » (11)
عایشه همسر او (صلی الله علیه و آله و سلم) ‌بعدها در این باره چنین گفته اسـت: «آغاز پیامبری او که خداوند خواست به او کرامت کند «رؤیای صادقه، صالحه» بود. او رؤیایی نمی‌دید مگر مانند سپیده دم. گفت: و خداوند تنهایی را دوست او گردانیده بود که هیچ چیز را از خلوت بیشتر دوست نداشت. » (12)
ابن شهاب زُهْری (م124) می‌گوید: در آغاز خداوند رؤیا را به پیامبر گرامی نمایاند و این کار بر او (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار نمود. آن را به خدیجه باز گفت و خدیجه گفت: بشارت باد بر تو. خداوند جز خیر و نیکی بر تو نخواهد خواست. (13)
این که در احادیث از این رویا به رؤیای صادقه، رؤیای حسنه (14) و یا رؤیای صالحه تعبیر کرده‌اند (15) بیشتر برای احتراز از رؤیای معمولی بوده که برای هر انسانی پیش می‌آید.
2) عایشه گفت: «دیدمی رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را در سرمای سرد که جبرئیل وحی به او گزاردی و او خوی می‌ریختی. » (16)
3) پیامبر سایه‌بان پارچه‌ای بر سر دارد، رنگش به سرخی می‌زند، ساعتی چون مرد خوابیده خُرخُر بدو دست می‌دهد و پس از مدتی آرام می‌گیرد. (17)
4) رنگ پیامبر به کبودی می‌زند (تَرَبّد له وَجْهُه) (18).
5) او خواب آلوده می‌نمود. (19)
6) «و ابن طاوس» از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) روایت کرده اسـت که عثمان بن مظعون (20) (م 2هـ) گفت که من (به) مکه روزی در خانه‌ی حضرت رسالت پناه (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشتم، دیدم آن حضرت در خانه نشسته اسـت. پس نزد او نشستم و مشغول سخن شدم. ناگاه دیدم که دیده‌های مبارکش به سوی آسمان باز ماند تا مدتی، پس دیده‌ی خود را به جانب راست گردانید و سر خود را حرکت می‌داد مانند کسی که با کسی سخن گوید و از کسی سخن شنود. پس بعد از مدتی به جانب آسمان نگریست. پس به جانبِ چپ خود نظر کرد و رو به جانب من گردانید. از چهره‌ی گلگونش عرق می‌ریخت. من گفتم یا رسول الله هرگز شما را بر این حالت ندیده بودم. فرمود که مشاهده کردی حال مرا. گفتم: بلی. فرمود: جبرئیل بود بر من نازل شد و این آیه را آورد:
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَ یَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‌ (16: 90)
همانا خداوند به عدل و احسان فرمان می‌دهد و به بذل و عطاء به خویشان امر می‌کند و از زشتی و منکر و ظلم نهی می‌کند، شما را پند می‌دهد، باشد که تذکر یابید. » (21)
7) «وقتی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) وحیی دریافت داشت... رنج زیادی تحمل کرد، بدین ترتیب ما آن را درک کردیم. در آن موقع او از یارانش جدا شد و از آنها عقب افتاد. سپس او در حالی که به شدت رنج می‌برد، تلاش داشت که سرش را زیر پیراهنش بپوشاند. » (22) و باز «وقتی رسول الله وحیی دریافت داشت شروع کرد تا چهره‌اش را با پیراهنش بپوشاند، و چون حال غشی بدو دست داد او را بیرون بردیم. » (23)
8) مفسران گفته‌اند که چون آیه‌ی مجاهدان (سوره‌ی 4 النساء آیه‌ی 95) فرود آمد و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان از جهاد بلندی و برتری بخشید، عبدالله بن امّ مکتوم و عبدالله بن جحش که هر دو نابینا بودند و از شرکت در جهاد محروم مانده بودند نزد رسول خدا رفتند و گفتند که حال ما از بی‌دیدگی می‌دانی و جهاد کنندگان را بر دیگران برتری اسـت. پس اجازه فرما که ما هم جهاد کنیم. جبرئیل فرود آمد و عذر ایشان آورد که «غیر اولی الضرر- مگر نابینایان» را. رسول خدا فرمود: «استخوان شانه و دواتی بیاورید و این آیه را به زید بن ثابت انصاری املاء فرمود تا او بنوشت. (24) ‌زیدبن ثابت خود می‌گفت: وقتی «سکینه» بر او فرود آمد، من در کنار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم، (به علت ازدحام در مجلس) ران او به سنگینی روی ران من افتاد (همه چهارزانو روی زمین می‌نشستند). سنگینی چنان بود که ترسیدم ران من بشکند. وقتی او آرام یافت به من گفت: بنویس، و من آیه‌ی 95 سوره‌ی 4 را نوشتم. » (25)
9) عیاشی از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده اسـت که چون سوره‌ی مائده بر حضرت رسول نازل شد آن حضرت بر استر شهباء سوار بود و به سبب نزول وحی چنان سنگین شد که استر از رفتار باز ماند و پشتش خم و شکمش آویخته شد، به مرتبه‌ای که نزدیک شد نافش به زمین برسد و آن حضرت بیهوش شد و دست خود را بر سر شیبة بن وهب گذاشت. و چون آن حال زائل شد، سوره‌ی مائده را بر ما خواند. (26) و این یکی از همان حالات گران و سخت بوده که خداوند فرمود:
«إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً ».
10) عبادة بن صامت می‌گفت: وقتی وحی بر او نازل شد، سر را پائین انداخت... (27) اصحاب نیز سرها را پائین انداختند، و چون او آرام گرفت سر برداشت.
11) انس بن مالک می‌گوید روزی در میان ما (پیامبر را) خوابی گرفت، بعد سر را بالا گرفت در حالی که می خندید گفت که سوره‌ی کوثر بر من نازل شد. (28)
12) عکرمه گوید: وقتی وحی نازل می‌شد حالت شبیه غشی بدو دست می‌داد. (29)
13) عایشه گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر چارپائی سوار بود که وحی نازل شد و پیامبر به پیش گردن چارپا می‌زد. (30)
14) ابن عباس می‌گفت: به هنگام نزول وحی دردی شدید و سنگین احساس می‌کرد و دچار سردرد می‌شد. (31)

پی‌نوشت‌ها:

1. از بزرگان بنی مخزوم قریش بود. جزء صحابه شمرده شده. در طاعون عمواس به شام درگذشت. اصابه 1: 293، استیعاب1: 307، اعلام 2: 162.
2. این حدیث را عایشه از او نقل کرده: بخاری: بدءالوحی2، بدء الخلق6، مسلم: فضائل87، موطأ مالک فصل الوضوء لمن مسّ القرآن7، احمد6: 158، 163، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 131 و 132، التاج 3: 251. ترمذی: مناقب7.
3. همان مراجع و بحارالانوار18: 260.
4. این زیادی را «ابی عَوانه» (م316هـ) در الصحیح المسند نقل می‌کند (اتقان1: 162 نوع 16 فصل و فتح الباری1: 30).
5. ترمذی: تفسیر سوره‌ی 23 ح 1 مقابله کنید: احمد بن حنبل 1: 34 و 4: 268، 271 و الدارمی: مقدمه‌ی 2. این حدیث در سندش اختلافی اسـت. زیرا مدارش بر یونس بن سلیم اسـت که مجهول می‌باشد. اما حاکم آن را صحیح الاسناد دانسته 1: 535 و 2: 292.
6. بخاری: توحید 43، نسائی: افتتاح باب 37، طیالسی شماره‌ی 2628، طبقات 1/ 1/ 132.
7. احمد بن حنبل 2: 222، اتقان1: 162 نوع 16 فصل.
8. حاکم این را از ابن مسعود نقل می‌کند 2: 4، طبرانی در کبیر از ابوامامه (حلیةالاولیاء ابونعیم 7/ 10/ 27) نقل می‌کند، بزّار از حدیث حذیفه اخراج کرده (الترغیب 3: 7) مجمع الزواید هیثمی 4: 71.
9. بخاری: تفسیر سوره‌ی 74 مدّثر 1، 3، 4 و سوره‌ی 96 العلق: 1، صحیح مسلم: ایمان 255، 257، ترمذی: تفسیر سوره‌ی 47: 1، احمد3: 306، تاج العروس ذیل دثر.
10. سبیل الهدی2: 306.
11. شرح اصول کافی ملاصدرا: 454.
12. صحیح بخاری: بدء الوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر1، 5، مسلم: صلاة 207، 208، رویا 3، 4، 6 ابوداود صلاة 148، ترمذی: رؤیا 2، 3، نسائی: تطبیق8: 62، ابن ماجه: رؤیا 1... ابن هشام1: 234، اسباب النزول واحدی: 5.
13. الخصائص الکبری سیوطی1: 231.
14. بخاری: تعبیر2، ابن ماجه: رؤیا1، الدارمی: رؤیا6، طیالسی: رؤیا1، احمد بن حنبل3: 126، 135، 149، 257 و 5: 50، 454، سفینة البحار1: 494 و 2: 626.
15. بخاری، بدءالوحی3، تفسیر سوره‌ی 96: 1-3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 208، 207 رؤیا 3، 4،6، ابوداود: صلاة 148...
16. تفسیر ابوالفتوح رازی10: 151 و نیز رجوع کنید: مجمع البیان5: 378، تبیان طوسی2: 720، صافی:‌548، تفسیر البرهان2: 1155، منهج الصادقین3: 315، امام فخر رازی8: 335، بیضاوی2: 558، کشف الاسرار10: 266، التجرید الصریح1: 4، سیرة حلبیه 1/ 1/ 132، بخاری: بدءالوحی2، تفسیر 24: 6، مسلم: فضائل 86، احمد6: 58، 103، 197، 202، 256 به بعد.
17. بخاری: حج17، عمره10، فضائل القرآن2، مسلم: حج6، احمد4: 222 و 224، فضائل القرآن ابن کثیر 12-13. «صفوان بن یعلی» آرزو داشت که حضرت را در حال وحی مشاهده کند. روزی مردی با جبّه‌ای معطر از پیامبر پرسید که با آن جبه می‌تواند اِحرام حج عمره را بگزارد؟ حضرت در چادر بود که حالت وحی دست داد. عمر به یعلی اشاره کرد و او به داخل آمد و دید حضرت مثل کسی که در خواب اسـت، خُرخُر می‌کند و رنگ مبارکش به سرخی زده، پس از اندکی از آن حالت بیرون آمده سؤال کننده را خواست و به وی فرمود: سه بار جبّه‌ی خود را از عطر بشوید و احرام عمره را نیز چون احرام حج بجای آورد. و نیز در حدیث آمده: «و کان عمر یستره اذا أنزل علیه الوحی» (مسلم: حج10) و یا «قد احرم فی جبة اذ أنزل علیه الوحی (نسائی: مناسک 29)
18. طبقات 1/1/ 131 کُرِبَ له را اضافه دارد یعنی نفسش گرفته بود، التاج الجامع 3: 251، مسلم: حدود13، الفضائل 88، سیرة ابن کثیر 1: 423، احمد5: 317 به بعد، تفسیر طبری18: 4، طیالسی: 2667، سبل الهدی2: 344 و 346. سیره ابن کثیر1: 423.
19. احمد بن حنبل 6: 103 «إذا اوحی الیه، یأخذه شبه السبات»
20. چهاردهمین مردی اسـت که اسلام آورد، دو بار به حبشه مهاجرت کرد. نخستین مهاجری اسـت که در مدینه درگذشت. ابن سعد 3: 286، اصابه 5455، اعلام4: 378.
21. به نقل از حیاة القلوب مجلسی2: 258، ایضاً شبیه آن احمدبن حنبل1: 318، ترجمه تفسیر طبری 4: 884، تفسیر ابوالفتوح 3: 355.
22. احمد بن حنبل1: 464.
23. ایضاً 6: 34، شبیه شماره‌ی 2 همین دسته از اخبار- پارچه بر سر افکندن و یا نقاب زدن به هنگام وحی در میان انبیاء خالی از سابقه نبوده، چنانکه طبق کتاب مقدس حضرت موسی وقتی می‌خواست به طور سینا به مناجات برود نقابی بر روی خود می‌کشید (سفر خروج 34: 33 و 34). گفته‌اند طُلَیحه اسدی که ادعای وصول وحی داشت به تقلید از انبیاء خود را در پارچه‌ای می‌پیچید و در انتظار می‌ماند. طبری 1: 1890 محاسن بیهقی 33، چاپ شوالی، عوف بن الربیع که از شجعان عرب بود معروف به ذی الخمار شد. (قاموس و تاج العروس کلمه‌ی خِمار) اسود عنْسی را هم که نخستین مرتدی بود که در اسلام به دست فیروز دیلمی کشته شد، به روایتی ذوالخمار می‌نامیدند. طبری1: 8-1795 و 68-1853.
24. کشف الاسرار میبدی2: 646، عبدالله بن ام مکتوم بعدها پرچمدار شد و در جنگ قادسیه کشته شد. اما عبدالله بن جحش برادر زینب روز احد شهید گردید.
25. بخاری: صلاة 12، جهاد 31، ترمذی تفسیر سوره‌ی‌ِ 4: 18، نسائی: جهاد 4، طبقات ابن سعد 4/ 1/ 155، احمد بن حنبل5: 184 و 190به بعد، ابوداود: جهاد19، زادالمعاد ابن قیم 1: 18(یا 25)، این روایت را از عثمان بن مظعون هم بازگفته‌اند: بحارالانوار18: 264، 269، سعدالسعود 122.
26. تفسیر عیاشی1: 288، حیاة القلوب مجلسی2: 258، شبیه آن را از عبدالله بن عمر هم نقل کرده‌اند. منتهی در این یکی حیوان نتوانست تحمل کند و حضرت پیاده شدند. احمد بن حنبل 2: 176، سیره‌ی ابن کثیر1: 424،حاکم 2: 505، شبیه این را اسماء بنت یزید هم نقل کرده، احمد6: 455، 458، سیره ابن کثیر1: 424، سبل الهدی2: 345 و یا روایت دیگری شبیه آن از ارْوی الدوسی آمده که می‌گفت: چارپا، دستان را چندان از هم گشود که من بیم داشتم از هم بگسلد. ابن سعد 1/ 1/ 131، سفینة البحار2: 638، سبل الهدی2: 344.
27. بحار18: 261 از مناقب 1: 41، مسلم: فضائل 89، تاج3: 252.
28. سنن نسائی: ‌باب قراءة بسمله2: 133.
29. طبقات ابن سعد 1/ 1/ 131.
30. مجمع البیان طبرسی10: 378، بحارالانوار 18: 263.
31. بحار18: 261، مناقب1: 41.

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

یا خَیرَ حَبیبٍ وَ مَحبوب اهل سنت اینجا را …باطل کردن سحر و جادو،ذکر وختم مجرب،عمل مجرب،دستورالعمل های عرفانی و اخلاقی سیرو سلوک آذر طب اسلامی وسنتی عقیلی خراسانیدکتر احمد صادقیان مدرس حوزه و دانشگاه چکیده یکی از مباحث مطرح در بحث علم و دین ‌طب اسلامی وسنتی حکیم عقیلی خراسانیشیر مادر؛ نابود کنندۀ جزئی ناشناخته در شیر مادر وجود دارد که ذرات اچ آی وی و


ادامه مطلب ...

چشم و گوش و دست و پا، شاهدان اعمال

[ad_1]

بحث؛ در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که آغاز آنها کلمه «حم» قرار دارد، و به نام «حوامیم سبعه» معروفند. مضمون مشترک این هفت سوره؛ تشریح ضرورت وحی، و خطوط کلی وحی و نبوت عامه است.
یکی از ره‌آورد[های] عمومی انبیاء (علیهم السلام)، دعوت مردم به اصول توحید و نبوت و معاد است؛ که هر پیغمبری این سه حقیقت را، از مبدأ متعالی دریافت می‌کرد، و به امت می‌رساند. چون سخن همه‌ی انبیاء، در اصول معارف متحد است، اگر کسی مدعای یکی از انبیاء را بپذیرد، ادعای انبیاء دیگر را هم، پذیرفته و می‌پذیرد، و اگر کسی سخن یکی از انبیاء را رد کند، منطق همه‌ی انبیاء را رد کرده است. زیرا؛ سلسله‌ی جلیله‌ی انبیاء از مبدأ واحد مطلب دریافت می‌کنند، و مردم را به همان مبدأ یگانه دعوت می‌کنند، یعنی از الله وحی می‌گیرند و جوامع بشری را به الله دعوت می‌کنند و قول آنها احسن الاقوال خواهد بود.
چون منطق همه‌ی انبیاء و راه آنان یکی است، پس؛ اگر گروهی، سخن یک پیغمبر را رد کرده‌اند، حقیقتاً سخن همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند، لذا؛ قرآن، وقتی از تکذیب قوم معین نسبت به پیامبرشان سخن می‌گوید، می‌فرماید؛ این گروه همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند، مانند اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ‌» (1) یا «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ‌» (2) یا «کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ‌» (3) قوم عاد همه‌ی انبیاء را تکذیب کردند، قوم لوط همه‌ی انبیاء را تکذیب کردند، اصحاب حجر همه انبیاء را تکذیب کردند، در حالی که اینها فقط پیغمبر خودشان را تکذیب کردند.
«الْمُرْسَلِینَ» که جمع با الف و لام است، مفید عموم می‌باشد. یعنی همه‌ی پیامبران. در حالی که اصحاب حجر مثلاً یک پیغمبر داشتند. اهالی آن منطقه که سخن پیغمبر خود را تکذیب کرده‌اند، قرآن می‌گوید؛ اهالی این منطقه، سخنان همه‌ی مرسلین را تکذیب کرده‌اند. «کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» سرش آن است که انبیاء برادرانند، از مادرهای متعدد بدنیا آمده‌اند، ولی سخن و دین آنها یکی است. در نتیجه اگر کسی بگوید، من آنچه را این پیغمبر آورد، قبول می‌کنم، و آنچه را که پیغمبر دیگر آورد، قبول نمی‌کنم، در حقیقت حرف هیچ پیغمبری را قبول نکرد.
کسانی که به بعضی از انبیاء ایمان دارند، و به بعض دیگر مؤمن نیستند، مانند کسانی‌اند که گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (4) یعنی بعضی از ره‌آورد پیامبر را می‌پذیریم، و بعضی از ره‌آورد او را نمی‌پذیریم. آنها؛ یا خواستند بین انبیاء تفرقه ایجاد کنند یا بین خدا و انبیاء تفرقه ایجاد کنند، در حالی که همه انبیاء و تمام سخنان آنان کلام‌الله است. و تمام سخنانی که راجع به اصول کلی دین است و یک پیغمبر آن را بیان کرده است، انبیاء دیگر هم آن را بیان می‌دارند. پس قومی که سخن یک پیامبر را نپذیرفتند در حقیقت حرف خدا، و حرف همه‌ی انبیاء را رد کرده‌اند.
و همچنین گروهی که سخن یک پیغمبر را پذیرفته باشند در واقع سخن همه انبیاء را تصدیق می‌کنند و می‌گویند: «لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» (5) هیچ جدائی، بین آحاد سلسله‌ی انبیاء نیست، همه‌ی آنها صادق‌اند و مصدق، و همه‌ی آنها مردم را به الله دعوت می‌کنند. بنابراین؛ روشن می‌شود که، چرا قرآن، وقتی داستان یک قومی را که پیغمبر خودشان را تکذیب کرده‌اند نقل می‌کند، می‌گوید؛ اینها همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند؛ و آن این است که؛ حرف همه‌ی انبیاء یکی است، و آن همانا دعوت مردم به توحید و معاد و نبوت است.

مهمترین عامل برای وارستگی و عدل و قسط جامعه، اعتقاد آنان به حضور و شهادت خدا، در همه‌ی مراسم و مراتب می‌باشد، و مهمترین عامل برای تبهکاری انسان‌ها، نسیان این حقیقت است، که انسان خدا را شاهد اعمال خود ندانسته و خویشتن را در مشهد و محضر خدا نبیند، و این مطلب اساسی را، این سوره‌های هفتگانه بخوبی توضیح می‌دهند، که کسی وارسته و پارسا خواهد شد که خود را در تمام شئون زندگی، در مشهد و محضر الله ببیند. و کسی گرفتار هوس خواهد شد و سقوط خواهد کرد که این دید توحیدی را پیدا نکند و غافل باشد از اینکه، خدا شاهد همه اعمال او است. در سوره‌ی مبارکه‌ی فصلت که یکی از «حوامیم سبعه» است چنین آمده: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌» (6) قوم ثمود را، ما هدایت کردیم، و به آن‌ها راه سعادت را نشان دادیم. عقل را در درون آنان نهادیم و پیغمبر را از بیرون اعزام کردیم، ولی اینها کوری را بر هدایت ترجیح دادند، و به نابینایی نسبت به حقیقت علاقمند بودند، و آنان را بر هدایت ترجیح دادند. چون نابینایی را، بر پیمودن راه راست ترجیح دادند، عذاب ذلت و فرومایگی به صورت صاعقه کوبنده آنها را در برگرفت.

استکبار به صورت ذلت تبدیل می‌شود. اگر کسی در برابر حقیقت، مستکبر باشد، چون تکبر و استکبار او کاذب است، و هر کاذبی، مطلب صادقی را در مقابل دارد، پس درون این استکبار و بزرگ‌طلبی، که کاذب است یک ذلت و خواری صادق نهفته است.
اگر کسی؛ تکبر کرد، چون تکبر و بزرگ‌منشی‌اش دروغ و بی‌جا است، و هر امر دروغین و بی‌جا، یک امر راستین و به جا در مقابل خود دارد، کسی که تکبرش بی‌جا است، ذلت و فرومایگی‌اش به جا است. کسی که بزرگ‌منشی بی‌جا و دروغین دارد، خواری و فرومایگی راستین را در نهان خود دارد. پس در حقیقت انسان مستکبر، ذلیل و خوار است.
روز قیامت؛ همانا، روز ظاهر شدن درون است «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ». (7) آنچه در سر است علنی می‌شود، آنچه در درون است بیرون می‌آید. انسان مستکبر، که قشری از تکبر دروغین را در بر کرد، درونش فرومایگی و ذلت و خواری حقیقی است. در قیامت، درون او روشن می‌شود.
قرآن می‌فرماید؛ کسانی که در برابر حق، سرسختی مستکبرانه دارند، صاعقه ذلت و خواری آنها را فرو می‌برد و فرا می‌گیرد. «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ» این مستکبر ظاهری، موهون واقعی است. این بزرگ‌منش دروغین، فرومایه راستین است. و اگر خدای سبحان اراده فرمود، که حقیقت روشن گردد عذاب خواری و ذلت. فراگیری را، بر آن‌ها نازل می‌فرماید و فرومایگی اینها ظاهر می‌شود، و آنان مرهون و خوار خواهند شد.
سبب این خواری، همانا رفتار ناپسند آن‌ها بود «بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌» زیرا آنچه انجام می‌دادند راه فرومایگی و ذلت و خواری بود، اینها با تکبر دروغین خود به سراشیبی ذلت و خواری راستین سقوط می‌کردند.
انسانی که، با حق به مقابله برمی‌خیزد و سیله شکست خود را فراهم می‌کند. بیانی را آن حق متحقق، مولی الموحدین امیرالمؤمنین، علی ابن ابی طالب - علیه افضل صلوات المصلین - فرمود: «من صارع الحق صرعه» (8) هر کس به جنگ حق قیام کند، و با حق به کشتی‌گیری برخیزد، حق او را به زمین می‌زند. و زمین گیرش می‌کند، و اگر کسی را، حق به زمین زد، باطلش روشن می‌شود. چون حق عزیز است، مقابل حق ذلیل خواهد بود و ذلت او در هنگام مقابله روشن می‌شود.
چون حق ثابت و استوار است، مقابل او مضطرب است و تزلزل او در مصاف با او واضح می‌شود. چون حق برای اهل حق گوارا است، مقابل او تلخ است، و تلخی این زمین خورده در کام او ظاهر می‌شود. لذا فرمود؛ اینها که در برابر حق به مقابله ایستاده‌اند، به عذاب ذلت و خواری گرفتار می‌شوند، و منشأ آن خواری نیز رفتار خود آن‌ها است.
و اما کسی که؛ در برابر حق به مبارزه نایستاد، بلکه خود را همانند آئینه، شفاف کرد تا حق در او بتابد، و هرگز به این فکر نبود که نور حق را خاموش کند، بلکه به منظور فیض‌یابی در ساحت حق قرار گرفت که حق در چهره‌ی جان او بتابد، خداوند سبحان درباره‌ آنان چنین می‌فرماید: «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» (9) آنها که از نظر جان؛ مؤمن و معتقد بودند، و سیره‌ی عملی آنها هم تقوی و وارستگی بود، و نه تنها در بعضی از امور، احکام الهی را عمل می‌نمودند مثلا کار واجب را انجام می‌دادند و از کار حرام پرهیز داشتند، بلکه، سیره‌ی آنها این بود که در همه شئون زندگی احکام الهی را رعایت می‌کردند، ما آنها را نجات می‌دهیم «کَانُوا یَتَّقُونَ‌» بین جمله «اتَّقُوا» مثلا که از جریان گذشته حکایت می‌کند و جمله «کَانُوا یَتَّقُونَ‌» که صرف‌نظر از تعبیر به فعل مضارع کلمه «کَانُوا» هم در کنار آن ذکر شده است که نشانه استمرار و دوام تقوی است، فرق بسیاری است.
و این گروه همانا کسانی‌اند که بنیادشان تقوی بود «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى» (10) بنای زندگی خود را بر پایه استوار تقوی بنا کردند. کسی که اساس و پایه زندگی خود را، تقوی و پرهیزکاری قرار داد، بر همین پایه همچنان پایدار است.
آنگاه می‌فرماید؛ سر اینکه اهل تقوی نجات پیدا کردند، اینست که؛ اهل تقوی، خدا را در همه حال شاهد اعمال خویش دانستند، و خود را در تمام شئون زندگی در مشهد و محضر الله می‌دیدند، و می‌دانستند، آن کس که امروز شاهد رفتار است فردای قیامت، قاضی و حاکم است. آن کس که امروز می‌بیند، فردا داوری می‌کند.
حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاکم» (11) از گناه مخفیانه، بپرهیزید، زیرا شما نمی‌بینید که خدا می‌بیند، بدانید که در حضور خدائید. خدایی که امروز شاهد گناهان شماست، فردا قاضی محکمه است. اگر شاهد عدل، خود قاضی باشد، اگر شاهد صحنه حادثه، خود حاکم محکمه باشد، جز آن است که به قسط و عدل حکم می‌کند؟ و آنکه خدای سبحان را شاهد همه اعمال می‌داند راه نجات را طی می‌کند.
انسان با ایمان، نه تنها خدا را درباره‌ی خود شاهد می‌داند، بلکه؛ خداوند را شاهد کل همه چیز می‌داند. بینش یک مؤمن حکیم این است که؛ خدای سبحان هم شاهد تمام شئون انسان است، هم شاهد تمام شئون سراسر جهان، که یک بخشی از آنها، بخش انسانیت است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شهید» (12) خدا بر هر چیزی شهادت و اشراف دارد.
اگر مراد از کلمه شهید همانا شاهد باشد، مفاد آیه این است که خداوند بر هر چیزی حضور واحاطه و اشراف دارد. و اگر مراد از آن، مشهود باشد، یعنی خدا قبل از هر چیزی مشهود است، انسان هر چه را بخواهد ببیند، اول خدا را می‌بیند، بعد آن چیز را. فوق هر چیزی، خدا مشهود است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شهید» یا «وَ کَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ رَقِیباً» (13) خدا مراقب تمام اشیاء است. هر چه کلمه شیء بر او حمل می‌شود، و سهمی از هستی دارد، از ماده تا عقل اول، از عالم طبیعت تا عالم مثال و عالم عقل، از خاک تا سدرة‌المنتهی، همه و همه تحت مراقبت الله‌اند.
بینش یک مؤمن متأله، درباره‌ی جهان آفرینش همان است که قرآن درباره‌ی خصوص انسان، فرموده است که: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» (14) خدا با شماست، هر جا که باشید. در هر شرایطی که باشید، آن حقیقتی که عالم را آفرید، با شماست. مگر؛ جز آن است که یک موجود محدود در تمام شئونش در حیطه‌ی حقیقت نامحدود است. اگر ما فرض کردیم اقیانوسی بود نامحدود، یک قطره آب یا نم یا موجی را هم در این اقیانوس نامحدود، فرض کردیم، این نم یا موج هر جا باشد، در حیطه‌ی دریاست.
اگر چه، هیچ چیزی، بیانگر احاطه مطلق الله نیست، نه مثال دریا و قطره، نه مثال دریا و نم، نه مثال دریا و موج، نه مثال عکس و عاکس، زیرا خدای سبحان هرگز مانند ندارد: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ء» (15) و چاره جز ضمیمه اعتراف به معرفت نیست. تا آنجایی که، خدا را بشر می‌شناسد، و معرفت پیدا می‌کند، باید در کنار این معرفت، اعتراف به عجز هم باشد، و بگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» که از محکمترین محکمات آیات قرآن، این کریمه است. لذا اعتراف به عجز «ما عرفناک حق معرفتک» در کنار همه درجات عرفان الهی حضور دارد.
خداوند درباره‌ی انسان نه تنها می‌گوید «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» بلکه می‌فرماید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ...» (16) آن خدایی که قیم و قائم و شاهد و حاضر تمام شئون انسان است، و هر چه را که انسان کسب کرده است از آن خداست، هرگز کارهای انسان، از حیطه‌ی شهود او بیرون نیست، مؤمن متأله که خدا در این کریمه فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» این معنا را می‌بیند که خدا در تمام حالات او، قائم بر اوست، «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» و می‌بیند که خداوند در کمین است «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» (17) خدا نه فقط عالم و شاهد و ناظر است، بلکه، رقیب و در کمین است.
اگر بینش انسان الهی شد و چیزی را بر حق ترجیح نداد، خداوند قلبش را تأیید می‌کند «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (18) و دستش را می‌گیرد. و اگر بینش انسان الهی نبود و هوس خود را بر حق ترجیح داد، خداوند او را با دست و پایش می‌گیرد که، در انحراف سرعت کند، «یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ» (19) در اعوجاج و تبهکاریها سرعت بگیرد و مانند آن.
معنای اینکه؛ خداوند در مرصاد و کمین‌گاه است، این نیست که فقط ناظر اعمال باشد و برابر آن‌ها عکس‌العمل نشان ندهد. بلکه به همان معنایی است که بیان شد. لذا فرمود: «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا» (20) و نیز فرمود: «وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» (21) اگر شما برگردید، فیض ما هم برمی‌گردد. شما از تباهی بازگشت کنید، تا لطف به شما برگردد.
اینچنین نیست که، خدا در دنیا، انسان را رها کند. و فقط در آخرت به حساب اعمال او رسیدگی کند، بلکه در دنیا هم انسان را از پاداش کار خوب برخوردار می‌کند، و به کیفر کار بد می‌رساند. گرچه جزای نهائی فقط در آخرت است. بنابراین؛ یک مؤمن الهی هم معنای «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» را می‌یابد و هم مفاد «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» را می‌یابد و هم محتوای «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» را می‌داند.
معنای کمین بودن خداوند آن نیست که در کمینگاه محدود قرار گیرد، زیرا موجود که نامحدود است سراسر گیتی کمینگاه اوست. و تمام حالات مراصد اطلاع اوست. تمام شئون زیست انسان، کمینگاه خداست.
این معارف یاد شده را، یک مؤمن متأله می‌بیند، لذا مواظب سیره خویش هست و پاداشش همین است که خداوند فرمود «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌»

اما کافر تبهکار، چون این حقیقت برای او پوشیده است، او در جدار و پوششی از گناه و غفلت، بسر می‌برد که: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» (22) که اینها که خدا را فراموش کرده‌اند و معتقدند کسی شاهد و ناظر صحنه اعمال آنها نیست، و معتقدند کسی در کمین آنان نیست و معتقدند که«وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى» (23) و معتقدند که «یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ‌» (24) یعنی خیال می‌کنند؛ مال آنها، آنها را جاودانه می‌کند، و خیال می‌کنند؛ در پوشش قدرت زودگذر و محدود می‌توانند جاودانه بمانند، همه‌ی اینها در اثر نابینایی است که به این روز بدبختی و سیاه مبتلا شده‌اند «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ‌» (25) حشر اینها الی النار است، اینها به خدای منتقم قهار می‌رسند. اگر مؤمن به خدای رحمان رحیم می‌رسد، اینها به خدای قهار منتقم می‌رسند.

مؤمن؛ خدا را با دید رحمان و رحیم ملاقات می‌کند و می‌داند خدا قهار منتقم است، و مشمول قهر و انتقام خدا نیست، بلکه مشمول مهر خداست، کافر؛ به ملاقات خدای قهار منتقم می‌رود، و می‌بیند که خدا ارحم الراحمین است ولی او فقط مشمول قهر و انتقام خداوند است. لذا، پناه می‌برد، درخواست می‌کند که، چیزی از رحمانیت و رحیمیت نصیب اینها بشود و چون راه هرگونه عمل بسته است، هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (26) و هم «فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» (27) هم راه نسب، و هم راه سبب بسته است، لذا، هیچ کاری در آنجا به عنوان عمل اختیاری میسور انسان نمی‌باشد. زیرا آن صحنه، صحنه جزا است نه دار عمل، لذا، استغاثه آنها سودی به حال اینها ندارد.
گروهی از دوزخیان را نگه می‌دارند تا بقیه بیایند، سپس هر کدام را، بعد از جمع شدن به جای اصلی آن‌ها، که آتش است محشور می‌کنند «حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (28) وقتی که به آتش رسیدند جای شهادت جدید است. در عرصه‌ی سؤال و جواب، یک مسئله‌ای است که آنجا سؤال می‌شود و جوابی می‌دهند، شهادتی مطرح است و امثال ذلک. وقتی به جهنم رسیدند، باز دست و پا علیه تبهکاران شهادت می‌دهند، که اینجا هم سؤال جدیدی است و استشهاد تازه‌ای. گوش اینها و چشمهای اینها و پوست بدن اینها، علیه اینها شهادت می‌دهند.
از اینکه فرمود؛ چشم و پوست و گوش علیه اینها شهادت می‌دهند، چند نکته فهمیده می‌شود؛ نکته اول اینکه؛ اعضاء و جوارح در قیامت سخن می‌گویند و شهادت می‌دهند و انسان محکوم به دوزخ، به جلودش خطاب می‌کند که، علیه من شهادت دادی؟ آنها می‌گویند؛ خدایی که همه چیز را گویا کرد، ما را به زبان آورد، ما هم حرف می‌زنیم.‌
نکته دوم اینست که؛ اینها که در قیامت شهادت می‌دهند، در دنیا اعمال انسان را می‌فهمند زیرا اگر در دنیا در حین انجام اعمال، اعضاء و جوارح چیز نفهمند در قیامت شهادتشان مسموع نیست. اگر بگوئیم آن روز خدا اینها را در قیامت عالم می‌کند و در دنیا که حین انجام عمل است، عالم نیستند، به بیان استاد علامه طباطبایی (رضوان‌الله تعالی علیه)، اتمام حجت نخواهد شد.
روز قیامت؛ روز احتجاج است، اگر اعضاء و جوارج در دنیا چیزی نفهمند، و در قیامت، خدا به اینها آگاهی بدهد، تا اینها سخن بگویند، در آن روز مجرم می‌تواند احتجاج کند و بگوید؛ خدایا! این اعضاء و جوارح که چیزی نمی‌فهمیدند تو مطالب را به اینها تلقین کردی، و به اینها آموختی، نه اینکه اینها قبلاً آموخته باشند.
شهادت؛ وقتی در محکمه مسموع است، که مقام اداء آن، مسبوق به مقام تحمل اصل حادثه باشد. یعنی شاهد باید قبلاً شاهد صحنه عمل باشد، و متن حادثه را تحمل کند وبه خاطر بسپرد، آنگاه در محکمه آنچه را که قبلاً دید و فهمید، ادا نماید، که اول مقام تحمل حادثه است، دوم مقام گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح، در قیامت علیه مجرم گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح در قیامت شهادت می‌دهند پس در دنیا همه آن اعمال را می‌فهمند. این نکته دوم، بنابراین نه تنها انسان شعور دارد و چیز می‌فهمد بلکه تمام اعضاء و جوارح او همه چیز می‌فهمند.
نکته سوم اینکه؛ شهادت غیر از اقرار است. اگر معصیتی را انسان با چشم یا با گوش یا با جلود و اعضاء انجام داد، آیا دست او معصیت کرد یا خود انسان؟ آیا چشم او معصیت کرد یا خود او؟ آیا گوش او گناه کرد یاخود انسان؟ اگر گناهکار دست است، که سخن دست را باید اقرار بدانیم نه شهادت. اگر چشم معصیت کننده است، سخن چشم را باید اقرار بدانیم نه شهادت. و اگر پا معصیت می‌کند، سخن پا را باید اقرار بدانیم نه شهادت.
از اینکه قرآن می‌گوید جلود و پوست و چشم و گوش، علیه انسان شهادت می‌دهند، معلوم می‌شود؛ معصیت را انسان می‌کند، و اعضاء و جوارح فقط ابزار گناهند. گناهکار حقیقی، روح انسان است، نه اعضاء و جوارح، او. چشم و گوش، هم به گناهانی که به وسیله‌ی آنها انجام شد، شهادت می‌دهند، هم به گناهانی که به وسیله‌ی سایر اعضاء انجام شد، یا به وسیله قلب انجام شد شهادت می‌دهند.
مثلاً انسانی که به غیبت، گوش می‌دهد، چشم در قیامت شهادت می‌دهد و می‌گوید؛ من دیدم که او در صحنه غیبت کردن، حضور داشت و گوش داد. این گناه را، گوش انجام می‌دهد ولی چشم، علیه انسان این مطلب را شهادت می‌دهد. یا کسی که، دروغ می‌گوید، یا غیبت می‌کند و تهمت می‌زند، گناه را به وسیله زبان انجام می‌دهد، ولی گوش می‌گوید؛ من شنیدم که او دروغ می‌گفت، و غیبت می‌کرد و تهمت می‌زد. و اهانت می‌کرد، او کلمه‌ی کفرآمیز داشت و مانند آن...
این گناهها را انسان؛ به وسیله زبان انجام می‌دهد، ولی گوش علیه او شهادت می‌دهد، می‌گوید؛ من شنیدم که این شخص با زبانش، فلان معصیت را مرتکب شد. هم به گناهانی که به وسیله چشم و گوش انجام بگیرد شهادت می‌دهند، هم به گناهانی که به وسیله دیگر اعضاء انجام بگیرد شهادت می‌دهند.
پس اگر گناهکار واقعی، نفس انسان است، و چشم و گوش و اعضاء و جوارح، به منزله‌ی ابزارند، در قیامت از انسان سؤال می‌کنند که این ابزار و جوارح را در کجا صرف کرده‌ای؟ و در دنیا به انسان می‌گویند چشمت را در راه صحیح، گوشت را در راه صحیح، و دلت را در راه صحیح، صرف بکن. زیرا در قیامت از همه‌ی اینها مسئولی و بازخواست می‌شوی.
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (29) چیزی را که نمی‌دانی پیروی نکن، چرا؟ چون «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (30) یعنی؛ گوش؛ که نیروی شنوایی است، چشم؛ که شبکه‌ی بینایی است، دل؛ که مرکز فهم و تصمیم‌گیری است، انسان از همه این‌ها مسئول است، نه اینکه آن‌ها مسئول باشند. نه گوش مسئول است، نه چشم مسئول است و نه دل مسئول است. آنها مسئول عنه‌اند نه مسئول.
خداوند می‌پرسد، توضیح می‌خواهد، سؤال توبیخی دارد، انسان مسئول است، «فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‌» (31) قیامت؛ روز سؤال است، احدی، مصون و محفوظ نیست، هم انبیاء مسئولند، هم امت‌ها مسئولند. خدا سائل است، مأمورین الهی سؤال کننده‌اند، انسان مسئول است، چشم و گوش و دل مسئول‌عنه‌اند، از انسان سؤال می‌کنند که گوشت را کجا بردی؟ چشمت را به چه دوختی؟ قلبت را در فهمیدن و تصمیم‌گیری چگونه اعمال کردی؟ این پایگاه دل را که مرکز فهمیدن و تصمیم‌گیری است چگونه صرف کردی؟
در تعبیرات فارسی، این کلمه‌ی «از» روی شخص ذکر می‌شود، می‌گوییم؛ از فلان شخص بپرس. ولی طبق تعبیرات عربی، این کلمه «عن» که مفادش «از» است، روی مطلب قرار می‌گیرد؛ نه روی شخص. در قرآن دارد: «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» (32) یعنی؛ جریان روح را از تو می‌پرسند، تو مسئولی، این مطلب بنام روح مسئول‌عنه. «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» (33) جریان هلالها را از تو می‌پرسند، بنابراین؛ شخص مسئول است، چشم و گوش و دل مسئول عنه.
بیانی را استاد علامه طباطبایی - قدس سره - داشته‌اند در اینکه انسان را چگونه از دلش می‌پرسند، این چه تصویری دارد؟ درباره‌ی چشم؛ می‌شود از حقیقت انسان پرسید، که چشمت را در چه راه صرف کردی؟ درباره‌ی گوش؛ می‌شود از حقیقت انسان پرسید، که گوشت را در چه راه صرف کردی؟ اما دل را چگونه مسئول عنه قرار بدهیم، مگر انسان غیر از دل است؟ مگر انسان غیر از حقیقت قلب است؟
اجمال آنچه که می‌فرمودند، ایناست؛ خویشتن انسان، برای خود انسان ظهور می‌کند و آن من درونی در قیامت بیرون می‌آید، و انسان را از این من دنیایی‌اش می‌پرسند، که این دل را که مرکز فهمیدن در عقل نظری و مرکز تصمیم‌گیری و اراده در عقل عملی بود کجا صرف کردی؟
بنابراین چون همه اعضاء و جوارح شاهدند، همه آن‌ها در دنیا می‌فهمند و مرکز تصمیم‌گیری هم ممکن است در قیامت علیه انسان شهادت بدهد.
این شهادت؛ همان خواهد بود که گاهی از آن به اعتراف تعبیر می‌شود «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ» (34) درباره‌ی شهادت دل، احیاناً به اعتراف تعبیر شده، گرچه گاهی ممکن است شهادت بر اقرار هم اطلاق بشود، مانند: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ» (35) که در این مورد طبق قرینه شهادت بر اقرار اطلاق شده است.
خلاصه‌ی نکات یاد شده را این کریمه در بردارد، که چشم و گوش و پوستها و اعضاء و جوارح انسان علیه انسان شهادت می‌دهند. معلوم می‌شود؛ تنها کسی که در محکمه مسئول است، حقیقت انسانیت انسان است، و چشم و گوش و سایر اعضاء و جوارح، آلات کارند. اینها می‌فهمند و شهادت هم می‌دهند، همه‌ی اینها در قیامت حاضرند و همه‌ی اینها در قیامت احضار می‌شوند، تا شهادت بدهند.
کفار این حقیقت را نمی‌بینند، لذا به تبهکاری تن در نمی‌دهند. مؤمن متأله این واقعیت را می‌بیند و به ایمان و تقوی می‌گراید. نسبت به مؤمنین فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» نسبت به کفار فرمود: «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ» این نیازی به توضیح و تبیین بیشتری دارد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره فجر، آیه‌ی 80.
2. سوره شعراء، آیه‌ی 160.
3. سوره شعراء، آیه‌ی 123.
4. سوره نساء، آیه‌ی150.
5. سوره بقره، آیه‌ی 136.
6. سوره فصلت، آیه‌ی 17.
7. سوره طارق، آیه‌ی 9.
8. نهج‌البلاغه فیض، حکمت 400.
9. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 18.
10. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 109.
11. نهج‌البلاغه فیض، حکمت 316.
12. سوره‌ی حج، آیه‌ی 17.
13. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 52.
14. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 4.
15. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 11.
16. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 33.
17. سوره‌ی فجر، آیه‌ی 14.
18. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 22.
19. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 176.
20. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 8.
21. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 19.
22. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
23. سوره‌ی طه، آیه‌ی 64.
24. سوره‌ی همزه، آیه‌ی 3.
25. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 19.
26. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 166.
27. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 101.
28. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 20.
29. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 36.
30. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 36.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 6.
32. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 85.
33. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 189.
34. سوره‌ی ملک، آیه‌ی 11.
35. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 135.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شهادت اعضای بدن درقیامت پرسمان دانشجویی …همه موجودات و حوادث و پدیده‏هاى جهان، مطابق اراده ازلى و قضا و قدر الهى انجام مى‏شودلحظه های سخت پرستاران اورژانستصاویر و پوسترهای آموزشی فیلم آموزشی زایمان در اورژانس پیش بیمارستانیکتابچه های شهادت اعضای بدن در روز قیامتآری همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است ، در روز قیامت به دست و پا خلاصه‏اى از واقعه غدیر نام و نام خانوادگی صابر احمدى تاریخ آذر با سلام و خسته نباشیدبازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکسمحمدرضا شاه پهلوی؛ دومین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود او از ۲۵ نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخاردوستان عزیر راوا، من نوشته هایی در معرفی جنایات و بربریت چند جنگسالار جنایتکار از خبرنامه خلیج فارس تازه ترین مقالات و اخبار …اغلب کسانی که با او همدلی کردند و در رسیدن به قاف آزادی و مردمسالاری و نظام سکولار امر به معروف و نهی از منکر توضیح المسائل جامع …معنای معروف و منکر مسأله ۲۲۰۱ معروف یعنی کار نیکی که عقل خوبی آن را درک می‌کند الف اثبات بی‌گناهی؛ وظیفه‌ای ناممکن و رویه‌ای …اصل سی و هفتم قانون اساسی مقرر می دارد اصل برائت است و هیچکس از نظر قانون مجرم شناخته آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی تک آهنگ ها و آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی دایره المعارف موسیقی اصیل و وبِ تخصصی موسیقی شهادت اعضای بدن درقیامت پرسمان دانشجویی معارف اسلامی همه موجودات و حوادث و پدیده‏هاى جهان، مطابق اراده ازلى و قضا و قدر الهى انجام مى‏شود لحظه های سخت پرستاران اورژانس تصاویر و پوسترهای آموزشی فیلم آموزشی زایمان در اورژانس پیش بیمارستانیکتابچه های آموزشی شهادت اعضای بدن در روز قیامت آری همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است ، در روز قیامت به دست و پا و گوش بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکس محمدرضا شاه پهلوی؛ دومین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود او از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ خلاصه‏اى از واقعه غدیر نام و نام خانوادگی صابر احمدى تاریخ آذر با سلام و خسته نباشید نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخار محمود سیاوش نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخار امر به معروف و نهی از منکر توضیح المسائل جامع پایگاه ۱ هرچند نظر مشهور بین فقهاء این است که در این صورت، وظیفه‌ای ندارد و امر به معروف و نهی از آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی تک آهنگ ها و آوازهای آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی دایره المعارف موسیقی اصیل و وبِ تخصصی موسیقی ایرانی خبرنامه خلیج فارس تازه ترین مقالات و اخبار سیاسی، فرهنگی خبرنامه خلیج فارس تازه ترین اخبار و مقالات مربوط به ایران و جهان را در خبرنامه خلیج فارس جنگل و محیط زیست شهرت ساختمان‌های سبز به خاطر ذخیره منابع طبیعی و استفاده از مواد جایگزین و کاهش آلودگی هوا درمان گزگز پا و دست و تاول


ادامه مطلب ...

چشم و گوش و دست و پا، شاهدان اعمال

[ad_1]

بحث؛ در مضمون مشترک هفت سوره‌ای است که آغاز آنها کلمه «حم» قرار دارد، و به نام «حوامیم سبعه» معروفند. مضمون مشترک این هفت سوره؛ تشریح ضرورت وحی، و خطوط کلی وحی و نبوت عامه است.
یکی از ره‌آورد[های] عمومی انبیاء (علیهم السلام)، دعوت مردم به اصول توحید و نبوت و معاد است؛ که هر پیغمبری این سه حقیقت را، از مبدأ متعالی دریافت می‌کرد، و به امت می‌رساند. چون سخن همه‌ی انبیاء، در اصول معارف متحد است، اگر کسی مدعای یکی از انبیاء را بپذیرد، ادعای انبیاء دیگر را هم، پذیرفته و می‌پذیرد، و اگر کسی سخن یکی از انبیاء را رد کند، منطق همه‌ی انبیاء را رد کرده است. زیرا؛ سلسله‌ی جلیله‌ی انبیاء از مبدأ واحد مطلب دریافت می‌کنند، و مردم را به همان مبدأ یگانه دعوت می‌کنند، یعنی از الله وحی می‌گیرند و جوامع بشری را به الله دعوت می‌کنند و قول آنها احسن الاقوال خواهد بود.
چون منطق همه‌ی انبیاء و راه آنان یکی است، پس؛ اگر گروهی، سخن یک پیغمبر را رد کرده‌اند، حقیقتاً سخن همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند، لذا؛ قرآن، وقتی از تکذیب قوم معین نسبت به پیامبرشان سخن می‌گوید، می‌فرماید؛ این گروه همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند، مانند اینکه فرمود: «وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ‌» (1) یا «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ‌» (2) یا «کَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِینَ‌» (3) قوم عاد همه‌ی انبیاء را تکذیب کردند، قوم لوط همه‌ی انبیاء را تکذیب کردند، اصحاب حجر همه انبیاء را تکذیب کردند، در حالی که اینها فقط پیغمبر خودشان را تکذیب کردند.
«الْمُرْسَلِینَ» که جمع با الف و لام است، مفید عموم می‌باشد. یعنی همه‌ی پیامبران. در حالی که اصحاب حجر مثلاً یک پیغمبر داشتند. اهالی آن منطقه که سخن پیغمبر خود را تکذیب کرده‌اند، قرآن می‌گوید؛ اهالی این منطقه، سخنان همه‌ی مرسلین را تکذیب کرده‌اند. «کَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ» سرش آن است که انبیاء برادرانند، از مادرهای متعدد بدنیا آمده‌اند، ولی سخن و دین آنها یکی است. در نتیجه اگر کسی بگوید، من آنچه را این پیغمبر آورد، قبول می‌کنم، و آنچه را که پیغمبر دیگر آورد، قبول نمی‌کنم، در حقیقت حرف هیچ پیغمبری را قبول نکرد.
کسانی که به بعضی از انبیاء ایمان دارند، و به بعض دیگر مؤمن نیستند، مانند کسانی‌اند که گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (4) یعنی بعضی از ره‌آورد پیامبر را می‌پذیریم، و بعضی از ره‌آورد او را نمی‌پذیریم. آنها؛ یا خواستند بین انبیاء تفرقه ایجاد کنند یا بین خدا و انبیاء تفرقه ایجاد کنند، در حالی که همه انبیاء و تمام سخنان آنان کلام‌الله است. و تمام سخنانی که راجع به اصول کلی دین است و یک پیغمبر آن را بیان کرده است، انبیاء دیگر هم آن را بیان می‌دارند. پس قومی که سخن یک پیامبر را نپذیرفتند در حقیقت حرف خدا، و حرف همه‌ی انبیاء را رد کرده‌اند.
و همچنین گروهی که سخن یک پیغمبر را پذیرفته باشند در واقع سخن همه انبیاء را تصدیق می‌کنند و می‌گویند: «لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ» (5) هیچ جدائی، بین آحاد سلسله‌ی انبیاء نیست، همه‌ی آنها صادق‌اند و مصدق، و همه‌ی آنها مردم را به الله دعوت می‌کنند. بنابراین؛ روشن می‌شود که، چرا قرآن، وقتی داستان یک قومی را که پیغمبر خودشان را تکذیب کرده‌اند نقل می‌کند، می‌گوید؛ اینها همه‌ی انبیاء را تکذیب کرده‌اند؛ و آن این است که؛ حرف همه‌ی انبیاء یکی است، و آن همانا دعوت مردم به توحید و معاد و نبوت است.

مهمترین عامل برای وارستگی و عدل و قسط جامعه، اعتقاد آنان به حضور و شهادت خدا، در همه‌ی مراسم و مراتب می‌باشد، و مهمترین عامل برای تبهکاری انسان‌ها، نسیان این حقیقت است، که انسان خدا را شاهد اعمال خود ندانسته و خویشتن را در مشهد و محضر خدا نبیند، و این مطلب اساسی را، این سوره‌های هفتگانه بخوبی توضیح می‌دهند، که کسی وارسته و پارسا خواهد شد که خود را در تمام شئون زندگی، در مشهد و محضر الله ببیند. و کسی گرفتار هوس خواهد شد و سقوط خواهد کرد که این دید توحیدی را پیدا نکند و غافل باشد از اینکه، خدا شاهد همه اعمال او است. در سوره‌ی مبارکه‌ی فصلت که یکی از «حوامیم سبعه» است چنین آمده: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌» (6) قوم ثمود را، ما هدایت کردیم، و به آن‌ها راه سعادت را نشان دادیم. عقل را در درون آنان نهادیم و پیغمبر را از بیرون اعزام کردیم، ولی اینها کوری را بر هدایت ترجیح دادند، و به نابینایی نسبت به حقیقت علاقمند بودند، و آنان را بر هدایت ترجیح دادند. چون نابینایی را، بر پیمودن راه راست ترجیح دادند، عذاب ذلت و فرومایگی به صورت صاعقه کوبنده آنها را در برگرفت.

استکبار به صورت ذلت تبدیل می‌شود. اگر کسی در برابر حقیقت، مستکبر باشد، چون تکبر و استکبار او کاذب است، و هر کاذبی، مطلب صادقی را در مقابل دارد، پس درون این استکبار و بزرگ‌طلبی، که کاذب است یک ذلت و خواری صادق نهفته است.
اگر کسی؛ تکبر کرد، چون تکبر و بزرگ‌منشی‌اش دروغ و بی‌جا است، و هر امر دروغین و بی‌جا، یک امر راستین و به جا در مقابل خود دارد، کسی که تکبرش بی‌جا است، ذلت و فرومایگی‌اش به جا است. کسی که بزرگ‌منشی بی‌جا و دروغین دارد، خواری و فرومایگی راستین را در نهان خود دارد. پس در حقیقت انسان مستکبر، ذلیل و خوار است.
روز قیامت؛ همانا، روز ظاهر شدن درون است «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ». (7) آنچه در سر است علنی می‌شود، آنچه در درون است بیرون می‌آید. انسان مستکبر، که قشری از تکبر دروغین را در بر کرد، درونش فرومایگی و ذلت و خواری حقیقی است. در قیامت، درون او روشن می‌شود.
قرآن می‌فرماید؛ کسانی که در برابر حق، سرسختی مستکبرانه دارند، صاعقه ذلت و خواری آنها را فرو می‌برد و فرا می‌گیرد. «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ» این مستکبر ظاهری، موهون واقعی است. این بزرگ‌منش دروغین، فرومایه راستین است. و اگر خدای سبحان اراده فرمود، که حقیقت روشن گردد عذاب خواری و ذلت. فراگیری را، بر آن‌ها نازل می‌فرماید و فرومایگی اینها ظاهر می‌شود، و آنان مرهون و خوار خواهند شد.
سبب این خواری، همانا رفتار ناپسند آن‌ها بود «بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌» زیرا آنچه انجام می‌دادند راه فرومایگی و ذلت و خواری بود، اینها با تکبر دروغین خود به سراشیبی ذلت و خواری راستین سقوط می‌کردند.
انسانی که، با حق به مقابله برمی‌خیزد و سیله شکست خود را فراهم می‌کند. بیانی را آن حق متحقق، مولی الموحدین امیرالمؤمنین، علی ابن ابی طالب - علیه افضل صلوات المصلین - فرمود: «من صارع الحق صرعه» (8) هر کس به جنگ حق قیام کند، و با حق به کشتی‌گیری برخیزد، حق او را به زمین می‌زند. و زمین گیرش می‌کند، و اگر کسی را، حق به زمین زد، باطلش روشن می‌شود. چون حق عزیز است، مقابل حق ذلیل خواهد بود و ذلت او در هنگام مقابله روشن می‌شود.
چون حق ثابت و استوار است، مقابل او مضطرب است و تزلزل او در مصاف با او واضح می‌شود. چون حق برای اهل حق گوارا است، مقابل او تلخ است، و تلخی این زمین خورده در کام او ظاهر می‌شود. لذا فرمود؛ اینها که در برابر حق به مقابله ایستاده‌اند، به عذاب ذلت و خواری گرفتار می‌شوند، و منشأ آن خواری نیز رفتار خود آن‌ها است.
و اما کسی که؛ در برابر حق به مبارزه نایستاد، بلکه خود را همانند آئینه، شفاف کرد تا حق در او بتابد، و هرگز به این فکر نبود که نور حق را خاموش کند، بلکه به منظور فیض‌یابی در ساحت حق قرار گرفت که حق در چهره‌ی جان او بتابد، خداوند سبحان درباره‌ آنان چنین می‌فرماید: «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» (9) آنها که از نظر جان؛ مؤمن و معتقد بودند، و سیره‌ی عملی آنها هم تقوی و وارستگی بود، و نه تنها در بعضی از امور، احکام الهی را عمل می‌نمودند مثلا کار واجب را انجام می‌دادند و از کار حرام پرهیز داشتند، بلکه، سیره‌ی آنها این بود که در همه شئون زندگی احکام الهی را رعایت می‌کردند، ما آنها را نجات می‌دهیم «کَانُوا یَتَّقُونَ‌» بین جمله «اتَّقُوا» مثلا که از جریان گذشته حکایت می‌کند و جمله «کَانُوا یَتَّقُونَ‌» که صرف‌نظر از تعبیر به فعل مضارع کلمه «کَانُوا» هم در کنار آن ذکر شده است که نشانه استمرار و دوام تقوی است، فرق بسیاری است.
و این گروه همانا کسانی‌اند که بنیادشان تقوی بود «أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى» (10) بنای زندگی خود را بر پایه استوار تقوی بنا کردند. کسی که اساس و پایه زندگی خود را، تقوی و پرهیزکاری قرار داد، بر همین پایه همچنان پایدار است.
آنگاه می‌فرماید؛ سر اینکه اهل تقوی نجات پیدا کردند، اینست که؛ اهل تقوی، خدا را در همه حال شاهد اعمال خویش دانستند، و خود را در تمام شئون زندگی در مشهد و محضر الله می‌دیدند، و می‌دانستند، آن کس که امروز شاهد رفتار است فردای قیامت، قاضی و حاکم است. آن کس که امروز می‌بیند، فردا داوری می‌کند.
حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: «اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاکم» (11) از گناه مخفیانه، بپرهیزید، زیرا شما نمی‌بینید که خدا می‌بیند، بدانید که در حضور خدائید. خدایی که امروز شاهد گناهان شماست، فردا قاضی محکمه است. اگر شاهد عدل، خود قاضی باشد، اگر شاهد صحنه حادثه، خود حاکم محکمه باشد، جز آن است که به قسط و عدل حکم می‌کند؟ و آنکه خدای سبحان را شاهد همه اعمال می‌داند راه نجات را طی می‌کند.
انسان با ایمان، نه تنها خدا را درباره‌ی خود شاهد می‌داند، بلکه؛ خداوند را شاهد کل همه چیز می‌داند. بینش یک مؤمن حکیم این است که؛ خدای سبحان هم شاهد تمام شئون انسان است، هم شاهد تمام شئون سراسر جهان، که یک بخشی از آنها، بخش انسانیت است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شهید» (12) خدا بر هر چیزی شهادت و اشراف دارد.
اگر مراد از کلمه شهید همانا شاهد باشد، مفاد آیه این است که خداوند بر هر چیزی حضور واحاطه و اشراف دارد. و اگر مراد از آن، مشهود باشد، یعنی خدا قبل از هر چیزی مشهود است، انسان هر چه را بخواهد ببیند، اول خدا را می‌بیند، بعد آن چیز را. فوق هر چیزی، خدا مشهود است. «انَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شهید» یا «وَ کَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ رَقِیباً» (13) خدا مراقب تمام اشیاء است. هر چه کلمه شیء بر او حمل می‌شود، و سهمی از هستی دارد، از ماده تا عقل اول، از عالم طبیعت تا عالم مثال و عالم عقل، از خاک تا سدرة‌المنتهی، همه و همه تحت مراقبت الله‌اند.
بینش یک مؤمن متأله، درباره‌ی جهان آفرینش همان است که قرآن درباره‌ی خصوص انسان، فرموده است که: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» (14) خدا با شماست، هر جا که باشید. در هر شرایطی که باشید، آن حقیقتی که عالم را آفرید، با شماست. مگر؛ جز آن است که یک موجود محدود در تمام شئونش در حیطه‌ی حقیقت نامحدود است. اگر ما فرض کردیم اقیانوسی بود نامحدود، یک قطره آب یا نم یا موجی را هم در این اقیانوس نامحدود، فرض کردیم، این نم یا موج هر جا باشد، در حیطه‌ی دریاست.
اگر چه، هیچ چیزی، بیانگر احاطه مطلق الله نیست، نه مثال دریا و قطره، نه مثال دریا و نم، نه مثال دریا و موج، نه مثال عکس و عاکس، زیرا خدای سبحان هرگز مانند ندارد: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ء» (15) و چاره جز ضمیمه اعتراف به معرفت نیست. تا آنجایی که، خدا را بشر می‌شناسد، و معرفت پیدا می‌کند، باید در کنار این معرفت، اعتراف به عجز هم باشد، و بگوید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ» که از محکمترین محکمات آیات قرآن، این کریمه است. لذا اعتراف به عجز «ما عرفناک حق معرفتک» در کنار همه درجات عرفان الهی حضور دارد.
خداوند درباره‌ی انسان نه تنها می‌گوید «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» بلکه می‌فرماید «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ...» (16) آن خدایی که قیم و قائم و شاهد و حاضر تمام شئون انسان است، و هر چه را که انسان کسب کرده است از آن خداست، هرگز کارهای انسان، از حیطه‌ی شهود او بیرون نیست، مؤمن متأله که خدا در این کریمه فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» این معنا را می‌بیند که خدا در تمام حالات او، قائم بر اوست، «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» و می‌بیند که خداوند در کمین است «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» (17) خدا نه فقط عالم و شاهد و ناظر است، بلکه، رقیب و در کمین است.
اگر بینش انسان الهی شد و چیزی را بر حق ترجیح نداد، خداوند قلبش را تأیید می‌کند «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (18) و دستش را می‌گیرد. و اگر بینش انسان الهی نبود و هوس خود را بر حق ترجیح داد، خداوند او را با دست و پایش می‌گیرد که، در انحراف سرعت کند، «یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ» (19) در اعوجاج و تبهکاریها سرعت بگیرد و مانند آن.
معنای اینکه؛ خداوند در مرصاد و کمین‌گاه است، این نیست که فقط ناظر اعمال باشد و برابر آن‌ها عکس‌العمل نشان ندهد. بلکه به همان معنایی است که بیان شد. لذا فرمود: «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا» (20) و نیز فرمود: «وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ» (21) اگر شما برگردید، فیض ما هم برمی‌گردد. شما از تباهی بازگشت کنید، تا لطف به شما برگردد.
اینچنین نیست که، خدا در دنیا، انسان را رها کند. و فقط در آخرت به حساب اعمال او رسیدگی کند، بلکه در دنیا هم انسان را از پاداش کار خوب برخوردار می‌کند، و به کیفر کار بد می‌رساند. گرچه جزای نهائی فقط در آخرت است. بنابراین؛ یک مؤمن الهی هم معنای «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» را می‌یابد و هم مفاد «أَ فَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ» را می‌یابد و هم محتوای «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» را می‌داند.
معنای کمین بودن خداوند آن نیست که در کمینگاه محدود قرار گیرد، زیرا موجود که نامحدود است سراسر گیتی کمینگاه اوست. و تمام حالات مراصد اطلاع اوست. تمام شئون زیست انسان، کمینگاه خداست.
این معارف یاد شده را، یک مؤمن متأله می‌بیند، لذا مواظب سیره خویش هست و پاداشش همین است که خداوند فرمود «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌»

اما کافر تبهکار، چون این حقیقت برای او پوشیده است، او در جدار و پوششی از گناه و غفلت، بسر می‌برد که: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ» (22) که اینها که خدا را فراموش کرده‌اند و معتقدند کسی شاهد و ناظر صحنه اعمال آنها نیست، و معتقدند کسی در کمین آنان نیست و معتقدند که«وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى» (23) و معتقدند که «یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ‌» (24) یعنی خیال می‌کنند؛ مال آنها، آنها را جاودانه می‌کند، و خیال می‌کنند؛ در پوشش قدرت زودگذر و محدود می‌توانند جاودانه بمانند، همه‌ی اینها در اثر نابینایی است که به این روز بدبختی و سیاه مبتلا شده‌اند «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ‌» (25) حشر اینها الی النار است، اینها به خدای منتقم قهار می‌رسند. اگر مؤمن به خدای رحمان رحیم می‌رسد، اینها به خدای قهار منتقم می‌رسند.

مؤمن؛ خدا را با دید رحمان و رحیم ملاقات می‌کند و می‌داند خدا قهار منتقم است، و مشمول قهر و انتقام خدا نیست، بلکه مشمول مهر خداست، کافر؛ به ملاقات خدای قهار منتقم می‌رود، و می‌بیند که خدا ارحم الراحمین است ولی او فقط مشمول قهر و انتقام خداوند است. لذا، پناه می‌برد، درخواست می‌کند که، چیزی از رحمانیت و رحیمیت نصیب اینها بشود و چون راه هرگونه عمل بسته است، هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (26) و هم «فَلاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» (27) هم راه نسب، و هم راه سبب بسته است، لذا، هیچ کاری در آنجا به عنوان عمل اختیاری میسور انسان نمی‌باشد. زیرا آن صحنه، صحنه جزا است نه دار عمل، لذا، استغاثه آنها سودی به حال اینها ندارد.
گروهی از دوزخیان را نگه می‌دارند تا بقیه بیایند، سپس هر کدام را، بعد از جمع شدن به جای اصلی آن‌ها، که آتش است محشور می‌کنند «حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (28) وقتی که به آتش رسیدند جای شهادت جدید است. در عرصه‌ی سؤال و جواب، یک مسئله‌ای است که آنجا سؤال می‌شود و جوابی می‌دهند، شهادتی مطرح است و امثال ذلک. وقتی به جهنم رسیدند، باز دست و پا علیه تبهکاران شهادت می‌دهند، که اینجا هم سؤال جدیدی است و استشهاد تازه‌ای. گوش اینها و چشمهای اینها و پوست بدن اینها، علیه اینها شهادت می‌دهند.
از اینکه فرمود؛ چشم و پوست و گوش علیه اینها شهادت می‌دهند، چند نکته فهمیده می‌شود؛ نکته اول اینکه؛ اعضاء و جوارح در قیامت سخن می‌گویند و شهادت می‌دهند و انسان محکوم به دوزخ، به جلودش خطاب می‌کند که، علیه من شهادت دادی؟ آنها می‌گویند؛ خدایی که همه چیز را گویا کرد، ما را به زبان آورد، ما هم حرف می‌زنیم.‌
نکته دوم اینست که؛ اینها که در قیامت شهادت می‌دهند، در دنیا اعمال انسان را می‌فهمند زیرا اگر در دنیا در حین انجام اعمال، اعضاء و جوارح چیز نفهمند در قیامت شهادتشان مسموع نیست. اگر بگوئیم آن روز خدا اینها را در قیامت عالم می‌کند و در دنیا که حین انجام عمل است، عالم نیستند، به بیان استاد علامه طباطبایی (رضوان‌الله تعالی علیه)، اتمام حجت نخواهد شد.
روز قیامت؛ روز احتجاج است، اگر اعضاء و جوارج در دنیا چیزی نفهمند، و در قیامت، خدا به اینها آگاهی بدهد، تا اینها سخن بگویند، در آن روز مجرم می‌تواند احتجاج کند و بگوید؛ خدایا! این اعضاء و جوارح که چیزی نمی‌فهمیدند تو مطالب را به اینها تلقین کردی، و به اینها آموختی، نه اینکه اینها قبلاً آموخته باشند.
شهادت؛ وقتی در محکمه مسموع است، که مقام اداء آن، مسبوق به مقام تحمل اصل حادثه باشد. یعنی شاهد باید قبلاً شاهد صحنه عمل باشد، و متن حادثه را تحمل کند وبه خاطر بسپرد، آنگاه در محکمه آنچه را که قبلاً دید و فهمید، ادا نماید، که اول مقام تحمل حادثه است، دوم مقام گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح، در قیامت علیه مجرم گزارش آن حادثه بنام اداء شهادت. اگر دست و پا و جوارح در قیامت شهادت می‌دهند پس در دنیا همه آن اعمال را می‌فهمند. این نکته دوم، بنابراین نه تنها انسان شعور دارد و چیز می‌فهمد بلکه تمام اعضاء و جوارح او همه چیز می‌فهمند.
نکته سوم اینکه؛ شهادت غیر از اقرار است. اگر معصیتی را انسان با چشم یا با گوش یا با جلود و اعضاء انجام داد، آیا دست او معصیت کرد یا خود انسان؟ آیا چشم او معصیت کرد یا خود او؟ آیا گوش او گناه کرد یاخود انسان؟ اگر گناهکار دست است، که سخن دست را باید اقرار بدانیم نه شهادت. اگر چشم معصیت کننده است، سخن چشم را باید اقرار بدانیم نه شهادت. و اگر پا معصیت می‌کند، سخن پا را باید اقرار بدانیم نه شهادت.
از اینکه قرآن می‌گوید جلود و پوست و چشم و گوش، علیه انسان شهادت می‌دهند، معلوم می‌شود؛ معصیت را انسان می‌کند، و اعضاء و جوارح فقط ابزار گناهند. گناهکار حقیقی، روح انسان است، نه اعضاء و جوارح، او. چشم و گوش، هم به گناهانی که به وسیله‌ی آنها انجام شد، شهادت می‌دهند، هم به گناهانی که به وسیله‌ی سایر اعضاء انجام شد، یا به وسیله قلب انجام شد شهادت می‌دهند.
مثلاً انسانی که به غیبت، گوش می‌دهد، چشم در قیامت شهادت می‌دهد و می‌گوید؛ من دیدم که او در صحنه غیبت کردن، حضور داشت و گوش داد. این گناه را، گوش انجام می‌دهد ولی چشم، علیه انسان این مطلب را شهادت می‌دهد. یا کسی که، دروغ می‌گوید، یا غیبت می‌کند و تهمت می‌زند، گناه را به وسیله زبان انجام می‌دهد، ولی گوش می‌گوید؛ من شنیدم که او دروغ می‌گفت، و غیبت می‌کرد و تهمت می‌زد. و اهانت می‌کرد، او کلمه‌ی کفرآمیز داشت و مانند آن...
این گناهها را انسان؛ به وسیله زبان انجام می‌دهد، ولی گوش علیه او شهادت می‌دهد، می‌گوید؛ من شنیدم که این شخص با زبانش، فلان معصیت را مرتکب شد. هم به گناهانی که به وسیله چشم و گوش انجام بگیرد شهادت می‌دهند، هم به گناهانی که به وسیله دیگر اعضاء انجام بگیرد شهادت می‌دهند.
پس اگر گناهکار واقعی، نفس انسان است، و چشم و گوش و اعضاء و جوارح، به منزله‌ی ابزارند، در قیامت از انسان سؤال می‌کنند که این ابزار و جوارح را در کجا صرف کرده‌ای؟ و در دنیا به انسان می‌گویند چشمت را در راه صحیح، گوشت را در راه صحیح، و دلت را در راه صحیح، صرف بکن. زیرا در قیامت از همه‌ی اینها مسئولی و بازخواست می‌شوی.
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (29) چیزی را که نمی‌دانی پیروی نکن، چرا؟ چون «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (30) یعنی؛ گوش؛ که نیروی شنوایی است، چشم؛ که شبکه‌ی بینایی است، دل؛ که مرکز فهم و تصمیم‌گیری است، انسان از همه این‌ها مسئول است، نه اینکه آن‌ها مسئول باشند. نه گوش مسئول است، نه چشم مسئول است و نه دل مسئول است. آنها مسئول عنه‌اند نه مسئول.
خداوند می‌پرسد، توضیح می‌خواهد، سؤال توبیخی دارد، انسان مسئول است، «فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ‌» (31) قیامت؛ روز سؤال است، احدی، مصون و محفوظ نیست، هم انبیاء مسئولند، هم امت‌ها مسئولند. خدا سائل است، مأمورین الهی سؤال کننده‌اند، انسان مسئول است، چشم و گوش و دل مسئول‌عنه‌اند، از انسان سؤال می‌کنند که گوشت را کجا بردی؟ چشمت را به چه دوختی؟ قلبت را در فهمیدن و تصمیم‌گیری چگونه اعمال کردی؟ این پایگاه دل را که مرکز فهمیدن و تصمیم‌گیری است چگونه صرف کردی؟
در تعبیرات فارسی، این کلمه‌ی «از» روی شخص ذکر می‌شود، می‌گوییم؛ از فلان شخص بپرس. ولی طبق تعبیرات عربی، این کلمه «عن» که مفادش «از» است، روی مطلب قرار می‌گیرد؛ نه روی شخص. در قرآن دارد: «وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» (32) یعنی؛ جریان روح را از تو می‌پرسند، تو مسئولی، این مطلب بنام روح مسئول‌عنه. «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» (33) جریان هلالها را از تو می‌پرسند، بنابراین؛ شخص مسئول است، چشم و گوش و دل مسئول عنه.
بیانی را استاد علامه طباطبایی - قدس سره - داشته‌اند در اینکه انسان را چگونه از دلش می‌پرسند، این چه تصویری دارد؟ درباره‌ی چشم؛ می‌شود از حقیقت انسان پرسید، که چشمت را در چه راه صرف کردی؟ درباره‌ی گوش؛ می‌شود از حقیقت انسان پرسید، که گوشت را در چه راه صرف کردی؟ اما دل را چگونه مسئول عنه قرار بدهیم، مگر انسان غیر از دل است؟ مگر انسان غیر از حقیقت قلب است؟
اجمال آنچه که می‌فرمودند، ایناست؛ خویشتن انسان، برای خود انسان ظهور می‌کند و آن من درونی در قیامت بیرون می‌آید، و انسان را از این من دنیایی‌اش می‌پرسند، که این دل را که مرکز فهمیدن در عقل نظری و مرکز تصمیم‌گیری و اراده در عقل عملی بود کجا صرف کردی؟
بنابراین چون همه اعضاء و جوارح شاهدند، همه آن‌ها در دنیا می‌فهمند و مرکز تصمیم‌گیری هم ممکن است در قیامت علیه انسان شهادت بدهد.
این شهادت؛ همان خواهد بود که گاهی از آن به اعتراف تعبیر می‌شود «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ» (34) درباره‌ی شهادت دل، احیاناً به اعتراف تعبیر شده، گرچه گاهی ممکن است شهادت بر اقرار هم اطلاق بشود، مانند: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ» (35) که در این مورد طبق قرینه شهادت بر اقرار اطلاق شده است.
خلاصه‌ی نکات یاد شده را این کریمه در بردارد، که چشم و گوش و پوستها و اعضاء و جوارح انسان علیه انسان شهادت می‌دهند. معلوم می‌شود؛ تنها کسی که در محکمه مسئول است، حقیقت انسانیت انسان است، و چشم و گوش و سایر اعضاء و جوارح، آلات کارند. اینها می‌فهمند و شهادت هم می‌دهند، همه‌ی اینها در قیامت حاضرند و همه‌ی اینها در قیامت احضار می‌شوند، تا شهادت بدهند.
کفار این حقیقت را نمی‌بینند، لذا به تبهکاری تن در نمی‌دهند. مؤمن متأله این واقعیت را می‌بیند و به ایمان و تقوی می‌گراید. نسبت به مؤمنین فرمود: «وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ‌» نسبت به کفار فرمود: «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ» این نیازی به توضیح و تبیین بیشتری دارد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره فجر، آیه‌ی 80.
2. سوره شعراء، آیه‌ی 160.
3. سوره شعراء، آیه‌ی 123.
4. سوره نساء، آیه‌ی150.
5. سوره بقره، آیه‌ی 136.
6. سوره فصلت، آیه‌ی 17.
7. سوره طارق، آیه‌ی 9.
8. نهج‌البلاغه فیض، حکمت 400.
9. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 18.
10. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 109.
11. نهج‌البلاغه فیض، حکمت 316.
12. سوره‌ی حج، آیه‌ی 17.
13. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 52.
14. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 4.
15. سوره‌ی شوری، آیه‌ی 11.
16. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 33.
17. سوره‌ی فجر، آیه‌ی 14.
18. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 22.
19. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 176.
20. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 8.
21. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 19.
22. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
23. سوره‌ی طه، آیه‌ی 64.
24. سوره‌ی همزه، آیه‌ی 3.
25. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 19.
26. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 166.
27. سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 101.
28. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 20.
29. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 36.
30. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 36.
31. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 6.
32. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 85.
33. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 189.
34. سوره‌ی ملک، آیه‌ی 11.
35. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 135.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

شهادت اعضای بدن درقیامت پرسمان دانشجویی …همه موجودات و حوادث و پدیده‏هاى جهان، مطابق اراده ازلى و قضا و قدر الهى انجام مى‏شودلحظه های سخت پرستاران اورژانستصاویر و پوسترهای آموزشی فیلم آموزشی زایمان در اورژانس پیش بیمارستانیکتابچه های شهادت اعضای بدن در روز قیامتآری همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است ، در روز قیامت به دست و پا خلاصه‏اى از واقعه غدیر نام و نام خانوادگی صابر احمدى تاریخ آذر با سلام و خسته نباشیدبازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکسمحمدرضا شاه پهلوی؛ دومین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود او از ۲۵ نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخاردوستان عزیر راوا، من نوشته هایی در معرفی جنایات و بربریت چند جنگسالار جنایتکار از خبرنامه خلیج فارس تازه ترین مقالات و اخبار …اغلب کسانی که با او همدلی کردند و در رسیدن به قاف آزادی و مردمسالاری و نظام سکولار امر به معروف و نهی از منکر توضیح المسائل جامع …معنای معروف و منکر مسأله ۲۲۰۱ معروف یعنی کار نیکی که عقل خوبی آن را درک می‌کند الف اثبات بی‌گناهی؛ وظیفه‌ای ناممکن و رویه‌ای …اصل سی و هفتم قانون اساسی مقرر می دارد اصل برائت است و هیچکس از نظر قانون مجرم شناخته آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی تک آهنگ ها و آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی دایره المعارف موسیقی اصیل و وبِ تخصصی موسیقی شهادت اعضای بدن درقیامت پرسمان دانشجویی معارف اسلامی همه موجودات و حوادث و پدیده‏هاى جهان، مطابق اراده ازلى و قضا و قدر الهى انجام مى‏شود لحظه های سخت پرستاران اورژانس تصاویر و پوسترهای آموزشی فیلم آموزشی زایمان در اورژانس پیش بیمارستانیکتابچه های آموزشی شهادت اعضای بدن در روز قیامت آری همان قدرتی که الان به این زبان توانایی حرف زدن داده است ، در روز قیامت به دست و پا و گوش بازیگران سریال معمای شاه قبل و بعد از گریم عکس محمدرضا شاه پهلوی؛ دومین پادشاه دودمان پهلوی و آخرین پادشاه ایران بود او از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ خلاصه‏اى از واقعه غدیر نام و نام خانوادگی صابر احمدى تاریخ آذر با سلام و خسته نباشید نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخار محمود سیاوش نمونه‌هایی از جنایات و قتل‌عام‌های پیرم‌قل در رستاق تخار امر به معروف و نهی از منکر توضیح المسائل جامع پایگاه ۱ هرچند نظر مشهور بین فقهاء این است که در این صورت، وظیفه‌ای ندارد و امر به معروف و نهی از آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی تک آهنگ ها و آوازهای آرشیو موسیقی ملی ایران آواز سنتی دایره المعارف موسیقی اصیل و وبِ تخصصی موسیقی ایرانی خبرنامه خلیج فارس تازه ترین مقالات و اخبار سیاسی، فرهنگی خبرنامه خلیج فارس تازه ترین اخبار و مقالات مربوط به ایران و جهان را در خبرنامه خلیج فارس جنگل و محیط زیست شهرت ساختمان‌های سبز به خاطر ذخیره منابع طبیعی و استفاده از مواد جایگزین و کاهش آلودگی هوا درمان گزگز پا و دست و تاول


ادامه مطلب ...