«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بتهایی که مورد دعوت و عبادت بتپرستاناند، هرگز به خواستههای عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمیدهند، و جریان آنها مانند تشنهی بیوسیلهای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمیتواند آن را به دهان خود برساند.
آنگاه اصل کلی در مسألهی شرک و بتپرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد میخوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر میورزند. دلباختهی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، میفهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایستهی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.آه هواپرست به مقصد نمیرسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را
و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بتپرستان همان هوای آنها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم میشود؛ آن را ضالة میگویند، و فقدان او را ضلالت مینامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بتها امر پنداریاند نه حقیقی، پس دعوت آنها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم دربارهی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان میدهد، که آنها امور عدمیاند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهانپذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیلپذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوریکه الوهیت، شهادت به وحدت میدهد و خود، دلیل ذات خود میباشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل میدهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله میدهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیلناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بیدلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیلنپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمهذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده میشود.
و همچنین در سورهی مبارکهی لقمان، میگوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیدهی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمیتوان به بهانهی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آنها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علمپذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمیشود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمیگیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمیگیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر میشود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، میگوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر میشود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علمپذیر نیست. عقاید الحادی علمپذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمیشود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل میدهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیدهایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمیگیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمهی شرک، بیدلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمیشود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهانبینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بیدلیلی میباشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که میکنید در آینده مییابید، متن کار را مییابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ» (21) آن روز انسان متن عمل خود را میبیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام میدهد همان را مییابد و میبیند.
ولی دربارهی اعمال کافران میگوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزدهی تشنهای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت میکند، وقتی به آن مقطع رسید میبیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بتها انجام میدهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند میبینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمییابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمیگردد، نه برهانپذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمیگردد، هم برهانپذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار میگیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی میگوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی میگوید: «کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی میگوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانهی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آنها است. چه اینکه دربارهی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم میشود، مثل سرابی که، بعد از دویدنها، معلوم میشود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیلهی حضرت موسای کلیم (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر میشود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمیماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان میدهد، ولی به طور کمال روشن نمیگردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسههای ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورتهای گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طنابها و چوبها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشمهای تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنهی تماشای مسابقه، صحنهی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلامالله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور میکند که جا برای شبههی هیچگونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو میبرد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.
آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوبها و طنابهای ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید میکند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهرهی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبدهباز را خورد و فرو برد، او هم برمیگرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همهی آن چوبها و طنابها را بلعید.
نظریهی دیگر آنکه نحوهی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همهی آن طنابها و چوبها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار میدیدند، موسای کلیم (علیهالسلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشمبندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمیشد، و هیچ حرکتی برای آنها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آبنماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیهی 95.
2. سورهی فصلت، آیهی 47.
3. سورهی فصلت، آیهی 47.
4. سورهی فصلت، آیهی 48.
5. سورهی فصلت، آیهی 48.
6. سورهی نبأ، آیهی 39.
7. سورهی آل عمران، آیهی 71.
8. سورهی نور، آیهی 39.
9. سورهی نور، آیهی 39.
10. سورهی نور، آیهی 39.
11. سورهی رعد، آیهی 14.
12. سورهی رعد، آیهی 14.
13. سورهی رعد، آیهی 14.
14. سورهی غافر، آیهی 50.
15. سورهی مؤمنون، آیهی 117.
16. سورهی آل عمران، آیهی 18.
17. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سورهی لقمان، آیهی 15.
19. سورهی بقره، آیهی 110.
20. سورهی انفطار، آیهی 5.
21. سورهی تکویر، آیهی 14.
22. سورهی ابراهیم، آیهی 18.
23. سورهی طه، آیهی 66.
24. سورهی اعراف، آیهی 116.
25. سورهی اعراف، آیهی 116.
26. سورهی طه، آیهی 69.
27. سورهی طه، آیهی 68.
28. سورهی طه، آیهی 69.
29. سورهی فصلت، آیهی 49.
30. سورهی فصلت، آیهی 49.
31. سورهی فصلت، آیهی 50.
32. سورهی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سورهی شعرا، آیهی 80.
35. سورهی ص، آیهی 41.
36. سورهی لقمان، آیهی 18.
37. سورهی فصلت، آیهی 50.
38. سورهی فصلت، آیهی 50.
39. سورهی کهف، آیهی 35.
40. سورهی کهف، آیهی 36.
41. سورهی فصلت، آیهی 51.
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بتهایی که مورد دعوت و عبادت بتپرستاناند، هرگز به خواستههای عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمیدهند، و جریان آنها مانند تشنهی بیوسیلهای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمیتواند آن را به دهان خود برساند.
آنگاه اصل کلی در مسألهی شرک و بتپرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد میخوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر میورزند. دلباختهی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، میفهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایستهی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.آه هواپرست به مقصد نمیرسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را
و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بتپرستان همان هوای آنها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم میشود؛ آن را ضالة میگویند، و فقدان او را ضلالت مینامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بتها امر پنداریاند نه حقیقی، پس دعوت آنها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم دربارهی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان میدهد، که آنها امور عدمیاند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهانپذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیلپذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوریکه الوهیت، شهادت به وحدت میدهد و خود، دلیل ذات خود میباشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل میدهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله میدهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیلناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بیدلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیلنپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمهذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده میشود.
و همچنین در سورهی مبارکهی لقمان، میگوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیدهی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمیتوان به بهانهی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آنها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علمپذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمیشود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمیگیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمیگیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر میشود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، میگوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر میشود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علمپذیر نیست. عقاید الحادی علمپذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمیشود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل میدهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیدهایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمیگیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمهی شرک، بیدلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمیشود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهانبینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بیدلیلی میباشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که میکنید در آینده مییابید، متن کار را مییابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ» (21) آن روز انسان متن عمل خود را میبیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام میدهد همان را مییابد و میبیند.
ولی دربارهی اعمال کافران میگوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزدهی تشنهای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت میکند، وقتی به آن مقطع رسید میبیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بتها انجام میدهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند میبینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمییابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمیگردد، نه برهانپذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمیگردد، هم برهانپذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار میگیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی میگوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی میگوید: «کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی میگوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانهی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آنها است. چه اینکه دربارهی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم میشود، مثل سرابی که، بعد از دویدنها، معلوم میشود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیلهی حضرت موسای کلیم (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر میشود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمیماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان میدهد، ولی به طور کمال روشن نمیگردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسههای ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورتهای گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طنابها و چوبها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشمهای تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنهی تماشای مسابقه، صحنهی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلامالله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور میکند که جا برای شبههی هیچگونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو میبرد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.
آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوبها و طنابهای ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید میکند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهرهی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبدهباز را خورد و فرو برد، او هم برمیگرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همهی آن چوبها و طنابها را بلعید.
نظریهی دیگر آنکه نحوهی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همهی آن طنابها و چوبها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار میدیدند، موسای کلیم (علیهالسلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشمبندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمیشد، و هیچ حرکتی برای آنها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آبنماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیهی 95.
2. سورهی فصلت، آیهی 47.
3. سورهی فصلت، آیهی 47.
4. سورهی فصلت، آیهی 48.
5. سورهی فصلت، آیهی 48.
6. سورهی نبأ، آیهی 39.
7. سورهی آل عمران، آیهی 71.
8. سورهی نور، آیهی 39.
9. سورهی نور، آیهی 39.
10. سورهی نور، آیهی 39.
11. سورهی رعد، آیهی 14.
12. سورهی رعد، آیهی 14.
13. سورهی رعد، آیهی 14.
14. سورهی غافر، آیهی 50.
15. سورهی مؤمنون، آیهی 117.
16. سورهی آل عمران، آیهی 18.
17. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سورهی لقمان، آیهی 15.
19. سورهی بقره، آیهی 110.
20. سورهی انفطار، آیهی 5.
21. سورهی تکویر، آیهی 14.
22. سورهی ابراهیم، آیهی 18.
23. سورهی طه، آیهی 66.
24. سورهی اعراف، آیهی 116.
25. سورهی اعراف، آیهی 116.
26. سورهی طه، آیهی 69.
27. سورهی طه، آیهی 68.
28. سورهی طه، آیهی 69.
29. سورهی فصلت، آیهی 49.
30. سورهی فصلت، آیهی 49.
31. سورهی فصلت، آیهی 50.
32. سورهی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سورهی شعرا، آیهی 80.
35. سورهی ص، آیهی 41.
36. سورهی لقمان، آیهی 18.
37. سورهی فصلت، آیهی 50.
38. سورهی فصلت، آیهی 50.
39. سورهی کهف، آیهی 35.
40. سورهی کهف، آیهی 36.
41. سورهی فصلت، آیهی 51.