بامداد – توحید به معنای یکتا دانستن خدا است. یکی از اقسام توحید، توحید صفاتی است. جز شیعه هیچ یک از فرق اسلامی نتوانستند توحید صفاتی را بفهمند آن هم به برکت فرمایشات امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه می باشد که در رابطه با توحید است .
حضرت می فرماید: ” اول الدین معرفته ” آغاز دین شناخت خداست و ” کمال معرفته التصدیق به ” و کمال معرفت این است که انسان خدا را باور داشته باشد و ” کمال التصدیق به توحیده ” کمال باور به خدا و تسلیم خدا این است که انسان به توحید برسد .
پس توحید آخرین حد معرفت است و” کمال التوحید هی الاخلاص له ” و آخرین حد توحید هم اخلاص است. یعنی در نهایت توحید نظری به توحید عملی منتهی می شود. توحید عملی عصاره توحید نظری است و آخرین حد در توحید نظری اخلاص در توحید عملی است. بنابراین اخلاص می شود فرآیند، بر آیند و عصاره معرفت انسان . “
” کمال الاخلاص له نفی الصّفات عنه ” کمال اخلاص این است که انسان صفات زائد را از خداوند متعال نفی بکند یعنی صفتی زائد بر ذات برای خدا قبول نداشته باشد، چرا؟ ” لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف ” چون هر صفتی شهادت می دهد او غیر موصوف است.
ولی در انسان این طور است که عالم بودن یک امراست و انسان بودنش ی امر دیگری است . انسان ، ذاتش است و عالم صفتش است. این دو از هم جدا هستند. در خداوند متعال اینگونه نیست. الله و عالم یکی است. الله اگر الله باشد محال است که عالم نباشد. عالم حقیقی هم همان الله است و اینها دو تا نیستند. اگر دو تا باشند شرک می شود.
” شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفّة ” هر موصوفی هم ، شهادت می دهد که غیر از صفتش ست.
” فمن وصف الله سبحانه قرن ” هر کس که بخواهد خدا را با صفات زائد بر ذات توصیف بکند برای خدا قرینه قرار داده و همراه خدا چیز دیگری قرار داده و او را در واقع دو تا کرده .
” من قرنه فقد ثنّاه ” هر کس برای خداوند متعال قرینه ای قرار بدهد در واقع خدا را دو تا کرده. دو گانه یعنی صفت و موصوف هر دو را به عنوان خدا گرفته در حالی که اینها دو تا نیست.
” من ثنّئه فقد جزّئه ” هر کس که خدا را دوتا بکند خدا را تجزیه کرده .
” من جزّئه فقد جهله ” و هر کس که خدا را تجزیه بکند در واقع نسبت به خدا جهل داشته.
وقتی می گوییم خداوند یکتاست یعنی یگانه است یعنی دو، بر نمی دارد. در اصطلاح روایات و در اصطلاح اسلامی به آن می گویند وحدت حقه حقیقیه که این با وحدت عددی که در بقیه موجودات هست فرق می کند.
واجب الوجود با لذات واجب من جمیع الجهات و الحیثیات است. بنابراین جایی که خدا هست دیگر هیچ چیز باقی نمی ماند ” لیس فی الدار غیره “. یعنی پهنا و گستردگی ذاتی خداوند آنقدر وسیع است که چیزی را باقی نمی گذارد که تصور بشود هست.
دویی دیگر باقی نمی گذارد ” لیس فی الدار غیره، غیره دیّار ” او که هست دیگر هیچی نیست. او هستیی است که وقتی او هست دیگر مثل او چیز دیگری باقی نمی ماند.
برهان صرف الوجود این است که وجود مطلق و وجود صرف تعدد بر نمی دارد. امکان ندارد که ما برای وجود مطلق دو و مثل و مانندی تصور بکنیم. فرض کنید اگر شما آب را بدون هیچ قیدی تصور کنید هر چه هست درون همین آب است که یا جزء آن است یا عین خودش هست. آب مطلق، آبی که هیچ قیدی ندارد و دیگر دو بر نمی دارد اما یک قید برایش آوردیم مثلاً گفتیم آب باران آن وقت دو بردار می شود و می گوییم آب غیر باران، آب چشمه. با گفتن آب شور و اضافه کردن این قید از اطلاق خارج می شود و دو برداشتنش دیگر محال نیست.
وجود صرف که ذات باریتعالی و واجب الوجود است این گونه است و دیگر دو بر نمی دارد. وجود مطلق همه هستی را فرا می گیرد. این برهان را برهان صرف الوجود می گویند و فقط تصور می خواهد. همین قدر که انسان بتواند وجود محض و وجود صرف را تصور بکند دیگر تعدد معنا ندارد.
البته این برهان به شکل دیگری هم مطرح می شود و آن وجود محض هست. وجود بی نهایت هم دو بر نمی دارد. این برهان می تواند دو تا حد وسط داشته باشد. یک حد وسطش بی نهایت ولا حدّیه است. حد وسط دیگر صرف الوجود و محض الوجود است. وجود محض، دو بر نمی دارد. وجود بی حد هم دو بر نمی دارد. هر کدام از این دو حد وسط را که تصور بکنیم به سادگی پی می بریم که وجود بی نهایت دو تا نمی تواند باشد. چنانکه وجود مطلق و وجود محض هم دو تا نمی تواند باشد.
معرفت، بر آیندش توحید است. اگر توحید حاصل شد همه مراتب معرفت و دین را داریم. دین، اول دین، سرآغاز دین و شروع دین معرفت خداست و بر آیند دین هم معرفت خداست.
تنها کافی است وجود محض و وجود صرف را تصور بکنیم تا تصور کردیم می بینیم دو بر نمی دارد و یکی است. یا وجود بی حد و بی نهایت را کافی است فقط تصور بکنیم ، بی نهایت که شد دیگر جائی برای غیر باقی نمی گذارد. این برهان را برهان صرف الوجود گویند.
منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف
نوشته توحید صفاتی در فرمایشات امیرالمومنین(ع) اولین بار در بامداد پدیدار شد.
جام جم سرا: علت اصلی این تصادف طبق اعلام مرکز اطلاعرسانی پلیس راهور تهران بزرگ ، عدم کنترل وسیله نقلیه ناشی از تخطی از سرعت مجاز توسط راننده خودروی کامیون بوده است. طبق نظر پلیس، لازم بود راننده کامیون با لحاظ تابلوها و علائم و ... که بیانگر پایان بزرگراه، کاهش سرعت و ... میباشد نکات لازم را رعایت میکرد. بر همین اساس و به دلیل بیمبالاتی، امکان کاهش سرعت و کنترل تصادف نیز فراهم نشده و کامیون با 11 دستگاه سواری متوقف در پشت چراغ قرمز و یک نفر عابر پیاده برخورد مینماید که جملگی متحمل خسارات مادی شدند ولی عابر پیاده مجروح میگردند. عابر مذکور نیز باید از پل هوایی نزدیک محل تصادف عبور مینمودند تا از حوادث و خطرات پیشگیری میشد.
بامداد-هنگام نماز دچار تردید می شوم که نکند خدایی وجود نداشته باشد و من مشغول عبادت بافته های ذهنی خودم هستم! چگونه می توانم با چنین وضعیتی مبارزه کنم؟
حالت شک در موقع نماز سراغم می آید. حسّی می گوید که؛ نماز فایده ای ندارد یا چون به خودت تلقین کردی خدایی را برای خودت ساختی و فقط تو ذهنت وجود دارد نه تو واقعیت یا شاید اگر دعا می کنی جواب می گیری این یک قدرت درونی خودت هست و خدا وجود ندارد. برای از بین رفتن این حالت چه کارهایی مهم است که انجام دهیم؟
دو عامل مهم می تواند منشأ چنین تردیدهایی باشد که طبیعتاً مبارزه با آن دو به بهبود عملکرد عبادی انسان خواهد انجامید:
شیطان هیچ گاه بیکار نمی نشیند تا جایی که انسان را نسبت به وجود خودش ٓ که از آن بدیهی تر وجود ندارد – دچار تردید کرده و سوفسطایی گری را ترویج می دهد. یکی از مهم ترین جاهایی که شیطان به وسوسه گری می پردازد، هنگام نماز است تا بدین وسیله انسان را از عبادت خدا بازدارد؛ چنان که خود شیطان چنین قسم خورده است:
«به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو، از میان آنها».(سوره ص، ۸۲ ۸۳)
«اکنون که مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین می کنم! سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان می روم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهى یافت!» (اعراف، ۱۶ ،۱۷)
کمى دقت در این آیات، این مطلب را به انسان گوشزد می کند که شیطان از وسوسه گری در هیچ موقعیتی ٓ حتی هنگام عبادت و مناجات – دست بردار نیست و با استفاده از سربازانی چون نفس امّاره، انسان های گمراه و … به دنبال هدف خویش است و باید همواره مراقب این دشمن قسم خورده بوده و او را دشمن خود قرار دهیم: «البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید او فقط حِزبش را به این دعوت می کند که اهل آتش سوزان [جهنّم] باشند!» (فاطر، ۶)
البته وسوسه های شیطان، شدت و ضعف دارد. با این وجود، انسان ها با اعمال خود موجبات دور یا نزدیک شدن شیطان را فراهم می کنند. اگر انسان قدمى از حدود الهى(واجبات و محرمات) بیرون برود وارد حریم شیطان شده و در دام گسترده ای افتاده که شیطان آن را پهن کرده است در حالى که انجام واجبات و ترک محرمات مانند سپرى فولادین در مقابل تیرهاى ابلیس و سربازانش است.
اگر آدمی احساس کرد که می خواهد پا را از حدود الهى فراتر بگذارد، این آغاز وسوسه شیطان است که باید فوراً با یارى گرفتن از بارى تعالى، به سوى خداوند فرار کرد ذاریات، ۵۰٫
هر انسانى بر نفس خود آگاه است و می تواند این وسوسه ها را احساس کند. (قیامت، ۱۴)
بنابراین، هر قدر ارتباط معنوی انسان با پروردگار بیشتر شود و به نماز و دعا و ذکر بپردازد، به مرور زمان، شیطان از او دور خواهد شد؛ زیرا خداوند متعال هرگز بندگان خود را در این مسیر تنها نمی گذارد.
یکی از عوامل وسوسه ها و تفکرات اشتباه ٓ مانند آنچه در پرسش آمده – ضعف ایمان و باورهای دینی است. از این رو؛ باید به تقویت ایمان و عقاید اسلامی پرداخت.همچنین مؤمن در عمل به دستورات دینی می بایست با دین شناسان و عاملان به دین ارتباط داشته باشد تا با استفاده از علم و عمل آنان بیش از پیش در مسیر هدایت قرار گیرد و از آسیب ها و شبهات برکنار و مصون باشد.
ایمان؛ یعنى باورى یا نیرویى معنوى که باعث می شود انسان با شجاعت و قدرت و صدق و اخلاص براى رضاى خدا تلاش کند و در مسیر قرب الهى قرار بگیرد و با آرامش کامل به دور از هر گونه شک و شبهه اى به انجام وظایف فردى و اجتماعى خود همت گمارد.
بسیارى از انسان ها قبل از این که قلب را جایگاه دین و ایمان بسازند و در عمل نیز به آن پایبند باشند؛ قلبشان را به دنیا، لذّت هاى نفسانى و هواهاى شیطانى بسته اند. این دلبستگى و دلدادگى چیزى جداى از مقوله دین و ایمان است. لذا قرآن مجید می فرماید: «بی شک در این [سرگذشت ها] تذکرى است براى کسى که او را قلبى [بیدار] باشد».
بنابراین، اگر انسان مایل هست از علم و معرفت دینى استفاده کند می بایست اول قلب را از آلودگی ها و تعلّقات بیهوده پیراسته سازد. و تا زمانى که تمایلات حیوانى بر قلب او تسلط دارد، جایى براى انگیزه هاى متعالى باقى نمی ماند. اگر انسان بخواهد درک کند که به آنچه می داند و آنچه عمل می کند، حقّ است و فایده مادی و معنوی دارد، باید موانعی را که ممکن است او را از ایمان و پذیرش قلبى باز دارد، از خود دور سازد، در این صورت آماده پذیرش و التزام نسبت به حقایقى می شود که حقّانیّت آنها را از راه علم و معرفت کسب کرده است.
پرسش شما تا حدودی مبهم است و روشن نیست. گناهان ذهنی می تواند به پهنای ظرفیت ورودی هر ذهن، گسترده و وسیع باشد. گناهانی که در برگیرنده مسائل اعتقادی و اصول دین یا فروع دین و احکام عملی و دستوری دین باشد، نظیر گناهان زیر.
۱٫ انکار وجود خدا، نبوت و معاد یا پیدایش شک و تردید ذهنی و توقف بر آن در مورد خدا یا یکی از صفاتش مثلا شک در مورد عدالت یا حکمت خدا.
۲٫ انکار یا شک و تردید در مورد وحی، فرشتگان، پیامبران، امامان و یا شک و تردید در مورد عصمت عملی یا علمی و اعجاز آنان.
۳٫ انکار یا شک و تردید در مورد وعده ها و وعید ها ، بهشت و جهنم و بشارت ها و انذارهایی که خداوند به انسان داده است.
۴٫ انکار یا شک و تردید در مورد عبادات و احکام قطعی و ضروری دین مثلا چرا باید نماز بخوانیم؛ چرا باید روزه بگیریم؛ چرا دعاها مستجاب نمی شود و … .
دو تذکر:
۱٫ شک و تردید گاهی بدون اختیار در ذهن ورود پیدا می کند؛ ولی انسان به حقیقت اصول اعتقادی یا حقانیت احکام و دستورات دینی یقین دارد. چنین خطورات ذهنی گناه نیست. این گونه خطورات و شک و تردیدهای ابتدایی – که از آن به حدیث نفس تعبیر می شود – برای افراد غیر معصوم به خصوص در ایام نوجوانی و جوانی کم و بیش پیش می آید. و گناهی بر آن بار نیست. منظور ما آن دسته از شک و تردیدهایی است که در ذهن انسان نهادینه می شود. و شخص برای برطرف کردن آن اقدام نمی کند.
اما آن دسته از شک و تردید هایی که مقدمه ای برای تحرک و تکاپو و عامل و انگیزه ای برای تحقیق و پژوهش می شود. و پلی برای رسیدن به یقین قرار می گیرد، نه تنها گناه نیست ، بلکه مقدس و مطلوب است.
۲٫ اگر منظورتان از ذهن، قلب و دل انسان باشد – که جایگاه ایمان و کفر و نفاق است – گناهان بسیاری را شامل می شود؛ مانند: کفر و نفاق، دورویی، حسد، بخل، کبر و غرور، دوست داشتن دشمنان خدا، یا دشمنان پیامبران، امامان ، اولیاء و فقها و علما و دشمنان مومنان یا دوست داشتن کارها و عملکرد های خلاف دین و دستورات دینی آنان.
دشمنی قلبی با انبیاء و امامان حتی دشمنی با یکی از آنان، یا کینه دین داران و متدینان و مومنان را در دل داشتن.
اگر احساس می کنید به پرسش تان پاسخ داده نشده ، پرسشتان را روشن و واضح بیان کنید و مشخص کنید که منظورتان از گناه ذهنی چیست؟ تا پاسخ روشن دریافت نمایید.
منبع:
اسلام کوئیست
مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نوشته شک به توحید در نماز چه حکمی دارد؟ اولین بار در بامداد پدیدار شد.
حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثار بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خداپرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.
توحید در ذات:
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند.
چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفوا أحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ….
توحید در صفات:
برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »… سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست…
در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه، غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه»… اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی آخر.
در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است «الذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفی صفت شده است «لشهادة کل صفة انها»… از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
توحید در افعال:
توحید در افعال عبارت است از اینکه مؤثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد.
بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از اراده اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن ” قیوم ” همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.
همه حولها و قوه ها ” به او ” است: «ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله» انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی ” مفوض ” و ” به خود وانهاده ” نیست «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود – اعم از انسان و غیر انسان – مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و … می شود: خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، رعد/۱۶»؛ … یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.
در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ جز خداوند یا به اذن خداوند هیچ چیز و هیچ کس تأثیرگذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود. اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند.
یا می فرماید: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء، انعام/۱۶۴»؛ بگو آیا جز خداوند پروردگاری بجویم، در حالی که او پروردگار همه چیز است …. امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند: «… یا مدبر اللیل و النهار ….»؛ ای تدبیرکننده شب و روز یا «ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها»: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد. یا «إن الحکم إلا لله، یوسف/۴۰»… حکم نیست مگر خداوند را ….
توحید در عبادت:
توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/۵)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد و إیاک نستعین، فاتحة الکتاب/۵» خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم.
در ابتدای آیه ۲۳ سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه ” الله ” اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود ” الله ” لفظ ” الله ” به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود ” الله ” یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی، آن ” باید ” هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است.
وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد. اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد.
وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود.
به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراین توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است.
ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است. توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ماسوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است.
«لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات و الأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست.
و یا «لم یکن له کفواأحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و …
منبع:tahoorkotob.com
نوشته آشنایی با مراتب توحید اولین بار در بامداد پدیدار شد.
«آیات الأحکام» آیاتی از قرآن است که به تنهایی با به کمک آیات دیگر، حکم یا احکامی از مسائل فقهی را به ادامه ...
رد پای ادیپ در بوف کوربوف کور صادق هدایت از عقدهی ادیپی بینصیب نمانده است. آقای محمدعلی همایون کاتوزیان در نقد چنین نظری ادامه ...
عقیدهی ادیپی در ادب و هنراگر عقدهی ادیپ، به اعتقاد بسیاری، جهانشمول است، پس طبیعتاً باید نشانش در بسیاری از آثار ادبی و هنری ادامه ...
عقدهی ادیپی و دریافتهای گوناگون آنعقدهی ادیپ، که بزرگترین کشفِ فروید و سنگ پایهی روانکاوی محسوب است، در قاموس روانکاوی فرویدی، دلبستگی ادامه ...
حقوق اقلیتهای مسلمان در کشورهای غیراسلامیبر پایهی گزارش اجلاس 1980 سازمان کنفرانس اسلامی، حدود یک سوم از مسلمانان جهان در کشورهای غیر عضو این ادامه ...
حقوق اقلیتهای دینی در قوانین ایرانتا پیش از پیروزی انقلاب مشروطه در 1285ش، وضع حقوقی اقلیتهای دینی، همچون سایر مردم، بیشتر تابع مشی سیاسی ادامه ...
حقوق اقلیتهای دینی در منابع اسلامیدر منابع اسلامی، یعنی قرآن و حدیث و آرای فقها، امتیازات و تکالیفی برای غیرمسلمانان منظور شده است. در ادامه ...
مروری بر مالکیت فکری (حقوق معنوی) در ایرانحقوق مالکیت فکری (حقوق معنوی)، اصطلاحی حقوقی به معنای حقوق شناخته شده برای پدیدآورندهی هرگونه اثر فکری ادامه ...
مروری بر حقوق خانواده در کشورهای اسلامیحقوق خانواده، شاخهای از حقوق مدنی است که به مقررات و قواعد شکلگیری، تداوم و انحلال خانواده میپردازد. ادامه ...
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بتهایی که مورد دعوت و عبادت بتپرستاناند، هرگز به خواستههای عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمیدهند، و جریان آنها مانند تشنهی بیوسیلهای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمیتواند آن را به دهان خود برساند.
آنگاه اصل کلی در مسألهی شرک و بتپرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد میخوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر میورزند. دلباختهی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، میفهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایستهی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.آه هواپرست به مقصد نمیرسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را
و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بتپرستان همان هوای آنها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم میشود؛ آن را ضالة میگویند، و فقدان او را ضلالت مینامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بتها امر پنداریاند نه حقیقی، پس دعوت آنها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم دربارهی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان میدهد، که آنها امور عدمیاند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهانپذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیلپذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوریکه الوهیت، شهادت به وحدت میدهد و خود، دلیل ذات خود میباشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل میدهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله میدهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیلناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بیدلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیلنپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمهذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده میشود.
و همچنین در سورهی مبارکهی لقمان، میگوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیدهی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمیتوان به بهانهی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آنها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علمپذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمیشود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمیگیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمیگیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر میشود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، میگوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر میشود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علمپذیر نیست. عقاید الحادی علمپذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمیشود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل میدهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیدهایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمیگیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمهی شرک، بیدلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمیشود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهانبینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بیدلیلی میباشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که میکنید در آینده مییابید، متن کار را مییابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ» (21) آن روز انسان متن عمل خود را میبیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام میدهد همان را مییابد و میبیند.
ولی دربارهی اعمال کافران میگوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزدهی تشنهای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت میکند، وقتی به آن مقطع رسید میبیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بتها انجام میدهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند میبینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمییابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمیگردد، نه برهانپذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمیگردد، هم برهانپذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار میگیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی میگوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی میگوید: «کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی میگوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانهی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آنها است. چه اینکه دربارهی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم میشود، مثل سرابی که، بعد از دویدنها، معلوم میشود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیلهی حضرت موسای کلیم (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر میشود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمیماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان میدهد، ولی به طور کمال روشن نمیگردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسههای ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورتهای گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طنابها و چوبها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشمهای تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنهی تماشای مسابقه، صحنهی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلامالله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور میکند که جا برای شبههی هیچگونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو میبرد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.
آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوبها و طنابهای ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید میکند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهرهی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبدهباز را خورد و فرو برد، او هم برمیگرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همهی آن چوبها و طنابها را بلعید.
نظریهی دیگر آنکه نحوهی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همهی آن طنابها و چوبها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار میدیدند، موسای کلیم (علیهالسلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشمبندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمیشد، و هیچ حرکتی برای آنها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آبنماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیهی 95.
2. سورهی فصلت، آیهی 47.
3. سورهی فصلت، آیهی 47.
4. سورهی فصلت، آیهی 48.
5. سورهی فصلت، آیهی 48.
6. سورهی نبأ، آیهی 39.
7. سورهی آل عمران، آیهی 71.
8. سورهی نور، آیهی 39.
9. سورهی نور، آیهی 39.
10. سورهی نور، آیهی 39.
11. سورهی رعد، آیهی 14.
12. سورهی رعد، آیهی 14.
13. سورهی رعد، آیهی 14.
14. سورهی غافر، آیهی 50.
15. سورهی مؤمنون، آیهی 117.
16. سورهی آل عمران، آیهی 18.
17. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سورهی لقمان، آیهی 15.
19. سورهی بقره، آیهی 110.
20. سورهی انفطار، آیهی 5.
21. سورهی تکویر، آیهی 14.
22. سورهی ابراهیم، آیهی 18.
23. سورهی طه، آیهی 66.
24. سورهی اعراف، آیهی 116.
25. سورهی اعراف، آیهی 116.
26. سورهی طه، آیهی 69.
27. سورهی طه، آیهی 68.
28. سورهی طه، آیهی 69.
29. سورهی فصلت، آیهی 49.
30. سورهی فصلت، آیهی 49.
31. سورهی فصلت، آیهی 50.
32. سورهی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سورهی شعرا، آیهی 80.
35. سورهی ص، آیهی 41.
36. سورهی لقمان، آیهی 18.
37. سورهی فصلت، آیهی 50.
38. سورهی فصلت، آیهی 50.
39. سورهی کهف، آیهی 35.
40. سورهی کهف، آیهی 36.
41. سورهی فصلت، آیهی 51.
فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان
به همین دلیل برهان های متعددی در مقالات متعدد مطرح شد. برهان بوعلی سینا واجب الوجود را اثبات می کرد که واجب الوجود نمی تواند متعدد باشد و به خودی خود وقتی واجب الوجود ثابت شد توحید هم ثابت شده. برهان دیگر برهان صرف الوجود بود. برهان فرجه را از قول امام صادق(علیه السلام) مطرح کردیم. برهان تمانع ، برهان وحدت انبیا به نقل از امام علی (علیه السلام) و ... مطرح شد.
با توجه به اینکه بحث ها تا حدودی از حوصله اینگونه مقالات خارج است ، تصور می کنم که به همین مقدار بر اثبات توحید بسنده کنیم و بقیه بحث را به عزیزان واگذار کنیم تا با مراجعه به قرآن آن را کامل کنند چرا که یک سوم آیات قرآن راجع به توحید است یعنی یک سوم قرآن درباره توحید بحث کرده. هر آیه ای و هر سوره ای باز کنید و بخوانید می بینید که اشاره به توحید شده مخصوصاً سوره هایی مثل سوره توحید ، آیات اول سوره حدید یا آیات آخر سوره حشر.
بحث دیگری که باید مطرح شود و از اهمیت خاصی برخوردار است مراتب و درجات و اقسام توحید است. توحید در یک تقسیم بندی به دو شاخه تقسیم می شود: توحید نظری و توحید عملی.
توحید نظری اعتقاد و بینش است و جنبه نظری دارد اساس و اصل است و توحید عملی در واقع میوه و حاصل توحید نظری است.
توحید صفاتی یکی از دقیق ترین معارف اسلامی است و با جرأت می توان گفت که به جز پیروان اهل بیت (شیعه) هیچ کس نتوانسته مفهوم واقعی توحید صفاتی را آن گونه که هست بفهمد
توحید نظری را معمولاً به سه شاخه مستقل تقسیم می کنند: توحید ذاتی، توحید صفاتی و توحید افعالی.
توحید ذاتی یعنی اینکه ذات واجب الوجود و ذات مبدأ عالم نمی تواند متعدد باشد. افرادی و بینش هایی هستند که مبدأ عالم و خالق عالم را متکرر می دانند مثلاً می گویند مبدأ خوبیها یکی است به نام اهورا مزدا یا یزدان و مبدأ بدی ها دیگر او نیست. مبدأ بدیها اهریمن است.
بنابراین عالم دو شاخه است . شاخه خوبیها به یکی منتهی می شود و شاخه بدیها به یکی دیگر. چنانکه بعضی ها هستند که ممکن است مبدأ عالم را سه گانه بدانند ، به هر حال در ربوبیت این مشکل وجود دارد. توحید ذاتی معنایش این است که ذات واجب الوجود که هستی قائم به اوست ، یکی بیشتر نیست.
توحید صفاتی یکی از دقیق ترین معارف اسلامی است و با جرأت می توان گفت که به جز پیروان اهل بیت (شیعه) هیچ کس نتوانسته مفهوم واقعی توحید صفاتی را آن گونه که هست بفهمد و شیعه هم به برکت فرمایشات مولای متقیان امیرالمومنین(علیه السلام) در نهج البلاغه از جمله خطبه اول و سایر ائمه(علیهم السلام) مثل امام صادق(علیه السلام) در کافی، امام رضا(علیه السلام) در مناظراتی که داشتند شیعه را به این مفاهیم ظریف و دقیق راهنمایی کردند.
توحید صفاتی در سه جمله بیان می شود:
اول اینکه خداوند متعال همان گونه که در ذات بی همتاست یعنی ذاتش واحد است در صفات هم بی همتاست " لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر" هیچ چیز و هیچ کس مثل او نیست.
خداوند همه صفات کمالی را دارد. هیچ کمالی در دنیا و در غیر دنیا پیدا نمی شود مگر اینکه مستند به اوست پس او آن کمال را دارد یعنی همه صفات کمال را دارد
دوم اینکه صفات خداوند متعال از ذاتش جدا نیست بر خلاف بقیه موجودات. غیر خدا همگی صفاتشان از ذاتشان جداست. اگر می گوید حسن عالم است حسن بودن با عالم بودن دو چیز کاملاً مغایر است. حسن می تواند باشد ولی عالم نباشد. عالم می توانیم تصور بکنیم ولی حسن نباشد مثلا حسین باشد.
اما در مورد ذات باریتعالی این جوری نیست. الله و عالم از هم قابل تفکیک نیستند و اینها مغایر نیستند. الله اگر الله باشد حتماً عالم هم هست. عالم اگر عالم باشد جز الله نیست. بنابراین صفات باریتعالی عین ذات اوست.
البته بعداً توضیح خواهیم داد که صفات خداوند متعال همان صفات اصلی یا صفات ذات است. چون صفات فعل به نوعی به همین صفات ذات بر می گردند یعنی صفات فعل یا صفات عرضی به صفات اصلی و صفات ذاتی منتهی می شوند. صفات ذاتی هم به دو سه مورد منتهی می شوند.
خداوند همه صفات کمالی را دارد. هیچ کمالی در دنیا و در غیر دنیا پیدا نمی شود مگر اینکه مستند به اوست پس او آن کمال را دارد یعنی همه صفات کمال را دارد. اما این صفات به دو سه تا منتهی می شود مثل علم ، قدرت وحیات که آنها هم عین ذات است. بقیه صفات چه صفات ذات، چه صفات افعال سرانجام به همین صفات اصلی بر می گردند. به هر حال مطلب دوم این است که خداوند متعال صفاتش عین ذاتش و ذاتش عین صفاتش است.
سوم اینکه صفات خداوند متعال عین هم هستند. در مورد ما انسان ها این جور نیست مثلاً عالم بودن با قادر بودن شخص دو چیز مغایر هستند. ای بسا یک نفر عالم باشد ولی قادر نباشد، قادر باشد ولی عالم نباشد. این تصور در غیر خداوند متعال امکان پذیر است. اما در خداوند متعال عالم بودن عین قادر بودن است وقادر بودن نیزعین عالم بودن است. علم حقیقی جز قدرت نیست و قدرت حقیقی جز علم نیست .
توحید ذاتی معنایش این است که ذات واجب الوجود که هستی قائم به اوست ، یکی بیشتر نیست.
توحید صفاتی در سه جمله بیان می شود:
1- خداوند متعال همان گونه که در ذات بی همتاست در صفات نیز بی همتاست.
2- صفات ذات باریتعالی عین ذات و ذات عین صفات است. اینها دو گانه نیستند و دوئیت در کار نیست .
3- صفات خداوند عین هم هستند.منبع: پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی موجود در سایت رادیو معارف
به دنبال وقوع زنجیره جنبشهای مردمی در کشورهای مختلف شمال آفریقا و خاورمیانه، تحلیلها و تبیینهای نظری ادامه ...
جنبشهای اسلامی و انقلاب اسلامی ایرانیکی از پدیدههای مهم و بحث برانگیز عصر حاضر، نهضتها و جنبشهای فکری، سیاسی و اجتماعی اسلامی است. پیدایش ادامه ...
جنبشهای اسلامی و مسئله آموزش؛ با نگاهی با انقلاب اسلامی ایرانتبیین نسبت و رابطه آموزش و جنبشهای اجتماعی و از جمله جنبشهای اسلامی به دلیل وجود دیگر عوامل مداخلهگر ادامه ...
انتظارات تربیتی رهبری جنبش اسلامی ایران در دهه چهل و پنجاه شمسیاز تربیت تعابیر متفاوتی مطرح است؛ تربیت به عنوان یک فعالیت، تربیت به عنوان یک نظام و تربیت به عنوان یک ادامه ...
جنبش اسلامی به مثابه تشکیل حکومتدر کنار کسب استقلال و نفی استعمار، میتوان دو رهیافت کلی را در خصوص انگیزه جنبش اسلامی در عصر حاضر برشمرد: ادامه ...
نقش مرجعیت در انقلاب اسلامی ایرانانقلاب اسلامی یکی از مهمترین رویدادهای تاریخی قرن بیستم است. اگر نهضت تنباکو جنبهی ضد استعماری و انقلاب ادامه ...
انقلاب اسلامی و نظریههای انقلاببیشتر نظریهپردازیها برای تبیین انقلابهای اجتماعی و سیاسی، قبل از شکلگیری انقلاب اسلامی در ایران صورت ادامه ...
اصلاحات؛ ادعای منورالفکرانِ قلمبهدستنویسندگان و شاعران در دورهی ادبیات زمینهساز مشروطه، داعیهی اصلاح، اصلاحطلبی و اصلاحات داشتند. اما ادامه ...
مشخصات عمومی ادبیات زمینهساز مشروطهادبیات زمینهساز مشروطه بیشتر در میان گروههای مختلفِ کاستِ روشنفکری ایران و طیف بهاصطلاح اصلاحطلبانِ ادامه ...
اگر محول جان جهانیان نه قضاست *** چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
بلی قضاست بهر نیک و بدعنان کشِ خلق *** بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود *** یکی چنانکه در آئینه تصور ماست
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاَّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ» (12) یعنی برای خدا سبحان؛ دعوتی است حق، و ثمربخش. ولی بتهایی که مورد دعوت و عبادت بتپرستاناند، هرگز به خواستههای عبادت کنندگان خود پاسخ مثبت نمیدهند، و جریان آنها مانند تشنهی بیوسیلهای است که، دو دست خود را به سمت آب دراز کرده تا آب را از راه دور و بدون وسیله به دهان خود برساند، ولی هرگز نمیتواند آن را به دهان خود برساند.
آنگاه اصل کلی در مسألهی شرک و بتپرستی را بیان کرد: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» (13) خواسته کافران جز در گمراهی نیست. یعنی در گمراهی و ضلالت چیزی را که اصلاً وجود ندارد میخوانند و به چیزی که معدوم محض است مهر میورزند. دلباختهی معدومند. و در قیامت که روز ظهور حق است، میفهمند که دلباخته معدوم بودند، و آنچه که شایستهی دلباختگی بود نشناختند، تا به او دل ببندند.آه هواپرست به مقصد نمیرسد *** نتوان زدن به تیر هوائی نشانه را
و چون هوی و هوس، پندار باطل است، و معبود بتپرستان همان هوای آنها است، بنابراین؛ معبودشان جز پنداری یاوه نخواهد بود. لذا فرمود: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» ضلالت همان گمشدن است.
چیزی که گم میشود؛ آن را ضالة میگویند، و فقدان او را ضلالت مینامند. پس ضلالت، یک وصف عدمی است، نه وجودی. و چون دعوت حقیقی آن است که مدعو آن موجود حقیقی باشد نه پنداری، و بتها امر پنداریاند نه حقیقی، پس دعوت آنها دعوتی است؛ پنداری و پوچ. یعنی فقدان یک امر حقیقی. لذا فرمود؛ دعوت کافران جز گمراهی چیز دیگری نیست.
چه اینکه تعبیر قرآن کریم دربارهی شرک و الحاد و کفر، هم، نشان میدهد، که آنها امور عدمیاند. خواه؛ درباره مسائل علمی و اعتقادی کافران، و خواه درباره مسائل عملی و اخلاقی آنان.
«وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (15) اگر کسی؛ الحاد و شرک بورزد و غیر از الله، خدایی را که برهانپذیر نیست، بپذیرد، و معبودی را، که دلیلپذیر نیست، معتقد شود، حسابش با خداست. یعنی همانطوریکه الوهیت، شهادت به وحدت میدهد و خود، دلیل ذات خود میباشد، شرک هم شهادت به عدم دلیل میدهد.
الحاد؛ خود دلیل بر نیستی است، چه اینکه توحید؛ خود دلیل بر هستی است. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (16) الوهیت، شهادت بر وحدانیت اله میدهد. یعنی لازمه ضروری الوهیت، همانا وحدت معبود و اله است و لازمه ضروری شرک هم دلیلناپذیری است.
لذا جمله «لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ» به عنوان وصف لازم «إِلهاً آخَرَ» ذکر شده است یعنی خدایی دیگر؛ بیدلیلی، ذاتی اوست. چون خدای دیگر، ذاتاً معدوم و ممتنع است، و لازمه ضروری یک امر ممتنع، همانا دلیلنپذیری او است. چه اینکه با برهان بودن، لازمهذاتی الوهیت است و از متن الوهیت خدای سبحان، وحدت آن ذات استفاده میشود.
و همچنین در سورهی مبارکهی لقمان، میگوید؛ فرزندان موظفند، پدر و مادر را گرامی بدارند، اما نه در حدی که به عقیدهی صحیح فرزندان آسیب برساند، زیراامیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (17) یعنی هرگز نمیتوان به بهانهی اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را مرتکب شد.
و در قرآن کریم چنین آمده است: «وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا» (18) اگر پدر و مادر؛ اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید به چیزی که علم ندارید، از آنها اطاعت نکنید.
خدای سبحان شرک را چنین توصیف کرده به اینکه، علمپذیر نیست. یعنی شرک، معلوم واقع نمیشود، چون معدوم بالذات است. و چیزی که، معدوم بالذات است متعلق علم قرار نمیگیرد. چون علم، یک امر وجودی است و هرگز به امر عدمی تعلق نمیگیرد.
گاهی از علم نداشتن به چیزی، به عنوان علم به عدم آن تعبیر میشود. مثلاً اگر شخصی را، در مکانی نبینیم، میگوئیم؛ دیدیم که نبود. در حالی که نبودن، امری است عدمی، و امر عدمی، معلوم حقیقی نخواهد شد. لیکن با تسامح از ندیدن شخص، تعبیر میشود که دیدیم که آن شخص نبود.
خلاصه آنکه؛ خدای سبحان، در توصیف شرک فرمود؛ شرک علمپذیر نیست. عقاید الحادی علمپذیر نیست. چون معدوم است، و معدوم بالذات؛ مورد تعلق علم واقع نمیشود، یعنی اعتقاد به اینکه عالم، مبدأ و معادی ندارد و ماده با حرکتش جهان را تشکیل میدهد، و مبدأ مدبر و آگاهی، در جهان نباشد این عقیدهایست عدمی.
گرچه؛ به عنوان صورت ذهنی، و علم حصولی، به حمل اولی یک امر وجودی است، اما به حمل شایع، یک امر عدمی است، و بازگشت آن به عدم اعتقاد به حق است، نه اعتقادی حقیقی به باطل. چون باطل معدوم بالذات است، و چیزی که معدوم است، مورد تعلق عقیده قرار نمیگیرد.
نتیجه آنکه؛ لازمهی شرک، بیدلیلی است، و هرگز مورد تعلق علم واقع نمیشود. نه اینکه شرک قابل علم است، ولی تو به آن علم نداری. بلکه مراد آیه یاد شده این است که اصلاً شرک قابل علم نیست.
خدای سبحان؛ در مسائل جهانبینی و نظری، فرمود؛ توحید عین برهان است، و شرک عین بیدلیلی میباشد. و در مسائل اخلاقی و عملی، فرمود: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (19) هر کار خیری که میکنید در آینده مییابید، متن کار را مییابید، روزی که «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» (20) یا «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ» (21) آن روز انسان متن عمل خود را میبیند. مؤمن هر عمل خیری که انجام میدهد همان را مییابد و میبیند.
ولی دربارهی اعمال کافران میگوید «أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» عمل کافر، مانند حرکت شتابزدهی تشنهای است که، در بیابان به دنبال سراب حرکت میکند، وقتی به آن مقطع رسید میبیند چیزی نیست. کافران؛ کارهای عبادی خود را در برابر بتها انجام میدهند، لیکن وقتی به مقطع مرگ و برزخ، رسیدند میبینند چیزی نیست و به تعبیر قرآن کریم چیزی نمییابند.
چون شرک؛ علماً و عملاً، به عدم برمیگردد، نه برهانپذیر است، و نه قابل تعلق علم. و چون توحید علماً و عملاً، به وجود برمیگردد، هم برهانپذیر بوده، بلکه خود دلیل بر ذات خویش است، و هم مورد تعلق علم قرار میگیرد.
لذا در قرآن کریم گاهی میگوید: «وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ» گاهی میگوید: «کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ». گاهی میگوید: «أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ»
(22) و گاهی هم تعبیرهای مشابه دیگری دارد که، همگی نشانهی عدمی بودن کفر، و شرک و الحاد و مانند آنها است. چه اینکه دربارهی بعضی از معاصی کبیره هم، همانند تعبیرهای یاد شده آمده.
بنابراین؛ بطلان شرک مشرکان در قیامت معلوم میشود، مثل سرابی که، بعد از دویدنها، معلوم میشود که آب نیست.
بیانی را صاحب فتوحات مکیه در جریان ابطال سحر ساحران، به وسیلهی حضرت موسای کلیم (علیه السلام) دارد، که نموداری از کیفیت ظهور حق در قیامت کبری است. زیرا حق در قیامت کاملاً ظاهر میشود، لذا هیچ ابهامی برای هیچ فردی، باقی نمیماند. ولی در دنیا گاهی حق رخ نشان میدهد، ولی به طور کمال روشن نمیگردد. و آن بیان این است؛
وقتی فرعون، ساحران را ترغیب کرد که علیه موسای کلیم (علیه السلام) به مقابله برخیزند، آنها با دسیسههای ساحرانه، از عصاها و طنابها، به صورتهای گوناگون مار و اژدها ساختند، که «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى» (23) که سحر آنها در موطن خیال موسای کلیم، چنین تصویر شد که، آن طنابها و چوبها حرکت سریع دارند «وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ» (24) یعنی ساحران فرعون، در میدان مسابقه سحر عظیمی آوردند «سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» (25) چشمهای تماشاچیان را مسجور نمودند و آنها را به وحشت انداختند.
صحنهی تماشای مسابقه، صحنهی اژدهای دمان و مارهای عظیم شد. موسای کلیم (سلامالله علیه) در این میدان مسابقه، مأمور شد که عصا را بیاندازد. خدا فرمود؛ تو عصا را بیانداز، و هراسناک نباش، آن چنان حق ظهور میکند که جا برای شبههی هیچگونه باطل نخواهد بود «تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا» (26) یعنی عصای دست تو آنچه را که ساحران ساختند فرو میبرد «لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلَى» (27) هراسناک نباش، تحقیقاً تو پیروز خواهی شد.
حضرت موسای کلیم (علیه السلام) عصا را انداخت و طوری حق ظهور کرد، که همگان فهمیدند که حق با موسی است و قبل از همه تماشاچیان، ساحران که کارشناسان سحر بودند، فهمیدند و به حضرت موسی ایمان آوردند. و فعلاً بحث در آن نیست.
آنچه که مورد توجه است کیفیت غلبه موسی بر ساحران است. در این باره دو نظریه وجود دارد. یکی اینکه؛ عصای موسی چوبها و طنابهای ساحران را، که به صورت اژدهای دمان درآمده بود، بلع کرد و فرو برد تا ناظران فهمیدند غلبه با موسای کلیم است که مشهور بین مفسران همین توجیه است، و ظاهر روایتی که از ثامن الحجج (علیه السلام) رسیده این معنا را تأیید میکند، که فرمود؛ اگر عصای موسی آنچه را که خورد، برگرداند، نقش چهرهی متکا که به صورت شیر درنده مجسم شد و آن شخص شعبدهباز را خورد و فرو برد، او هم برمیگرداند. که ظاهر این جریان تاریخی آن است که عصای موسی همهی آن چوبها و طنابها را بلعید.
نظریهی دیگر آنکه نحوهی پیروزی موسای کلیم این بود؛ وقتی که در میدان مسابقه همهی آن طنابها و چوبها، بصورت مار درآمدند و مردم آن مواد را به صورت مار میدیدند، موسای کلیم (علیهالسلام) عصا را انداخت و حقیقتاً به صورت اژدهای دمان درآمد و آنچه ساخته ساحران بود، یعنی خود یعنی خود سحر و چشمبندی و تصرف در خیال و... را فرو برد. یعنی دیگر هیچ چوب یا طنابی به صورت مار دیده نمیشد، و هیچ حرکتی برای آنها نبود، بلکه همه آن مواد به صورت چوب یا طناب درآمدند. همانطور که سراب آبنماست، نه آب. کار ساحران فرعون هم، مارنما بود نه مار، اژدها نما بود، نه اژدها.پینوشتها
1. سورهی شعراء، آیهی 95.
2. سورهی فصلت، آیهی 47.
3. سورهی فصلت، آیهی 47.
4. سورهی فصلت، آیهی 48.
5. سورهی فصلت، آیهی 48.
6. سورهی نبأ، آیهی 39.
7. سورهی آل عمران، آیهی 71.
8. سورهی نور، آیهی 39.
9. سورهی نور، آیهی 39.
10. سورهی نور، آیهی 39.
11. سورهی رعد، آیهی 14.
12. سورهی رعد، آیهی 14.
13. سورهی رعد، آیهی 14.
14. سورهی غافر، آیهی 50.
15. سورهی مؤمنون، آیهی 117.
16. سورهی آل عمران، آیهی 18.
17. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 156.
18. سورهی لقمان، آیهی 15.
19. سورهی بقره، آیهی 110.
20. سورهی انفطار، آیهی 5.
21. سورهی تکویر، آیهی 14.
22. سورهی ابراهیم، آیهی 18.
23. سورهی طه، آیهی 66.
24. سورهی اعراف، آیهی 116.
25. سورهی اعراف، آیهی 116.
26. سورهی طه، آیهی 69.
27. سورهی طه، آیهی 68.
28. سورهی طه، آیهی 69.
29. سورهی فصلت، آیهی 49.
30. سورهی فصلت، آیهی 49.
31. سورهی فصلت، آیهی 50.
32. سورهی فجر، آیات 15 تا 17.
33. نهجالبلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 446.
34. سورهی شعرا، آیهی 80.
35. سورهی ص، آیهی 41.
36. سورهی لقمان، آیهی 18.
37. سورهی فصلت، آیهی 50.
38. سورهی فصلت، آیهی 50.
39. سورهی کهف، آیهی 35.
40. سورهی کهف، آیهی 36.
41. سورهی فصلت، آیهی 51.