یقین بالاترین درجه ایمان است. یقین باعث می شود انسان همه امور را وابسته به قدرت خدا بداند. یقین دارای مراتب مختلفی است که در هرکس متفاوت است
یقین درجه ای از ایمان است که آدمی همه امور را از خدا بداند و در عالم چیزی را مستقل در تاثیر نداند، البته یقین هم درجات و مراتبی دارد.
ایمان به خدا، پیامبران و عالم غیب از نعمت هایی است که هیچ نعمتی در ردیف آن قرار نمی گیرد و سعادت و شقاوت ابدی انسان به آن مربوط است. ایمان که اعتقاد قلبی و التزام عملی است، دارای درجات و مراتبی است. همه افراد با ایمان در یک پایه از ایمان قرار ندارند، بلکه هر فردی در طول عمر خود قابلیت ارتقا به مراتب بالاتر یا تنزل به مراتب پایین تر را دارد. تمام روایاتی که بیانگر تفاوت ایمان، تقوا و یقین و نیز بیانگر برتری یقین بر تقوا و تقوا بر ایمان است، به درجات و مراتب ایمان اشاره دارد به این معنا که وقتی ایمان قوت پیدا کرد، تقوا حاصل می شود و از آن هم که قوی تر شد، یقین که مرتبه والای ایمان است،به دست می آید.
از روایات بر می آید که بالاترین درجه ایمان، یقین است و واصلان به مرحله یقین بسیار اندک هستند. امام رضا (ع) می فرماید: ایمان یک درجه برتر از اسلام است و تقوا یک درجه برتر از ایمان است و یقین یک درجه برتر از تقواست و خدا چیزی را کمتر از یقین، بین بندگان تقسیم نکرده است.
یقین درجه ای از ایمان است که آدمی همه
امور را از خدا بداند و در عالم چیزی را مستقل در تاثیر نداند. مقصود از یقین، تنها
معنای لغوی نیست، بلکه معنایی است که از استعمال در روایات گرفته شده که با معنای لغوی
هم منافات ندارد؛ یقین در لغت، از مقوله علم است، ولی در بعد دینی علاوه بر علم التزام
هم هست. یقین، یعنی باور و التزام قلبی و عملی به آن.
از نشانه های یقین، توکل و تسلیم، رضا و تفویض است. از امام باقر (ع) سوال کردند حد یقین چیست؟ که فرمود حد یقین توکل بر خدا، تسلیم اوامر خدا بودن، راضی به قضای الهی بودن و امور را به خدا سپردن است. یکی از نشانه های یقین این است که غیر از خدا از کسی و از چیزی نترسید. ستایش و ملامت دیگران، گرد آمدن در اطرافش و پراکنده شدن از اطرافش در او اثر نگذارد. همچنین از امام صادق (ع) پرسیدند حد یقین چیست؟ فرمود: این که همراه با خدا از چیزی هراسان نباشی.
یقین، تلاش انسان را زیاد می کند و زندگی فردی و اجتماعی را دگرگون می سازد، حال و هوای فرد عوض می شود، عبادتش، خوابش، حزن و شادیش جلوه دیگری پیدا می کند. با نیل به یقین اعمال اجتماعی و رابطه انسان با دیگران چهره ای دیگر پیدا می کند، محور حب و بغضها، دفع و جذبها خدا می شود و دوست، فامیل و... هم به مقدار پیوندشان با خدا در قلب انسان جای دارند.
قرآن کریم در سوره مجادله آیه 22 در وصف مومنان حقیقی می فرماید: هرگز قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی بورزند گرچه پدران، فرزندان، زنان و خویشان آنها باشند، خدا در دل چنین افرادی که به خاطرخدا از دوستی با خویشان بریده اند ایمان نوشته و به واسطه روحی از ناحیه خودش آن را ثابت می کند.
یقین هم مراتب و درجاتی دارد؛ با اینکه حضرت ابراهیم (ع) و سلمان فارسی هر دو اهل یقین بودند، اما در یک پایه قرار نداشتند و بین آنها فاصله زیاد بود. آن دسته از اصحاب رسول خدا هم که به درجه یقین رسیده بودند، برابر نبودند چنانکه امام صادق (ع) بعد از بیان مراتب ایمان فرمود: سلمان در مرتبه دهم از ایمان، ابوذر در مرتبه نهم و مقداد در مرتبه هشتم قرار داشتند. تردیدی نیست که ایمان این سه شخصیت بزرگ در حد یقین بود و لکن یقین آنها متفاوت بود.
بدیهی است که یقین هر انسانی در طول عمرش تشدید یا تضعیف می شود. حضرت ابراهیم (ع) به مقام یقین رسیده بود ولی از خدا درخواست کرد که خدایا به من نحوه زنده شدن مردگان را نشان ده، خدا فرمود؛ آیا ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد؛ آری و لیکن می خواهم دلم مطمئن گردد. درخواست حضرت ابراهیم (ع)، رسیدن به مرتبه بالای یقین بود. چنانکه صفوان از امام هشتم (ع) درباره سخن خداوند به حضرت ابراهیم (ع) سوال کردم که آیا در دل ابراهیم هم شک بود؟ حضرت فرمود؛ خیر، ابراهیم بر یقین بود و از خدا خواست که بر یقینش بیفزاید.
انسان اگر گناه را کنار بگذارد و در حد توان خود در راه حق حرکت کند، خداوند نیروهایی بر او می گمارد که او را تایید می کنند، ایمانش را تقویت و او را به مرحله یقین وارد سازند و پس از آن تا لحظه مرگ آن را حفظ کنند.
یقین در منطق و فلسفه، دارای دو اصطلاح است: یکی یقین به معنای اعم که عبارت است از: قطع به چیزی و دیگری به معنای اخص که عبارت است از: «علم قطعی مطابق با واقع» و یا «علم به چیزی همراه با قطع به اینکه خلاف آن هرگز صحیح نخواهد بود». یقین به معنای اخص دارای دو ویژگی است که هر علمی که این دو ویژگی را داشته باشد، به آن یقین گفته میشود. یکی قطع به آن چیز و دیگری قطع به اینکه صحیح بودن خلاف آن محال است. اما طبق آنچه عارفان و اهل شهود از علم و یقین گفتهاند، یقین دارای سه مرتبه است. این سه مرتبه عبارتاند از: «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین».
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت می داند: «واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین»؛ «پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی». بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید. منظور از عبادت، حرکات و سکنات ظاهری نیست بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد. از این رو از رسول خدا (ص) نقل است که: «اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کرده اند، آن ها حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را مشاهده می نمودند»؛ یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی، از جمله یقین می شود.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره
عناصر زبانی خاصی، برای القای این رفتار تکامل یافتهاند و سلسله مراتب اجتماعی مشخصی بر مبنای آن شکل گرفته است. با نگاهی کوتاه به دانش جانورشناسی و عصبشناسی خواهیم دید که خنده رفتاری است با ریشه تکاملی روشن.
از سوی دیگر با نگاهی جامعهشناسانه در خواهیم یافت که خنده بهعنوان کنشی اجتماعی، نقشی برجسته را در تنظیم ارتباطات اجتماعی ایفا میکند. وقتی با این دید به پدیده خنده مینگریم، متوجه نکاتی میشویم که در نگاه نخست، بعید و دور از ذهن مینمایند. در واقع، در پشت پرده خنده، اموری بسیار جدی پنهان شدهاند. زمانبندی ظهور خنده هم حالتی قانونمند دارد.
اصولا خنده رفتاری انفجاری و ناگهانی است. نشان داده شده که بلافاصله پیش از آغاز خنده مجموعهای از انقباضات عضلانی در چهره پدیدار میشوند که میتوانند بهعنوان پیشدرآمد خنده در نظر گرفته شوند. جالب آنکه این انقباضات در واقع نوعی اخم کردن هستند و با حالت چهره هنگام خشم شباهت دارند.
در نوزادان، لبخند برخی از عناصر حرکتیِ این مجموعه را در بر میگیرد و میتواند بهعنوان تمرینی برای خنده در نظر گرفته شود.
خنده و لبخندی که به صورت خودجوش و انفجاری عارض میشوند، تمام عناصر مقدماتی یادشده را با زمانبندی یکسانی در خود دارند. به همین دلیل هم هست که این دو را میتوان نوعی الگوی ثابت رفتار در نظر گرفت.
انسان یک گونه اجتماعی است و به همین دلیل هم بخش مهمی از توانشهای رفتاری ابتداییاش، به صورت ابزارهایی کارآمد برای انتقال اطلاعات در کنش متقابل با دیگران در آمده است. بخش مهمی از رفتارهای موجود در خزانه رفتاری انسان، برای برخورد با جامعه و افراد دیگر همگونهاش سازگار شده و خنده و لبخند هم از جمله این رفتارها هستند.
نشان داده شده که احتمال خندیدن یک آدم، آنگاه که در میان گروهی از افراد دیگر باشد، ٣٠ برابرِ موقعی است که تنها باشد. همچنین اگر کسی بوی خوبی را حس کند و تنها باشد، لبخند نمیزند اما اگر در جمع باشد، لبخند میزند.
چنانکه گفتیم، لبخند نوعی علامت رفتاری خوشایند محسوب میشود. کسی که به دیگری میخندد یا لبخند میزند، در واقع در حال ارسال این پیام است: «ما با هم دوست هستیم»! به همین دلیل هم چهره خندان و به اصطلاح «گشاده»، بهعنوان حالتی مثبت و زیبا ارزیابی میشود. یک پاسخ عادی در برابر لبخند یا خنده دیگران، تکرار همین رفتار است. کسی که در برابر چهره خندان مخاطبش میخندد، درواقع به مخابره این پیام مشغول است: «پیامت دریافت شد، بله، دوست هستیم»!
به همین دلیل هم خنده و لبخند، میتواند به صورت بازتابی در برابر خنده دیگران تولید شود.
خنده از قدیم به عنوان پدیدهای مسری مشهور بوده و مثالهای عجیب و غریبی از این واگیردار بودن در دست است. مثلا در سال ۱۹۶۲ میلادی در تانزانیا، یک نوع مرض عجیب رفتاری شایع شد که عبارت بود از خنده! این بیماری از یک دسته ١۶-١٢ نفری دخترهای دبستانی آغاز شد و به تدریج در میان کسانی که میکوشیدند آنها را آرام کنند، شیوع یافت.
این بیماری -که گویا فقط علت رفتاری داشت و مربوط به مسمومیت نبود- در مدت کوتاهی در میان مردم منتشر شد و هرکس که به دیگران در حال خنده برمیخورد، خود نیز به خنده میافتاد. در مورد شدت شیوع این مورد ذکر همین نکته کافی است که شیوع آن ماهها طول کشید و ۶ ماه باعث تعطیلی مدارس شد!
از این مثال استثنایی که بگذریم، به نمونههای معمولتری برمیخوریم که به صورت مصنوعی در آزمایشگاهها بررسی شدهاند. از بررسی رفتار کودکان چنین بر میآید که خنده را به عنوان ابزاری ارتباطی به کار میبرند. در یک آزمون میدانی، با دوربین مخفی از کودکان در موقعیتهای گوناگون فیلمبرداری شد و نشان داده شد که از ۲۲۳ خنده ثبتشده در یک کودک، تنها ١۴ تای آن در تنهایی بروز کرده است. همچنین نشان داده شده که با پخش صدای خنده برای یک جمع، ۵۰ درصد از آنها با صدای بلند میخندند و ۵۰ درصد دستکم لبخند میزنند. همچنین نشان داده شده که این القای خنده، با تکرار کاهش مییابد. به بیان دیگر، آزمودنی با تکرار این محرک، مانند هر گونه محرک بازتابی دیگر، عادت میکند تا پاسخی خفیفتر را بروز دهد.
این امر، یعنی خوگیری، بیانگر پیشتنیده بودن این بازتاب در سطوح ناهوشیار آگاهی است. این خوگیری را به این شکل، بیشتر در رفتارهای سادهای مانند پلکزدن در برابر دمیدن هوا میبینیم. به این ترتیب شواهد زیادی برای بازتابی دانستن خندیدن در برابر صدای خنده وجود دارد. پس در مورد ارتباط تنگاتنگ خنده با کنش نمادین بینافردی و پیشتنیده بودن مفهوم این رمزگان حرکتی تردیدی وجود ندارد.
از سوی دیگر، نشان داده شده که جوک و خنده ناشی از آن الگوی اندرکنش بینافردی را دگرگون مینمایند و به پایدار شدنش کمک میکنند.
شوخی، باعث گسترش روابط اجتماعی میشود، بهرهوری آموزشی از کلاسهای درسی را بیشتر میکند، دوام ازدواج و پایداری خانوادهها را زیاد میکند، کیفیت روابط اجتماعی را در درون ساختارهای اجتماعی و گروههای همکاران بهبود میبخشد، باعث همکاری بیماران با پزشکانشان میشود و قدرت تحملشان را در برابر مراحل درمان بالا میبرد و حتی توانایی پذیرش مرگ و کنار آمدن با پیامدهای محتوم یک بیماری مرگبار را افزایش میدهد.
خنده، نوعی رهایی موقت از زیر بار انضباط حاکم بر بدن است و جوکگویی آن شکلی از کنش متقابل است که زمینه ظهور این گریز کوتاهمدت را فراهم میکند. آنان که در این گناه کوچک نقض قواعد حاکم بر بدنشان شریک جرم هستند، قاعدتا باید از حدی بیشتر به هم نزدیک باشند و از همین روست که جوکگویی کنشی دوستانه تلقی میشود. در جریان این کنش دوستانه آزادیبخش، مجموعهای پیچیده از روندهای روانشناختی نیز جریان مییابند و تمام تحولات پیشگفته معنایی، زبانشناختی، هیجانی و پردازشی را شامل میشوند.
ما برای اجتماعیماندن مجبوریم بخندیم! (شهروند)
بامداد-مراحل و مراتب امر و نهی
مرتبه اول از امر به معروف و نهی از منکر، اظهار تنفر قلبی است. به این صورت که کاری کند که ناراحتی قلبی خود را از منکر آشکار سازد و به…
امر به معروف و نهی از منکر، مراتبی دارد که اگر هدف با مراتب پایین به دست می آید، نباید مراتب بالاتر را عملی کرد.
۱٫ اظهار تنفر قلبی
مرتبه اول از امر به معروف و نهی از منکر، اظهار تنفر قلبی است. به این صورت که کاری کند که ناراحتی قلبی خود را از منکر آشکار سازد و به طرف بفهماند منظورش از این عمل، این است که او معروف را انجام دهد و منکر را ترک کند. این مرتبه چند درجه دارد؛ همانند روی هم فشار دادن پلک ها، اخم کردن و چهره در هم کشیدن، روگرداندن، دوری کردن و ترک رفت و آمد.در تاریخ آمده که اسماء بنت عمیس می گوید: رسول خدا (ص) به خانه همسرش عایشه وارد شد.
خواهر عایشه به دیدن عایشه آمده بود و لباسی از نوع لباس زنان شام، با آستین های گشاد پوشیده بود. چون نگاه رسول خدا (ص) به او افتاد، برخاست و از خانه بیرون رفت. عایشه به خواهرش گفت: دورشو؛ زیرا رسول خدا (ص) چیزی دید که ناراحت شد. خواهر عایشه بیرون رفت. بعدها عایشه از پیامبر اعظم (ص) پرسید: چرا بیرون رفتید و ناراحت شدید؟ حضرت فرمود: آیا وضعیت خواهرت را ندیدی؟ برای زن مسلمان جایز نیست غیر صورت و دست هایش دیده شود.[۱]
۲٫ امر و نهی گفتاری
مرحله دوم از امر به معروف و نهی از منکر، تذکر از راه گفتار و زبان است. امام خمینی (ره) در این باره می فرماید: «اگر بداند از مرحله اول امر به معروف و نهی از منکر نتیجه نمی گیرد، واجب است از مرتبه دوم استفاده کند؛ البته در صورتی که احتمال اثر بدهد».[۲] سخنرانی های معصومان(ع) در مقام موعظه و نصیحت، جزو این مرحله از امر به معروف و نهی از منکر شمرده می شود. از سوی دیگر، نوعی از این مرحله، گفتوگوی دو جانبه است. بحث ها و مناظره هایی که معصومان(ع) با اصحاب خود و نیز با دیگر علما، از این دسته امر به معروف و نهی از منکر بوده است. از سوی دیگر، این مرحله در شرایطی که انسان تشخیص می دهد بهتر است، می تواند به شکل گفتوگوی خصوصی باشد.
امام باقر(ع) فرمودند:
رسول خدا(ص) از بازار مدینه عبور می کرد و مردی را در حال فروختن حبوبات دید. حضرت به او فرمود: چه حبوبات نیکویی!! چند می فروشی؟ در این زمان، خداوند به پیامبر الهام کرد که دستت را به درون حبوبات فرو ببر. رسول خدا(ص) دست خود را به درون حبوبات فرو برد و دید قسمت زیرین آن، با قسمت رویش تفاوت دارد و نامرغوبتر است. پیامبر رو به فروشنده کرد و فرمود: «می بینم تو بین خیانت به مسلمانان و کمفروشی جمع کرده ای».[۳]
۳٫ اقدامات عملی
اگر مرتبه اول و دوم با همه مراحلی که دارند در انجام واجب و ترک گناه مؤثر نباشد، باید مرحله سوم امر و نهی صورت گیرد که جلوگیری عملی از گناه است. البته در عصر حاکمیت اسلام، مرتبه سوم امر به معروف و نهی از منکر، به عهده دستگاه های حکومتی است و وظیفه مردم به مرتبه اول و دوم محدود میشود.
می گویند در دوره رضا شاه که امام خمینی(ره) برای تحصیل و تدریس به قم آمده و هنوز به مقام مرجعیت نرسیده بود، روزی فردی قلدر وارد مدرسه فیضیه می شود و شروع به عربده کشیدن و توهین به طلبه های مدرسه می کند. در این هنگام که طلبهها خود را از گزند آن شخص عربدهکش کنار می کشیدند، امام خمینی(ره) نزد او میرود و نهیبی بر سرش می-کشد و سیلی محکمی به صورت او میزند، به طوری که برق از چشمانش می پرد و با کمال خجالت، سر به پایین می اندازد و از مدرسه بیرون می رود.[۴] پی نوشتها
[۱]. سید محمود مدنی بجستانی، امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه برتر در سیره معصومین، نشر معروف، ۱۳۷۶، چ۲، ص۸۷٫
[۲] تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۷۷، مسئله ۱٫
[۳]. اصول کافی، ج۵، ص۱۶۱٫
[۴]. محمد رضا اکبری، قطره زلال امر به معروف و نهی از منکر، قم، نشر معروف، ۱۳۸۰،چ۱، ص ۱۲۳٫
منبع:avanemrooz.com
نوشته مراحل و مراتب امربع معروف و نهی از منکر اولین بار در بامداد پدیدار شد.
حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثار بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خداپرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.
توحید در ذات:
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند.
چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفوا أحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ….
توحید در صفات:
برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »… سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست…
در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه، غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه»… اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی آخر.
در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است «الذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفی صفت شده است «لشهادة کل صفة انها»… از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
توحید در افعال:
توحید در افعال عبارت است از اینکه مؤثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد.
بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از اراده اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن ” قیوم ” همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.
همه حولها و قوه ها ” به او ” است: «ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله» انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی ” مفوض ” و ” به خود وانهاده ” نیست «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود – اعم از انسان و غیر انسان – مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و … می شود: خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، رعد/۱۶»؛ … یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.
در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ جز خداوند یا به اذن خداوند هیچ چیز و هیچ کس تأثیرگذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود. اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند.
یا می فرماید: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء، انعام/۱۶۴»؛ بگو آیا جز خداوند پروردگاری بجویم، در حالی که او پروردگار همه چیز است …. امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند: «… یا مدبر اللیل و النهار ….»؛ ای تدبیرکننده شب و روز یا «ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها»: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد. یا «إن الحکم إلا لله، یوسف/۴۰»… حکم نیست مگر خداوند را ….
توحید در عبادت:
توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/۵)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد و إیاک نستعین، فاتحة الکتاب/۵» خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم.
در ابتدای آیه ۲۳ سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه ” الله ” اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود ” الله ” لفظ ” الله ” به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود ” الله ” یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی، آن ” باید ” هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است.
وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد. اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد.
وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود.
به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراین توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است.
ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است. توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ماسوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است.
«لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات و الأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست.
و یا «لم یکن له کفواأحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و …
منبع:tahoorkotob.com
نوشته آشنایی با مراتب توحید اولین بار در بامداد پدیدار شد.
فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان
1- مرتبه واجب و ضروری اســت. یعنی در این مرتبه واجب اســت که انسان خدا را بشناسد و اختصاص به دانشمندان و غیر دانشمندان ندارد. هر بنده ای که می خواهد خدا را عبادت کند براو واجب اســت که در حدی که لازم اســت بداند معبودش کیست و او را بشناسد. این حد واجب معرفت الهی اســت.
2- مرتبه دوم آن جایی اســت که انسان بخواهد خدا را بیشتر از حد وجوب بشناسد. در این مرتبه از طریق براهین مختلف، با مطالعات فراوان، تزکیه نفس و ورزش های عقلی باید وارد بشود و در حد ی فراتر از آن مقدار حد نصاب لازم ، خدا را می شناسد. این مرتبه مستحب اســت یعنی مستحب اســت که انسان هر چه بیشتر خدا را بشناسد و به آن مقدار ضروری بسنده نکند.
واجب اســت که انسان خدا را بشناسد و اختصاص به دانشمندان و غیر دانشمندان ندارد. هر بنده ای که می خواهد خدا را عبادت کند براو واجب اســت که در حدی که لازم اســت بداند معبودش کیست و او را بشناسد. این حد واجب معرفت الهی اســت
3- حد سوم حد حرام اســت یعنی در محدوده ای انسان وارد بشود که فکر انسان اصلاً به جایی نمی رسد و درکی نداشته باشد لغزشگاهی اســت که متأسفانه در بسیاری از افراد این لغزش به وجود آمده و اگر انسان پرهیز نکند جای بسیار خطرناکی اســت. برخی افراد جاهایی وارد می شوند در حالی که توجه ندارند این تلاش به جایی نخواهد رسید. این تلاش ها در راه معرفت خدا نه تنها به معرفت منتهی نمی شود بلکه به گمراهی، تحیر، سرگردانی و حتی کفر و الحاد منجر می شود . انسان اصلاً نباید وارد این بخش بشود. این بخش همان تفکر در ذات باریتعالی اســت .
فرض کنید 30 لیتر شیر را بخواهید داخل یک طرف 2 لیتری بریزید طبیعی اســت که این کار امکان پذیر نیست و نتیجه اش هدر رفتن شیر اســت یا سرخورد گی و ناراحتی. انسان هم با فکر محدود خودش می خواهد در یک قلمرو نامحدودی وارد بشود اگر چه این مثال خیلی ناقص اســت ولی دقیقاً مثل همین اســت که انسان بخواهد در یک ظرف یک لیتری، 30 لیتر شیر جا بدهد.
قطعا این تلاش یکی از این دو نتیجه را دارد یا انسان بعد از مدتی فکر کردن، تحیر و سرگردانی ، چون به جائی نمی رسد خدا را انکار می کند و می گوید هر چه فکر کردم به جایی نرسیدم پس خدایی وجود ندارد ، یا یک خدای موهومی و یک موجود موهوم ومحدود و ناقص را در ذهن خود تجسم می کند و فکر می کند که این خداست و او را می پرستد که این هم کفر وهم شرک اســت.
متأسفانه نتیجه دوم را در صحبت ها و سوالات برخی افراد می بیند. وقتی صحبت می کنند می بینیم خدایی را در ذهن خود دارند که به همه چیز شبیه اســت مگر خدا و بر همان اساس شروع می کنند ایراد گرفتن و سوال کردن. این خطریست که مرحله سوم دارد.
اگر در قلمروهایی که ورود به آن ممنوع اســت وارد بشویم نتیجه از دو حال خارج نیست یا خدا را انکار می کنیم یا یک موجود موهوم محدود ناقص را در ذهن خود به عنوان خدا تلقی می کنیم و هر دو حالت کفرو شرک اســت. پس خدا را در حد درک وفهم خود می توان شناخت که قطعا شناخت کاملی نیست
مرتبه اول ضروری اســت. هیچ کس نمی تواند بگوید من مومن و مسلمان هستم، خدا را عبادت می کنم ولی اصلاً نمی خواهم خدا را بشناسم. مرتبه دوم هم بسیار خوب اســت که انسان فراتر از آن چیزی که از او خواستند خدا را بشناسد یعنی یک قدم جلوتر برود و با براهین مختلف و بیشتر با خدا آشنا بشود. مرتبه سوم هم انسان به جایی نمی رسد و حرام اســت. دلیل حرمت آن این اســت که انسان به قلمرویی وارد می شود و می خواهد از ماهیت چیزی سر در بیاورد که ماهیت ندارد و این تلاش نتیجه ای ندارد.
این طور نیست که ما در خداشناسی دستمان باز باشد و فکر ما بتواند هر جایی که می خواهد سیر کند. اگر در قلمروهایی که ورود به آن ممنوع اســت وارد بشویم نتیجه از دو حال خارج نیست یا خدا را انکار می کنیم یا یک موجود موهوم محدود ناقص را در ذهن خود به عنوان خدا تلقی می کنیم و هر دو حالت کفرو شرک اســت. پس خدا را در حد درک وفهم خود می توان شناخت که قطعا شناخت کاملی نیست.
فرآوری: دکتر جعفری - بخش اعتقادات شیعه تبیان
1- مرتبه واجب و ضروری اســت. یعنی در این مرتبه واجب اســت که انسان خدا را بشناسد و اختصاص به دانشمندان و غیر دانشمندان ندارد. هر بنده ای که می خواهد خدا را عبادت کند براو واجب اســت که در حدی که لازم اســت بداند معبودش کیست و او را بشناسد. این حد واجب معرفت الهی اســت.
2- مرتبه دوم آن جایی اســت که انسان بخواهد خدا را بیشتر از حد وجوب بشناسد. در این مرتبه از طریق براهین مختلف، با مطالعات فراوان، تزکیه نفس و ورزش های عقلی باید وارد بشود و در حد ی فراتر از آن مقدار حد نصاب لازم ، خدا را می شناسد. این مرتبه مستحب اســت یعنی مستحب اســت که انسان هر چه بیشتر خدا را بشناسد و به آن مقدار ضروری بسنده نکند.
واجب اســت که انسان خدا را بشناسد و اختصاص به دانشمندان و غیر دانشمندان ندارد. هر بنده ای که می خواهد خدا را عبادت کند براو واجب اســت که در حدی که لازم اســت بداند معبودش کیست و او را بشناسد. این حد واجب معرفت الهی اســت
3- حد سوم حد حرام اســت یعنی در محدوده ای انسان وارد بشود که فکر انسان اصلاً به جایی نمی رسد و درکی نداشته باشد لغزشگاهی اســت که متأسفانه در بسیاری از افراد این لغزش به وجود آمده و اگر انسان پرهیز نکند جای بسیار خطرناکی اســت. برخی افراد جاهایی وارد می شوند در حالی که توجه ندارند این تلاش به جایی نخواهد رسید. این تلاش ها در راه معرفت خدا نه تنها به معرفت منتهی نمی شود بلکه به گمراهی، تحیر، سرگردانی و حتی کفر و الحاد منجر می شود . انسان اصلاً نباید وارد این بخش بشود. این بخش همان تفکر در ذات باریتعالی اســت .
فرض کنید 30 لیتر شیر را بخواهید داخل یک طرف 2 لیتری بریزید طبیعی اســت که این کار امکان پذیر نیست و نتیجه اش هدر رفتن شیر اســت یا سرخورد گی و ناراحتی. انسان هم با فکر محدود خودش می خواهد در یک قلمرو نامحدودی وارد بشود اگر چه این مثال خیلی ناقص اســت ولی دقیقاً مثل همین اســت که انسان بخواهد در یک ظرف یک لیتری، 30 لیتر شیر جا بدهد.
قطعا این تلاش یکی از این دو نتیجه را دارد یا انسان بعد از مدتی فکر کردن، تحیر و سرگردانی ، چون به جائی نمی رسد خدا را انکار می کند و می گوید هر چه فکر کردم به جایی نرسیدم پس خدایی وجود ندارد ، یا یک خدای موهومی و یک موجود موهوم ومحدود و ناقص را در ذهن خود تجسم می کند و فکر می کند که این خداست و او را می پرستد که این هم کفر وهم شرک اســت.
متأسفانه نتیجه دوم را در صحبت ها و سوالات برخی افراد می بیند. وقتی صحبت می کنند می بینیم خدایی را در ذهن خود دارند که به همه چیز شبیه اســت مگر خدا و بر همان اساس شروع می کنند ایراد گرفتن و سوال کردن. این خطریست که مرحله سوم دارد.
اگر در قلمروهایی که ورود به آن ممنوع اســت وارد بشویم نتیجه از دو حال خارج نیست یا خدا را انکار می کنیم یا یک موجود موهوم محدود ناقص را در ذهن خود به عنوان خدا تلقی می کنیم و هر دو حالت کفرو شرک اســت. پس خدا را در حد درک وفهم خود می توان شناخت که قطعا شناخت کاملی نیست
مرتبه اول ضروری اســت. هیچ کس نمی تواند بگوید من مومن و مسلمان هستم، خدا را عبادت می کنم ولی اصلاً نمی خواهم خدا را بشناسم. مرتبه دوم هم بسیار خوب اســت که انسان فراتر از آن چیزی که از او خواستند خدا را بشناسد یعنی یک قدم جلوتر برود و با براهین مختلف و بیشتر با خدا آشنا بشود. مرتبه سوم هم انسان به جایی نمی رسد و حرام اســت. دلیل حرمت آن این اســت که انسان به قلمرویی وارد می شود و می خواهد از ماهیت چیزی سر در بیاورد که ماهیت ندارد و این تلاش نتیجه ای ندارد.
این طور نیست که ما در خداشناسی دستمان باز باشد و فکر ما بتواند هر جایی که می خواهد سیر کند. اگر در قلمروهایی که ورود به آن ممنوع اســت وارد بشویم نتیجه از دو حال خارج نیست یا خدا را انکار می کنیم یا یک موجود موهوم محدود ناقص را در ذهن خود به عنوان خدا تلقی می کنیم و هر دو حالت کفرو شرک اســت. پس خدا را در حد درک وفهم خود می توان شناخت که قطعا شناخت کاملی نیست.
یقین بالاترین درجه ایمان است. یقین باعث می شود انسان همه امور را وابسته به قدرت خدا بداند. یقین دارای مراتب مختلفی است که در هرکس متفاوت است
یقین درجه ای از ایمان است که آدمی همه امور را از خدا بداند و در عالم چیزی را مستقل در تاثیر نداند، البته یقین هم درجات و مراتبی دارد.
ایمان به خدا، پیامبران و عالم غیب از نعمت هایی است که هیچ نعمتی در ردیف آن قرار نمی گیرد و سعادت و شقاوت ابدی انسان به آن مربوط است. ایمان که اعتقاد قلبی و التزام عملی است، دارای درجات و مراتبی است. همه افراد با ایمان در یک پایه از ایمان قرار ندارند، بلکه هر فردی در طول عمر خود قابلیت ارتقا به مراتب بالاتر یا تنزل به مراتب پایین تر را دارد. تمام روایاتی که بیانگر تفاوت ایمان، تقوا و یقین و نیز بیانگر برتری یقین بر تقوا و تقوا بر ایمان است، به درجات و مراتب ایمان اشاره دارد به این معنا که وقتی ایمان قوت پیدا کرد، تقوا حاصل می شود و از آن هم که قوی تر شد، یقین که مرتبه والای ایمان است،به دست می آید.
از روایات بر می آید که بالاترین درجه ایمان، یقین است و واصلان به مرحله یقین بسیار اندک هستند. امام رضا (ع) می فرماید: ایمان یک درجه برتر از اسلام است و تقوا یک درجه برتر از ایمان است و یقین یک درجه برتر از تقواست و خدا چیزی را کمتر از یقین، بین بندگان تقسیم نکرده است.
یقین درجه ای از ایمان است که آدمی همه
امور را از خدا بداند و در عالم چیزی را مستقل در تاثیر نداند. مقصود از یقین، تنها
معنای لغوی نیست، بلکه معنایی است که از استعمال در روایات گرفته شده که با معنای لغوی
هم منافات ندارد؛ یقین در لغت، از مقوله علم است، ولی در بعد دینی علاوه بر علم التزام
هم هست. یقین، یعنی باور و التزام قلبی و عملی به آن.
از نشانه های یقین، توکل و تسلیم، رضا و تفویض است. از امام باقر (ع) سوال کردند حد یقین چیست؟ که فرمود حد یقین توکل بر خدا، تسلیم اوامر خدا بودن، راضی به قضای الهی بودن و امور را به خدا سپردن است. یکی از نشانه های یقین این است که غیر از خدا از کسی و از چیزی نترسید. ستایش و ملامت دیگران، گرد آمدن در اطرافش و پراکنده شدن از اطرافش در او اثر نگذارد. همچنین از امام صادق (ع) پرسیدند حد یقین چیست؟ فرمود: این که همراه با خدا از چیزی هراسان نباشی.
یقین، تلاش انسان را زیاد می کند و زندگی فردی و اجتماعی را دگرگون می سازد، حال و هوای فرد عوض می شود، عبادتش، خوابش، حزن و شادیش جلوه دیگری پیدا می کند. با نیل به یقین اعمال اجتماعی و رابطه انسان با دیگران چهره ای دیگر پیدا می کند، محور حب و بغضها، دفع و جذبها خدا می شود و دوست، فامیل و... هم به مقدار پیوندشان با خدا در قلب انسان جای دارند.
قرآن کریم در سوره مجادله آیه 22 در وصف مومنان حقیقی می فرماید: هرگز قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی بورزند گرچه پدران، فرزندان، زنان و خویشان آنها باشند، خدا در دل چنین افرادی که به خاطرخدا از دوستی با خویشان بریده اند ایمان نوشته و به واسطه روحی از ناحیه خودش آن را ثابت می کند.
یقین هم مراتب و درجاتی دارد؛ با اینکه حضرت ابراهیم (ع) و سلمان فارسی هر دو اهل یقین بودند، اما در یک پایه قرار نداشتند و بین آنها فاصله زیاد بود. آن دسته از اصحاب رسول خدا هم که به درجه یقین رسیده بودند، برابر نبودند چنانکه امام صادق (ع) بعد از بیان مراتب ایمان فرمود: سلمان در مرتبه دهم از ایمان، ابوذر در مرتبه نهم و مقداد در مرتبه هشتم قرار داشتند. تردیدی نیست که ایمان این سه شخصیت بزرگ در حد یقین بود و لکن یقین آنها متفاوت بود.
بدیهی است که یقین هر انسانی در طول عمرش تشدید یا تضعیف می شود. حضرت ابراهیم (ع) به مقام یقین رسیده بود ولی از خدا درخواست کرد که خدایا به من نحوه زنده شدن مردگان را نشان ده، خدا فرمود؛ آیا ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد؛ آری و لیکن می خواهم دلم مطمئن گردد. درخواست حضرت ابراهیم (ع)، رسیدن به مرتبه بالای یقین بود. چنانکه صفوان از امام هشتم (ع) درباره سخن خداوند به حضرت ابراهیم (ع) سوال کردم که آیا در دل ابراهیم هم شک بود؟ حضرت فرمود؛ خیر، ابراهیم بر یقین بود و از خدا خواست که بر یقینش بیفزاید.
انسان اگر گناه را کنار بگذارد و در حد توان خود در راه حق حرکت کند، خداوند نیروهایی بر او می گمارد که او را تایید می کنند، ایمانش را تقویت و او را به مرحله یقین وارد سازند و پس از آن تا لحظه مرگ آن را حفظ کنند.
یقین در منطق و فلسفه، دارای دو اصطلاح است: یکی یقین به معنای اعم که عبارت است از: قطع به چیزی و دیگری به معنای اخص که عبارت است از: «علم قطعی مطابق با واقع» و یا «علم به چیزی همراه با قطع به اینکه خلاف آن هرگز صحیح نخواهد بود». یقین به معنای اخص دارای دو ویژگی است که هر علمی که این دو ویژگی را داشته باشد، به آن یقین گفته میشود. یکی قطع به آن چیز و دیگری قطع به اینکه صحیح بودن خلاف آن محال است. اما طبق آنچه عارفان و اهل شهود از علم و یقین گفتهاند، یقین دارای سه مرتبه است. این سه مرتبه عبارتاند از: «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین».
قرآن مجید راه رسیدن به یقین را عبادت می داند: «واعبد ربّک حتی یأتیک الیقین»؛ «پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی». بدون عبادت ممکن نیست کسی به یقین نائل آید. منظور از عبادت، حرکات و سکنات ظاهری نیست بلکه حقیقت عبادت و بندگی خدا است که در آن صورت غیر خدا در انسان جای ندارد. از این رو از رسول خدا (ص) نقل است که: «اگر نبود شیاطینی که اطراف دل های بنی آدم را احاطه کرده اند، آن ها حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را مشاهده می نمودند»؛ یعنی گناه و رذایل اخلاقی مانع رسیدن به مقامات معنوی، از جمله یقین می شود.
گردآوری: مجله اینترنتی ستاره
بامداد-مراحل و مراتب امر و نهی
مرتبه اول از امر به معروف و نهی از منکر، اظهار تنفر قلبی است. به این صورت که کاری کند که ناراحتی قلبی خود را از منکر آشکار سازد و به…
امر به معروف و نهی از منکر، مراتبی دارد که اگر هدف با مراتب پایین به دست می آید، نباید مراتب بالاتر را عملی کرد.
۱٫ اظهار تنفر قلبی
مرتبه اول از امر به معروف و نهی از منکر، اظهار تنفر قلبی است. به این صورت که کاری کند که ناراحتی قلبی خود را از منکر آشکار سازد و به طرف بفهماند منظورش از این عمل، این است که او معروف را انجام دهد و منکر را ترک کند. این مرتبه چند درجه دارد؛ همانند روی هم فشار دادن پلک ها، اخم کردن و چهره در هم کشیدن، روگرداندن، دوری کردن و ترک رفت و آمد.در تاریخ آمده که اسماء بنت عمیس می گوید: رسول خدا (ص) به خانه همسرش عایشه وارد شد.
خواهر عایشه به دیدن عایشه آمده بود و لباسی از نوع لباس زنان شام، با آستین های گشاد پوشیده بود. چون نگاه رسول خدا (ص) به او افتاد، برخاست و از خانه بیرون رفت. عایشه به خواهرش گفت: دورشو؛ زیرا رسول خدا (ص) چیزی دید که ناراحت شد. خواهر عایشه بیرون رفت. بعدها عایشه از پیامبر اعظم (ص) پرسید: چرا بیرون رفتید و ناراحت شدید؟ حضرت فرمود: آیا وضعیت خواهرت را ندیدی؟ برای زن مسلمان جایز نیست غیر صورت و دست هایش دیده شود.[۱]
۲٫ امر و نهی گفتاری
مرحله دوم از امر به معروف و نهی از منکر، تذکر از راه گفتار و زبان است. امام خمینی (ره) در این باره می فرماید: «اگر بداند از مرحله اول امر به معروف و نهی از منکر نتیجه نمی گیرد، واجب است از مرتبه دوم استفاده کند؛ البته در صورتی که احتمال اثر بدهد».[۲]
سخنرانی های معصومان(ع) در مقام موعظه و نصیحت، جزو این مرحله از امر به معروف و نهی از منکر شمرده می شود. از سوی دیگر، نوعی از این مرحله، گفتوگوی دو جانبه است. بحث ها و مناظره هایی که معصومان(ع) با اصحاب خود و نیز با دیگر علما، از این دسته امر به معروف و نهی از منکر بوده است. از سوی دیگر، این مرحله در شرایطی که انسان تشخیص می دهد بهتر است، می تواند به شکل گفتوگوی خصوصی باشد.
امام باقر(ع) فرمودند:
رسول خدا(ص) از بازار مدینه عبور می کرد و مردی را در حال فروختن حبوبات دید. حضرت به او فرمود: چه حبوبات نیکویی!! چند می فروشی؟ در این زمان، خداوند به پیامبر الهام کرد که دستت را به درون حبوبات فرو ببر. رسول خدا(ص) دست خود را به درون حبوبات فرو برد و دید قسمت زیرین آن، با قسمت رویش تفاوت دارد و نامرغوبتر است. پیامبر رو به فروشنده کرد و فرمود: «می بینم تو بین خیانت به مسلمانان و کمفروشی جمع کرده ای».[۳]
۳٫ اقدامات عملی
اگر مرتبه اول و دوم با همه مراحلی که دارند در انجام واجب و ترک گناه مؤثر نباشد، باید مرحله سوم امر و نهی صورت گیرد که جلوگیری عملی از گناه است. البته در عصر حاکمیت اسلام، مرتبه سوم امر به معروف و نهی از منکر، به عهده دستگاه های حکومتی است و وظیفه مردم به مرتبه اول و دوم محدود میشود.
می گویند در دوره رضا شاه که امام خمینی(ره) برای تحصیل و تدریس به قم آمده و هنوز به مقام مرجعیت نرسیده بود، روزی فردی قلدر وارد مدرسه فیضیه می شود و شروع به عربده کشیدن و توهین به طلبه های مدرسه می کند. در این هنگام که طلبهها خود را از گزند آن شخص عربدهکش کنار می کشیدند، امام خمینی(ره) نزد او میرود و نهیبی بر سرش می-کشد و سیلی محکمی به صورت او میزند، به طوری که برق از چشمانش می پرد و با کمال خجالت، سر به پایین می اندازد و از مدرسه بیرون می رود.[۴]
پی نوشتها
[۱]. سید محمود مدنی بجستانی، امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه برتر در سیره معصومین، نشر معروف، ۱۳۷۶، چ۲، ص۸۷٫
[۲] تحریر الوسیله، ج ۱، ص ۴۷۷، مسئله ۱٫
[۳]. اصول کافی، ج۵، ص۱۶۱٫
[۴]. محمد رضا اکبری، قطره زلال امر به معروف و نهی از منکر، قم، نشر معروف، ۱۳۸۰،چ۱، ص ۱۲۳٫
منبع:avanemrooz.com
نوشته مراحل و مراتب امربع معروف و نهی از منکر اولین بار در بامداد پدیدار شد.
حدیث شناسان و کارشناسان عالی علوم اسلامی که عهده دار جمع آوری روایات و بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی آنها هستند بخش عمده ای را به مباحث توحیدی اختصاص داده اند. و در طول تاریخ اسلام آثار بسیار فراوانی در زمینه های مختلف مباحث توحید نگارش یافته است. توحید که رسالت اصلی اش تبیین مباحث مربوط به شناخت خدا، و خداپرستی و چگونگی دریافت و فهم یگانگی او و اسماء و صفات او است قلمرو بسیار گسترده و فراگیری دارد. آشنایی با راه های خداشناسی نیز یکی از مباحث مهم و ارزشمند توحید است. توحید مراتبی دارد: توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در عبادت.
توحید در ذات:
توحید ذات عبارت است از بی مانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ما سوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است. «لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات والأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند.
چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست. و یا «لم یکن له کفوا أحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و ….
توحید در صفات:
برای وجود لایتناهی همچنانکه دومی قابل تصور نیست، کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست. توحید صفاتی مانند توحید ذاتی از اصول معارف اسلامی و از عالی ترین و پراوج ترین اندیشه های بشری است که بخصوص در مکتب شیعی تبلور یافته است. در اولین خطبه نهج البلاغه چنین آمده است: «الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن. الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود »… سپاس ذات خدا را، آن که ستایش کنندگان نتوانند به ستایش او برسند و شمارکنندگان نتوانند نعمتهای او را برشمارند و کوشندگان نتوانند حق بندگی او را ادا نمایند، آن که همتها هر چه دور پروازی کنند، کنه او را نیابند و زیرکیها هر اندازه در قعر دریاهای فطانت فرو روند به او نرسند، آن که صفت او را حد و نهایتی و تغیر و تبدلی نیست…
در این جمله ها از صفات نامحدود خداوند یاد شده است. بعد از چند جمله می فرماید: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل موصوف انه، غیر الصفة و شهادة کل صفة انها غیر الموصوف فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه»… اخلاص کامل، نفی صفات از پروردگار است، زیرا موصوف گواهی می دهد که ذاتش غیر از صفت است و صفت گواهی می دهد که او چیزی است غیر از موصوف، و هر کس خداوند را به صفتی توصیف کند، ذات او مقارن چیز دیگر قرار داده و هر کس خدا را مقارن چیزی قرار دهد… الی آخر.
در این جمله ها، هم برای خداوند اثبات صفت شده است «الذی لیس لصفته حد محدود» و هم از او نفی صفت شده است «لشهادة کل صفة انها»… از خود این جمله ها معلوم است که صفتی که خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدودیت ذات است که عین ذات است، و صفتی که خداوند مبرا و منزه از اوست صفت محدود است که غیر ذات و غیر از صفت دیگر است. پس توحید صفاتی یعنی درک و شناختن یگانگی ذات و صفات حق.
توحید در افعال:
توحید در افعال عبارت است از اینکه مؤثر و فاعل حقیقی در نظام موجودات منحصرا ذات او است هر فاعل و مؤثری به خواست او و به مشیت او فاعل و مؤثر است. هیچ موجودی اعم از مجرد یا مادی. با اراده یابی اراده از خود استقلال ندارد نظام علت و معلول تنها مجرای اراده و مشیت ذات حق است، هستی ملک او است و او در ملک خود شریک ندارد. «لم یتخذ صاحبه و لا ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا» (مفاتیح الجنان)؛ سپاس ذات خدا را، آنکه همسر و فرزند نگرفت و برای او شریکی در مدیریت جهان و همچنین کمکی از روی ناتوانی برای اداره عالم نیست. او را بزرگ و برتر بدان، بزرگ و برتر دانستنی که لایق ذات پاک او باشد.
بنابر این توحید افعالی یعنی درک و شناختن اینکه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسببات، فعل او و کار او و ناشی از اراده اوست. موجودات عالم هم چنان که در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبیر قرآن ” قیوم ” همه عالم است، در مقام تاثیر و علیت نیز استقلال ندارند، و در نتیجه خداوند همچنانکه در ذات شریک ندارد در فاعلیت نیز شریک ندارد. هر فاعل و سببی، حقیقت خود و وجود خود و تاثیر و فاعلیت خود را از او دارد و قائم به اوست.
همه حولها و قوه ها ” به او ” است: «ما شاء الله و لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الا بالله» انسان که یکی از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همه آنها علت و مؤثر در کار خود و بالاتر از آنها مؤثر در سرنوشت خویش است، اما به هیچ وجه موجودی ” مفوض ” و ” به خود وانهاده ” نیست «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». اعتقاد به تفویض و وانهادگی یک موجود – اعم از انسان و غیر انسان – مستلزم اعتقاد به شریک بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعلیت است و استقلال در فاعلیت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحید ذاتی منافی است، چه رسد به توحید افعالی.
توحید در افعال شامل خالقیت، تدبیر، حاکمیت و … می شود: خداوند می فرماید: «أم جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار، رعد/۱۶»؛ … یا شریکانی برای خداوند قائلند که همانند آفرینش او آفریدﻩاند، و آفرینش [ها] بر آنان مشتبه شده است؟ بگو خداوند آفریدگار هر چیز است و او یگانـﻪی قهار است. خلق مخصوص خداست. عیسی علیه السلام به اذن خدا پرنده ساخت. علت العلل خداست، یعنی اگر کسی هم چیزی خلق مـﻰکند، از خدا دستور گرفته است.
در ضمن ما طبق سخنان معصومین علیهم السلام، اعتقاد داریم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله»؛ جز خداوند یا به اذن خداوند هیچ چیز و هیچ کس تأثیرگذار نیست.. علی علیه السلام به اذن خدا به خورشید امر کرد که دیرتر غروب کند تا نمازش قضا نشود. اگر از اهل بیت علیهم السلام کمک مـﻰخواهیم، چون معتقد هستیم که مـﻰتوانند از خدا برای ما چیزهایی بگیرند.
یا می فرماید: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء، انعام/۱۶۴»؛ بگو آیا جز خداوند پروردگاری بجویم، در حالی که او پروردگار همه چیز است …. امام صادق علیه السلام دعای نوروز را توصیه کردﻩاند: «… یا مدبر اللیل و النهار ….»؛ ای تدبیرکننده شب و روز یا «ابا الله ان یجری الامور من غیر اسبابها»: خداوند ابا دارد کاری را از غیر از مسیر و اسباب خود به جریان بیندازد. یا «إن الحکم إلا لله، یوسف/۴۰»… حکم نیست مگر خداوند را ….
توحید در عبادت:
توحید در عبادت مربوط است به عکس العمل بنده در برابر خالق، یعنی همان طور که او یگانه در ذات و در صفات و در افعال است، انسان نیز در مقام پرستش باید تنها او را پرستش کند و به او ملتجی شود. «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (بینه/۵)؛ (و در کتب آسمانی) امر نشدند مگر بر اینکه خدا را به اخلاص کامل پرستش کنند.. یا «إیاک نعبد و إیاک نستعین، فاتحة الکتاب/۵» خداوندا تنها تو را مـﻰپرستیم و تنها از تو یاری مـﻰخواهیم.
در ابتدای آیه ۲۳ سوره حشر آمده: «الله الذی لا اله الا هو». کلمه ” الله ” اگر چه علم است ولی اصلش به معنی ذات جامع جمیع صفات کمالیه است، یعنی خود ” الله ” لفظ ” الله ” به معنی این است که «له الاسماء الحسنی»، اصلا خود ” الله ” یعنی آن که جمیع اسماء حسنی در او جمع است، ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه. «هو الله الذی لا اله الا هو». این «لا اله الا هو» توحید در عبادت است. الله، آن که شایسته عبادت و پرستش جز ذات او هیچ موجودی نیست. مسأله «لا اله الا هو» یک سرش ارتباط به خدا دارد یک سر ارتباط به انسان، چون مسأله پرستش است: ای انسان! تو در برابر هیچ ذاتی جز آن ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه نباید کرنش و پرستش کنی، آن ” باید ” هم که در او می گوییم از این جهت است که او تنها ذاتی است که شایسته پرستش و ستایش و تعظیم است.
وقتی که شایسته باشد، خود پرستش انسان برای انسان کمال است. اما غیر او چنین شایستگی را ندارد. اگر انسان در مقابل هر موجودی غیر از او کرنش و پرستش کند خودش را پست کرده و پایین آورده است. جز ذات مقدس او هیچ ذاتی اله نیست. اله یعنی معبود به حق، معبود به حق یعنی شایسته پرستش، موجودی که حق معبودیت دارد، شایستگی معبودیت را دارد.
وقتی که تمام کمالات در او جمع است اصلا عبادت و پرستش (او) هم در واقع ثناگویی است، ثناگویی به این معنا که جمال پرستی و کمال پرستی و خضوع در مقابل کمال است، اقرار و اعتراف به یک حقیقت است: او (شایسته پرستش) است اما غیر او نه. توحید صفاتی عبارت است از اینکه همه کمالات ذات عین ذات است، اگر عالم یا قادر یا حی یا نور است به معنی این است که عین علم و قدرت و حیات و روشنایی است، او به تمام معنی احد و واحد و فرد است. لازمه وجوب ذاتی و لایتناهی بودن ذات حق این است که هیچ غیری و ثانیی برای او و در مرتبه او فرض نمی شود.
به عبارت دیگر: لازمه کمال ذاتی حق عینیت صفات با ذات است، مغایرت صفات ذات با ذات مستلزم محدودیت ذات است یعنی تنها در مورد امور متناهی و محدود فرض صفت مغایر با ذات ممکن است. بنابراین توحید صفاتی یعنی درک و شناسایی ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر. توحید ذاتی به معنی نفی ثانی داشتن و نفی مثل و مانند داشتن است و توحید صفاتی به معنی نفی هرگونه کثرت و ترکیب از خود ذات است.
ذات خداوند در عین اینکه به اوصاف کمالیه جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمه محدودیت وجود است. توحید ذات عبارت است از بیمانندی ذات حق از لحاظ وجوب وجود و قدم ذاتی و استقلال و لایتناهی بودن، همه ماسوا اعم از مجرد و مادی ممکن بالذات و حادث بالذات است و قائم به او و محدود است.
«لیس کمثله شیء» (شوری/۱۱)؛ خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست. و «له المثل الاعلی» (روم/۲۷)؛ آن ذات یکتا را در آسمان و زمین مثال عالی تر است. یا «فاطر السماوات و الأرض جعل لکم من أنفسکم أزواجا و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر، شوری/۱۱»؛ خالق آسمان ها و زمین است. از خودتان برای شما زوج هایی پدید آورد و از چهارپایان نیز جفت ها بیافرید. شما را در این (زوجیت) تکثیر می کند. چیزی همانند او نیست و اوست که شنوای بیناست.
و یا «لم یکن له کفواأحد، توحید/۴»؛ او را هیچ کس همتا نیست. هیـﭻکس در ذات شبیه خداوند متعال نیست. دختر و پسر خدا نداریم، تثلیث در اسلام جایی ندارد. خداوند در هیچ وجودی حلول نمـﻰکند و جمع نمـﻰشود. حتی در روز قیامت هم نمـﻰشود خدا را به صورت جسم دید.. حتی خدا را نمـﻰتوانیم درک کنیم، و در عقل ما نمـﻰگنجد. هیچ گاه معنای ازل و ابد و خالد را نمـﻰفهمیم، و …
منبع:tahoorkotob.com
نوشته آشنایی با مراتب توحید اولین بار در بامداد پدیدار شد.