برای من که از قید تعصبهای ملی رها هستم، ظاهر کار –یعنی چند و چون سازماندهی راهحل جنگ- ساده مینماید:
کافی اســت دولتها برای حل و فصل کلیهی درگیریهایی که بین آنها بروز مینماید مرجعی برپا کنند که اختیار قانونگزاری و حق داوری داشته باشد و متعهد شوند از مقررات آن دستگاه پیروی نمایند و کلیهی اختلافهای خود را به آنجا رجوع کنند. ولی نخستین اشکال، همین جا بروز میکند: هر دادگاه، نهادی انسانی اســت و چنانچه برای اجرای حکم خود، قدرت لازم را نداشته باشد، کمابیش در اتخاذ رأی، تسلیم فشارهای خارج میگردد.
این نکته را هم نباید از یاد برد که حق و زور، همواره پیوندی ناگسستنی با هم داشتهاند. احکام یک دستگاه قضایی تنها زمانی به آرمان عدالت نزدیک میشود که جامعه هم بتواند نیروهای لازم را برای حفظ احترام آن عدالت، فراهم بیاورد. پس اینک از برپاساختن بنیادی فراکشوری، که دادگاهش از اقتداری برخوردار باشد و اجرای کامل احکامش را تضمین نماید، بسیار به دور هستیم…
این جز گام اول شناخت نیست، بیدرنگ این مسئله مطرح میشود:
این گروه اقلیت ناچیز چگونه میتواند تودهی عظیم مردم را که جز رنج و تهیدستی بهرهای نمیبرند به خدمت جاهطلبیهای خویش در بیاورد؟… نخستین پاسخی که به نظر میرسد این اســت: این اقلیت پیش از هر چیزف مدرسهها و مطبوعات و عموماً سازمانهای دینی را در دست دارد و به یاری اینگونه امکانات اســت که بر احساسات تودهها غلبه میکند و آن را جهت میدهد و از ایشان ابزاری کور میسازد…
منتها این پاسخ هنوز نمیتواند رشتهی عوامل را توضیح دهد. چه رازی اســت که با وسایلی که گفته شد، تودهی مردم اجازه میدهند تا مرحلهی جنون و فداشدن، شعلهور گردد؟ تنها پاسخی که به ذهن من میرسد، این اســت:
انسان در ذات خود به ویرانگری و کین گرایشی دارد. در حالت غیرعادی اســت که گُر میگیرد، منتها بیدارکردن این خصلت، بسیار آسان اســت و به سرعت به یک بیماری ذهنی همگانی میانجامد. انگار در میان کلیهی عوامل، این از همه اساسیتر و مرموزتر اســت…
و آخرین پرسش: آیا امکان دارد که پیشرفت روحی، انسان را برای مقابله با بیماری ویرانگری و کینهتوزی بهتر مجهز سازد؟ منظور من تنها کسانی نیست که از تعلیم و تربیت، بیبهره و بهاصطلاح عامیاند، من دریافتهام که همان بهاصطلاح «خواص» هستند که بیشتر شکار آسان شومترین تلقینهای عمومی میشوند.
برای من که از قید تعصبهای ملی رها هستم، ظاهر کار –یعنی چند و چون سازماندهی راهحل جنگ- ساده مینماید:
کافی اســت دولتها برای حل و فصل کلیهی درگیریهایی که بین آنها بروز مینماید مرجعی برپا کنند که اختیار قانونگزاری و حق داوری داشته باشد و متعهد شوند از مقررات آن دستگاه پیروی نمایند و کلیهی اختلافهای خود را به آنجا رجوع کنند. ولی نخستین اشکال، همین جا بروز میکند: هر دادگاه، نهادی انسانی اســت و چنانچه برای اجرای حکم خود، قدرت لازم را نداشته باشد، کمابیش در اتخاذ رأی، تسلیم فشارهای خارج میگردد.
این نکته را هم نباید از یاد برد که حق و زور، همواره پیوندی ناگسستنی با هم داشتهاند. احکام یک دستگاه قضایی تنها زمانی به آرمان عدالت نزدیک میشود که جامعه هم بتواند نیروهای لازم را برای حفظ احترام آن عدالت، فراهم بیاورد. پس اینک از برپاساختن بنیادی فراکشوری، که دادگاهش از اقتداری برخوردار باشد و اجرای کامل احکامش را تضمین نماید، بسیار به دور هستیم…
این جز گام اول شناخت نیست، بیدرنگ این مسئله مطرح میشود:
این گروه اقلیت ناچیز چگونه میتواند تودهی عظیم مردم را که جز رنج و تهیدستی بهرهای نمیبرند به خدمت جاهطلبیهای خویش در بیاورد؟… نخستین پاسخی که به نظر میرسد این اســت: این اقلیت پیش از هر چیزف مدرسهها و مطبوعات و عموماً سازمانهای دینی را در دست دارد و به یاری اینگونه امکانات اســت که بر احساسات تودهها غلبه میکند و آن را جهت میدهد و از ایشان ابزاری کور میسازد…
منتها این پاسخ هنوز نمیتواند رشتهی عوامل را توضیح دهد. چه رازی اســت که با وسایلی که گفته شد، تودهی مردم اجازه میدهند تا مرحلهی جنون و فداشدن، شعلهور گردد؟ تنها پاسخی که به ذهن من میرسد، این اســت:
انسان در ذات خود به ویرانگری و کین گرایشی دارد. در حالت غیرعادی اســت که گُر میگیرد، منتها بیدارکردن این خصلت، بسیار آسان اســت و به سرعت به یک بیماری ذهنی همگانی میانجامد. انگار در میان کلیهی عوامل، این از همه اساسیتر و مرموزتر اســت…
و آخرین پرسش: آیا امکان دارد که پیشرفت روحی، انسان را برای مقابله با بیماری ویرانگری و کینهتوزی بهتر مجهز سازد؟ منظور من تنها کسانی نیست که از تعلیم و تربیت، بیبهره و بهاصطلاح عامیاند، من دریافتهام که همان بهاصطلاح «خواص» هستند که بیشتر شکار آسان شومترین تلقینهای عمومی میشوند.