مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

گفتگو با پدر «حدیثه قربانی»، قربانی تصادف در سقوط هواپیما

حدیثه 13 آذر 72 متولد شد و از آن به‌بعد دست‌هایش دیگر از دستان پدر جدا نشد. حدیثه که تب می‌کرد پدر تب‌دارتر بود، حدیثه که می‌خندید پدر خوشحال می‌شد. پدر که سمت معاونت بنیاد شهید در شهریار، مشغله زیادی را برایش موجب شده است، اولین‌نفری بود که حدیثه به او خبر داد در رشته رادیولوژی در دانشگاه تهران قبول شده است و آن روز پدر و دختر خنده‌هایشان را تقسیم کردند. پدر و دختر آرزوهای زیادی داشتند؛ آرزوهایی که روز یکشنبه 19مرداد به باد رفت (جام جم سرا جزئیات آن خبر را پیشتر در مطلبی با عنوان «دختر دانشجو مسافر «ایران ۱۴۰» نبود اما قربانی حادثه شد» منتشر کرده که با کلیک روی لینک یا از طریق ستون اخبار مرتبط میتوانید به آن مطلب دسترسی یابید)


آن روز به محمد قاسمی خبر دادند دخترش در بیمارستان بستری است. او سریع خودش را به آنجا رساند و فهمید خبر خوبی در راه نیست و بالاخره این جمله را شنید: «متاسفم دخترتان مرگ مغزی شده‌ است.»

محمد قاسمی هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد دخترش در یک خودرو قربانی هواپیما شود. او فکر نمی‌کرد دخترش شاهد سقوط یک هواپیما باشد. مرد راننده که تصور می‌کرد هواپیما در حال سقوط در جاده ‌است سعی در نجات جان مسافرانش داشت اما تصادف کرد و حدیثه 21ساله جانش را همزمان با 39سرنشین هواپیمای ایران 140 از دست داد.

پدر حدیثه در لحظات آخر تصمیم گرفت واقعیت زندگی را بپذیرد و با اهدای اعضای بدن دخترش موافقت کند:


چطور در جریان تصادف حدیثه قرار گرفتید؟
من در اداره بودم که با تلفن دخترم با من تماس گرفتند. مردی پشت خط به من گفت «دخترتان تصادف کرده‌ است. من گوشی او را پیدا کرده‌ام اسم بابا را در آن دیدم و با شماره شما تماس گرفتم.» او گفت دخترم را به بیمارستان رسول اکرم برده‌اند. من بلافاصله با همسرم تماس گرفتم و برادرانم را خبر کردم و خودم هم به سمت بیمارستان رسول اکرم راه افتادم. از همسرم خواستم دفترچه بیمه دخترم را بیاورد. در همین حین خانمی از حراست فرودگاه مهر‌آباد تماس گرفت و گفت حدیثه زمان سقوط هواپیما تصادف کرده و او را به بیمارستان منتقل کرده‌اند اما نمی‌دانست کدام بیمارستان.

شما چطور بیمارستان را پیدا کردید؟
همه فامیل را خبر کرده‌ بودم. تقسیم شدیم و بیمارستان‌ها را گشتیم و در نهایت متوجه شدیم در بیمارستان شماره دو تامین‌اجتماعی بستری شده ‌است.

وقتی با پزشک دخترتان صحبت کردید چه گفت؟
گفت وضع حدیثه خوب نیست و فعلا باید منتظر باشید خونریزی شدیدی کرده ‌است. ما منتظر خبرهای خوب بودیم دستمان به جایی بند نبود و فقط می‌توانستیم دعا کنیم.

چه زمانی متوجه شدید دیگر امیدی نیست؟
چندساعتی گذشت، بعدازظهر بود به من گفتند دخترم مرگ مغزی شده ‌است البته با این صراحت نگفتند اول گفتند ضریب هوشیاری‌اش روی عدد سه است و این وضع خوبی نیست. بعد گفتند این یعنی مرگ مغزی. آنجا بود که احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد.

حدیثه تنها دختر شما بود؟
من یک دختر و یک پسر دارم. پسرم 11ساله‌ است و حدیثه هم 21 سالش بود. او فرزند بزرگ و تنها دخترم بود.

مرگ تنها دخترتان قطعا وضعیت روحی بسیار سختی را برای شما درست کرده‌ است. در آن شرایط چطور توانستید تصمیم به اهدای اعضای بدن فرزندتان بگیرید؟
همان لحظه بود که حس کردم دنیا برایم به آخر رسیده ‌است، همه وجودم می‌لرزید و حالم خیلی بد بود اصلا نمی‌دانستم باید چه کنم، قدرت تصمیم‌گیری نداشتم. زن‌دایی حدیثه که رابطه بسیار خوبی با او داشت و با هم دوست بودند به سمت من آمد و گفت: می‌خواهم حرفی بزنم که می‌دانم شاید به نظر بیخود باشد اما این خواسته حدیثه است و اگر حالا نگویم بعدا پشیمان می‌شوم. گفتم بگو. گفت حدیثه در سایت اهدای عضو ثبت‌نام کرده بود. او چندروز قبل این کار را کرد و به من هم گفت در جریان باشم. نمی‌خواستم قبول کنم دخترم برای همیشه از کنارم رفته ‌است این حرف من را به‌هم ریخت. همسرم هم که به‌شدت گریه می‌کرد و حال بدی داشت در همان وضع گفت حدیثه به من گفته بود قصد دارد چنین کاری بکند. کمی به این مساله فکر کردم اما اصلا نمی‌توانستم قبول کنم. پاره‌تنم را از دست داده ‌بودم و از عمق وجودم درد می‌کشیدم.

سرانجام چه زمانی تصمیم گرفتید رضایت خود را برای اهدای عضو اعلام کنید؟
چندساعتی گذشته بود همسرم با وجود حال بدی که داشت من را صدا زد و گفت باید حرف بزنیم گفت نکند این تعلل ما باعث شود وصیت دخترمان روی زمین بماند و مدیونش شویم.

دخترم برای کمک به فقرا ثبت‌نام کرده و ماهی 30هزارتومان از پول توجیبی‌‌اش را به صندوقی خیریه می‌ریخت. دخترم هیچ‌وقت درباره این کارش به من چیزی نگفته ‌بود متاسفانه این روحیه بخشش و بزرگواری را زمانی متوجه شدم که دیگر دخترم در کنارم نبود

ما باید واقعیت را قبول کنیم. باید بپذیریم حدیثه پیش ما نیست پس بگذار آخرین خواسته‌اش را برآورده کنیم. بعد از کمی صحبت با همسرم تصمیم گرفتیم رضایت خود را اعلام کنیم و با امضای برگه‌هایی که دادند این رضایت اعلام شد.

عمل چطور انجام گرفت؟
چندساعت طول کشید تا تاییدیه‌ها صادر شد و فردای آن روز ساعت 3 بعدازظهر بود که دخترم را به بیمارستان مسیح دانشوری بردند و عمل پیوند انجام گرفت. برای آخرین‌‌بار صورتش را بوسیدم، دستانش را در دستم گرفتم و موهایش را نوازش کردم مثل یک فرشته خوابیده‌ بود. او را به اتاق عمل بردند و...

چند عضو بدن دخترتان پیوند زده ‌شد؟
در کل 14 عضو بود. در حالی نبودم که جزییات را بپرسم اما علاوه بر هفت عضو اصلی، هفت عضو دیگر هم از قسمت‌های مختلف بدنش برداشتند و پیوند زدند.

تصمیمی که گرفتید چه تاثیری روی غمی که داشتید گذاشت و آیا اگر بازهم حادثه‌ای پیش بیاید همین کار را می‌کنید؟
ماه رمضان دخترم با مادرش به زیارت رفته و همانجا برای کمک به فقرا ثبت‌نام کرده و ماهی 30هزارتومان از پول توجیبی‌‌اش را به آن صندوق می‌ریخت. دخترم هیچ‌وقت درباره این کارش به من چیزی نگفته ‌بود متاسفانه این روحیه بخشش و بزرگواری را زمانی متوجه شدم که دیگر دخترم در کنارم نبود اما از اینکه به وصیتش عمل کردم و متوجه شدم خداوند چه نعمتی به من داده ‌بود بسیار آرام و خوشحال هستم. انگار هنوز هم حدیثه پیش من است و صدایم می‌کند بابا. هنوز زنگ صدایش در گوشم است. درد نبود دخترم را راحت تحمل می‌کنم و به او می‌بالم. البته این من نیستم که به حدیثه می‌بالم. ما خانواده‌ای بسیار ساکت و تودار هستیم و با افراد زیادی رفت‌وآمد نداشتیم وقتی مراسم تشییع حدیثه شد بهت‌زده ‌بودم، آنقدر مردم آمده ‌بودند و ما را دلداری می‌دادند که اصلا باور نمی‌کردم. می‌خواهم یک چیزی به مسوولان بگویم. باوجود اینکه مشکلات زیادی برای مردم وجود دارد اما آنها با همه وجودشان مهربانی را درک می‌کنند با اینکه حدیثه را نمی‌شناختند برای بدرقه دختری جوان که سعی داشت به همنوعانش کمک کند سنگ‌تمام گذاشتند و ما را تنها نگذاشتند.(شرق)


ادامه مطلب ...