برای بررسی بهتر مسألهی تألیف قرآن در زمان رسول خدا، شاید بهتر باشد که نخست وضع قرآن و تأثیر آن را در اذهان مردم آن روزگار بسنجیم. گرچه این سخن در ابعادِ مختلف خود، درخور آن اسـت که کتابها در آن باره نوشته شود و چنانکه سزاست تجزیه و تحلیل و بررسی شود، اما در اینجا به اقتضای کلام و تناسب سخن به اشارهای کوتاه بسنده میکند. از آن همه تأثیر قرآن در جامعهی بشری، در تغییر و تحوّل مردم عرب، اصلاح و بسط و لِگام زدن به زبان عرب، استیلای بر افکار عرب و عجم، درمیگذریم و به همان تأثیر در تحول افراد و موجب اسلام آوردن افراد شدن کوتاه میآئیم. فقط تأثیر شنیدن آیات را در افراد مخالف میبینیم. در این مورد ما دهها تن را به نام و نشان میشناسیم که برای مجادله و انکار و اعتراض نزد رسول خدا رفتهاند، اما همین که با او نشستند و سخن او و آیات خدا را شنیدند مسلمان برخاستند. نمونهی بارز آن اسلام آوردن عثمان بن مظعون و عمربن خطاب اسـت که به جای دیگری گفته و یا باز میگوئیم و یا عَدّاس غلام عُتْبه و شیبه که با شنیدن بسم الله از زبان پیامبر به اسلام تمایل یافته اسـت. (1) در اینجا نمونههای دیگری از این تأثیر عظیم و عمیق را میبینیم. البته در این گفتگو نیست که اگر اسلام مجد و کیانی یافته، این نبوده جز بر اثر اعجاز قرآن و هرچه هست از پرتو عظمت قرآن اسـت، و بر اثر قرآن اسـت که امروز اسلام را چنین شکوفان و پرجلا مییابیم. اما در اینجا منظور نمایاندن اثر عظیم و عمیق و آنی و فوری قرآن بر مردم زمان در همان صدر اول اسـت. ببینیم که مردم مخالف در آن زمان چگونه با قرآن روبرو شدهاند و این آوای آسمانی، در دل و روح آن مردم چه اثری داشته اسـت؟
نمونهی نخست آن ایمان آوردن طُفَیل بن عمرو دَوْسی (م 11هـ) اسـت. او خردمندی از اشراف جاهلیّت، شاعری ثروتمند و کثیرالضیّافه بود که همه از او حرف شنوی داشتند. (2) در آن هنگامه که معرکه داغ بود و رسول خدا برای ابلاغ فرمان خدا به دیدار زائران خانهی خدا میرفت و آیات الهی را بر آنها میخواند، قریش نیز در برابر سخت به تکاپو بودند که مبادا کسی گوش به سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهد و اسلام گسترشی بیابد. (3) این و آن را میدیدند و پیش هر رهبر و رهروی میرفتند و آنقدر به گوش آنها میخواندند تا همه ندیده و نشنیده از اسلام بَری شوند و از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دوری گزینند. دو هزار جور حرف میزدند. از تفرقه و تشتّتی سخن میگفتند که به زعم ایشان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) موجبش شده بود. از سحر و افسونِ سخن او، از پایمال شدن افتخارات بت پرستی و همهی آن ارزشهای دروغی، ناله و شکوه میکردند تا همه را از رسول خدا بترسانند و به خیال خود از سحر کلام او (صلی الله علیه و آله و سلم) مصون مانند. در این گیرودار بود که طفیل وارد مکه شد. چند تن از قریش شیرین سخن و زبان آور پیش طفیل رفتند و وی را از سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ترساندند. آنها میگفتند که سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند جادو اسـت. میان انسان و کسان وی، بلکه میان انسان و خویشتن خویش جدایی میافکند و آنها میترسند که اگر طفیل به او نزدیک شود، او و قومش از نفوذ سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مانند مکیّان دچار اختلاف و تفرقه شوند. به او نصیحت میکردند که با رسول خدا سخن نگوید و از اساس سخنانش را نشنود. طفیل سخنان ایشان را شنید و به هر صورت به زیارت کعبه رفت. روزی نزدیک کعبه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید و سخنانش را شنید. سخنانی نغز و پرمغز بود. به دل مینشست و روح را نوازش میکرد. جاذبهای در سخن بود که مرد شاعرِ سخن سنج و نکته بین را به خود میکشید. او در آن شنیدهها موجی از لطافت و روحی از معنی یافت که در سخن بشری هرگز ندیده بود. با خود گفت: «مادر به عزایت! تو مردی عاقل و شاعری، سخن خوب را از بد تشخیص میدهی. چه مانعی دارد که سخنان این مرد را بشنوی؟ اگر نغز و دلپسند بود که میپذیری و اگر زشت و ناروا بود از آن درمیگذری. » پس از این، به دنبال رسول خدا به خانهی او رفت و آنچه در خاطرش گذشته بود با وی در میان نهاد. پیامبر، اسلام را بر او عرضه داشت و آیات قرآن را بر او فرو خواند. ضمیر صافی و وجدان پاک او بیدار شد. آیات قرآن چنان در وی اثر گذاشت که همانجا اسلام آورد. با پیامبر اکرم بیعت کرد و به نزد مردم خود بازگشت. آنقدر کوشید تا بیشتر مردم خود را به اسلام کشاند که پس از فتح مکه به پیغمبر پیوستند. سرانجام در جنگ یمامه به شهادت رسید. (4)
این نمونهای از وجدان پاک بود. از مشرکان معاند و کین توز بگوئیم. آیات خدا و سخن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به هر حال اثر خود را داشت. حتی آنها که تا بُن دندان کینهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دل داشتند و به شعائر جاهلی دلبسته بودند، گاهی در ضمیر پنهان خود و در بُن وجود خود با این پرسش روبرو بودند که نکند این وعده راست باشد. یا این چه پیامی اسـت که او دارد؟ در میان این دشمنان ابوسفیان و ابوجهل و أخنَس در دشمنی پافشاری بیشتری داشتند. آنها مردم را به شدت میترساندند و رسول خدا را آزار میدادند. اما در دل خود غوغاها داشتند، تصادفاً شبانگاهی این سه نفر، هر یک پنهان از دیگران، روانهی خانهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شدند که در گوشهای دور از نظر دیگران سخنان او را بشنوند. آنها میدانستند که پیامبر شب زنده داری میکند و آیات قرآن را در دل شب به آهنگی دلچسب میخواند. هر یک بیخبر از دیگری گوشهای گزید و در آنجا پنهان شد. رسول خدا قرآن را با آوای دلنشین خود میخواند. شب از دیروقت گذشت. قرائت قرآن به پایان رسید. آن سه تن هر یک از پنهانگاه خود بیرون آمد که روانهی خانهی خود شود و ناگاه هر سه به هم رسیدند. راز از پرده بیرون افتاده بود. پیش هم رسوا شدند. یکدیگر را سرزنش کردند و با هم پیمان بستند که دیگر چنین نکنند. شب دیگر فرا رسید و این سه یار باز بدانجا کشانده شده بودند تا باز آیات خدا را از زبان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بشنوند. آن شب هم در بازگشت باز به هم رسیدند و پیمانِ شکسته را با سرزنشها دوباره پیوند زدند. ولی در شبِ سوم هم این داستان تکرار شد. این بار دیگر سخت تعهد کردند که دیگر از این کار چشم بپوشند و در برابر نفوذ آیات الهی مقاومتی بیشتر نشان بدهند. (5) آنها مردم را از پیامبر خدا دور میکردند و هزار تهمت نثار او میکردند اما در دل خود غوغا داشتند. وجدان خفته گاهی آزار میداد. در دل خود میگفتند که این چه سخنی اسـت که به سخن انسانهای دیگر نمیماند. این از قماش دیگری اسـت و تاروپود دیگری دارد. چنین بود که خداوند فرمود: «ما داناتریم که وقتی آنها به تو گوش میکنند و از تو میشنوند، با هم چه نجوا میکنند و چگونه این ستمکاران به مردم میگویند که شما از مردی جادو زده پیروی کردهاید» (17: 47).
نمونهی دیگری از این کینه توزان بداندیش بدست دهیم که در برابر قرآن چه واکنشی نشان میدادند و با همهی عناد و لجاجی که داشتند چگونه آیات الهی بر آنها اثر میگذارد.
در اوایل بعثت که قریش از کار پیامبر سخت نگران بودند، برای چاره اندیشی دست به دامان ولید شدند. وَلید بن مُغَیره پدر خالد بن ولید و یکی از داوران و فصحای سخن شناس عرب بود. به او ریحانهی قریش میگفتند. روزی گروهی از قریش به همراه پیامبر گرامی با ولید ملاقاتی داشتند. آنها در انتظار بودند که از این دیدار بهرهی بزرگی ببرند و کار پیامبر و آیات قرآن را یکسره کنند. گفت و گو و سخن به درازا کشید. حضرت آیاتی از اوایل سورهی «حم سجده» را تلاوت مینمود. ولید در آغاز سخن با کبر و نخوت زیادی به آیات گوش میکرد. هر قدر صدای گرم پیامبر طنین بیشتری مییافت ولید نرمتر و کوچکتر میشد. تا سرانجام به آیهی سیزدهم رسید: «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقةً مثل صاعقة عاد و ثمود. » در اینجا دیگر حال ولید دگرگون شد. لرزهای بر او افتاد که از خود بیخود گردید. مجلس بهم خورد و جماعت متفرق شدند. پس از این حادثه، عدهای پیش ولید آمده گله آغاز کردند که ما چنین انتظاری از تو نداشتیم. ما را سرافکنده و رسوا ساختی. او کمی به فکر رفت و بعد گفت: نه! شما میدانید که من از کسی نمیترسم و طمعی هم ندارم. میدانید که مردی سخن شناسم. اما سخنانی که از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم شباهتی به سخنان دیگر ندارد، سخنی اسـت جذّاب و دلکش. نه شعرش میتوان گفت نه نثر، پرمغز اسـت و عمیق.
همانجا و یا جای دیگری اضافه کرده بود: سخن او را شیرینی و جادوئی اسـت که اوج آن با ثمر و سخن عادیش پر اثر اسـت. این کلام اوج خواهد گرفت و چیزی بر او برتری نخواهد یافت.
به هر حال، قریش بدو اصرار ورزیدند که چیزی دربارهی سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوید تا آنها بتوانند میان مردم تبلیغ کنند. او گفت: اگر ناگزیرم میسازید که در این باره قضاوتی کرده و سخنی بگویم سه روز مهلتم بدهید تا فکری بکنم.
پس از سه روز که نزد وی آمدند ولید گفت: سخنان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سحر و جادو اسـت که دلها را میفریبد. (6)
مشرکان از آن پس به راهنمایی ولید، قرآن را سحر و جادو نامیده از شنیدن آن پرهیز میکردند و مردم را نیز از گوش دادن بدان منع مینمودند. وقتی هم که پیامبر خدا در مسجدالحرام به تلاوت قرآن میپرداخت، آوازها را بلند کرده و کف میزدند تا دیگران صدای آن حضرت را نشنوند. چنین بود که خداوند فرمود: «کافران به مردم میگویند که بدین قرآن گوش ندهید و در آن لغو و باطل میافکنند تا مگر بر آن پیروز شوند. » (41: 26)
گاهی هم بود که وقتی پیامبر نزدیک کعبه مردم را به اسلام دعوت میکرد و آیات قرآن را بر آنها میخواند، سخنوران عرب که میخواستند از جلو آن حضرت بگذرند خم میشدند که دیده و شناخته نشوند. چنانکه خداوند میفرماید: «آگاه باش که آنها روی دل میگردانند تا خود را پنهان دارند. آگاه باش که هر چند سر در جامهی خود بپیچند، خدا پنهان و آشکار را میداند که خداوند بر درون دلها آگاه اسـت.» (11: 5)
از این نمونهها فراوان اسـت و همهی آنها استقامت و پایداری محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در انجام تکلیف رسالت، و عناد و لجاج مشرکان را در قبول سخن حق، و علوّ و رفعتِ کلام الهی و نفوذ و اثر پیام خدایی را میرساند.
باز نمونهی دیگری را در تاریخ ببینیم: روزهایی بود که حمزه عموی پیامبر، اسلام آورده بود. قریش سخت به نگرانی افتاده بود. هر روز خبری تازه از مسلمانان و مسلمانی میرسید. هر روز انسان تازهای به گروهِ اندک مسلمان ملحق میشد. این مرتبه یکی از بزرگان بنی هاشم پشت گرمی تازهای به پیامبر داده بود. در جمع بزرگان قریش سخن از این خبر بزرگ بود. هر کس چیزی میگفت و رأیی میزد. عُتبة بن ربیعه (م2هـ) از بزرگان قریش که مردی خوش سخن و عجیب بیان و بلیغ کلام بود (7) در آن جمع گفت: بگذارید من با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن بگویم. شاید بپذیرد و دست از این آئین بردارد، قریش که به دم گرم و سخن نرم عُتبه معتقد بود پذیرفت و او روانهی مسجد شد. نخست پیامبر را به گرمی ستود. سپس او را به ترک دعوت تشویق کرد و ثروت و ریاست، و زعامت و طبابت قوم را به وی پیشنهاد کرد. وقتی عُتْبه از سخن فرو ماند پیامبر فرمود: آیا سخنانت تمام شد؟ عتبه گفت: بله. آن گاه پیامبر آغاز سورهی فصلت یا سجده را بر او خواند. عُتبه خاموش و مسحور دستها را پشت سر زده و سر را بر آن تکیه داده، به آیات قرآن گوش میکرد. تا به آیهی سی و هفتم رسید. پیامبر سر به سجده برد و بعد به عتبه گفت: ابوولید، شنیدی آنچه باید بشنوی. این تو و آن آیات.
عتبه برخاست و برگشت. یارانش که او را دیدند به هم میگفتند: سوگند به خدا که ابوولید نه چنان آمد که رفته بود. وقتی نشست یارانش پرسیدند: بر تو چه گذشت؟
او پاسخ داد: سخنی شنیدم که هرگز مانندش را نشنیده بودم. به خدا که نه شعر اسـت و نه سحر اسـت و نه کهانت. ای مردم قریش! از من بشنوید و او را رها کنید. چه بسا که با این سخنانی که من شنیدهام خبر بزرگی به پا شود. اگر عرب بر او چیره شود که شما آزادید. و اگر او پیروز شود که ریاستِ او ریاست شماست و عزت او عزّت شما. و شما سعادتمندترین مردم خواهید بود.
قریش گفتند: ای ابوولید، به خدا که زبان او ترا هم جادو کرده اسـت. او جواب داد که این نظر من اسـت، هرچه میخواهید بکنید. (8)
اینها که گفتیم از معاندان و مشرکان بود. حالا سخنی از دوست بشنویم:
ضِماد بن ثَعْلَبة أزْدی، دوست پیش از اسلام پیامبر بود. او مردی طبیب و طالب علم بود. از سالها پیش با پیامبر گرامی دوستی داشت. روزی از مردم مکه شنید که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مجنون اسـت. از آن شهرتهایی که قریش در اشاعهاش برای شکستِ اسلام خیلی تلاش داشت. ضماد با خود اندیشید که نکند چیزی اتفاق افتاده باشد. او طبیب بود و میتوانست کمکی بکند. این شد که آمد نزد پیامبر. در جواب پرسشی که از حال پیامبر کرد او فرمود: «شکر خدا را، ستایش میکنیم خدا را و از او یاری میطلبیم. هرکه را خدا هدایت کند، دیگر گمراه کنندهای نخواهد داشت و هرکه را او گمراه سازد، دیگر هدایت کنندهای نخواهد بود. شهادت میدهم که خدایی نیست جز الله، یکتایی که شریک ندارد، و شهادت میدهم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول او اسـت، اما بعد... » ضماد گفت: این کلمات را باز بگو محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تکرار کرد، سه بار هم تکرار کرد، بعد ضماد گفت: به خدا که من سخنان کاهنان و گفتار جادوگران و شعر شاعران را شنیدهام، اما هرگز چنین سخنی ژرف و نغز نشنیدهام. دست بگشا که به اسلام با تو بیعت کنم. پیامبر دست گشود و با او به اسلام بیعت کرد. (9)
جُبیْر بن مُطْعِم (م59هـ) از اشراف مکه بود. روزِ فتح مکه و یا پس از آن (10) بر پیامبر وارد شد (11) و میخواست که سر بهائی بدهد و آزاد باشد. پیامبر به نماز صبح ایستاده بود و سورهی طور را میخواند تا رسید به آیهی: «إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ لَوَاقِعٌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ» جبیر میگوید: در آن هنگام ترسی مرا گرفت که حدّ نداشت. بعد آرام گرفت و فکری کرد و اسلام آورد. (12)
تنها بت پرستان نبودند که چنین تحت تأثیر قرار میگرفتند. اهل کتاب نیز در این اقبال و روی آوری به قرآن شرکت داشتهاند. بودند در میان اهل کتاب کسانی که به شنیدن آیات قرآنی اشک از چشمانشان سرازیر میشد (5: 83). نمونهی بارزتر آن داستانی اسـت که ابن هشام نقل میکند. بیست نفر از مسیحیان که داستان دعوت محمدی را شنیده بودند به مکه آمدند و با پیامبر سخنها داشتند. سخن او را شنیدند، پاسخهایش را گوش کردند و دعوتش را پذیرفتند و ایمان آوردند. قریش از شنیدن این خبر سخت خشمگین شدند و بدانها گفتند: چه مردم بدی بودید شما، هم کیشانتان شما را فرستادند تا از این مرد خبری ببرید. شما هنوز با او ننشسته بودید که از دین خود جدا شدید و بدو پیوستید. اما این حرفها در آنها اثری نکرد و در ایمان خود راسختر شدند. آنها یافته بودند آنچه در انتظارش بودند. (13)
اینها نمونهای از آن حوادث فراوانی بود که در این مورد در دل تاریخها و کتب اخبار ضبط شده اسـت. اما این روی آوریِ گروهها گروه مردم جاهلی به اسلام، چه انگیزه و سببی میتوانسته داشته باشد؟ آنها که از یک بُعد به قضیه مینگرند و یا خارخاری در دل دارند میگویند این بر اثر بلاغت قرآن و تحت تأثیر فصاحت آیات الهی اسـت که دعوت نبوی این چنین برق آسا و فراگیر توسعه یافته و موجب شده که از همان روزهای نخست، اسلام با یک چنین قبول عامّی مواجه گردد. البته این سخن درستی اسـت. کلام خدا در اوج بلاغت و ذروهی علیای فصاحت اسـت. در این شک و گفتگویی نیست. اما همهی سخن این نیست. آن دَم اعجازی که در آیات قرآنی دمیده شده، تنها پیوستهی لفظ و کلام نیست. آن چیز دیگری هم اضافه دارد که اساس و اصل اسـت. آن روحانیت و معنویتی که در کلام هست، جاذبیّت و نفوذی بدان بخشیده که تا اعماق وجود مؤمنان رسوخ میکند. آن روحانیّت دعوت و صدق گفتار رسول و شواهدی که همراه آن بوده، پایهی این نفوذ و تأثیر گشته اسـت. این نفوذ در عارف و عامی، دانا و نادان، عرب و عجم یکسان اسـت. در همهی اینها اثر میکند و در دل مینشیند. ببینید دربارهی آنها که دانای علمند و از کتب آسمانی پیش از آن آگاه بودهاند، قرآن خود چه میگوید: «اگر این آیات بر آنها که از پیش دانای علمند تلاوت شود، در کمال فروتنی سر فرمانبرداری و اطاعت فرود آورند... با چشم گریان سر به خاک نهند و بر ترسشان از خدا افزوده گردد» (17: 107 و 109) و یا «آنها که پیش از این به کتاب آسمانی ایمان داشتند، بدین کتاب هم ایمان میآورند و چون آیات خدا بر آنها خوانده شود گویند بدان ایمان آوریم که این بحق از پروردگار اسـت. ما پیش از این مسلمان بودهایم» (28: 52 و 53).
وصف اثر قرآن بر دانایان علم و آنها که به کتابهای پیشین معتقد و مؤمن بودهاند، تنها وصف اثر فصاحت و بلاغت لفظ نیست. اثر روحانی قرآن و قدرت نفوذ آن، به اضافهی آن روحانیتِ دعوت نبوی و شواهد صداقت او نیز در این وصف شریکند. این فرمانبرداری و تسلیم به امر خدا، این فروتنی و ایمان، تنها بر اثر فصاحت و بلاغت کلام نبوده، آن روحانیّت کلام و آن صدق دعوت و آن استقامت زرین نیز در آن اثر گذارده اسـت. بهترین دلیل آن، اثر قرآن بر غیر عربی دانهاست. ترجمهی قرآن را نمیگویم. متن شریف آیات منظور نظر اسـت. قرائتِ قرآن با آن طنین زیبایی که دارد، با آن کشش و جذبهای که در فواصل آن اسـت، با همان زیر و بم کلمات و آهنگ پرصلابتی که دارد، در شنونده رقّت و حالی ایجاد میکند و موجی در روح او به وجود میآورد که در هیچ کلام و آوای دیگری دیده نمیشود. حتی آنها که عربی نمیدانند و اسلام نمیشناسند، تحت تأثیر کششِ دلچسب آن قرار میگیرند. قرائت قرآن با تاروپود وجود، با رگ و پی شنونده بازی میکند و او را به تهییج میآورد. و این نیست مگر بر اثر آن روحانیت و معنویت عمیقی که در آیات الهی دمیده شده اسـت.
پینوشتها:
1. ابن هشام2: 62.
2. صفةالصفوة1: 245، سمط اللآلی 251.
3. در تفسیر آیهی: «کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (15: 90) چنانکه فرو فرستادیم بر قسمت کنندگان» گفتهاند که در مورد همین افراد نازل شده اسـت. اینها شانزده و یا هفده تن از قریش بودند که ولید بن مغیره در مراسم حج به راههای مکه میفرستاد تا پیشاپیش زائران را از سخنان پیامبر بترسانند. ابوالفتوح رازی6: 174،مجمع البیان6: 345، قرطبی10: 58، محبّر160 و 162 ابن هشام 1: 291.
4. سیره ابن حزم 67، ابن هشام 2: 21، ابن سعد 4: 1/ 175، ابن سید الناس 1: 139، ابن کثیر3: 99، امتاع 28، روض 3: 376.
5. ابن هشام1: 337-338.
6. ابن هشام1: 288، کامل ابن اثیر2: 26، سیرهی شامی2: 472. این قضیه به گونههای مختلف نقل شده اسـت.
7. اعجاز القرآن باقلانی 28.
8. سیرهی ابن هشام1: 313 به بعد.
9. دلائل النبوة بیهقی2: 10، صحیح مسلم: کتاب 7 جمعه ح 46، مسند احمد1: 302.
10. جوامع السیرة ابن حزم 248.
11. او سالها پیش نامزد عایشه بود که بعد از جدایی زوجهی رسول خدا شد (ابن سعد 8: 39 و40)
12. اعجاز القرآن باقلانی 27.
13. ابن هشام2: 32. در قرآن مجید نیز اشارات زیادی به مؤمنان اهل کتاب شده اسـت. مراجعه کنید 2: 62 و 3: 113-115 و 4: 159، 162 و 5: 69 و 7: 159 و 13: 36 و 17: 107-109 و 28: 52-54 و 29: 47 و 32: 24 و 57: 27.
منبع مقاله : رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم