مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

آخ که نمی‌دونی پول، چه رضایتی میاره!

جام جم سرا:

آیا شما معتاد به پولید؟ برای بررسی این مساله باید نشانه‌های افراد مبتلا را بررسی کنیم.

براساس تحقیقاتی که اخیرا توسط بخش سلامت سازمانی دانشگاه استنفورد انجام گرفته، اعتیاد به پول مساله‌ای مستقل از شغل افراد است. شرایطی در محیط‌های کاری وجود دارد که باعث می‌شود فرد به سوی اعتیاد پولی کشیده شود. فارغ از اینکه کارمند یا کارفرما باشد. این تحقیقات چنین رویکردی به پول را نوعی بیماری دانسته‌اند.

در افرادی که به پول اعتیاد دارند، واکنش‌ها و فرآیند‌هایی مشابه افراد معتاد به موادمخدر دیده شده است. هنگامی که این افراد پول به دست می‌آورند، احساس سرخوشی و نشئگی پیدا می‌کنند. حتی سرعت واکنش‌های بدنی به نحو غیرقابل باوری افزایش پیدا می‌کند. فرد می‌تواند بسیار فراتر از توان بدنی معمول خود کار کند، بدود و بیدار بماند. افرادی که در بورس کار می‌کنند، نمونه‌ای بسیار جالب توجه از این مفهوم هستند. آنها می‌توانند به نحو غیر قابل باوری بی‌خوابی و گرسنگی را تحمل کنند، بدون اینکه اختلال خاصی در عملکردشان دیده شود.
یکی دیگر از نشانه‌های این افراد این است که برای آنها پول در آوردن تبدیل به فعالیتی می‌شود که فی نفسه رضایتبخش است. افراد معتاد به پول به اینکه با این پول چه کار می‌توانند بکنند، اصلا توجهی نمی‌کنند. در واقع مساله چگونگی خرج کردن پول، برای آنها اولویتی ندارد. به دست آوردن پول، مستقل از نیاز و خواست، برای آنها اهمیت بنیادین دارد. به عبارت دیگر آنها درباره فواید پول فکر نمی‌کنند، بلکه صرفا درباره این مساله فکر می‌کنند که چگونه می‌توانند پول بیشتری به دست بیاورند. همان گونه که یک معتاد به مواد مخدر، در تمام روز به فکر تامین این مواد برای استفاده بدن خود است، معتاد به پول هم تمام مشغله و دغدغه ذهنی‌اش کسب پول بیشتر است.

نتیجه این تحقیقات با عقاید ما درباره پول کاملا متضاد است. ما تصور می‌کنیم که علت اصلی خواست پول، برطرف کردن نیازها و خواست‌ها است. اما تحقیقات نشان می‌دهد که پول تنها تا اندازه‌ای می‌تواند سبب احساس خوشی و لذت شود. اگر مقدار پول از میزانی بالاتر رفت، دیگر تاثیری در خوشحالی و لذت فرد ندارد. اما مساله اینجا است که اشخاص وقتی به این پول دست پیدا می‌کنند، فعالیت خود را متوقف نمی‌کنند. بلکه همچنان در پی کسب پول بیشتری می‌روند.

اگر آشنایان، دوستان و همکاران ما را انسان‌های ثروتمند تشکیل بدهند، ما استعداد زیادی برای معتاد شدن به پول پیدا می‌کنیم. چون ذهن ما مدام خود را با اطرافیان نزدیک مقایسه می‌کند و تقویت مقایسه‌های ذهنی، به معنی تقویت ارزش و اهمیت پول است

این نشان می‌دهد که قرار نیست پول به خاطر خوشی، آرامش و آسایشی که برای ما فراهم می‌کند، خواسته شود، بلکه هدف پول در آوردن در این افراد، خود پول در آوردن است. آنها پول در می‌آوردند تا پول در آورده باشند. همین و بس.

بر اساس این تحقیقات، میزان پولی که در آمریکا افراد با به دست آوردن آن می‌توانند به لذت ناشی از پول برسند و فراتر آن تغییری در حالشان ایجاد نخواهد کرد، 75 هزار دلار در سال است. اما چه کسی به 75 هزار دلار در سال قانع است؟
یکی از فرآیند‌های چنین اعتیادی این است که افراد به میزانی که پول بیشتری به دست می‌آورند، به پول اهمیت بیشتری می‌دهند. هرچه شما پولدارتر می‌شوید، پول برای شما ارزشمندتر می‌شود. این امر به نوبه خود باعث می‌شود شما خواهان پول بیشتری شوید و این سیر، پیوسته ادامه پیدا کرده و افزایش می‌یابد. از دیگر سو، به دست آوردن پول بیشتر باعث می‌شود تا افراد تصور و تصویری بهتر از خود داشته باشند. ما به صورت طبیعی فکر می‌کنیم که به اندازه دیگران خوب هستیم(یا خود را بالاتر از میانگین افراد می‌بینیم). ما انتظار داریم که این برتری خود را در پولی که به دست می‌آوریم، نشان دهد. اگر به نظر برسد افرادی که در اطراف ما هستند، دارایی‌شان بیشتر از ما است، احساس بی‌عدالتی می‌کنیم. ما خود را بهتر از دیگران-یا حداقل همسطح دیگران-می‌دانیم. پس باید به اندازه آنها هم پول داشته باشیم. آنچه ملاک قضاوت ما دراین باره را می‌سازد، محیطی است که در آن رشد کرده و کار می‌کنیم. اگر آشنایان، دوستان و همکاران ما را انسان‌های ثروتمند تشکیل بدهند، ما استعداد زیادی برای معتاد شدن به پول پیدا می‌کنیم. چون ذهن ما مدام خود را با اطرافیان نزدیک مقایسه می‌کند و تقویت مقایسه‌های ذهنی، به معنی تقویت ارزش و اهمیت پول است. تحقیقات نشان می‌دهد که در این زمینه زنان نسبت به مردان کمتر آسیب‌پذیر هستند. قدرت طلبی و رقابت جویی در زنان کمتر از مردان است. به همین دلیل شدت مقایسه ذهنی در زمینه پولی برای آنان کمتر از مردان است چون تصویر مردان و زنان از ایده‌آل متفاوت است. در چنین شرایطی آنچه واجد اهمیت است، میزان دستمزد سالانه است و نه حتی کیفیت زندگی‌ای که با آن پول ایجاد می‌شود. حال از خود بپرسید: آیا شما به پول اعتیاد دارید؟(دنیای اقتصاد)


ادامه مطلب ...

آخ که نمی‌دونی پول، چه رضایتی میاره!

جام جم سرا:

آیا شما معتاد به پولید؟ برای بررسی این مساله باید نشانه‌های افراد مبتلا را بررسی کنیم.

براساس تحقیقاتی که اخیرا توسط بخش سلامت سازمانی دانشگاه استنفورد انجام گرفته، اعتیاد به پول مساله‌ای مستقل از شغل افراد است. شرایطی در محیط‌های کاری وجود دارد که باعث می‌شود فرد به سوی اعتیاد پولی کشیده شود. فارغ از اینکه کارمند یا کارفرما باشد. این تحقیقات چنین رویکردی به پول را نوعی بیماری دانسته‌اند.

در افرادی که به پول اعتیاد دارند، واکنش‌ها و فرآیند‌هایی مشابه افراد معتاد به موادمخدر دیده شده است. هنگامی که این افراد پول به دست می‌آورند، احساس سرخوشی و نشئگی پیدا می‌کنند. حتی سرعت واکنش‌های بدنی به نحو غیرقابل باوری افزایش پیدا می‌کند. فرد می‌تواند بسیار فراتر از توان بدنی معمول خود کار کند، بدود و بیدار بماند. افرادی که در بورس کار می‌کنند، نمونه‌ای بسیار جالب توجه از این مفهوم هستند. آنها می‌توانند به نحو غیر قابل باوری بی‌خوابی و گرسنگی را تحمل کنند، بدون اینکه اختلال خاصی در عملکردشان دیده شود.
یکی دیگر از نشانه‌های این افراد این است که برای آنها پول در آوردن تبدیل به فعالیتی می‌شود که فی نفسه رضایتبخش است. افراد معتاد به پول به اینکه با این پول چه کار می‌توانند بکنند، اصلا توجهی نمی‌کنند. در واقع مساله چگونگی خرج کردن پول، برای آنها اولویتی ندارد. به دست آوردن پول، مستقل از نیاز و خواست، برای آنها اهمیت بنیادین دارد. به عبارت دیگر آنها درباره فواید پول فکر نمی‌کنند، بلکه صرفا درباره این مساله فکر می‌کنند که چگونه می‌توانند پول بیشتری به دست بیاورند. همان گونه که یک معتاد به مواد مخدر، در تمام روز به فکر تامین این مواد برای استفاده بدن خود است، معتاد به پول هم تمام مشغله و دغدغه ذهنی‌اش کسب پول بیشتر است.

نتیجه این تحقیقات با عقاید ما درباره پول کاملا متضاد است. ما تصور می‌کنیم که علت اصلی خواست پول، برطرف کردن نیازها و خواست‌ها است. اما تحقیقات نشان می‌دهد که پول تنها تا اندازه‌ای می‌تواند سبب احساس خوشی و لذت شود. اگر مقدار پول از میزانی بالاتر رفت، دیگر تاثیری در خوشحالی و لذت فرد ندارد. اما مساله اینجا است که اشخاص وقتی به این پول دست پیدا می‌کنند، فعالیت خود را متوقف نمی‌کنند. بلکه همچنان در پی کسب پول بیشتری می‌روند.

اگر آشنایان، دوستان و همکاران ما را انسان‌های ثروتمند تشکیل بدهند، ما استعداد زیادی برای معتاد شدن به پول پیدا می‌کنیم. چون ذهن ما مدام خود را با اطرافیان نزدیک مقایسه می‌کند و تقویت مقایسه‌های ذهنی، به معنی تقویت ارزش و اهمیت پول است

این نشان می‌دهد که قرار نیست پول به خاطر خوشی، آرامش و آسایشی که برای ما فراهم می‌کند، خواسته شود، بلکه هدف پول در آوردن در این افراد، خود پول در آوردن است. آنها پول در می‌آوردند تا پول در آورده باشند. همین و بس.

بر اساس این تحقیقات، میزان پولی که در آمریکا افراد با به دست آوردن آن می‌توانند به لذت ناشی از پول برسند و فراتر آن تغییری در حالشان ایجاد نخواهد کرد، 75 هزار دلار در سال است. اما چه کسی به 75 هزار دلار در سال قانع است؟
یکی از فرآیند‌های چنین اعتیادی این است که افراد به میزانی که پول بیشتری به دست می‌آورند، به پول اهمیت بیشتری می‌دهند. هرچه شما پولدارتر می‌شوید، پول برای شما ارزشمندتر می‌شود. این امر به نوبه خود باعث می‌شود شما خواهان پول بیشتری شوید و این سیر، پیوسته ادامه پیدا کرده و افزایش می‌یابد. از دیگر سو، به دست آوردن پول بیشتر باعث می‌شود تا افراد تصور و تصویری بهتر از خود داشته باشند. ما به صورت طبیعی فکر می‌کنیم که به اندازه دیگران خوب هستیم(یا خود را بالاتر از میانگین افراد می‌بینیم). ما انتظار داریم که این برتری خود را در پولی که به دست می‌آوریم، نشان دهد. اگر به نظر برسد افرادی که در اطراف ما هستند، دارایی‌شان بیشتر از ما است، احساس بی‌عدالتی می‌کنیم. ما خود را بهتر از دیگران-یا حداقل همسطح دیگران-می‌دانیم. پس باید به اندازه آنها هم پول داشته باشیم. آنچه ملاک قضاوت ما دراین باره را می‌سازد، محیطی است که در آن رشد کرده و کار می‌کنیم. اگر آشنایان، دوستان و همکاران ما را انسان‌های ثروتمند تشکیل بدهند، ما استعداد زیادی برای معتاد شدن به پول پیدا می‌کنیم. چون ذهن ما مدام خود را با اطرافیان نزدیک مقایسه می‌کند و تقویت مقایسه‌های ذهنی، به معنی تقویت ارزش و اهمیت پول است. تحقیقات نشان می‌دهد که در این زمینه زنان نسبت به مردان کمتر آسیب‌پذیر هستند. قدرت طلبی و رقابت جویی در زنان کمتر از مردان است. به همین دلیل شدت مقایسه ذهنی در زمینه پولی برای آنان کمتر از مردان است چون تصویر مردان و زنان از ایده‌آل متفاوت است. در چنین شرایطی آنچه واجد اهمیت است، میزان دستمزد سالانه است و نه حتی کیفیت زندگی‌ای که با آن پول ایجاد می‌شود. حال از خود بپرسید: آیا شما به پول اعتیاد دارید؟(دنیای اقتصاد)


ادامه مطلب ...

ازدواج به خاطر پول، طلاق هم به خاطر پول

بسیاری از نیازهای انسان با ازدواج پاسخ داده می‌شود و در برخی موارد به خصوص برای پاسخ به نیازهای عاطفی و جنسی تنها راه حل منطقی ازدواج است، اما متأسفانه برخی افراد برای فرار از مشکلاتی چون رهایی از بداخلاقی والدین، خلاصی از تنگناهای مالی و... بدون توجه به معیارهای اساسی انتخاب همسر، ندیده و نشناخته، با فردی ازدواج می‌کنند که بتواند آن خلاء و کمبود را پوشش دهد. «۷ روز زندگی» داستان ازدواج دختری را روایت می‌کند که تنها برای فرار از مشکلات اقتصادی با مردی ازدواج می‌کند...


یک دوست قدیمی

بلند بلند گریه می‌کند. زمان می‌برد تا کمی آرام شود. چند لحظه سکوت می‌کند و بعد با صدایی آهسته می‌گوید: نریمان را از بچگی می‌شناختم. دوست و همکار پدرم بود. هر دو کارگر ساختمانی بودند.

دست تقدیر اما سرنوشت متفاوتی برای آن‌ها رقم زد. پدرم بر اثر سهل انگاری از بالای داربست افتاد پایین و به خاطر کمردرد شدید خانه نشین شد. نریمان به سراغ ساختمان سازی رفت و با قرض و قوله، خرید زمین و ساخت خانه‌های کوچک را شروع کرد. خیلی زود کارش رونق گرفت و صاحب خانه و زندگی شد. با این حال مرد با محبتی بود که دوست قدیمی‌اش را فراموش نکرد. خیلی وقت‌ها می‌دیدم یواشکی زیر تشک پدر پول می‌گذارد.

اگر کمک‌های نریمان نبود، هیچ کدام از ما نمی‌توانستیم به مدرسه برویم. دیپلم را با معدل بالا گرفتم اما پدر گفت حتی اگر دانشگاه دولتی هم قبول شوم، باز هزینه رفت و آمد و خودکار و کاغذ را ندارد که بدهد. وقتی هم گفتم کار می‌کنم و خرج تحصیلم را می‌دهم، مادر چشم غره رفت که یعنی «چه غلط‌ها، بشین خانه و خیاطی کن تا هم کمک خرجی باشد و هم گیر گرگ‌های بیرون نیفتی.» این طوری شد که قید درس را زدم و سرم را با خیاطی، آشپزی و نگهداری از خواهر و برادر‌ها گرم کردم.


خواسته‌ای که صدای پدرم را درآورد!

یک شب نریمان آمد خانه و مثل همیشه از خاطره‌های قدیمی‌اش با پدر تعریف کرد. بر خلاف همیشه که بعد از شام، بلند می‌شد تا دیر وقت نشست. با پدر تن‌هایشان گذاشتیم. هنوز چشم‌هایم گرم نشده بود که صدای داد و فریاد پدر را شنیدم: «خجالت نمی‌کشی؟ اون هم سن بچه توئه.»
نریمان سعی می‌کرد پدر را آرام کند، اما فایده‌ای نداشت. مادر بلند شد و گوش تیز کرد. من خودم را به خواب زدم. بعد صدای پای نریمان آمد که دور شد و در حیاط را بست. پدر هنوز داشت ناسزا می‌گفت.

مادر رفت کنارش و پرسید: «چی شده؟» پدرم با غیظ گفت: «خجالت نمی‌کشه. از مینا خواستگاری می‌کنه.» آن شب و شب‌های دیگر خوابم نبرد.


یک تصمیم اشتباه

اول فکر کردم چطور عمو نریمان چنین حرفی زده است و بعد خودم را دلداری دادم که تنهایی، مرد بیچاره را به اینجا رسانده؛ آخر می‌گفت زن و بچه‌هایش ایران نیستند. بعد کم کم به این فکر افتادم که مگر همیشه دلم نمی‌خواست از این وضعیت‌‌ رها شوم؟
دو راه بیشتر نداشتم. یا باید به ازدواج با پسری رضایت می‌دادم که وضع مالی‌اش شبیه خودمان باشد یا باید زن آدم مسنی می‌شدم که وضع مالی خوبی داشته باشد. خب چه کسی بهتر از نریمان که مرد خوب و مهربانی بود و ثروتی هم داشت.
یکی دو هفته که گذشت، مطمئن شدم اشتباه نمی‌کنم. می‌دانستم واکنش پدرم چه خواهد بود اما آن قدر پافشاری کردم که راضی شد. بعد از سه ماه گفت به نریمان زنگ زده بیاید. آن شب حساب کردم ۴۵ سال از من بزرگ‌تر است اما چه فرقی می‌کرد. اخم‌های پدر هم با دیدن سرویس طلایی که در دست‌های نریمان بود، باز شد.

چند طاقه پارچه ابریشمی، گل و کیک و میوه و سنگین‌ترین انگشتری که تا آن روز دیده بودم. مهرم شد ۵۰۰ سکه و قرار شد که بعد از آزمایش خون به محضر برویم و بعد هم چند دست لباسم را بردارم و بی‌سر وصدا به خانه شوهر بروم.


روزهای خوب یک زندگی

اخلاق نریمان خوب بود. برای خوشحالی من از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. خانه باصفایی داشت و من موقع باز کردن در فریزر، دست و دلم برای برداشتن گوشت و مرغ نمی‌لرزید. حواسش به پدر و مادرم هم بود. هفته‌ای یک بار به بازار می‌رفتیم و کمی وسایل و خوردنی برای پدر و مادر و خواهر و برادر‌هایم می‌خرید و بعد از دیدن شادی آن‌ها، شاد می‌شد، ولی این آرامش خیلی طول نکشید.


و روزهای سخت...

یک روز در خانه را زدند. از پشت آیفون دو مرد و یک زن جوان را دیدم. پرسیدم: «شما؟» گفتند: «بچه‌های نریمان هستیم.» بند دلم پاره شد. سر شوهرم داد کشیدم: «مگه نگفتی زن و بچه‌هایت ایران نیستن؟» آرام گفت سال هاست از زن و بچه‌هایش جدا زندگی می‌کند. آن‌ها بی‌آزارند و کاری به کارم ندارند.

گفت به پدرم این طور گفته است تا با ازدواجمان موافقت کند و اینکه الان زندگیمان هیچ تغییری نکرده است و باید طوری رفتار کنم انگار نه انگار آن‌ها را دیدم! ولی چند روز بعد باز‌‌ همان سه نفر آمدند و گفتند باید شرم را از زندگی پدرشان کم کنم.
اوایل اهمیتی نمی‌دادم، اما آزار و اذیت‌ها شروع شد. یک روز جلوی همسایه‌ها آبروریزی کردند و روز بعد رفتند در خانه پدرم داد و بیداد کردند. خلاصه عاصی‌ام کردند. نریمان هم از پسشان برنمی آمد. یعنی وقتی نریمان سکته کرد و افتاد گوشه خانه، بچه‌هایش روزگارم را سیاه کردند. بچه‌های نریمان می‌گویند مهر من حق ارث آن هاست و نمی‌گذارند پدرشان چنین پولی به من بدهد. از همه جا مانده و درمانده شدم و جوانی‌ام را باخته‌ام! (خراسان)


ادامه مطلب ...